به نام خدا
پناه به خدا که انسان خوشحال بشود از آزار و اذيت ديگران و بايد به خداوند پناه ببريم که هيچ موقع اذيت ديگران ما را خوشحال نکند.، هيچ موقع آزار ديگران را سبب پيروزي و سلطه خود ندانيم والا کار به جايي مي رسد که همچون حجاج بن يوسف ثقفي خوشي خود را در زماني مي بيند که يک دوستدار عدالت و آزادي در خون خودش مي غلطد و خبر نداشت که روزي خود به کام مرگ فرو مي رود و غافل از اين بود که خداي او در کمينگاه اوست. (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ)
«سعيد بن جُبَير» از شيعيان خالص و ارادتمندان حضرت سجاد ـ عليه السلام ـ بود و همواره از محضر آن حضرت استفاده مينمود.
«سعيد بن جبير» اعتقاد به امامت حضرت زينالعابدين ـ عليه السلام ـ داشت و ثناي آنجناب بسيار ميگفت و به اين سبب حجاج او را شهيد كرد. هنگامي که سعيد را به نزد آن ملعون بردند گفت: «توئي شقي بن كسير؟»
سعيد گفت: «مادر من نام مرا بهتر از تو ميدانست و او مرا سعيد بن جبير نام نهاد.»
ـ هم تو و هم مادرت، هر دو شقي هستيد.
ـ فقط خداوند غيب را ميداند و او غير از توست.
ـ بايد در دنيا به آتش سوزانده شوي.
ـ اگر ميدانستم كه عذاب با آتش به دست توست، تو را به عنوان خدا ميپرستيدم.
ـ نظرت در مورد محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ چيست؟
ـ او پيامبر رحمت است.
ـ چه گوئي در شأن علي؟ آيا او را در بهشت ميداني يا جهنم؟
ـ اگر داخل بهشت يا جهنم شوم و اهل بهشت و جهنم را ببينم، اهلشان را خواهم شناخت.
ـ چه ميگوئي در حق ابوبكر و عمر؟
ـ مرا بر ايشان وكيل نكردهاند.
ـ كداميك از خلفاء را بيشتر دوست داري؟
ـ هر يك از ايشان كه نزد خالق من پسنديدهتراند.
ـ كداميك نزد خالق پسنديدهتر است؟
ـ اين علم نزد كسي است كه آشكار و پنهان ايشان را ميداند.
ـ نميخواهم به من راست بگوئي.
ـ نميخواهم به تو دروغ بگويم.
ـ چرا نميخندي؟
ـ آيا مخلوقي كه از خاك و گِل آفريده شده و آتش او را خواهد سوزاند ميخندد؟!
ـ پس چرا ما ميخنديم؟
ـ قلوب يكسان نيستند.
ـ پس حجاج امر كرد تا جواهرات فراواني از لؤلؤ و زبرجد و ياقوت و ... بر پاي سعيد ريختند تا بلكه فريفته شود.
سعيد گفت: «اي حجاج! اگر تمام اينها را بدهي تا از عذاب آخرت برهي، نخواهي توانست و بدان كه خيري در جمع كردن مال دنيا نيست.» آنگاه حجاج دستور داد تا آلات لهو را در جلوي سعيد به صدا در آورند. سعيد به شدت گريست.
ـ چرا ميگريي اي سعيد؟ واي بر تو.
ـ واي بر كسي كه از بهشت رانده و داخل جهنم شود.
حجاج كه ديد با هيچ ترفندي قادر به مطيع كردن سعيد نيست گفت: اينك زمان مرگ تو فرا رسيده، ترا چگونه بكشم؟
ـ هر گونه كه مايلي مرا بكش، چرا كه من در آخرت ترا به همان نحو قصاص خواهم كرد.
ـ آيا دوست داري تا ترا عفو كنم؟
ـ اگر عفو از جانب خدا باشد آري، اما از تو طلب عفو نميكنم.
حجاج كه از متانت و شهامت سعيد به غضب آمده بود فرياد زد: «او را بكشيد.» پس چون او را براي كشتن خارج كردند لبخندي زد. حجاج را از اين مطلب آگاه ساختند، گفت: «چه چيز تو را خنداند با اينكه من شنيدهام تو چهل سال است كه نخنديدهاي؟!»
گفت: «خندهام بجهت جرأت تو بر خداوند است و حلم خداوند بر تو!» حجاج كه داشت ديوانه ميشد گفت: «او را در مقابل من بكشيد.»
سعيد گفت: « كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»
آنگاه گفت: « إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»
حجاج گفت: «او را پشت به قبله بكشيد.»
سعيد گفت: « فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» به هر طرف كه رو كنيد خدا آنجاست.
حجاج گفت: «صورتش را به خاك بماليد.»
سعيد گفت: « مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى» از خاك آفريده شديد و به خاك برميگرديد و دوباره از ميان خاك برانگيخته خواهيد شد.
حجاج گفت: «او را چون گوسفند ذبح كنيد.»
سعيد گفت: «أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلّا اللهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ وَ أنَّ مُحَمّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ» آنگاه دست به دعا برداشت و گفت: «بار خدايا پس از من، حجاج را به كس ديگري مسلط مساز.»
پس چون سر سعيد را بريدند با كمال تعجب ديدند كه سر مكرّر «لا إِلهَ اِلّا الله» ميگويد.
شهادت سعيد در شعبان سال 95 هجري در 49 سالگي اتفاق افتاد و به سبب دعاي سعيد، پس از 15 شب حجّاج به دَرَك واصل شد و پروندة جرائم او إلي الأبد بسته شد.
مورّخين نوشتهاند: حجاج پس از به شهادت رساندن سعيد بن جبير به كابوس مبتلا شد و هر دم كه به خواب ميرفت، جسم خونين سعيد را ميديد كه دامن او را گرفته و ميگويد: «اي دشمن خدا! چرا مرا كشتي؟!» گاهي بيهوش ميشد و ناگهان با ترس و وحشت عجيبي، عرق ريزان بهوش ميآمد و ميگفت: «مالي ولسعيد بن جبير» (مرا با سعيد بن جُبير چه كار بود.) اين كابوس دست از سر حجّاج بر نداشت تا اينكه پس از كشتن سعيد به فاصله پانزده(و حداكثر چهل) روز به درك واصل گرديد.
بهرحال بايد توجه داشت که دنيا بازيچه اي بيش نيست چنانچه قرآن مي فرمايد: « وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ » ما که پس از مرگ فنا نمي شويم بلکه حيات واقعي شروع مي گردد، آمده ايم که بمانيم، مرگ ما ماندن ماست، چنانچه شهادت شهداء زنده بودن آنهاست چنانچه در روايتي از رسول گرامي (ص) اسلام وارد شده که آنحضرت فرمودند :« ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء ». و بدانيد که مظلوميت مظلومين عزت آنهاست و ظلم ظالمين و ستمکاران و جنايتکاران در هر لباسي و به هر شکلي که باشد نشانه ذلت و سرافکندگي و خواري آنهاست.
تاریخ: 1390/12/3