امام خمينى: (سلام اللّه عليه)
من آقاى صانعى را مثل يك فرزند بزرگ كرده ام اين آقاى صانعى وقتى كه سال هاى طولانى در مباحثاتى كه ما داشتيم تشريف مى آوردند. ايشان، بالخصوص مى آمدند با من صحبت مى كردند و من حظ مى بردم از معلومات ايشان، وايشان يك نفر آدم برجسته اى در بين روحانيون است و يك مرد عالمى است. (صحيفه امام ج17 صفحه 231)
آيت الله العظمى صانعى (مد ظله العالى)
ارزنده ترين ميراثى كه از امام خمينى (سلام اللّه عليه) به جا مانده و بايد به آن توجه فراوان شود، ارزش دادن به انسان ها در گفتار و عمل است. امام حاكميت اسلام را همراه با احترام گذاشتن به آراء و آزادى مردم مى دانست .
مقدمه
در طول تاريخ بوده اند و ديده ايم فيلسوفان و انديشمندان بزرگى را كه باعث و موجد تغيير و تحول و تكامل در حوزه هاى متنوع زندگى بشرى بوده اند. سياستمدارانى كه مستبدان را تقويت كرده اند يا براى آزاديخواهى قربانى شده اند. فيلسوفانى كه ظلم را توجيه كرده اند، يا براى عدالت كوشيده اند و عالمانى كه تبعيض را توصيه كرده اند يا برابرى را فرياد كرده اند و از ريا و نفاق نفرت انگيز دور شده اند.
از پس سقراط ها، افلاطون ها و از پس ابن سيناها، ملا صدراها و از پس شيخ طوسى ها، ابن ادريس حلى ها آمده و رفته اند. سخن از نامها و بزرگان نيست، بلكه از حاملان علم و معرفت است و معرفت هم چيزى نيست كه در كتابها و نظريات بجويند و بيابند، بلكه دود چراغ مى خواهد و دل پاك و سختى جان فرسا و انسان دوستى بى ريا.
در اين ميان موقعيت برخى شاگردان امام خمينى (سلام اللّه عليه)، رهبر فقيد انقلاب اسلامى ايران نيز نسبت به ايشان، بر اساس تداوم راهى پرسنگلاخ و نا آرام اما با آرمان و هدف بزرگى تحت عنوان آزادى و آزادگى انسان و جارى ساختن روح عدالت در ميان جامعه تعيين مى شود. شاگردانى كه بسيارى شان اينك نيستند. يا شهيد شده اند و يا از دنيا رفته اند و يا در اين «غفلتكده» خاموشى گزيده اند و لب به دندان مى گزند. بسيارى اينك با نام امام به منفعتها مى رسند در عين حال كه هرگز در راه او گام نمى گذارند و برخى، انگشت شمارى نيز با نام امام و ياد و هدف او به اصلاح جامعه مى انديشند در حالى كه زندگى و اهدافشان در خطر است و...
اينجا با اين توصيفات به نام آية اللّه العظمى حاج شيخ يوسف صانعى از شاگردان برجسته امام بر مى خوريم. او كه اينك به توسعه و توشيح و تقويت نظريات و آرمان هاى امام در جامعه و سياست و فقه و اخلاق مى انديشد و تمام دانش و توان خويش را در اين جهت گذاشته است. اما اين چه رازى است كه اين دوتن را اين چنين به يكديگر پيوند داده است، آنچنان كه جدايى و گسست ميان شان در بستر ذهن و در عالم واقع تحقق پذير نيست و اصلاً خيالى مى نمايد.
به نظر مى رسد راز پيوند انسانهاى بزرگ را بايد در آرمانها، اهداف و وصول به حقايق جستجو كرد. آنچنان كه امام در عرصه عمومى بدنبال تحقق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش و احياى آزادى و رواج عدالت در ساختار حاكميت و تعميق برابرى در ميان مردمان اعم از نژاد و جنسيت و رنگ و مذهب بود و با تجدد منهاى دين، و دين منهاى انسانيت، و انسانيت بدون هدف متعالى، و هدف متعالى، بدون پايه در زمين، بسان عارفان ساختگى و عرفان هاى دور از جامعه و بشريت امروز مبارزه مى كرد وهمواره بزرگ ترين دشمن و عامل نابود كننده دين را ارتجاع و تحجر و دورى از عقلانيت مى دانست. فقيه نوانديش اين روزگار نيز در تعارض و تقابل و تخالف با همين بنيادهاست. فقيهى كه با تمام وجود در پى آن است كه روح استبداد، تبعيض، ريا، ظلم، بى پروايى نسبت به حقوق انسانها و انجماد و توقف در سده هاى پيشين و گذشته هاى خالى از سود و فايده براى امروز بشريت را از اين جامعه باز زدايد و براى ساختن جامعه اى عارى از خشونت بى پروا و تبعيض بى شرم و عدالت كاذب و آزادى خيالى تلاش كند. جامعه اى كه آرمان پير مراد او و استاد و الگوى او نيز بوده است و دقيقاً مى بينيد كه آنچه آية اللّه صانعى را در اين عصر و زمان به تلاش براى احياى آرمانهاى امام و ساختن جامعه بر اساس اهداف و افكار بلند و بالاى او و تذكار در جهت جلوگيرى از فراموشى امام وايده ال هاى اصيل او، تحريص و تحريض مى كند همين مسئله است. اين آن رازى است كه شاگرد بزرگ امام و فقيه مصلح اين عصر را در قبال امام، جامعه، دين و مردم آرام نمى گذارد و همواره به تپش وا مى دارد. اميد آنكه اين هدف و آرمان متعالى و انسانى روزگارى به شولاى واقعيت در آيد.
به مناسبت اينكه روز آخر سال تحصيل مقارن است با سالگرد رحلت امام (سلام اللّه عليه)، چهاردهم، و پانزدهم خرداد روز قيام مردم براى احيا و نجات دين و ايمانشان، و به حساب عشقشان به امام و به تقوا و مرجعيت و فضيلت، من چند مطلب را در رابطه با همين مسائل عرض مى كنم.
بايد گفت بنده فى حد نفسه از جملات و متد و روش امام الهام گرفته ام. امام در وصيت نامه شان مى فرمايند حديث ثقلين يك حديث متواتر است بين الفريقين و آنچه بر سر قرآن آمده بر سر عترت هم آمده و بعد مفصل بحث مى كند كه در طول تاريخ، با قرآن چگونه رفتار شده و مى فرمايد بر سر عترت هم همان آمده است، چون اينها با هم هستند. در حديث ثقلين دارد «ما ان تمسكتم بهما نجوتم»(1) ۩ يا در يك نقل ديگرى دارد «هما حبلان ممدودان من السماء الى الارض» نبى مكرم اسلام در روزهاى آخر عمرشان فرمودند من از بين شما مى روم، دو چيز گران و سنگين را به عنوان وديعه و امانت مى گذارم كه اگر بدانها تمسك كرديد نجات پيدا مى كنيد، اين هر دو، دو حبل ممدود از آسمان به سوى زمين هستند «و لم يفترقا حتى يردا علىّ الحوض» اينها از هم جدا نمى شوند تا بر لب حوض كوثر به من برگردند.
يكى از امورى كه ما در باب فقه و استنباط احكام مى توانيم از اين حديث استفاده كنيم اين است كه بايد در استنباط احكام هم به قرآن توجه كنيم و هم به عترت و سخنان اهل بيت(عليهم السلام). اگر يكى از آنها را گرفتيم و ديگرى را ترك كرديم به اين حديث پيغمبر عمل نكرده ايم و نجات هم پيدا نمى كنيم. متأسفانه در تاريخ اين اختلاف به وجود آمده است. يك زمان عده اى از مسلمانان، كه هم زياد بودند و هم قدرت داشتند گفتند كه ما را قرآن بس است و هيچ احتياجى به حرفهاى على بن أبى طالب اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) كه هميشه هم با پيغمبر بوده و خصوصيات و راز و رمز دين را مى داند نداريم، قرآن براى ما بس است. مراجعه كنيد و ببينيد كه آنها چگونه احكامى دارند و نمى توان با آن احكام اسلام را معرفى كرد بلكه اگر شما بعضى از آنها را تبليغ كنيد ضد اسلام را تبليغ كرده ايد، چون رفتند سراغ قرآن و عترت را گذاشتند كنار «و بكم علمنا اللّه معالم ديننا» (2) ۩ در حالى كه ما اصلا با ائمه و عترت نشانه هاى دين را يافته ايم. يك نمونه اش قضاوتهايى است كه اميرالمؤمنين داشته و در كتاب القضاء وسائل و بقيه كتب حديثى شيعه نقل شده است كه اميرالمؤمنين چه قضاوتهايى مى فرموده و ديگران چه قضاوتهايى مى كرده اند.
پيش از اينكه به يك نمونه از آراى على(عليه السلام) و قضاوتهاى ايشان اشاره كنم يك مسئله خيلى مهم را تذكر دهم. به نظر بنده ما اگر دو تا قانون زيبا در اسلام داشته باشيم يكى از آن دو قانون مقابله به مثل و قصاص است به آن نحوى كه در قرآن و كتب فقهيه آمده است كه اگر طرف خواست ببخشد ببخشد، خواست پول بگيرد پول بگيرد، خواست منت بگذارد رهايش كند منت بگذارد و رهايش كند، اگر نخواست مى تواند مقابله به مثل كند. يعنى هم جنبه عاطفى حفظ شده، هم جنبه انسانى حفظ شده و هم مجازات آمده كه افراد جرأت نكنند انسانها را بكشند; همه جهات به نظر بنده در اين قانون جمع شده است. آنهايى كه ناآگاهانه مى گويند اين قانون خشن است و نعوذ بالله اين قانون به درد امروز نمى خورد كه بشريت رشد كرده، اولا بايد توجه كنند كه همه انسانها اين را قبول ندارند كه شما مى گوييد و لذا خيلى افراد در جنايتهاى بزرگ حتى مجازات اعدام دارند; ما كه مى گوييم مقابله به مثل، نمى گوييم مجازات در باب قصاص، و ثانياً اگر يك كسى نان آور يك خانواده و يك جاندارى از يك خانواده را بكشد و آن خانواده ناراحت است چگونه ما به او بگوييم تو ناراحت نباش، تو حق ندارى ناراحت باشى؟! او ناراحت است، او مى خواهد مقابله به مثل كند، ما هم براى حاكميت اراده و احترام به آزادى انسان به او اجازه مى دهيم. اين را توجه داشته باشيد كه اصولا قانون آزادى را محدود مى كند و لذا اسلام آمده و بر موارد اقتصار كرده; قانون عاطفه ندارد، البته همه چيز حدّ و مرز دارد اما بنا نبوده كه قانون لازم الاجرا بر خلاف اراده و آزادى و حاكميت اراده انسان در اسلام بوده باشد. اسلام تا توانسته حاكميت اراده و آزادى را حفظ كرده، بله قوانين جزايى دارد، قوانين ديگرى هم دارد ولى اصل بر حاكميت اراده است. امروز از نظر حقوقى مى گويند حاكميت اراده محترم است. اسلام حاكميت اراده را حفظ كرده و گفته ولىّ دم اگر مى خواهد قاتل پدرش را مقابله به مثل كند مانعى ندارد، حق دارد. مى تواند پول بگيرد و ببخشد، مى تواند منت بگذارد و ببخشد، مى تواند مجاناً ببخشد، مى تواند بگويد مى بخشمت به شرط اينكه ده سال براى پدر من نماز بخوانى و روزه بگيرى، مى بخشمت به شرط اينكه تو ده سال زيارت جامعه براى پدرم بخوانى ; همه اينها هست، جنبه عاطفى و جنبه انسانى رعايت شده است.
كسى كه مى گويد قانون قصاص خشن است، متأسفانه به اين موارد توجه ندارد، خيلى هايشان هم تقصير ندارند اساساً اينجا هيچ خشونتى نيست، مقابله به مثل است و حاكميت اراده و تمام جهات در اين قانون جمع شده است. بنده با همه اطلاعاتى كه دارم روشن مى گويم اگر دو تا قانون زيبا در قرآن و اسلام باشد يكى از آن دو همين است، اگر يكى هم باشد همين است. همچنانى كه در باب ارث زن و مرد، ارث فرزند پسر دو برابر فرزند دختر است. (للذكر مثل حظ الانثيين) (3) ۩ يا در ارث زن و شوهر، شوهر گاهى نصف مى برد گاهى يك چهارم مى برد، زن گاهى يك هشتم مى برد و گاهى يك چهارم مى برد ; اينها از قوانين بسيار زيباى اسلام است. هر چند نمى توانيم بگوييم زيبا و زيباتر; همه احكام خداوند زيباست اما بنده بر حسب درك خودم عقيده ام اين است اگر ما بخواهيم احكام اسلام را به حقيقت معرفى كنيم اين گونه مى گوييم.
آن حكايت تاريخى را حالا بايد بگويم. مردى مأمور شد كه قاتل پدرش را مقابله به مثل كند و او را مجازات نمايد. وى مأمور قصاص شد، آنقدر به قاتل پدرش ضربه زد تا خيال كرد كه اين مرده است. رفت و بعد اين خوب شد، معلوم شد كه نمرده است. آمد برود در كوچه و بازار كه دوباره آن مرد اولى او را گرفت و گفت تو قاتل پدر من هستى و بايد قصاصت كنم. رفتند نزد يك كسى كه آن وقت قدرت داشت منتها مبنايش اين بود كه قرآن بس است و از وحى فاصله داشتند. او گفت كه خوب بله قاتل پدرش است برود قصاصش كند. وقتى كه داشت مى آمد مى گفت من را كشته اند دوباره مى خواهند بكشندم. رسيدند به اميرالمؤمنين على بن أبيطالب، اميرالمؤمنين فرمود: او را برگردانيد تا من بگويم چه كار بايد كرد. اميرالمؤمنين ظاهراً نزد آن آدم مقتدر آمد گفت بله اين قاتل پدر اوست مى خواهد قصاصش كند، اشكالى ندارد، اما آن مقدارى كه كتكش زده، آن مقدار را بايد اين آقاى قاتل از ولىّ دم مقابله به مثل كند و آن مقدار بزند، بعد كه زد، آن وقت بيايد اين را اعدام كند و مقابله به مثل كند.
آن شخص فكر كرد، ديد كه اگر آن مقدار كتك بخورد كه ديگر جانى برايش نمى ماند تا از قاتل قصاص كند. گفت: من راضى شدم، حاضر نيستم به اينكه اين كار را بكند. اين در روايت آمده، ظاهراً روايت ابان هم هست، اگر بحثش را بخواهيد شرايع، مسأله دوازدهم در باب مسائل استيفاء نفس است. امام در تحريرالوسيله مسأله بيست و پنج از همان مسائل استيفاء قتل نفس اين را گفته اند. صاحب جواهر مفصل بحث كرده و تا زمان شيخ الطائفة (قدس سره) يك نظريه و مبنا بوده است، از زمان محقق نظريه ديگرى آمده البته با توجه به روايت و ضوابط و قواعد. بعد نظريه سومى است كه متعلق به ابن ادريس است در سرائر. نظريه هاى مختلف داده شده، مفصل هم بحث كرده اند. صاحب جواهر مفصل بحث كرده، امروز در اين كتاب القصاص مراجعه كردم هفت صفحه بحث كرده است. روايت از نظر سند و دلالت و ضوابط و قواعد مورد بحث قرار گرفته. خوب مى بينيد با فاصله گرفتن از عترت و از اميرالمؤمنين اين گونه جان و حتى آبروى انسانها به راحتى در معرض خطر بيفتد و انسانى را بدون جهت به بالاى چوبه دار ببرد، از اين گونه قضايا فراوان هست. در مبناى آن آقايانى كه مدعى هستند قرآن براى ما بس است و ما هيچ احتياجى به غير قرآن نداريم، از اين قضايا فراوان ديده مى شود. جمله كوتاه و رسا هم اين است كه در زيارت جامعه است «و بكم علمنا اللّه معالم ديننا».(4) ۩ اين يك نكته كه ما بايد در كنار قرآن و عترت با هم فقه را بيابيم، در مقابل يك عده پيدا شدند كه فقط به ظاهر روايات چسبيدند و گفتند: حتى اگر تفسير قرآن هم در يك روايت ضعيف كه سندش ظنى است آمده باشد، ما بر اساس ظاهر آن روايت، به قرآن عمل مى كنيم. اما اگر در روايت نيامده باشد به ما كارى ندارد، قرآن يك كتاب معماست; قرآن را به طور كلى كنار گذاشتند و دنباله رو اخبار و روايات شدند. حتى گفتند حجيت قرآن هم بستگى دارد به اينكه روايتى بيايد تفسيرش كند. اينها هم در افراط تا جايى رفتند كه جمود كردند بر ظاهر روايات كه به قول مرحوم وحيد بهبهانى (قدس سره)مى گويد يكى از قضاتشان در اثر وجوب بيّنه بر مرگ كسى حكم كرد كه اين از دنيا رفته. اموالش را تقسيم كردند، زنش هم رفت شوهر كرد. بعد مدتى نگذشت كه آن شخص آمد، گفتند آن شخص آمده است; گفت: زود برويد كفنش كنيد، من بيايم بر او نماز بخوانم دفنش كنيد. گفتند: آقا اين زنده است، آمده است. گفت: بيّنه شرعيه قائم شده، من كه نمى توانم از بيّنه شرعيه تخلف كنم! بينه در شرع حجت است، من قدرت تخلف از بيّنه را ندارم. خوب اين به معناى جمود بر روايت است كه تا اينجا كشانده است. من ديگر وارد اين بحث هم نمى شوم، چون پرونده اين عده هم تقريباً بسته شده است، نمى خواهم پرونده اين عده را باز كنم.
اما شما آقايان اگر در استنباطاتتان دنبال روايات هستيد تمام روايات را ضبط و ثبت كنيد ولو روايتى كه به نظرتان هم تمام نيست، چون امانت است و بايد بماند تا بعدى ها درباره اش قضاوت كنند، براى ديگران بايد حفظ بشود. منتها خودمان اگر ديديم مخالف با ظاهر كتاب است علمش را به اهلش رد كنيم. خودشان فرموده اند روايت مخالف با كتاب را شما عمل نكنيد. از زمان رسول اللّه مطلب ريشه دارد تا به امروز و تا زمان ظهور حضرت مهدى (عج). و لذا نترسيد، اگر روايتى را بر خلاف قرآن يافتيد بگوييد من به اين روايت عمل نمى كنم.
امام و مبارزه با خرافات و تحجر
نكته دوم را در رابطه با امام (سلام اللّه عليه) استاد بزرگوار عرض مى كنم. يكى از مسائلى كه به نظر بنده در رابطه با امام مى رود منسى بشود و فراموش بشود و خطرناك نيز هست ـ براى اينكه امام مبدع اين حركت بوده و مبتكر اين معنا بوده است ـ مبارزه با خرافات، تحجر و ارتجاع است. مبارزه با خرافات و تحجر و ارتجاع يك اصل اساسى بوده در فقه امام، در كلام امام و در اخلاق امام و در تمام جوانب و حواشى زندگى امام. امام با تحجر گرايى و با ارتجاع مخالف بودند.
بنده براى نمونه شما را ارجاع مى دهم به كتاب انوارالهداية تأليف خود امام جلد اول بحث تحريف قرآن; در آنجا امام كتاب و گفته هاى يك فرد بزرگى را چنان نقد مى كنند كه من هنوز شرايط را مساعد نمى دانم كه عبارت را بخوانم، هنوز جرأت نمى كنم عبارت را بخوانم، اما شما برويد آنجا را نگاه كنيد كه امام مى فرمايد غالب يا كل آنچه اين بزرگوار در مستدرك نوشته روايات ضعاف است و رواياتى است كه مشايخ ثلاثه به آنها توجه نكرده اند. آن نويسنده بزرگوار كه آدم پرهيزكار اما ساده اى بوده، امام مى فرمايد اين آقاى بزرگوار اينها را در مستدرك جمع كرده است چه برسد به بقيه كتابهايش، در بقيه كتابهايش ديگر اصلا دوست مى داشته كه روايات ضعاف و چنين و چنان را جمع كند. نتيجه آن ظاهر گرايى آن شد كه امام مى فرمايد: مصيبتى به اسلام وارد شد، بسيار با عظمت. او مقصر نبوده، آدم خوبى بوده است آدم پرهيزكارى بوده ولى خرافه و ارتجاع كارش را به اينجا رساند. خرافه و ارتجاع و جمود بر يك اصل بدون توجه به ابعاد مسأله، مشكلات مى آورد و اين در زندگى امام متأسفانه فراموش شده است. بنده به عده اى از اين آقايان مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام در قم كه آمده بودند گفتم كه به اين بُعد زندگى امام توجه كنيد. البته يادتان باشد خرافه و ارتجاع به معنى حمله به آنچه كه شيعه مقدس مى داند و دليل بر مقدس بودنش دارد نيست! اينكه اگر انسان بعد از نمازش با بندهاى انگشتش تسبيح بگويد اگر تسبيحى غير از تسبيح تربت دارد اين افضل است. اما اگر تربت امام حسين(عليه السلام)باشد افضل است. اين ديگر اسمش ارتجاع نيست، فورى نچسبيم به اين حرف غلط! اين مقدس است، اين فكر مقدس در اسلام است. احترام به يك شهيد است آن هم شهيدى مثل سيدالشهداء، سر سلسله آزادگان. خرافه و ارتجاع يعنى چيزهايى را ساختن براى سرگرمى مردم، يعنى چيزهايى را ساختن براى اينكه يك مشت آدمهاى ناآگاه را در ناآگاهى نگه داريم و نگذاريم اينها آگاه بشوند و نگذاريم اينها مطالب را بفهمند، راز بدبختى شان و عقب ماندگى شان و راز استبداد و استبداد پرورى را در وجود و سر زمين خودشان دريابند. اين بُعد زندگى امام را شما مى توانيد برجسته كنيد و درباره اش تحقيقات فراوان انجام دهيد.
امام و تأثير زمان و مكان در اجتهاد
نكته سومى كه از امام بايد عرض كنم و باز هم گفته ام; تأثير زمان و مكان در اجتهاد است. اين اصل را ابتدا شهيد اول فرمود، امام هم رويش تكيه كرده; البته عرض كردم استفاده فقهى، نه فقط استفاده موضوعى. استنباط حكم با توجه به زمان و مكان; امام روى اين مسأله پافشارى دارد و در فقهش هم استفاده كرده است. نمونه هاى فراوانى هم ما در فقه داريم، كه يك نمونه باز برايتان عرض كنم براى اينكه خالى از مثال نباشد. ما رواياتى داريم كه فرزند و هر چه اموال در اختيارش است مال پدرش است. پدرش مى تواند بى اختيار از اموال اين فرزند بخورد حتى مى تواند با آن حج برود، حتى مى تواند همه آن را هم بردارد اما مادر چنين حقى ندارد; مادر اگر مى خواهد بردارد بايد قرض بردارد. خوب اين روايات ظاهرش زننده است، يعنى چه پدر مى تواند بردارد؟ مگر اين برده و غلام است كه مالك نباشد؟ سى سال زحمت كشيده، چهل سال زحمت كشيده، و مقدارى اموال جمع كرده است. تازه بعد مادر حق ندارد، چرا مادر حق نداشته باشد؟ مادر فقط حق دارد كه قرضاً بردارد.
مرحوم مجلسى اول در روضة المتقين(5) ۩ وقتى به اين روايات در كتاب المعيشة مى رسد، آنجا مى فرمايد: اولاً اين روايات معرضة عنهاست، اصحاب به اين روايات عمل نكرده اند; و ثانياً ممكن است اين روايات تقيّه باشد و مطلب از آنهايى رسيده كه با عترت فاصله داشتند و بعد تا زمان ما هم آمده است. آن وقت مى فرمايد شاهد مطلب اينكه مى گويد اصل قصه و شأن روايت اين بوده ـ تأثير زمان و مكان را مى گويم ـ يك مردى دست پدرش را گرفته بود آورد نزد پيغمبر، عرض كرد يا رسول اللّه من از دست پدرم شاكى هستم. فرمود: شكايتت چيست؟ گفت: پدرم ارث من را كه از مادرم به من رسيده بوده خورده است. او قبول كرد كه آن ارث را خورده است، عرض كرد بله، منتها براى خودم و خودش مصرف نموده ام; چيزى هم در آن وقت نداشت. پيغمبر اينجا فرمود: «الولد و ما فى يده لأبيه» و بعد فرمود من اين پدر را براى پسرش ببرم زندان كنم؟ خوب پدرى هم ندارد، بدهكارى كه ندارد «المفلس فى امان اللّه» اينكه مسلم است «فنظرة الى ميسرة» حالا پيغمبر اين را ببرد زندانش كند؟ بعد هم براى اينكه يك مقدار مسأله را عاطفى كرده باشد از باب كنايه و مجاز به پسر فرمود: بله، ولى او پدر توست. قانون است! اينجا مسأله احترام است، مسأله كنايه است. قانون همين است كه پدر تمكن مالى ندارد، حالا كه ندارد خوب زندانش نمى كنند. بعد پيغمبر فرمود: من براى خاطر اين پسر اين پدر را زندانش كنم؟ خوب نمى شود كه پدر را براى پسر زندانش كرد، قانون شرع هم اجازه نمى دهد. اينجا پيغمبر فرمود : «أنت و مالك لابيك» حالا اين چه ربطى دارد به آنجايى كه اموال پسر را اين بردارد با آن حج برود، يا بردارد با آن ... چه توجيهى براى اين مطلب مى كند؟ خوب مى بينيد اينجا زمان و مكان در مسأله مؤثر است.
امام در باب خيار الحيوان جمع بين روايات كرده است، با توجه به مسأله تأثير زمان و مكان. در مسأله رتل كه آيا رتل عراقى است در باب كفر يا رتل مدنى است يا رتل مكى است، آن اختلافها متعلق مكان است كه مى گويند آيا مكان راوى را حساب كنيم، مكان مروى عنه را حساب كنيم يا مكان ديگرى را حساب كنيم. مى بينيد كه فقه ما از تأثير زمان و مكان در اجتهاد آكنده است. امام در يكى از سخنانشان يا پيامهايشان فرمودند مى شود ما حالا جنگل را آنطورى اداره كنيم كه ديروز بوده است؟ بگوييم بله هر كسى مى تواند با بلدوزر به سراغ جنگل برود، و تمام درختها را قطع كند براى اينكه جنگل جزء انفال است و انفال هم براى شيعيان حلال شده است; يك كسى زمينهاى فراوانى را بگيرد و اينها را بردارد خانه سازى كند، يك ريال هم به هيچ كس ندهد بگويد بله من شيعه هستم، براى من مباح شده است. امام فرمود نمى شود اينطورى مملكت را اداره كرد! درباره آن روايتهايى كه گفته انفال حلال شده، برخى از فقهاء مثل شهيد فرموده اند: شرطش فقر است، يعنى تا مقدارى كه فقرش را رفع بكند مى تواند از زمين بردارد يا مى تواند از جنگل بردارد، اما الآن كه گاز دارد ابزار زندگى دارد اگر درختها را بِبُرد و بفروشد، بعد هم سيل بيايد خانه هاى مردم را خراب كند، آن وقت ضامن سيل كيست؟ مردم دوباره پول بدهند يا بودجه دولت را بدهيد دوباره آباد كنيد. اين حرفها نيست! آن مال يك شرايط خاصى است. امام اين چنين مى فرمايد و شهيد مى گويد مال فقر است. اين حرف امام است كه در پيامهايش دارد و ما بايد بدقت به ابعاد و جوانب زمان و مكان توجه كنيم.
امام و حاكميت مردم
نكته چهارم: توجه كنيم كه نظر فقهى امام در امور مردم بر اين بوده كه مردم همه كاره هستند. حتى در سؤالها و جوابهايى كه قبل از رأى دادن به جمهورى اسلامى از امام (سلام اللّه عليه) شده است ايشان آنجا مى فرمايد مردم هر چه را رأى بدهند ما هم تابع مردم هستيم، يعنى نمى آييم با سر نيزه مردم را وادار به ديندارى كنيم! بله، كار امام اين بود كه هدايت كرد، كار امام اين بود كه افكار را عوض كرد. هر كسى مى تواند افكار را عوض كند، اما نمى شود امور مردم را به غير مردم داد; مردم خودشان هم مى فهمند و قيّم و ولىّ و سرپرست هم نمى خواهند. آقابالاى سر نمى خواهند، مردم خودشان خوب مى فهمند. در روايات هم آمده، مبناى امام هم اين است. شما ببينيد اسلام در باب فهم مردم تا كجا پيش رفته است. اگر امام معصوم براى نماز خواندن به ميتى آمد، نماز به ميت از حقوق كيست؟ از حقوق ورثه است. اگر امام معصوم آمد، سلطان من اللّه آمد كه در موثقه سكونى دارد، ورثه راضى به نماز خواندن او نيستند، خود امام فرمود كه اين سلطان من اللّه غاصب است، اين امام معصوم نعوذ بالله اگر آمده غاصب است. درست است كه نمى آيد، فرض مى كند; اما مى فرمايد كه اين اگر آمد خواست نماز بخواند غاصب است; مال مردم است، حق مردم است. در بحث انفال مراجعه بفرماييد، مسأله دومى كه محقق در شرايع دارد اين است كه اگر امام معصوم با كسى مقاطعه كرد و مقاطعه كار بيشتر سود برد حق ندارد اضافه را از مقاطعه كار بگيرد! محقق در شرايع و همه فقها گفته اند امام معصوم حق ندارد آن زيادى را از او بگيرد و بلكه مسأله اينقدر مسلم است كه وقتى خواسته اند استدلال كنند، گفته اند اصلا اين گفتن نداشته است! خوب روشن است كه حقوق مدنى و سياسى امام معصوم مثل مردم است.
بحث رساله نيست، هيچ كس نمى گويد كه رساله را مردم بنويسند! رساله را بايد حوزه هاى علميه بنويسد، ديگران هم بايد مسائل دينى را در ابعاد سياسى و دشمنى نبرند، مسائل دينى و رساله ها را زير سؤالهايى كه خودشان مستحق هستند نبرند; بگذارند حوزه همان طورى كه دارد پيش مى رود ادامه بدهد، بحث مى شود، اشكال كنند، ايراد بگيرند، چقدر جالب است! بنده امروز يك آمارى را از يك جايى نگاه مى كردم، حدود شصت كتاب و جزوه و رساله و مقاله راجع به بحث سن بلوغ نوشته شده است. بيشتر اينها بعد از زمانى است كه بنده گفته ام سن بلوغ دختر سيزده سال است. خوب ممكن است نود درصد اينها رد كرده باشد، اما به هر حال براى من جاى شُكر و خوشحالى است كه بحثى را گفته ام كه حدود شصت تا رساله و كتاب محترمانه درباه اش بحث كرده اند، حالا يا مطرح كرده اند يا مطرح نكرده اند; اين طور نبايد باشد و بنا هم نيست كه همه نظر مرا بپذيرند! اما بنا بر اين است كه بحث مطرح بشود. ايراد حوزوى و علمى اساس حوزه است، اما ايراد غيبت و تهمت در هر لباسى، نويسنده و گوينده را از عدالت ساقط مى كند و اگر از عدالت ساقط شدند آن وقت خيلى كارها مشكل مى شود. اصلا بنا بر اين بوده! ابن ادريس آراء شيخ الطائفة را كه از خويشان خودش هم بود به شدت نقد كرد، خوب بعد باب فقه باز شد. مقدس اردبيلى آمده عقل را در فقه حاكم قرار داده است، مگر مى شود عقل را مقدس اردبيلى حاكم قرار ندهد؟ مقدس اردبيلى كه مقدس است قرآن، عترت و عقل را حاكم قرار داده است چنانكه اصول كافى هم با كتاب العقل آغاز مى شود.
متأسفانه آنهايى كه از عترت كنار رفته اند خودسرى كرده اند و خودشان بنا كرده اند يك چيزهايى بگويند، برخى روايات در مذمت عقل بوده. بعضيها خيال كرده اند يعنى اصلا عقل هيچ كاره است. آن چيزى كه نهى شده حاكميت فكر منهاى قرآن و سنت و عترت بوده است! اما اگر فكر و انديشه و عقل و لبّ انسان در كنار آنها به كار بيفتد آن وقت خيلى از حرفهاى مقدس اردبيلى و بسيارى اصوليون عقل گرا كه به اجتهاد در بطن زمان و مكان مى انديشند قابل اتقان و صحت است! آن زمان است كه حرفهاى ميرزاى قمى در باب عقل راست مى آيد! اين گونه حرف امام در نجف درست است كه حيله باب ربا را از ريشه مى زند! امام حِيل باب ربا را با عقل از ريشه اش زده است و بنده متعجبم كه چطور حيل باب ربا را كه آقايان مى گويند به كسى بر نمى خورد، اما اگر يك صاحبنظرى مطلبى مستند در زمينه اى ديگر و خلاف نظر آقايان مى گويد، فورى ناراحت مى شوند. ببينيد ما در روايت نداريم كه حيل باب ربا درست نيست، نه اينكه قرآن گفته حيل باب ربا درست نيست; امام با استفاده از عقل و اينكه اگر اين روايات بخواهد درست باشد لغويت حرمت لازم مى آيد، به اين نظريه رسيده است. حيل باب ربايى كه سرمايه داران را به استثمار گرى وا مى داشت، حيل باب ربايى كه ... بنده مى دانم با مردم چه مى كردند! مثلاً كشاورز صد تومان مى داد با يك جعبه كبريت، به صد و سى تومان وقت برداشت محصول قرار داد مى كرد; بيچاره وقت برداشت محصول، چيزى نداشت بدهد، يك مقدارش را دوباره يك كبريت ديگر يا يك شاخه نبات به او مى داد، دوباره هر روز بايد براى او كار مى كرد; او زندگى اش در رفاه بود و اين ربا دهنده هر روز از روز قبلش بدتر مى شد. آنجا فقهاء(قدس اللّه اسرارهم) حيل باب ربا را فرمودند، كسى اشكال علمى نكرد تا اينكه عصر امام امت (قدس اللّه روحه) فرا رسيد. عصر بزرگترين محقق عصر، مدقق ترين كسى كه مى تواند روايات را باز خواند و آن را واكاوى كند. او كه عارف ترين عرفا، و أعلم فلاسفه عصر خودش بود. شما همين يك قسمت را نگاه كنيد، آنجايى كه محقق اصولى صاحب كفايه (قدس سره الشريف و نور اللّه مضجعه) به اول بحث اراده و طلب در اوامر مى رسد، مى گويد قلم اينجا رسيد و سر بشكست «السعيد سعيد فى بطن امه و الشقى شقى فى بطن امه و ذاتى شىء لم يكن معللا و لم يك مغيراً» ببينيد امام آنجا چه كار كرده است! امام آنجا سه تا جواب داده، آخر هم فرموده است كه جاى اين جوابها اينجا نيست، اينها بحثهاى خيلى بلندى است كه جايش يك جاى ديگر است. من يك نمونه اش را مى گويم، مى دانيد صاحب كفايه مى گويد اين «الشقى شقى فى بطن امه و السعيد سعيد فى بطن امه» يعنى ذاتيش است «ذاتى شىء لم يكن مغيراً»، امام (قدس سره و نور اللّه مضجعه و سلام اللّه عليه و حشرنا اللّه معه و مع جميع الشهداء) مى گويد خود اين دليل بر اين است كه ذاتى نيست. مى گويد اين كه مى گويد در شكم مادر فراهم مى شود معلوم مى شود ذاتى نيست، مى گويد اينكه مبدأ را شكم مادر قرار داده دليل بر اين است كه ذاتى نيست، اگر ذاتى بود كه مبدأ ندارد! ذاتى شىء با خود شىء است، نه مبدأ دارد و نه آخر دارد. «الانسان حيوان ناطق» اينكه مبدأ و آخر ندارد كه بگوييم بله انسان حيوان ناطق در شكم مادرش است، بعد كه مى آيد تغيير مى كند. يكى از زيباترين جوابهاى امام اين است، بعد هم يك جواب ديگرى دارد كه مرحوم فلسفى هم دارد، يك جواب سومى هم دارد مى گويد اصلا بطن «ام» شايد دنيا باشد. چه كسى گفته بطن ام يعنى شكم مادر و يعنى رحم؟ يعنى در دنيا انسانها در اثر عوامل مختلف و ارتباطات متنوع ساخته مى شوند. اگر به عوامل تربيتى در آنجا نگاه كنيد; خيال مى كنيد امام يك جامعه شناسى بوده كه پنجاه سال در دانشگاههاى جامعه شناسى و روانكاوى و تربيت كار كرده است. امام براى تربيت انسانها حدود ده دوازده راه قرار مى دهد، ما وقتى مى خواهيم بشماريم مى گوييم خانه و مدرسه و محيط; ديگر معلوماتمان بيش از اين توان ندارد. خوب است آقايانى كه در مسائل تربيتى هم كار مى كنند اين حرفهاى امام را در ذيل اين حديث مطالعه كنند، ظاهراً اين در جلد اول از فرمايشات ايشان است.
بنابراين، بايد بدقت از منابع و اصول خود مواظبت كنيم، ما تابع قرآن و عترت هستيم; و آنچه از اين دو بر ما ثابت بشود به جان و دل مى پذيريم; ما با خرافه و عوام فريبى و ارتجاع و تحجر مخالفيم، ما با اجتهاد غير پويا مخالفيم. ما معتقديم اصول اجتهاد پويا كه از گذشته بر جا و بر قرار بوده بايد همچنان زنده بماند، به همان نحوى كه بزرگان ديروز به هم اشكال مى كردند امروز بايد به هم اشكال كنند، به همان نحوى كه بزرگان ديروز آرائشان مختلف بوده امروز هم آراء مختلف است. در ارتماس صائم در آب در روز ماه مبارك رمضان پنج تا نظريه است، از حرمت و قضا و كفاره گرفته تا مباح بودن. به اصطلاح از شور شور تا بى نمك بى نمك. اين شرح ارشاد مقدس اردبيلى، كتاب الصوم بحث ارتماس را نگاه كنيد; يكى گفته حرام است و قضا و كفاره دارد، يكى گفته حرام است قضا دارد، يكى فرموده حرام است ولى قضا و كفاره ندارد، يكى گفته كراهت دارد قضا و كفاره هم ندارد، يكى گفته اصلا كراهت هم ندارد. فقه اين است! حوزه هاى علميه بايد اين طور رشد كند، نه اينكه خداى ناخواسته تا يك كسى يك مطلبى را گفت كه شايستگى گفتنش را هم دارد، بلافاصله خداى ناخواسته ولو روى علاقه به دين، به آن اشكال كنيم; خوب علاقه به دين يك وقت هم از سمت و سوى ديگرى سر در مى آورد كه مى تواند به ضرر دين باشد. مثل حب كور و بغض كور كه هيچ چيز را غير از خودش و آن محبوبش نمى بيند و نمى فهمد. علاقه به دين بايد حساب شده باشد.
(والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته)
-------------------------------------------------------------------------
پاورقي ها
[1] . اصول كافى ج1: 394، باب الإشارة والنص على...، الخصال ج1: 65/97، ارشاد المفيد ج1: 124.
[2] . زيارت جامعه كبيره .
[3] . سوره نساء، آيه 11.
[4] . زيارت جامعه كبيره.
[5] . روضة المتقين 6: 506.