|
بخش هايي از زندگي امام
ما بايد امام را بشناسيم، نه فقط به اسم و تاريخ تولّد و پدر و مادر. پدر و مادر امام را بشناسيم، اقوام امام را بشناسيم تا بفهميم مقتضيات وراثت هم اثر خودش را گذاشته است. ائمه(عليهم السلام) را هم اگر اين طور بشناسيم، خوب است. در زيارت وارث مي خوانيم: “اشهد انك كنت نوراً في الاصلاب الشامخه والارحام المطهّره لم تنجسك الجاهليه بانجاسها ولم تلبسك من مدلهمّات ثيابها”(6) تا آخر. شناخت اساسي، اين است كه راه و انديشه هاي امام امّت، را بشناسيم و بشناسانيم. ايشان عالمي عامل به جميع معنا بود. بايد مشي و روش او را در زندگي اسوه قرار دهيم. قطره قطره خون شهدا گواهي دادند به اينكه امام، انسان والايي است. هزاران ساعت انسانهاي بزرگي كه به زندان رفتند، ثانيه به ثانيه در زير شكنجه و فشار، شهادت دادند كه امام انسان والايي است. آنها كه از زندگي و تجارت شان بخاطر اسلام، امام و نهضت گذشتند و فشارها را تحمل كردند واقعيت ها را گواهي دادند. عزيزان! “اربعين” امام را مطالعه كنيد و براي مردم عنوان كنيد. كتابهاي عرفاني امام را مطرح كنيد. به مردم بگوييد كه امام به آن عرفاني علاقه داشت كه در كنارش مبارزه باشد، نه عرفاني كه فقط بنشينند و بگويند: “نه، ما با مبارزه كاري نداريم و فقط، ما با خدا ارتباط داريم”. مرحوم شاه آبادي استاد عرفان ايشان، نيز مردي مبارز بود. امام ايشان را با عنوان “روحي فداه” خطاب مي كرد. شخصيت علمي امام را مي توان، در كتابهايش جستجو كرد. مردم نيز با شور و شعورشان، رهبري سياسي ايشان را پذيرفتند و بيعت كردند. نيازي به معرفي من ندارد. مردم ايشان را بهتر از بنده - كه خيلي هم به امام نزديك بوده ام - شناخته اند. خانواده هاي شهدا، آزادگان، روحانيون عالي مقام، علما، مراجعي كه به امام علاقه داشتند، همه معرّف امام هستند. حالا اگر هم ما خداي ناخواسته در معرّفي كوتاهي كنيم، به شناخت مردم، ضرر نمي زند. به نظر من معرفت مردم نسبت به امام به جايي رسيده كه بالاتر از آن نمي شود معرفي كرد؛ به همين جهت است كه اسوه و الگو قرار مي گيرد. اما ما بايد ببينيم چقدر كارهاي امام را فهميده ايم و مي توانيم الگو قرار بدهيم. بايد ببينيم امام چگونه احاديث را معنا مي كرد و ما حديث را با چه دقّتي بايد نگاه و معنا كنيم؟ لذا معتقدم بايد “اربعين” امام را با دقت مطالعه كرد و نحوه توجه به حديث را از ايشان آموخت. براي مثال حديث بيست و نهم از “اربعين” امام را براي شما مطرح مي كنم. اين حديث وصيّتي از رسول اللّه(صلي الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام)است. حضرت امام، قبل از آنكه وارد بحث بشود، “بتقرير منّي” مي گويد: از نحوه بيان رسول اللّه(صلي الله عليه وآله) بر مي آيد كه اين حديث خيلي اهميت دارد. براي اينكه پيامبر(صلي الله عليه وآله)اولاً به علي (عليه السلام)وصيت مي كند؛ يعني مورد وصيت اين قدر با اهميت است، بايد به علي(عليه السلام)بگويد كه باب علم است و كسي است كه هيچ عملي را از عبادات فروگذار نمي كند؛ بعد خودش اشكال مي كند و جواب مي دهد. مي نويسند كه نگوييد اين را به علي(عليه السلام)گفته كه ديگران بفهمند: “اياك اعني واسمعي يا جاره”(7). مي گويد: عبارت “في نفسك” قرينه برخلاف است: “يا علي اوصيك في نفسك بخصال”(8). مي گويد: “اياك اعني” نيست، “في نفسك” دارد. بعد مي گويد: در روايات آمده كه ائمه(عليهم السلام) به خود ائمه سفارش مي كرده اند، پدر به پسر سفارش مي كرده است. امام مي نويسد در آن وصيّت نامه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آن لحظات آخر زندگي اش به حسن و حسين(عليهما السلام) مي گويد: “اوصيكما وجميع ولدي واهلي ومن بلغه كتابي”(9). اينجا مي توانيم بگوييم منظور حسن و حسين(عليهما السلام) نبودهاند. خود حسن و حسين(عليهما السلام) را قسيم آنها قرار مي دهد. پس وصيت به علي(عليه السلام) گوياي اين است كه مطلب مهم است. علي بن ابي طالب(عليه السلام)كه ديگر احتياج ندارد به او بگوييم : مواظبت كن، مراقبت كن، يادت نرود، عمل كن. “اوصيك في نفسك بخصال فاحفظها عني”. علي! مواظبت كن. علي! با دقت گوش بده. علي! مراقب باش نكند يك وقت ترك كني. پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) مي گويد: “فاحفظها”. بعد پيامبر(صلي الله عليه وآله)دعا مي كند: “اللهم اعنه”. خدايا! علي را ياري كن تا بتواند به اين وصيتها عمل كند. باز مي گويد: نكته اي كه در خود حديث شاهد بر اهميت است اينكه پيامبر(صلي الله عليه وآله) با نون تأكيد ثقيله مطلب را بيان كرده است : “اما الاولي فالصدق. ولايخرجن من فيك كذبه ابداً ”. امام مي نويسند: همين كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) تكرار كرده دليل بر اين است كه مطلب داراي اهميت وارزش است كه با تأكيد بيان كرده است. من تأكيد مي كنم كه اول: “اربعين” را نگاه كنيد. دشمنان انقلاب و اسلام خواسته اند امام را فراموش كنند. امام در اول “اربعين” سنت حسنه اجازه حديث را از مشايخ خودش كه بعضي از علماي اصفهان بوده اند تا “كافي” نقل كرده است. بعد مي گويد: “وبالسند المتصل”. در هر حديثي مي گويد: “وبالسند المتصل”. امام به اين سنت حسنه عنايت داشت. بنده تا به حال نتوانسته ام كسي را پيدا كنم كه اين گونه اجازه سلسله حديث داشته باشد. به بعضي از بزرگاني كه فكر مي كردم آنها در مسائل خبره هستند گفتم شما اين گونه اجازه حديث سراغ داريد؟ گفتند: نه. “اربعين” امام را مطالعه كنيد، در هر صفحه اش مطلب دارد. شما مي گوييد عبادات توقيفي است، يعني نمي شود نماز صبح را به جاي دو ركعت چهار ركعت بخوانيم. حمد را به جاي يك بار دوبار بخوانيم، اما هيچ وقت فكر كرده ايد چرا توقيفي است با يك بياني كه خيلي راحت بشود پذيرفت؟ فقط مي گوييم: خدا، عالم به مصالح و مفاسد بوده و اين گونه مطلب را مي پذيريم. امام علت آن را با چند جمله زيبا بيان كرده كه من لذت بردم. مي نويسند: عبادت يعني ثناي خدا گفتن. ثناگويي كسي به اين است كه انسان او را بشناسد و بداند چگونه ثنايش را بگويد. شما اگر بخواهي ثناي يك آدم بي سواد را بگويي اين ثناي اوست؟ نه به اين خاطر كه او بي سواد است، پس ثنا حساب نمي شود. شما خصوصيات روحي وي را نمي داني كه در خانه اش به زن و بچه خود ظلم مي كند. مي گويي: به ! به ! چه آقايي! چقدر خوب با زن و بچه اش رفتار مي كند! اين ثنا نيست. عبادت ثناست. ثناي خدا بايد از زبان خود خدا برسد كه صفات خودش را مي شناسد و به عمق آنها اطلاع دارد، ما چگونه مي توانيم ثناي او را بگوييم. برخي گفته اند: براي عرض ادب به خدا ما بياييم اين گونه باشيم. اين نگاه، خداوند را يك آدم عادي فرض كرده اند كه ديگران در مقابلش بايد چنين و چنان كنند. ثنا بايد از جانب خودش بيايد كه به صفات و خصوصياتش آشناست. پس اين گونه حديث معنا كردن را از “اربعين” امام در بيابيم. دوم: از امام بياموزيم كه هيچ گاه مأيوس نشويم. هيچ گاه در مسير هدفي كه درست تشخيص داده ايم و براي خدا بوده است از هدفمان برنگرديم. در سال 42 طلبه ها را زدند و شهيد كردند. برخي از آنها خون آلود به منزل امام آمدند، چون جز آنجا پناهي نداشتند. برخي مي گفتند: چون امام تند روي كرده اين حوادث پيش آمده است. امام كه اين وضعيت را ديد فرمود: “هنيئا لكم مرحبا بكم، اينها (حكومت طاغوت) نفسهاي آخرشان را دارند مي كشند”. طلبه ها و مردم را سركوب كردند ولي هيچ كس قدرت ابراز مخالفت نداشت، امام فرمودند: “اينها نفسهاي آخرشان را مي كشند”، چون به هدف مقدس خود ايمان داشتند و تا آخر هم مأيوس نشد. همين استقامت و ايمان ايشان، مردمي ساخت كه تاريخ كمتر مشابه آن را ديده است. سوم: از امام مبارزه و ايستادگي ياد بگيريم. قبل از سال 42 كمتر در تاريخ سراغ داريم كه روحاني اي زنداني، شكنجه و شهيد شده باشد و اگر مي خواستند كسي را شهيد كنند، با آمپول هوا آنها را از بين مي بردند، ولي زندان نمي كردند. امام آمد و ياد داد كه اسلام احتياج به فداكاري دارد، و آدم بايد به خاطر خدا زندان برود، شهيد بشود و شلاق بخورد. يادم مي آيد كه موهاي صورت مرحوم آيه` اللّه رباني شيرازي را دانه دانه كندند، ولي باز ايستادگي كرد. آن وقت كج انديشان و متحجران، چه فشارها وتهمت هايي كه به امام نزدند. درست بخاطر دارم كه يك روزي در تهران، وقتي از منبر پايين آمدم، يك شخص روحاني به من گفت: اين آقاي شما، آبروي روحانيت را برد. گفتم: چطور، گفت كاري كرد كه مأموران به خانه اش بريزند! گفتم اگر اين آبروريزي است كه قبلاً مأموران بني اميه و بني عباس به خانه ائمه و ياران ايشان مي ريختند. چهارم: از امام فقه و اصول ياد بگيريد. مباحث علمي ايشان را مطرح كنيد و اشكال نماييد. يك وقت به امام گفتند: چرا شما اين قدر به مرحوم ناييني اشكال مي كنيد؟ چون وقتي ايشان به مرحوم ناييني اشكال مي كرد به دهها مورد ميرسيد، مي گفتند: آقا! مرحوم ناييني از اعاظم و بزرگان حوزه است. فرمود: “چون بزرگ است من حرفش را نقل مي كنم والاّ اگر آدمي بود كه اهميت نداشت، من حرفش را نقل نمي كردم”. محقق ناييني در “تنبيه الامه”اش وقتي حكومت اسلامي را مطرح مي كند مي گويد: حكومت اسلامي حكومتي است بر پايه ي آراي مردم، رضايت مردم و مشورت مردم. آنجا در باره ي اجازه فقها مي گويد: ما اجازه ي فقها را با فرستادن چهار تا فقيه به مجلس حل كرديم و غير از اين نمي توانيم انجام دهيم. در غير اين صورت فقها زندان مي روند، شلاق مي خورند و آنها را از بين مي برند. امام آمد و فرمود: با اينكه مي دانيم زندان مي برند و شلاق مي زنند و صدمه مي زنند، مي ايستيم و حكومت اسلامي ايجاد مي كنيم. امام، حكومت اسلامي را به عنوان يك درس فقهي در نجف شروع كرد. نجفي كه درس “مكاسب” از درسهاي رايج آن بود. شيخ انصاري در “مكاسب” راجع به ولايت فقيه مي گويد: “دون اثبات ذلك خرط القتاد”(10). درست است كه در كتابهاي ديگرش خلاف اين را گفته ولي در اينكه ولايت فقيه به طور مطلق و بدون قيد حسبه باشد، اين جمله را مي گويد. اصل ولايت بين فقها مسلم بوده، اما كم بحث شده بود. لذا كسي كه از قم به آنجا رفته مباحث ولايت فقيه و حكومت اسلامي مطرح مي كند. دشمنان حوزه علميه قم به بعضي از علماي نجف تفهيم كرده بودند كه قمي ها سواد ندارند، روضه خوان هستند. امام رفت آنجا اثبات كرد مرحوم آقاشيخ عبدالكريم (قدس سره) آقاشيخ محمدرضا اصفهاني (قدس سره) و بزرگان ديگر ملا هستند. امام در نجف در كنار “مكاسب” شيخ در كنار “حاشيه” مرحوم ايرواني(قدس سره) در كنار ديگر درسهايي كه در نجف بود بحث “ولايت فقيه” را مطرح كرد. ولايت به معناي استبداد نيست. ولايت يعني تبعيت از قانون خدا. امام در بحث ولايت فقيه خود نكات بسيار جالبي در كتاب “البيع” دارد كه اگر شما با دقت مطالعه كنيد دقت و نوآوري امام را در مي يابيد. پنجم: از امام ياد بگيريم كه همه چيز مربوط به ملت است. ايشان مي فرمود: تاريخ مثل ملت ما سراغ ندارد. براي اينكه آنهايي كه اطراف اميرالمؤمنين(عليه السلام) بودند دل او را گاهي خون مي كردند ولي اين ملت يك بار هم امام را ناراضي نكرد. امام محيط به تمام دردهاي جامعه ي ما بود و اين از نامه ها و سخنانشان معلوم است. آنجا كه سخن از احتمال شكنجه در زندانها شد، هيئت بررسي تشكيل داد و قاطعانه ايستاد و جلوگيري كرد. در رابطه با دادسراهاي انقلاب، با همه ي خدماتي كه داشتند و با همه ي فداكاري هايي كه كرده بودند به ايشان خبر دادند كه در بعضي از شهرها به افراد ظلم كرده اند بعضي از آدمهايي كه انقلاب را قبول نداشتند آمده اند كه مردم را به انقلاب بدبين كنند، لذا امام آن پيام هشت ماده اي را صادر كردند. اين نكته هم روشن است كه وقتي مي گوييم مردم حاكمان واقعي هستند، مربوط به مصالح اجتماعي است. مردم درباره حد زنا، شرب خمر، زكات، حدود و ديات دخالت نمي كنند. بحث ما بر سر “ما لانص فيه” است. به قول مرحوم ناييني بحث سر “مصالح نوعيه” است و به قول مرحوم امام بحث بر سر “مصالح جامعه” است. خدا آنجا يك قانون بيشتر ندارد. امور جامعه كه “لانص فيه” است يك حكم دارد. مصلحت جامعه با تشخيص خود جامعه يك حكم بيشتر ندارد. لذا ما نسبت به مصالح جامعه اصلاً خلاف شرع نداريم. اگرنمايندگان محترم بودجه اي تصويب كردند و حرامي در آن نبود، تصويب بودجه “ما لانص فيه” است. اينجا خلاف شرع ديگر معنا ندارد، چون نمايندگان مصالح را ديده اند و بودجه اي را تعيين كرده اند، لذا معنا ندارد كه بگوييم خلاف شرع است. آنها سوگند ياد كرده اند كه برخلاف قانون اساسي عملي و حرفي نگويند. اگر هم اشتباهي رخ داده، شوراي نگهبان تصميم گيري مي كند. خلاف شرع در “ما فيه النص” است در “ما لا نص فيه” هم انتخاب با مردم است. راي و نظر مردم شرط است، همان كه قانون اساسي مي گويد. هيچ عقلي باور نمي كند كه اسلام راي و نظر يك نفر را بر راي و تشخيص و نظر عامّه مردم مقدم بدارد و مردم را تحقير نمايد. ولو صاحب نظر خاتم الفقها والمجتهدين شيخ انصاري(قدس سره) باشد. مردم مي گويند: ما بودجه مان را مي خواهيم اين طور تصويب كنيم و حرامي هم در آن نيست، شيخ انصاري به فرض محال نمي تواند بگويد بودجه اين طور باشد. ايشان حق ندارد نظرش را اعمال كند، براي اينكه مردم نمي خواهند و اين عمل اثباتاً سر از اكراه و استبداد در مي آورد. اثباتاً مردم مي گويند: اين حكومت آمده مي خواهد راي خود را بر ما تحميل كند. اين دين مي خواهد راي خودش را بر ما تحميل كند: (وَشَاوِرهُم فِي الامرِ فَاِذَا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَي اللهِ)(11) يعني (فاذا عزمت)از اكثريت متابعت كن. اگر با اقليت مشورت كنيم و دنبال اقليت برويم، خلاف عقل همه عقلاي عالم است. اگر باز مشورت كنيم ولي دنبال راي خودمان برويم، اين هم خلاف عقل همه عقلاي عالم است. چون حاكم به عنوان حاكم صحبت مي كند نه به عنوان عالم به غيب: (قُل اِنَّمَا انَا بَشَرٌ مِثلُكُم)(12) (انما اقضي بينكم بالبينات)(13(. پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي خواهد نحوه حكومت كردن را ياد بدهد، نمي شود به علم غيبش عمل كند والاّ نمي تواند الگوي حكومتي براي آيندگان باشد. پيامبر درست است عقل كل مي باشد، اما آنجايي كه باب مشورت است و به ما مي خواهد شيوه حكومت اسلامي را ياد بدهد، مشورت مي كند. اگر ما اسلام را آن چنان كه هست بشناسيم، تمام بشريت در آن صورت يك حقوق بشر دارد كه در تاريخ نمونه ندارد. اسلام دين عشق است. مردم بايد به حكامشان علاقه مند باشند. حكام نبايد كاري بكنند كه مردم به آنها علاقه مند نباشند. و اگر خلاف ميل مردم عمل كنند، خلاف شرع است. حكام نبايد كاري بكنند كه مردم به اسلام و حكومت اسلامي بدبين بشوند. اين مردم خودشان بهتر مي دانند. ما بايد زندگي شان را به دست خودشان بدهيم، تا آن را اداره كنند. فوري نگوييد - اين اشكالي را كه به ميرزاي ناييني هم كردند - آقا: (وَاكثَرُهُم لاَيَعلَمُونَ) (وَاكثَرُهُم لاَيَعقِلُونَ). آنها براي اعتقادات است نه براي امور زندگي. امور جامعه يعني امور دنياي مردم “ما لانص فيه”.
|