بسمه تعالى
امروز به عنوان اين كه يك مقدار با يكديگر گفتگو كنيم، نسبت به قرآن ، نسبت به فقه، نسبت به وظيفه مان و ارتباط داشتن با قرآن و بتوانيم ان شاء الله در زندگى خودمان به آن عمل كنيم، چند مطلب را مى خواهم عرض كنم.
يك: انبيا براى چه هدفى آمدند ، قرآن چگونه است ، چون ما كه خودمان را جانشين انبيا مى دانيم،زمانى هم از دنيا مى رويم و ممكن است مردم بگويند روى گليم پيامبر نشسته بوده،حجه السلام رفت، نايب پيامبر رفت و برا ى ما اين طور عناوينى را قرار دهند. حال ببينيم انبيا چه مى كردند و ما كه جاى آنها هستيم، چه مى كنيم.
قرآن چه روشى دارد و ما چه بايد بكنيم، شما مى دانيد هدف از تمام تلاش انبيا اين بود كه مردم به حقّ خودشان قانع بشوند. هيچ احتياجى به اجراى عدالت نباشد، فرق بين عدالت و قسط كه در سوره مباركه حديد آمده ،(( لقد ارسلنا رسلنا بالبيّيات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط))، مردم خودشان به حقّ خودشان قانع بشوند، فرق بين قسط و عدالت اين است ، عدالت قابل اجراست كسى كه عمل نمى كند، او را به عمل كردن وادار مى كنند ، اما قسط از درون انسان ها سرچشمه مى گيرد ، خود انسان ها به حق خودشان قانع مى شوند وديگر ظلمى نيست و تضييع حقّى نيست، هدف از فرستادن پيامبران و آمدن كتب آسمانى، اقامه قسط است. ما اگر بخواهيم در اين مسير حركت كنيم بايد به نحوى حركت كنيم كه مردم از درون به حقّ خودشان قانع بشوند، عمل ما و گفتار ما طورى باشد كه مردم از درون به حق خودشان قانع شوند ، اما اگر خداى ناخواسته نتوانستيم اين كار را بكنيم ، نه تنها مردم از درون به قسط قانع نشده اند، بلكه گفته اند حالا كه آنها بد هستند ما هم بد مى شويم ، در اين صورت واى به حال ماها ،اگر يك نفر هم با اعمال و رفتار بد بنده به دين بدبين شد، زبانم لال به قرآن بدبين شد، به حاكميت امير المومنين عليه السلام بدبين شد، به ائمه بدبين شد، به اسلام بدبين شد، در آن صورت خداوند چقدر ما را عذاب مى كند، تا آن آدم گناه مى كند و تا ضرر گناه اوست، بنده مواخذه مى شوم، همه ما موظف هستيم مردم را به اسلام دعوت كنيم و موظفيم خوبى ها را بگوييم و عمل كنيم، اسلام را طورى نشان بدهيم كه دنيا به آن توجه كند،امروز دنياى ارتباطات است، برداريد اين كتاب ((الحدود)) را مطالعه كنيد، ببينيد از امير المومنين عليه السلام نقل شده است كه : " اگر يك مسلمان در بلاد شرك جرمى مرتكب شده و مى خواهند حَدّ بر او جارى كنند كه اگر حدّ را جارى كنند اين از اسلام برمى گردد و متمايل به كفر مى شود، آيا مى توان حدّ جارى كرد، روايت مى فرمايد نه، حالا اگر بخواهيم حكمى را اجرا كنيم كه براى عزّت اسلام ضرر داردآيا مى توانيم اجرا كنيم ، نمى گويم اجرا نكنيد، بلكه مى گويم اول زمينه اش را فراهم كن و جلوى آن ضرر را بگير و بعد اجرا كن (( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم)). ما بايد در هنگام معرّفى قرآن، و احكام قرآن طورى آن را معرفى كنيم كه با فطرت انسانى بسازد، فطرت انسان ها با ظلم بد است و اين از بديهيات عقل است و ما نبايد طورى اسلام را معرفى كنيم كه فكر كنند اسلام با ظلم خوب است. فطرت اسلام با تضييع حقوق انسان ها بد است. فطرت اسلام ، فطرت منطق و گفتن وشنيدن است، نه فطرت بريدن و قطع كردن.آيا شما كتاب ((احياء العلوم)) غزالى را از بين مى بريد، حرف هاى نادرست دارد و مرحوم فيض هم آمده جوابش را داده، شبهه را نبايد ايجاد كرد، مسئوليم اگر شبهه اى كه در ذهن مردم نيست ايجاد كنيم، اما اگر شبهه ايجاد شده، نمى توانيم بگوييم كه آقا شبهه اصلا در ذهن شما نيايد، ائمه معصوم ما با اين كه اولى الامر هستند و در اطاعت از آنها هيچ قيد و شرطى نيست (( اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولى الامر منكم)) . كه همه اطاعت ها قيد و شرط دارد، همه اطاعت ها چون و چرا دارد به جز اطاعت خدا، اطاعت رسول ، اطاعت اولى الامر، اگر كسى بگويد اولى الامر غير از معصومين هستند بايد با او صحبت كرد كه برود حد اقل ((الميزان)) را مطالعه كند، حداقل به آن سخن تند امام سلام الله عليه توجه كند كه وقتى گفتند امام اولى الامر است همان جا امام تلفن زدند و فرمودند:"اين حرف را پس بگيريد و اين نادرست است". ائمه معصوم سخنانشان بى چون و چرا پذيرفته است، نه مقدمه دارد و نه موخره، در عين اين كه خداوند به آنها (( ائمه)) چنين قدرتى داده، اما اين قدرت باز از نظر خودشان و از نظر خداى خودشان محدود است، برداريد در باب كسى كه كشته شده و ولى دم هم ندارد رواياتش را نگاه كنيد، كسى كشته شده ولى دم هم ندارد، ولى دمش قدرت است، حكومت است ، حكومت مى تواند قاتل را قصاص كند، مى تواند ديه بگيرد، اما نمى تواند مجاناً ببخشد. چرا ؟ چون خود معصوم فرموده كه: "خون او حق مردم است و براى امام نيست كه در حق مردم دخالت كند".
روش قرآن روش سهولت است. تمام سوره هاى قرآن به استثناى سوره برائت فرياد مى زنند كه قوانين قرآن قوانين سهولت است، قوانين مهر و محبت است
حق عفو ندارد، حق هم معناى وسيعى دارد كه با اختلاف امكنه و ازمنه متفاوت مى شود، يك روز ده حق داشتيم يك روز صد حق داريم، فردا ممكن است زيادتر شود، حقوق مردم از آن مردم است كه در حديث آمده (( ما للناس فللناس)) سخن قرآن هميشه از مردم و ناس و توده هاست .
روش قرآن روش سهولت است. تمام سوره هاى قرآن به استثناى سوره برائت فرياد مى زنند كه قوانين قرآن قوانين سهولت است، قوانين مهر و محبت است .(( و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين))،(( يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر)) ، (( بعثت على الدين السهل السمح )) نه بعثت على دين الزور ، نه بعثت على دين زارى و تملق است ، كه طرف را وادار كنى زارى كند و چاپلوسى نمايد .(( بعثت على الدين السهل السمح )) ، سهل و سماحت و بزرگوارى ، آن چنان سماحت و بزرگوارى در قوانين جزايى اسلام مطرح است ، كه در يك اجراى حدى على عليه السلام انگشتان شخص مجرم را بريد ، ابن ابى الكواء كه يكى از خوارج است منتظر سوژه بود ]مثل متحجر ها كه به دنبال سوژه هستند [، خوشحال شد. از شخص مجرم پرسيد: چه كسى دست تو را قطع كرد؟ آن مرد گفت: اينجا كه نمى گويم برويم جايى كه جمعيتى باشند تا براى تو بگويم ، ابن ابى الكواء خوشحال شد ، رفتند، ايستاد روى بلندى و گفت (( ليث الحجاز، و كبش العراق و مصادم الابطال المنتقم من الجهال ، كريم الاصل ، شريف الفضل ، محل الحرمين و ارث المشعرين ، ابوالسبطين ، اول السابقين و آخر الوصين من آل ياسين ، المويد بجبرائيل ، المنصور بميكائيل ، الحبل المتين المحفوظ بجند السماء الجمعين ، ذلك و الله اميرالمومنين على رغم الراغمين )) از على عليه السلام تعريف كرد ، به على عليه السلام اطلاع دادند كسى كه شما انگشتانش را قطع كردى دارد از شما تعريف مى كند. رو كرد به فرزندش حسن بن على و فرمود:هات بعمك الاسود. پسرم برو عموى سياهت را بياور، يعنى مجرم مجازات شده، برادر رئيس مسلمين شده ،حضرت رفت آن شخص مجرم را آورد و على ابن ابى طالب انگشتانش را به جاى اولش گذاشت و دعا كرد و خوب شد و اين شدنى است.( چنانچه مرحوم شهيد حجه السلام و المسلمين آقاى سيد حسن بهشتى كه در اوايل انقلاب قاضى بود وقتى مجرم را مجازات مى كرد مجرم دست او را مى بوسيد .)
اسلام دين رحمت است، اسلام دينى است كه مردم در آن بايد قائم به قسط شوند، اسلام دين مردم است. شيوه امام در اداره مملكت اين بود كه بايد طورى مملكت را اداره كنيم و سياست را به گونه اى قرار بدهيم كه اگر خداى ناخواسته ضررى رسيد، نگويند از اسلام است، نگويند از عمامه به سرهاست، نگويند از فلان نهاد است، بگويند از خودمان است من اين جمله امام را بخوانم كه بدانيد شيوه امام چيست در جلد ششم صحيفه امام در تاريخ27/11/57 ايشان فرمودند: (( حالا كه يك دسته شلوغ كار ديگر پيدا شده، ما بايد اينها را علاج بكنيم تا يك قدرى آرام بشود، وقتى كه آرام شد و مسئله دست خود مردم افتاد و خود مردم اداره كردند مملكت را، ديگر به هيچ كس اشكال نيست. اگر بنا شد كه شما خودتان يك وكيل تعيين كرديد، آن شد يك وكيل آن هم شد يك وكيل ، آن هم شد وكيل اين، وكلاى خود ملت يك دولتى را درست كرده ديگر اين اشكال به كسى نيست ، خود ملت اين كار را كرده ، تحميل نيست در كار، لكن حالا از ناچارى است كه ما بايد اين مسائل اوليه را حل بكنيم )). در ادامه ايشان مىفرمايند: (( ما الآن رژيممان باز قانونى نيست، الآن رژيمى ما نداريم، رژيم سلطنت كه رفته، رژيم جمهورى اسلامى هم حسب راى من الآن هست، اما به حسب نظر دنيا بايد با آراى مردم درست بشود و به آراى مردم مى خواهيم مراجعه كنيم براى مجلس موسسان و براى تشكيل يك حكومتى كه خود مردم ميل دارند)).
فقه امام را زنده كنيد، امام فقهش در اين حوزه آن قدر مظلوم بود كه بارها گفته ام بنده و رفقا براى اين كه بفهمانيم امام فقيه است، امام ملاست از آن طرف فيضيه تا اين طرف راه مى رفتيم و مباحثه مى كرديم چون در راه رفتن داد مى زديم و مى گفتيم حاج آقا روح الله اين طورى فرمودند. چند اشكال به نايينى دارند، پنج اشكال. مثلا به مقدس اردبيلى چند اشكال دارند، به حاج آقا رضا همدانى دارد، خداى من و شما گواه است ما مدت هاى مديدى از آن طرف پله ها تا اين طرف مى آمديم كه بگوييم امام فقه دارد، امام اصول دارد، متاسفانه امروز هم فقه امام ،مظلوم است .
كمتر كَرّ و فًرّ امام ديده مى شود. ارتباط مرحوم آقا شيخ عبدالكريم (قدس سره) كه با مرحوم سيّد محمّد فشاركى و با ميرزاى شيرازى داشته اند و اينها اهل كرّ و فرّ بوده اند اين كرّ و فرّ به وسيله ارتباط حاج شيخ و نسل همراه حاج شيخ و طبقه همراه با او به امام و كسانى كه دون امام يا مثل امام بودند منتقل شد و آنها هم يك مقدارى منتقل كردند، اما هيچ كدام مثل امام نمى توانستند منتقل كنند. ولى آن كرّو فرّ كمرنگ شده است، الآن انتقال خيلى كم شده.
بنده در سيزدهمين سالگرد رحلت امام سلام الله عليه يك تقاضاى عاجزانه دارم از بزرگان حوزه ، از مدرسين سطوح عاليه آنانى كه مدرس سطوح هستند در كنار بحثى كه در(( لمعتين)) تمام كردند بحث ((تحرير الوسيله)) امام را هم يك روز براى شاگردان خود بگويند آن اساتيد بزرگى كه سطوح عاليه را تدريس مى كنند مثل(( مكاسب)) و (( رسائل)) هر بحثى را كه از مكاسب تمام كردند بعد هم از بحث هاى امام بخوانند، امام مكاسب دارد، بيع دارد، خيارات دارد، ... تا ببينند امام چگونه است، تا فقه امام زنده شود وازمظلوميت بيرون بيايد، اين حلقه مفقوده از زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى موسس حوزه تا الآن، دوباره به حلقه متصله برسد، مبانى حاج شيخ ماخوذ از حاج سيد محمد فشاركى است، از ميرزاى شيرازى است، نگذاريد آن حلقه مفقود بشود. بياييد عزيزان امام را از مظلوميت فقهى نجات دهيم، چرا در بعد سياسى همه امام را زنده نگاه داشته اند وما در بعد فقهى امام را فراموش كرده ايم. هرچه حوزه دارد از امام ومَن تبع امام دارد، نسل جوان در داخل و خارج علاقه مند به اسلام است. دوتا مسئله يك جا نوشته مى شود مردم مى بينند با اسلام مى خواند با فطرت سازگار تر است اين با عقل مى خواند، منظورم برهان عقلى نيست، مقدس اردبيلى در بحث يكى از مسائل تعزير مى گويد(( روايت رجل دارد)) اما منظور رجل عاقل است، و اين به دلالت العقل است يعنى درك ما اين را مى گويد نه ادله برهانى منظور از عقل كه از ادله اربعه است . اين درك ماست، همان دركى كه امام در نجف حيله باب ربا را با آن تحريم كرد، همان دركى كه مقدس اردبيلى در آخر كتاب(( ديات )) درباره تنصيف ديه زن در مازاد بر ثلث مى فرمايد: (( اين حكم معروف و مشهور خلاف قواعد نقليه است ، خلاف قواعد عقليه است )) . بگذاريد باب اجتهاد باز باشد، بگذاريد موازين مطرح باشد، همه جا موازين است، نظرمطرح نيست، در كل مملكت موازين مطرح است، در فقه ، منبر ، در قانونگذارى و اجرا همه موازين مطرح است، اصل چهارم قانون اساسى موازين را آورده، يعنى اگر يك قانونى از مجلس گذشت، به نظر بنده اگر مطابق فتاواى نادرى مثل فتاواى ابن ابى عقيل بود و لو ماها دَه اشكال هم به آن داشته باشيم، ولى از نظر اصل چهارم قانون اساسى اين قانون را نمى توانيم خلاف موازين بدانيم، چون فقيهى مثل ابن ابى عقيل گفته، فقيهى مثل مقدس اردبيلى و شيخ و امام گفته . سيد مرتضى و شيخ مفيد استاد و شاگرد در صد مسئله كلامى اختلاف داشتند چه رسد به مسائل فقهي. در پايان عرايضم بايد بگويم كه امام سخنى دارد درباره صاحب جواهر كه من امروز براى شما مى خوانم ايشان به(( صاحب جواهر)) مى گويد و من خطاب مى كنم به امام و مى گويم امام، بيان و قدرت سخن از توصيف شما عاجز است! امام، روزگار عقيم است مثل شما را بياورد در تحقيق ، تدقيق ، باز كردن مسائل و حل كردن آنها و نيكويى درك و روشنايى انديشه و احاطه به اطراف همه مسائل و آثار و ادلّه آنها در فقه امام، شما به علاوه از اينها، هم عالم معقول بوديد و هم عالم در منقول و محقق در هر دو! اين شما بوديد كه موارد خلط بين مسئله تكوين و تشريع را بيان فرموديد.