|
گفت و گو
§ سؤال: جنابعالي از شخصيتهايي هستيد که از سويي به دفاع از فقه جواهري معروفيد و از طرفي ديگر در مجامع بين المللي به طرفداري از حقوق بشر شناخته ميشويد. به عنوان مقدمه از شما خواهش ميکنم، ويژگيها و مؤلفههايي را که براي فقه جواهري مد نظر داريد، بفرماييد؛ و نيز بفرماييد که آيا متد فقهي خود حضرت عالي هم تماماً وفادار به فقه جواهري است، يا اينکه متد و شيوه نويني را براي استنباط فقهيتان پي ريختهايد؟ آيـةالله: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم عنايتي که به فقه جواهري هست، به لحاظ خصوصياتي است که در آن وجود دارد.آن خصوصيات عبارتند از: 1 ـ کثـرت استنبـاط؛ يعنـي هـر فـرعـي را در هر مسئلهاي پيدا کنيد، ميبينيد که در آن مسئله به طور کلي در جواهر بحث شده و فرع آن نيز مطرح گرديده، و اين گوياي دقت و استعداد صاحب جواهر و احاطهاش به فقه است. اين يک خصوصيت است. 2 ـ خصوصيت دومي که فقه صاحب جواهري دارد اين است که به نظرات فقها عنايت دارد و آنها را بررسي ميکند و بعد خودش نتيجه گيري ميکند. يعني اين طور نيست که يک بحث منهاي نظرات فقها را مطرح کند، و خودش به خودي خود نشسته باشد و نظري بدهد، چون اين کار، اشتباه است، حداقل اين که وقتي به ديدگاه آنها مينگرد، گويا با دانشمندان صحبت کرده و نظر داده، اما اگر خود انسان بخواهد بدون نظر دانشمندان نظري بدهد، نادرست است. صاحب جواهر اين امتياز را دارد که به نظريات و سخنان آنها نظر دارد و بعد هم يک مطلب را استنباط ميکند. 3 ـ امتياز سومي را که صاحب جواهر دارد اين است که به نظر آقايان و فقها عنايت دارد. يعني به عبارت ديگر ايشان به مطلب و شهرتي که بين فقها باشد، معمولاً عنايت دارد. اين هم يک جهت ديگري است که براي ايشان متصور است. 4 ـ خصوصيت چهارمي که در جواهر هست اين است که در هيچ مسئلهاي وارد نشده جز اين که هر سخن و هر دليلي در رابطه آن مسئله بوده، متعرض شده است. يعني از حرفهاي شيخ طوسي گرفته، شيخ مفيد و ابن جنيد گرفته، از قرن دوم و سوم هجري تا رسيده به مقدس اردبيلي و کساني که صاحب نظرهاي خاصهاي بودهاند. و خلاصه اين که او توانسته يک فقه 50 صفحهاي را ـ اگر با طبعهاي جديد حساب کنيد ـ به حدود 42 جلد چهارصد صفحهاي برساند، يعني 50 صفحه را گسترش داده و شده است42 جلد چهارصد صفحهاي. اينها امتيازاتي است که آن فقه دارد، و اين که عنايت به فقه جواهري است، يعني دقت در مسائل، يعني احاطه به مسائل، يعني فرعي را فروگذار نکردن. اين طور نبوده که مطلبي را بگويد و ساده از کنار آن بگذرد. به عبارت ديگر، سطحي بحث نکردن، و دقت در نکات ريز آن. عنايت به فقه جواهري اين است که با همان روش و دقت و با احاطه، وارد مسائل بشود. وقتي انسان با آن روش و آن احاطه وارد مسائل شد، ممکن است نظر آخري که ميدهد همان نظر صاحب جواهر باشد و نيز ممکن است نظري غير از نظر صاحب جواهر باشد، چون صاحب جواهر، نظرها را معمولاً نقل کرده است، يا اگر هم نقل نکرده، انسان وقتي به اقوال در يک مسئله و سخنان بزرگان در يک بحث و احتمالاتي که ايشان دادهاند، وارد آن بحث ميشود، براي خودش هم احتمال به وجود ميآيد، که ممکن است چنين باشد يا ممکن است چنان باشد و به دنبالش مطالبي استفاده ميشود. پس اين که بنده به فقه جواهري معتقدم، يعني فقهي که همراه با تعمق و تأمّل در ادله و سخناني که در هر مسئلهاي گفته شده، و بيان جزئيات آن مسئله و اکتفا نکردن به يک امر تنها. فقه جواهري آن زمينه را براي انسان درست ميکند. منتها آن زمينه درست ميشود و بعد ميآيد سراغ کتابهاي مقدس اردبيلي(قدس)، و آن وقت مطالبي پيش ميآيد که نتيجهاش اين ميشود که شما ميفرماييد شما طرفدار حقوق بشر هستيد. شبيهش امام امت; است، ايشان با اين که فقه جواهري را قبول دارد، اما ميبينيد که در بعضي از مسائل که جرأت کرد، يکي دو مطلب را بيان کرد، البته نتوانست و عوام زدگي مانع شد از اين که به طور کلي بيان کند، اما امروز چون در جامعه ارتباطات زياد شده و زمنيه مناسبي براي پذيرش اين فتاوا به وجود آمده، بنده جرأت ميکنم ميگويم و مطرح ميشود. امام; در آنجا يک بحثي دارد که راجع به معادن زيرزميني که خيلي هم به امام اعتراض شد که اگر يک کسي يک زميني دارد و زمينش را حفر کرد، و نفت در آنجا پيدا شد، امام ميفرمايد اين از آنِ حکومت است[1]، يعني از آنِ ملت است. جزو انفال است و از ملت است، نه اين که از شخص باشد. گفتهاند وقتي زميني را مالک شد، عمق آن و هواي آن را هم مالک است، به جهت آن که عقلا بنايشان بر اين است که اگر کسي مالک جايي شده است، يعني عمق زمين و هوايش را هم مالک است، ولي امروز همان عقلا اين منبع نفت را ملک اين آقا نميدانند، بلکه ميگويند اين از آن همه ملت است. همان عقلايي که ديروز آن طور ميگفتند، امروز اين طور ميگويند، پس اگر صاحب جواهر امروز هم بود در کنار امام قرار ميگرفت، امام آن استدلال را برايش ميکرد که شما ميگوييد که اگر کسي زميني را دارد خاکهاي زيرزمينش را تا عمق صدمتري و دويست متري مالک است، بله اين از باب بناي عقلاست که شارع هم اين بنا را امضا کرده است، شارع هم اين را قبول کرده، ولي امروز عقلا به نحو ديگري نسبت به اين مسئله مينگرند. عقلا اين معدن را از آن او نميبينند، بلکه از آنِ همه ملت ميبينند. باز شبيهش در باره بُعد هوايي منزل، بنده مالک هوايي منزلم هستم، ميتوانم ده طبقه، بيست طبقه بسازم، اما اين تا يک جايي است که عقلا مرا مالک هوايي منزل ميبينند، اما اگر ميخواهد هواپيمايي با دوازده هزار پا ارتفاع از روي منزل بنده بگذرد، نميتوانم بگويم که راضي نيستم از بالاي سر منزل من بگذري، چرا که عقلا مرا مالک آن دوازده هزار پا نميبينند، بلکه مرا فقط مالک هر طبقهاي که بتوانم بسازم، ميدانند. آن مقدار را از آنِ ملت ميدانند، يعني از آن حکومت برخاسته از ملت ميدانند، که او بايد در آن دخالت کند. اين جمع بين هر دو درست است، يعني هم فقه، فقه جواهري است ـ يعني دقت و احاطه به ادله، يعني توجه به بحثهايي که در مسئله شده ـ و هم برداشت کردن به نحوي که با حقوق بشر ميسازد، ولي زيربنا همان زيربناي فکري صاحب جواهر است. § سؤال: بنابراين به لحاظ متد، شما همان فقه جواهري را ميپذيريد؟ آيـةالله: فقه جواهري و فقه شيخ انصاري را من کاملاً به آن معتقدم. § سؤال: آيا تقسيم فقه به فقه سنتي و فقه پويا از نظر شما از وجاهت برخوردار هست؟ آيـةالله: مقالهاي داريم که خدمتتان ميدهند؛ در آنجا مفصل نوشتهايم در حدود سه سال قبل، که فقه پويا يعني همين فقه، يعني برداشتهاي اين شکلي، به اين ميگويند: فقه پويا. براي فقه پويا مثالي ميزنم: ما در قرآن ميبينيم که خدا به همه انسانهايي که خلق کرده، بدون تفاوت ميگويد: (فَتَبارَكَ اﷲ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ)،[2] براي همه انسانها ميگويد: (وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي)[3] من از روح خودم در آنها دميدم. همه انسان اين يادگار الهي را دارند. خوب وقتي خدا به خودش آفرين گفته، حالا اگر ما در جايي رسيديم به اين که روايت، يا نظري از کسي آمده که ميگويد مثلاً زنها يا فلان جمعيت، از حقوق شهروندي و از حقوق انساني محرومند، ميگوييم اين محروميت با آن آفرين به خودش هماهنگي ندارد، چون اينها در آفرين، با هم مساوياند، پس چه طور شده که در حقوق انساني، اين يک حق بيشتري از حق او دارد؟ با همين پويايي فقه پيش ميرود و با پويايي فقه هم نبايد کسي مخالفت کند. § سؤال: يعني به نظر شما فقه جواهري، همان فقه پوياست؟ آيـةالله: فقه جواهري زمينه فقه پوياست، البته در بعضي از جاها نظريات گذشتگان را رد کرده، ولي زمينه ساز فقه پوياست. § سؤال: پس از نظر متدي، متد فقه پوياست و اگر صاحب جواهر هم الآن زنده بود، همين طور ميگفت؟ آيـةالله: بله. § سؤال: به نظر ميرسد که در آثار جنابعالي توجه ويژهاي به عقل و عدل شده است. آيـةالله: بله درست است. حق همين است. § سؤال: ميخواستم ببينم که ماهيت عقل در استنباط فقهي شما با آن عقل جمعي و تجربي که انباشتي از تجارب تاريخي انسانها محسوب ميشود، تفاوتي دارد، يا آن عقل جمعي هم شعبهاي از همان عقلي است که منبع فقه محسوب ميشود؟ آيـةالله: شما براي عقل جمعي يک مثالي بزنيد تا من عرض کنم. § سؤال: بارزترين مثالش همين اعلاميه حقوق بشر است. آيـةالله: اين که ميفرماييد عقل جمعي، عقول انسانها محترم است و اساساً اسلام حاکميت افراد را در زندگي محترم ميداند، خود پيغمبر هم موظف بوده که با افراد مشورت کند و نظر اکثريت را در پياده کردن قوانين اجتماعي و در آنچه که در اختيار انسان قرار دارد، مراعات نمايد. از باب مثال، اداره يک مملکت احتياج به وزارت کار و آموزش و پرورش دارد، اين وزارت کار را جايش را در کجا قرار بدهيم، چگونه برنامهريزي کنيم، احتياج به نيروي نظامي و انتظامي دارد، براي اينها چگونه برنامهريزي کنيم، در اين برنامه ريزيها نظر جمع محترم است در امور زندگي که به خود انسانها مربوط است، نظر جمع در پياده کردن آن قوانين کلي، محترم است. به پيغمبر خطاب ميشود: (وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ)[4] که در رابطه با جنگ احد[5] هم هست ميفرمايد: با اينها مشورت کن و بعد تصميم بگير، خوب بر چه تصميم بگيرد؟ بر نظريه خودش، ولو اين که مخالف با اکثريت باشد؟ اين را که عقل هيچ کس نميپذيرد، چون فرض اين است که پيغمبر هم يک انسان است، اگر نظريهاش با اقليت موافق است ولي با اکثريت مخالف است هيچ عقلي نميگويد که نظر اقليت را اتخاذ کند، چرا که، همه نظر اکثريت را محترم ميدانند. «مشورت کن»، يعني نظر اکثريت، والاّ عمل به نظر اقليت خلاف عقل، انديشه و فکر است. و اگر نظر سومي را نيز بگيرد، خلاف عقل است؛ براي اين که جامعهاي که بناست حرکت کند، شما يک انسانيد، يک انسان چه طور نظرش بر همه ده نفر مقدم است؟ چون پيغمبر در مسائل، به عنوان يک بشر حرکت ميکرده، (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ)[6] نه اين که با علم غيبش حرکت ميکرده، چون اگر ميخواست با کمک از علم غيبش جامعه را اداره کند، نميتوانسته الگو بشود: (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)[7] او الگوست و الگو بودن به عنوان يک بشر حرکت کردن است. بنابراين، در پياده کردن آنها عقل جمعي، محترم است. همان است که امام هم فرمودند: «ميزان رأي ملت است»،[8] اما نسبت به يک سلسله از کليات حقوق، کليات حقوق را که اين به نام منشور حقوق بشر نوشته شده است، اين منشور حقوق بشر، کليات و افکار بشر است. اين را بايد ببينيم بندهاي که معتقد هستم حقوق انسانها را وحي تعيين ميکند، بنده بايد با انديشه خودم ببينم که با وحي ميسازد يا نه، اگر ديدم هر مقدارش با وحي هماهنگي دارد، بپذيرم و هر مقدارش که هماهنگي ندارد قبول نميکنم، چون من معتقدم کليات را وحي بايد بيان کند و فرض اين است که مثلاً اين جا خلافش را بيان کرده، مثل مسئله ارث بردن که گفته است زن و مرد مساوي يکديگر ارث ميبرند.[9] يکي هم ـ ظاهراً ـ مثل مسئله طلاق که حقوق بشر آن را حق هر دو ميداند نه فقط حق مرد.[10] وگرنه زنان هم ميتوانند درس بخوانند، ميتوانند وزير بشوند، بله اسلام هم همين را گفته است. اسلام در باب زن و مرد در امور اجتماعي و اجرا هيچ فرقي نگذاشته است. منشور حقوق بشر را نرسيدهايم به دقت نگاه کنيم، يک دفعه همين طوري ميگوييم همهاش خلاف است به نظر من بايد ديد کجايش خلاف است. مثلاً در خونبهاي انسانها به نظر من با هم، موافق است. در فقه، انسانها جانشان به قدر جان هم ارزش دارد، حقوق شهروندي براي همه انسانهاست. مذهب و نژاد و رنگ و قيافه و جغرافيا و امثال اينها در حقوق، هيچ دخالتي ندارند. اين به صورت کلي، اما در جواب ارث هم جواب دارد که آنچه وحي آورده، با موازيني که خودمان داريم آن هم جواب دارد و ميشود همان حقوقي که ديگران ميگويند، منتها بايد نشست با انسانها صحبت کرد و گفت: در اين محيط اين طور است و وقتي من با بعضي از آنها صحبت کردم باور کردند در روايات هم سؤال و جواب شده که چرا زني که ضعيف است حقش کمتر از مرد است . اين در روايات جواب داده شده.[11] اين را بايد مورد به مورد بررسي کرد. يک بنده الهي و معتقد به خدا که قائل است به اين که قوانين کلي و حقوق را وحي تعيين ميکند، اگر عقل جمعي مخالف با وحي باشد، نميپذيرد. يک وقت او تعيين نکرده و گفته هر کسي هر حقي دارد محترم است، بشر ميآيد يک سري حقوق قرار ميدهد مثل حق کپي رايت و حق طبعي که قرار داده شده است، حق تأليف که بشر قرار داده و بنده عرض ميکنم طبق آن اصل کلياي که ميگويد هيچ کس بدون رضايت ديگران حق تصرف در مال و آنچه ارزش دارد را نداشته[12] و ندارد، پس هر چه را مردم حق دانستند و خلاف شرع نبود مشمول آن اصل کلي ميباشد و آن حق محترم است و جزو حقوق ميباشد و حقوق محترم است اين را حق ميداند، اين حقوق را يک وقت خودش بيان ميکند، يک وقت مردم اين را حقوق ميدانند، و لذا حق طبع، حق کپي رايت، و برخي حقوق ديگر محترم است و بزرگان ما هم اين را داشتهاند. اين طور نيست که الآن باشد، بزرگان ما هم همين حقوق را محترم ميدانستند، تنها امام امت(رحمه الله) بود که در نجف حق طبع را قبول نکرد،[13] وگرنه بزرگان ما قبول ميکردند. بله، اگر در حقوق بشر جايي است که حقي را با انديشه جمعي اين عده ـ اين عده هم که ميخواهند براي همه بشر تعيين تکليف کنند و اين اشکال ديگري است ـ تعيين کردهاند، اگر در آن مورد رسماً وحي بر خلافش باشد، من آن را نميتوانم بپذيرم و نميپذيرم و آن انسانها نيز بايد به من اجازه بدهند که من نپذيرم، چون به هر حال من معتقدم به اين که وحي حق را تعيين ميکند. آن که اشکال را رفع ميکند اين است که در اين حقوق بشر، موارد استثنا بسيار کم است و شايد نباشد ولي به هر حال، بسيار کمش را هم بايد جواب داد. § سؤال: نتيجه اين ميشود که عقل جمعي در جايي که مخالفت صريح با وحي الهي نداشته باشد، مانعي ندارد و معتبر است. آيـةالله: بله همين طور است. § سؤال: ولي در جايي که مخالفت باشد و در تضاد قرار گيرد...؟ آيـةالله: ما وحي را مقدم ميداريم. خود حقوق بشر هم بايد اين جازه را بدهد، آن هم نميتواند بر من تحميل کند. توجه کنيد، بنده که يک الهي هستم و معتقدم که خدا اين طور قرار داده، بايد به بنده حق بدهند. آنها ميگويند در منشور حقوق بشر اين گونه آمده است، خوب اين اکراه نسبت به من است و حق من دارد تضييع ميشود. خود حقوق بشر هم نميتواند اين را بر من تحميل کند، اما اين جهت را هم بايد دقت کرد که براي نگاه به حقوق بشر به همين روشي که بنده دارم پيش ميروم بايد نگاه کرد. براي نمونه عرض کنم: از برادران اهل سنت يک وقت يک عدهاي از آمريکا آمده بودند، يک آقايي آنها را آورده بود و از دانشمندانشان بودند هفت هشت سال قبل، با آنها صحبت کردم خيلي لذت بردند منتها تا بشر به آن جا برسد، گذشت زمان لازم دارد. تمام آيات قرآن را شما نگاه کنيد، هر چه که بحث است راجع به کافر است، کافر را ميگويد اين طور است. مثلاً: (لَنْ يجْعَلَ اﷲ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمؤْمِنِينَ سَبِيلاً)[14] اگر معنايش اين باشد که هيچ کافري نميتواند هيچ سلطهاي بر مسلمان پيدا کند، اين معنايش اين است که هيچ کافري نميتواند فرمانده نيروي نظامي بشود. نميتواند وزير بشود. نميتواند امير بشود، چون (لَنْ يجْعَلَ اللّه لِلْکافِرِينَ عَلَى الْمؤْمِنِينَ سَبِيلاً). ـ اگر معنايش اين باشد که اين نيست، بر فرض که اين باشد ـ چه کسي نميتواند؟ «کافر»، کافر کيست؟ هم از نظر لغت حساب ميکنيم هم از نظر خود قرآن حساب ميکنيم: «کفر» يعني «ستر» يعني پوشاند،[15] پوشاندن احتياج دارد که بداند و بپوشاند، اگر نداند پوشاندن نيست، ستر صدق نميکند بعد از نظر قرآن، همه جا کافر به همراه عذاب آمده است کافر را عذاب ميکنيم کافر مخلد در جهنم است،[16] اين، آن کافري را ميگويد که ميداند يا آن که نميداند؟ چون اگر نميداند که نميشود عذابش کرد، قبح بلابيان که معني ندارد،[17] پس آن کافري را ميگويد که ميداند، دانسته بر خلاف حرکت ميکند، دشمني ميکند بر خلاف، معناي کافر اين است. فرض کنيم اسلام آمده اين را از يک سري از حقوقش محروم کرده است. اشکال از حقوق بشر نيست. ميگويد شما با اين که ميداني اين مرام بر حق است داري بر خلاف آن تبليغ و حرکت ميکنيد آن وقت ميخواهي از اين مرام استفاده کني؟ اگر کفر را اين گونه که ما معني کرديم، معني کنيد، بسياري از مشکلات حل ميشود، چون از جمعيت هفت ميلياردي دنياي کنوني، چند نفر کافرند؟ خيلي محدود. آن فردي که در جنوب آفريقا زندگي ميکند، دهري است و خدا را قبول ندارد و فکرش به اين حرفها نميرسد، آن آدم کافر است؟ نه، غير مسلمان است ولي کافر نيست، خوبان اين همه جمعيت را خدا به جهنم ميبرد؟ نميشود ببرد، بگويد چون شما خدا را قبول نکرديد، پيغمبر اسلام يا انبياي گذشته را قبول نکرديد، همه را به جهنم ميبرم، اين عذاب بدون دليلي است و اين قاصر است و نميدانسته، ميماند يک انگشت شماري در جامعه، از نظر عقيدتي عرض ميکنم. حالا آن انگشت شمار را اسلام ميگويد از يک سري حقوق محروم باشد، کافر را وقتي به اين معني بگيريم، صدها مشکل ما حل ميشود. ميگوييم: مذهب دخالت ندارد مرام در حقوق دخالت ندارد، رنگ دخالت ندارد، ولي وقتي به معناي غيرمسلمان ببينيم ميگوييم همه دارندگان اين شناسنامههاي غير اسلامي فلان حکم را دارند، چون شناسنامههاي اسلامي ندارند، يعني ميگوييم يک دارنده شناسنامه اسلامي اگر هزار جنايت کند، حقوق دارد اما آن آقايي که قاصر است و اصلاً جنايتي نکرده، حقوق ندارد. § سؤال: اين متد را فقه جواهري در اختيار شما قرار داده است؟ آيـةالله: با همان زمينه به دست آوردهايم و بعد ميبينيم قرآن و روايات[18] اين طور ميگويد و بسياري از مشکلات حل خواهد شد. هيچ گاه اسلام عقل يک نفر را بر ديگران مقدم نداشته، حتي نبي مکرم اسلام را، چون او نيز به عنوان بشر[19] دارد زندگي ميکند. يک وقت مسئله قانون خدا را ميخواهد بگويد، خود او بايد بگويد، چون او است که با وحي سر و کار دارد، به خلاف ديگران که با آن سر و کاري ندارند. يک مجتهد يک وقت به عنوان اين که ميگويد من استنباط کردهام، بله استنباطت براي خودت و براي کسي که به دنبالت ميآيد، محترم است، اما در مورد پياده کردن و اجرا او هم يک نفر است مانند ديگران، اين طور نيست که چون به گونه خاصي است، محترم است، يا چون انيشتين است، يا چون فيلسوف است و يا چون شيخ انصاري است، رأيش بر ديگران مقدم است. § سؤال: بر اين معني عقل جمعي را ميتوانيم از منابع احکام به حساب بياوريم؟ آيـةالله: نيازي نيست که عقل جمعي از منابع باشد، کليات هست، عقل جمعي در اجرا ميتواند در کنار ادله به فهم ما کمک کند. اين نمونه را برايتان بگويم از فقه جواهري[20] و فقه امام امت،[21] ببينيد ربا حرام شده است، شدّتش هم خيلي زياد است، مسلمانان هم دارند مرتب راجع به ربا بحث ميکنند و ميخواهند بانک بدون ربا درست کنند، خوب اين حرام شده است. از يک طرف، آقايان فقهاي[22] ديگر که شايد يکي از آنها صاحب جواهر هم باشد، گفتهاند که نه يک رواياتي داريم که ميگويد حيله باب ربا ميتواند ربا را درست کند، يعني من صد تومان به شما قرض ميدهم به صد و بيست تومان، منتها صد تومان قرض ميدهم که به من بدهي، يک جعبه کبريت هم ميدهم به بيست هزار تومان، اين را ميگويند حيله باب ربا، امام قم که بود، معتقد بود حيله هست، من يادم هست يک شب در بيروني منزلشان ـ آقاي حيدري نهاوندي که در حزب شهيد شد ـ گفت که اين چيست که شما ربا را با حيله حلال ميدانيد؟ امام فرمود که: شما خيال ميکنيد که ربا را فقط پيرزن ميگيرد؟ سرمايه دارها ميگيرند کاسبي ميکنند. فکرش اين طوري بود و با آن حيله، حلال ميشود. نجف که مشرف شدند، به طور کلي نظرشان تغيير کرد و گفتند اصلاً حيل باب ربا در اسلام درست نيست،[23] اين را ميگويند عقل و انديشه، اين جا کارساز است. فرمودند: معني ندارد که اسلام اين همه داد و قال کند و صورتش را زخم کند که يک درهم ربا، از هفتاد زناي با محارم بدتر است،[24] يک جاي ديگر آن را حلالش کند، خوب همه آن را حلال ميکنند، و دليلي ندارد که از اين راه استفاده نکنند، در نتيجه لغويت آن لازم ميآيد. انديشه اين جا به کار ميرود، با انديشه فردي يا جمعي وقتي حرکت کنيم اين معني را ميفهميم. مسئله ديگري که بنده اخيراً گفتهام اين است که ما وقتي ميرويم سراغ ربا ميبينيم ربا حرام شده براي اين که ظلم به جامعه است و جلوي کار و فعاليت را ميگيرد و حرام شده براي اين که يک کسي مدام ثروتش بالا ميرود و يکي کمتر ميشود.[25] ما دو گونه ربا داريم: يک وقت ربا دهنده يک آدم پولدار است و ميخواهد با پولي که از من ميگيرد و ربا به من ميدهد ميخواهد با آن کار و کسب به وجود بياورد، خودش صد ميليون تومان دارد، من هم پنجاه ميليون تومان دارم که از خودم و نتيجه زحمات پنجاه ساله من ميباشد، واجب نيست که قرض الحسنه به او بدهم، خوب من چه کار کنم با پولم؟ او ميگويد که پولت را به عنوان بخشي از سرمايه به من بده که همه ضرر و نفعش مال خودش باشد، صدي اين قدر در سال به تو ميدهم، اين کجايش ظلم است؟ به من ظلم شده؟! ظلم نشده، بلکه پول من به جريان افتاده است، جلوي کار گرفته شده است؟ نه، کارش به جريان افتاده است. بنابراين گفتهايم ربايي که براي مخارج زندگي و درماندگي زندگي باشد، حرام است و حکومتها بايد اين را اداره کند که اينها مرتکب نشوند، هيچ راهي هم درستش نميکند. اما آن که براي امور اقتصادي و توليدي است، اشکال ندارد. آقايان يک روز آمدهاند جعاله درست کردهاند، يک روز مشارکت مدني درست کردهاند، يک روز مضاربه درست کردهاند. حالا فرض کنيم بر دنيا حاکم شدهايم و اسلام را حاکم کرديم، نشستهايم در بانک، طرف ميآيد ميگوييم که با جعاله با تو برخورد ميکنيم نه من ميفهمم جعاله چيست نه او، يا ميگوييم با مشارکت مدني يا مضاربه حل ميکنيم منتها ضرر را شرط ميکنيم که براي خودمان باشد. نه من ميفهمم چه دارم ميگويم نه او، نه کار پيش ميرود، مسخره ميکند ميگويد اين چيست؟ به قول مرحوم وحيد بهبهاني[26] در بحث ربا ميگويد صرف لفظ عوضش ميکند؟ اين که همان است شما با آن جعاله و مشارکت مدني همان نتيجه ربا را داريد ميگيريد، منتها داريد عوضش ميکنيد، خوب راحت بياييد اين را که بنده عرض ميکنم بگوييد، اين قرض دادن، اين گونه قرضها مشمول ادله ربا[27] نميشود، لذا ظلم نيست، بازار هم تعطيل نميشود، و لذا به نظر بنده بهرههاي بانکي همهاش حلال است؛ و اين برداشت با تأمل و تعمق در روايات به دست ميآيد. § سؤال: انديشه حقوق بشر بر اين اصل بنيادي استوار است که انسان بما هو انسان، حقوقي دارد اما ظاهر قضيه اين است که سابقه فقهي ما نگاه تکليف مدار داشته تا نگاه حق مدار، هيچ وقت براي انسان به خاطر انسان بودنش، به خاطر وجودش، حقي در نظر نگرفته است. آيـةالله: نه اين طور نيست. بله در خيلي از مسائل رفتهاند سراغ ادله و استنباطشان آن جور منطبق شده، ولي آن جا هم انسان مدار است ديگر. § سؤال: اصولاً فقه به دنبال بيان تکاليف است... . آيـةالله: چرا، فقه به دنبال حقوق هم بوده است، منتها نميتوانستند بيان کنند، يا اشکال به آنها نميشده است. در باب انسان، کشتن يک انسان، بزرگترين گناه است.[28] تضييع حق يک انسان بزرگترين گناه است. حقوق را معين کردهاند ديگر. در باب ظلمْ اسلام ميگويد ظالم گناهکار است، کمک کننده به آن هم گناهکار است، راضي به ظلم هم گناهکار است. از اين بهتر ميتواند حقوق مردم را معلوم کند؟ ظلم يعني تضييع حق مردم، اسلام بالاترين حرف را در اينجا دارد که ميگويد: ظالم خودش که گناهکار است هيچ، آن که کمک هم ميکند، شريک ظلم است، هيچ، آن هم که نشسته و راضي است خوشش ميآيد[29] از او، يعني از قلب گرفته تا عمل خارجي، شما چه موقع در حقوق بشر اين طور ميبينيد؟ يعني اگر بنا بود ما ميخواستيم فرهنگ سازي کنيم، اسلام ميگويد فرهنگي بسازيد که هيچ کسي از ظلم خوشش نيايد، هيچ کس به ظالم کمک نکند، ظلم يعني تضييع حقوق مردم. § سؤال: حتي در اين گونه موارد هم سياق بيان، بيان حکمي است، يعني حکم براي ظالم صادر ميکند و ميگويد اين کار، خلاف حکم الهي است. آيـةالله: يعني حرام است، يعني گناه است. § سؤال: اما حقي که در انديشه حقوق بشر هست ظاهراً... . آيـةالله: آن هم همين را ميگويد، اشکال انديشه حقوق بشر اين است که ضمانت اجرا ندارد. اين ضمانت اجرا هم دارد، اين ميگويد گناه است جلويش را بايد بگيرند، آن فقط بيان ميکند. الآن حقوق بشر هيچ ضمانت اجرايي که ندارد، فقط نشسته قطعنامهاي ميگذراند. اما در اسلام وقتي روي ظلم تکيه شده؛ يعني ضمانت اجرايي دارد. «حرام» ضمانت اجرايياش را درست ميکند. وقتي ميگويد حرام است يعني طرف گناه مرتکب شده و بايد مذمّتش کرد، بايد جلويش را گرفت و اگر توان باشد بايد تعزيرش کرد و تنبيهش کرد. § سؤال: يعني در انديشه فقهي شيعه هم انسان به خاطر انسان بودنش حقوقي دارد؟ آيـةالله: بله انسان محترم است. (لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ).[30] به نظر بنده انسان حقوق دارد و نژاد و رنگ مطرح نيست.[31] (فَتَبارَكَ اﷲ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ)[32] همه انسانها مثل همند. § سؤال: يک مسئله ديگر اين است که نظريه حقوق بشر، انديشهاي است که مبتني بر مباحث بنياديتري، مثل اومانيسم و جدايي دين از سياست است... . آيـةالله: اشتباهشان اين است. جدايي دين از سياست، دين به يک معني عين سياست است و سياست عين ديانت. سياست يعني تدبير امور جامعه. اسلام عين سياست است، يعني براي امور جامعه قانون دارد، براي همسايه حق قرار داده، براي شهروند حق قرار داده، براي رفيق حق قرار داده، کار و کاسبي را گفته، چگونه داد و ستد کنيد، قوانين جزايي دارد، قوانين حقوق مدني دارد. ارتباط با خدايش قانون دارد. حالا ارتباط با خدا هم مدني است، براي اين که ميگويد: نمازت را با جماعت بخوان، يعني با هم باشيد، اسلام هم دينِ عين سياست است، يعني قوانين اسلام براي تدبير امور جامعه است و به نظر بنده آن قوانين، جامعه را ميتواند به صلاح برساند. اين معناي دين عينِ سياست است. اما اگر معناي عينيت دين با سياست اين باشد که بنده هر چه ميگويم بايد عمل شود، اين هيچ ربطي به اسلام ندارد، خود پيامبر هم اين گونه حکومت نميکرده است، هماني است که امام امت فرمودند: «ميزان رأي ملت است».[33] تدبير امور جامعه با مردم است، در قانون اساسي هم آمده است که حاکميت از آن مردم است.[34] منتها اين اسلام عين سياست است، رو به رو شده با يک سري از کارهاي ما، که شدهايم مستبد، شدهايم خودخواه، حالا بنده به عنوان متفکر تا شما يک حرفي ميزنيد، ميگويم: کافري، اين حرفها را نزن. چرا از حقوق بشر حرف ميزنيد! يک سري هم با قدرت سرنيزه. اين ميشود جداي از اسلام . ولي اسلام عين سياست است، يعني عين تدبير امور جامعه است. § سؤال: من به سؤال قبل بر ميگردم، « انسان بما هو انسان حق دارد »؛ يعني حقي که هيچ کس نميتواند از او بگيرد، حتي خدا هم نميتواند سلب کند. آيـةالله: خدا که خودش قرار داده، سلب نميکند. اگر سلب کند ظلم است. § سؤال: خوب، حقي است که خدا داده است. آيـةالله: خدا داده ولي نميتواند پس بگيرد، چون ظلم است. § سؤال: پس در نگاه فقهي ما اين حقي است که خدا به بندگان داده است؟ آيـةالله: بله خدا داده است. در قانون اساسي هم آمده است حق حاکميت از آن خداوند است که به بشر داده است. § سؤال: اين را ميتوانيم به عنوان تفاوت بين حقوق بشر غربي و حقوق بشر اسلامي بدانيم؟ آيـةالله: بله. يعني اين ضمانت اجرايي دارد ولي آنها ندارند. اين را مربوط به يک جايي ميداند يک پشتوانهاي برايش قرار ميدهد که اگر انسان به آن عنايت کند، خود به خود اجرا ميکند. حقوق بشر در اسلام ضمانت اجرايي دارد. يکي همان تکاليفي که فرموديد ضامن اجرايياش است، يکي هم اين که ميگويد: از طرف خدا و آفريننده من قرار داده شده است به دنبال شکر و سپاسگزاري او آن حقوق را عمل ميکند. ضمانت اجرايي است، اما منشور حقوق بشر سازمان ملل، ضمانت اجرايي ندارد. § سؤال: در خصوص مفهوم عدل و ظلم با توجه به اين که برداشت عقلاي عالم در تغيير است، چه ميفرماييد؟ آيـةالله: بله اين مانعي ندارد. ما اين را نوشتهايم. بنده چيزهايي را که خلاف عدل ميدانم ميگويم. چون خلاف عدل است کنار گذاشته ميشود، چون قرآن امر به عدالت دارد[35] و روايات مخالف قرآن بايد کنار گذاشته شود.[36] يک روزي هم ممکن است خلاف عدل نباشد برميگرديم، آسماني به زمين نميآيد. ولي آن کلي، سر جاي خودش است. قرآن دنبال عدل است. متد ما اين است که سخني بر خلاف عدل، معتبر نيست و ارزشي ندارد. روايات اگر بر خلاف عدل بود، يعني بر خلاف قرآن بود اين روايات ارزش ندارد، يعني يک جايياش اشکال دارد، يا اشتباه شده، يا جعل کردهاند، يا درست به دست ما نرسيده، يا يک معنايي بوده که ما نميفهميديم، نميتوانيم به اين روايات اعتماد کنيم و لذا اين روايات را بنده ميگذارم کنار، اما اگر روزي بشر رسيد به يک جايي که گفت: اين عين عدل است، آن برميگردد. § سؤال: يعني تبيين عدل و مصاديق آن را عقل جمعي بر عهده دارد؟ آيـةالله: بله. § سؤال: به عنوان مثال اگر چند سال پيش ميخواستيد فتوي بدهيد، ممکن بود ديه زن و مرد را قائل به تنصيف بشويد؟ آيـةالله: بله. § سؤال: گذشت زمان و مکان تأثير دارد؟ آيـةالله: بله مؤثر است. اصلاً اين اشکالهاي در زمان قبل نبوده و لذا توجه به آن نميشده است. § سؤال: مثلاً مصداق ظلم هم ممکن بوده است اين طوري باشد؟ آيـةالله: بله، مصداق ظلم هم به آن توجه ميکردند، ميگفتند، ولي اصلاً توجه نبوده است و به قول امام(رحمه الله) که فرمودند: زمان و مکان در اجتهاد مؤثر است.[37] يعني به عبارت ديگر، اين که اين حکم خلاف عدالت است ظلم است يا نه، اين عقل جمعي است که در اينجا ميتواند کار ساز باشد، يعني انديشه و افکار و برداشتهاي جمعي. § سؤال: جنابعالي متن مقدس مثل سنّت معصومين را تاريخمند ميدانيد يا فراتاريخي؟ تاريخي به اين معني که اصول ثابتي در آنهاست... . آيـةالله: از حرفهاي بنده بر آمده که اصولش هيچ قابل تغيير نيست. و هيچ گاه هم تغيير نکرده است اين تغيير در انديشههاي بشر و در برداشتهاست. برداشتها تغيير ميکند نه اين که خود آنها تغيير کند. يک کسي از روايات راجع به کافر آمده، ميگويد: همة غير مسلمانان کافرند، اين يک برداشت است. يک برداشت دقيقتر ميگويد: غير مسلمانان کافر نيستند، بلکه غير مسلمانند. کافر يک نحوه ديگر است و اين دو گونه برداشت است که با هم فرق دارد. يا يک آقايي ميگويد که: دختر به مشرک نبايد داد، به کفار نبايد دختر داد. خوب آن يک برداشت است، اما بنده برداشتم وقتي همان آيه را توجه ميکنم، ميبينم که سرّش اين است که آن مشرکان و کفار (يدْعُونَ إِلَى النَّارِ)[38] و خداوند (يدْعُوا إِلَى الْجنَّةِ)2 آنها به طرف آتش ميکشند و خدا به طرف بهشت. خوب به حکم اين علت و فلسفهاي که در ذيل اين آيه آمده است. بنده عرض ميکنم بله اگر مشرکي است که ميخواهد زن بگيرد اغوائش کند و به شرک ببرد، نبايد به ازدواج او در آيد، اما ازدواجهاي الآن چه وقت اين گونه بوده است؟ مرد و زن با هم زندگي ميکنند و کاري به مذهب و مرام هم ندارند. بله، اگر جوري است که ميخواهد ازدواج را زمينه تبليغ فکري قرار دهد نبايد با او ازدواج کند، اما اگر اين طور نيست، تازه آن هم مشرکي که اينطور فکر ميکند، کي ما مشرک داريم؟ چه کسي هم خدا را ميپرستد هم ديگري را؟ زردشتيها هم اين طور نيستند. بنابراين، اين يک متد فقهي است. § سؤال: اين که شما ميفرماييد يعني از يک آيه دو برداشت شده که برداشت شما دقيقتر است. اما ممکن است بعضيها بگويند: اين آيه تاريخي است به اين معني که حکمي که در اين آيهها آمده مربوط به زمان پيامبر و به خاطر جوّ حاکم بر آن دوران است. آيـةالله: اشتباهشان اين است. نميتوانند بگويند، چون آيات براي هميشه آمده است: (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ)[39] بعضي از جاها مقطعي است اما در همهجا نميشود، در قوانين کلي نميشود اين طور باشد. بعضي از جاها مقطعي آمده است. در قرآن هم مثلاً اگر آياتي راجع به برده و عبيد دارد، مقطعي است، يعني مال آن زمان است. اگر يک روز ديگري هم باز دنيا به طرف بردهداري رفت باز آن آيات مطرح ميشود، اما اين که بگوييم نه اين مربوط به آن زمان است و براي بعد، مفيد نيست اشتباه در برداشت است، چون قرآن براي هميشه آمده است، نه براي يک زمان. البته در آيات قرآن بيشتر بايد تحقيق کنيم که آيا اين طور هست يا نه، ولي در روايات داريم مقطعي که قابل برگشت هم نيست. مثلاً زن ميگويد که مرد، مهريه من را نداده است. مرد ميگويد من دادهام. خوب چه کسي بايد ثابت کند؟ چه کسي بايد گواهي و امارات و شواهد بياورد؟ § سؤال: مرد. آيـةالله: مرد که ميگويد من دادهام. در روايات[40] دارد که زن بايد شاهد بياورد. اگر زن شاهد نياورد، مرد يک قسم ميخورد و قضيه تمام ميشود. اين برخلاف قواعد است، ولي شهيد اول[41] ـ که من معتقدم اينها به حساب حريتشان شهيد شدند، و بلکه حريتشان در فقه شيعه، و اين ادامه يافته تا امروز هم که يک سري را شهيد ميکنند براي حريتشان البته به صورت ديگر ـ ميفرمايد که: اين مال آن زمان بوده، چون آن وقتها مهريه را نقد ميدادند به طرف، بنا بر اين بوده که مهريه را نقد بدهند و وقتي بنا بر اين بوده، گمان و ظاهر حال اين است که مرد مهريه را داده است، غالب اين بوده است. غلبه هم اماره است. § سؤال: در واقع تعارض اصل و ظاهر است. آيـةالله: ظاهر است. اين ظهور بر آن مقدم است. اين از اين جهت بوده است. اين روايت مال آن روز بوده است که مهريه را ميدادند، برخلاف قواعد هم نيست. يا مثلاً در لوازم خانه در روايات دارد که اين لوازم خانه را اگر خواستند جدا شوند، بايد بدهند به زن، تعليل آورده است که اين عروس است که جهيزيه ميآورد.[42] حالا اگر يک روزي در جامعه بشري، دامادها جهيزيه بياورند، به شکل ديگري باز ميگردد. مقطعي به اين معني که براي يک زمان صادر شده و براي زمان ديگر نيست، نه، ولي زمينهاش در آن روز بوده است، ممکن است يک روز ديگر هم باشد. در قرآن چنين چيزي را نداريم. § سؤال: آنچه من از فرمايشهاي شما فهميدم، اين بود که در خصوص حقوق بشر با توجه به اين که فقه جواهري حق را از ناحيه خدا ميداند و انديشه حقوق بشر در غرب، حق را خودبنياد ميداند، بدون اين که خدا داده باشد يا کسي آورده باشد، ما دو راه بيشتر پيش رو نداريم، يا بايد حقوق بشر را بر مبناي حقوق اسلامي تعريف کنيم و يا بايد تک تک مواد ناظر به حقوق بشر را بر اساس منابع دينيمان جرح و تعديل کنيم و بسنجيم و ببينيم کدامش درست است و کدامش نادرست است. آيـةالله: با هم تضادي ندارد، اينها با هم جنگي ندارد. ما ميگوييم مبناي حقوق بشر خداوند است، ولي آنها ميگويند خود بشر است. ما ميگوييم خداوند اين حقوق را براي بشر قرار داده نبايد اين را به هم بزنيم، بايد تک تک موارد را ببينيم که آيا بر حسب نظر يک الهي اين حق به بشر داده شده يا نه، آن هم که حق ميدهد به عنوان بشر ميدهد، منتها اين آقايان ميگويند ما اين حقوق را براي بشر کشف کرديم با عقلمان، ما عرض ميکنيم بله شما اين حقوق را با عقلتان کشف کرديد، ولي ما وحياني بودن آن را تأييد ميکنيم، آن جايي که وحي آمده باشد قبول ميکنيم، ولي آن جا که وحي نيامده باشد، از باب درک عقلي باز قبول ميکنيم، ولي آن جايي که بر خلافش باشد، رد ميکنيم. § سؤال: بر اين اساس، اين اختلاف بنيادين... . آيـةالله: هيچ اثري ندارد، اختلاف بنيادي هيچ اثري ندارد که به طور کلي رد کنيم يا امضا کنيم. هيچ ضرر و نفعي ندارد منتها آن که ما ميگوييم، امتيازش بر آن اين است که ضمانت اجرايي دارد. يا به فرمايش شما يکي ضمانت اجرايياش تکليف است و يکي هم از طرف خدايي است که من به آن معتقدم و همه چيزم را فداي او ميکنم. § سؤال: به عنوان آخرين سؤال، جناب عالي اختلافات فقهيتان با فقهاي پيشين، بسيار زياد است، تا جايي که من يادم هست بالغ بر دويست مورد است. بعضي از آقايان به صورت نظريه، مکانيزمي عرضه کردهاند که با توجه به آن بشود احکام جديدي صادر کرد، به عنوان نمونه گفتهاند: امروزه احکامي اسلامي است که عاقلانه و عادلانه باشد و با دو قيد ديگر. ولي جنابعالي با توجه به متد فقه جواهري تک تک موارد را رجوع کردهايد به ادله و حکمش را بر اساس ادله درآوردهايد. آيـةالله: آنها هم همين کار را بايد بکنند. § سؤال: آيا امکانش هست که بر اساس فقه جواهري يک مکانيزمي عرضه شود؟ يک قاعده طلايي کلي عرضه شود؟ آيـةالله: قاعده کلي که نميتواند کارساز باشد، بايد بيايد در موارد. ما نميتوانيم بگوييم عادلانه، هر چه را که ما عدل ميدانيم، بگوييم و کاري نداشته باشيم که قرآن چه گفته است، هيچ نرويم سراغ اين که آيا قرآن اين را عدل دانسته يا نه، خوب ممکن است يک جايي در قرآن اين را عدل ندانسته باشد و ظلم بداند، بايد اين را توجه کنيم و بعد پياده کنيم. بنده هم همين را ميگويم، بنده ميگويم احکام نوراني اسلام بر اساس عدل و استدلال منطقي قرار دارد و انديشه بشري نيز اين موضوع را تصديق ميکند. منتها بايد رفت سراغ ادلهاش، ممکن است در آن جا چيزهايي باشد که من نفهميده باشم، ممکن است يک چيزي را بگويد که عقل من به آن نرسيده است. § سؤال: تفاوتش اين است که جناب عالي زحمت تک تک احکام را کشيدهايد. آيـةالله: بايد اينطور بشود، قاعده کلي نميتواند باشد. هيچ علم و دانشي نميتواند آن طور باشد. شما نميتوانيد در پزشکي با قاعده کار کنيد، بايد مورد به مورد درس بخوانيد و مسائل را بررسي کنيد. يک مهندس ميتواند با يک مبناي کلي همه چيز را پياده کند؟ بايد برود مورد به مورد... . § سؤال: براي اين که بفهميم حکمي عادلانه است بايد تمام سابقه فقهي آن حکم را بررسي کنيم؟ آيـةالله: بله بايد ببينيم. § سؤال: مثلاً براي اين که بفهميم تنصيف ديه... . آيـةالله: عادلانهاش را که ميفهميم عقلا عادلانه ميدانند. § سؤال: صرف اينکه اين تنصيف عادلانه نيست، ما نميتوانيم از اين حکم، صرف نظر کنيم؟ آيـةالله: برميگردد به اين که اگر ما ديديم روايات تنصيف کرده است، اولاً: بايد آن روايت را با فقه جواهري هماهنگ کنيم، تا تعمق و ژرفنگري در فقه ما از بين نرود، که اين خدمتي است به فقه شيعه، چون اگر بخواهيم منهاي آن بحث کنيم، همه اين فقه شيعه و عمق آن از بين ميرود، در حقيقت امکان تعمق در فقه وجود دارد، ولي ما از آن استفاده نکردهايم. ثانياً: ممکن است در آنجا يک نکاتي باشد که ما وقتي به آنها توجه کنيم و به بشر بگوييم، بشر بگويد که نصف عادلانه است و از انديشهاش بازگشته و ميگويد عادلانه است والاّ بنده هم همين را ميگويم. بايد رفت ادله را بررسي کرد، اول از راه خود ادله به دست بياوريم، اگر نتوانستيم و ديديم دليل دارد ميگويد حکم اين است و لاغير و به ما هم نفهمانده که اين عادلانه است، تعيين نکرده که اين عادلانه است، ميگوييم اين روايات و اين ادله خلاف قرآن است و خلاف عقل است پس کنار زده ميشود. از وقتي که در اختيار ما گذاشتيد، متشکرم. -------------------------------------------------------------------------------- [1] . صحيفه امام 20: 402 ـ 403. [2] . مؤمنون (23): 14. [3] . (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ). حجر (15): 29. [4] . (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اﷲ لِنتَ لَهمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَـتَوَكَّلْ عَلَى اﷲ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمتَوَكِّلِينَ). آل عمران (3): 159. [5] . تفسير الميزان 4: 56، ذيل آية 159؛ تاريخ طبري 2: 189ـ190. [6] . )قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا). کهف (18): 110. [7] . (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اﷲ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اﷲ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اﷲ كَثِيراً). احزاب (33): 21. [8] . صحيفه امام 8: 173. [9] . در اعلاميه جهاني حقوق بشر چنين حکمي نيامده است. ليکن در احکام و قوانين مدني غرب ارث زن و مرد بهطور مساوي تقسيم ميگردد. [10] . «زن و مرد وقتي به سن ازدواج برسند ميتوانند بدون هيچ قيد نژادي و ملي و ديني ازدواج کنند و خانواده بنيان گذارند، آنان به هنگام زناشويي و در اثناء و هنگام انحلال آن داراي حقوق متساوي ميباشند». منشور جهاني حقوق بشر سازمان ملل متحد، ماده 16 ـ 1. [11] . أحول ميگويد: قال ابن أبي العوجاء: ما بال المرأة المسکينة الضعيفة تأخذ سهماً واحداً وَ يأخذ الرجل سهمين؟ قال: فذکر ذلک بعض أصحابنا لأبي عبدالله(علیه السلام) فقال: «إنّ المرأة ليس عليها جهاد ولانفقة و لا معقلة، و إنّما ذلک علي الرجال، فلذلک جعل للمرأة سهماً واحداً و للرجل سهمين». کافي 7: 84، باب علّة کيف صار للذکر سهمان و للاُنثي سهم، حديث1؛ وسائل الشيعة 26: 93، أبواب ميراث الأبوين و الأولاد، باب 2، حديث 1. جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به همين باب، احاديث 2 و 3. [12] . قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلّم): «لايحلّ مال امرء مسلم، إلّاعن طيب نفس منه». عوالي اللئالي 3: 473، حديث 3. جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به احاديث 1، 2 و 4 همين باب؛ و وسائل الشيعة 5: 120، أبواب مکان المصلّي، باب 3، حديث 1 و 3، و 14: 572 أبواب المزار، باب 90، ذيل حديث 2. [13] . تحرير الوسيلة به نقل از تعليقة بر تحرير از آية الله صانعي 2: 656. [14] . (الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اﷲ قَالُواْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمؤْمِنِينَ فَاﷲُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اﷲُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمؤْمِنِينَ سَبِيلاً). نساء (4): 141. [15] . المنجد 2: 1600 «کفر». [16] . (الله وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ). بقره (2): 257، (فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَابًا شَدِيدًا وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ). فصلت (41): 27، (وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ). سوره ص (38): 27، و.... [17] . (مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً). اسراء (17): 15. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به: وسائل الشيعة 15: 369، أبواب جهاد النفس و ما يناسبه، باب 56. [18] . همان. [19] . کهف (18): 110. [20] . جواهرالکلام 23: 332. [21] . تحرير الوسيلة به نقل از تعليقة بر تحرير از آية الله صانعي 1: 525. [22] . شرائع الإسلام 2: 41 ـ 42؛ مسالک الأفهام 3: 332؛ مفاتيح الشرائع3: 64؛ جواهرالکلام 23: 391 ـ 397. [23] . کتاب البيع 2: 403 ـ 418، و 5: 528 ـ 532؛ تحرير الوسيلة به نقل از تعليقة بر تحرير از آية الله صانعي 1: 527. (مسألة 7). [24] . قال الصادق(علیه السلام): «درهم ربا أشدّ من سبعين زينة کلّها بذات محرم». وسائل الشيعة 18: 117، أبواب الربا، باب 1، حديث 1. جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به همين باب، احاديث 5، 6، 12، 18، 19، 20. [25] . محمد بن سنان از علي بن موسي الرضا(علیه السلام): کتب إليه فيما کتب من جواب مسائله: «و علّة التحريم الربا لما نهي الله عزوجلّ عنه، و لما فيه من فساد الأموال...، و لما في ذلک من الفساد و الظلم و فناء الأموال». وسائل الشيعة 18: 121، أبواب الربا، باب 1، حديث 11. جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به ساير احاديث اين باب. [26] . الحاشية علي مجمع الفائدة و البرهان: 289. [27] . (الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اﷲ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَىَ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اﷲ وَمَنْ عَادَ فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ). بقره(2): 275، (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ). آل عمران (3):130، (فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اﷲ كَثِيراً) ـ (وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا). نساء (4): 160 ـ 161. جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به: وسائل الشيعة 18: 117، أبواب الربا، باب 1. [28] . (مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِـي إِسْرَائِيلَ أَ نَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَ نَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَ نَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاء تْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِي الأَرْضِ لَمسْرِفُونَ). مائده (5): 32. جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به: وسائل الشيعة 29: 9، أبواب القصاص في النفس، باب 1. [29] . قال الصادق(علیه السلام): «العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شرکاء ثلاثتهم» . کافي2: 333، باب الظلم، حديث 16؛ وسائل الشيعة 16: 55، أبواب جهاد النفس، باب 80، حديث 10. [30] . اسراء (17):70. [31] . حجرات (49): 13؛ بنگريد روايت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) که در پاورقي صفحه 22 بدان اشاره گرديد؛ همچنين جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به: بحارالأنوار 22: 348، حديث 64، و76: 350، حديث 13، و 78: 215، حديث 108. [32] . مؤمنون (23): 14. [33] . صحيفه امام 8: 173. [34] . براي اطلاع بيشتر بنگريد به پاورقي صفحه 24 در مورد اصل 56 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مُشعر بر حاکميت انسان بر سرنوشت اجتماعي خويش. [35] . (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ ﷲِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اﷲَ إِنَّ اﷲَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ). مائده (5): 8. [36] . قال الصادق(علیه السلام) في مقبولة عمر بن حنظلة: «فما وافق حکمه حکم الکتاب و السنّة... فيؤخذ به و يترک ما خالف حکمه حکم الکتاب و السنّة...». وسائل الشيعة 27: 106 ـ 122، أبواب صفات القاضي، باب 9، حديث10، 11، 12، 14، 16، 18، 19، 20، 29، 35 و 48. [37] . صحيفه امام 21: 217 و 289. [38] . 2. (وَلاَ تَنكِحُواْ الْمشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنكِحُواْ الْمشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُوْلَـئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاﷲ يَدْعُوَ إِلَى الْجنَّةِ وَالْمغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ). بقره (2): 221. [39] . (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ). سباء (34): 28. [40] . قال الصادق(علیه السلام): «إذا دخل الرجل بامرأته، ثمّ ادعت المهر و قال قد اعطيتک، فعليها البينة و عليه اليمين». کافي 5: 386، باب اختلاف الزوج و المرأة و أهلها في الصداق، حديث 4؛ التهذيب 7: 376، حديث 1521؛ الاستبصار 3: 223، حديث 809؛ وسائل الشيعة 21: 257، أبواب المهور، باب 8، حديث 7. [41] . القواعد و الفوائد 1: 152. [42] . قال الصادق(علیه السلام): «... أنّ الجهاز و المتاع يهدي علانية من بيت المرأة إلي بيت زوجها، فهي التي جاءت به...». وسائل الشيعة 26: 213، أبواب ميراث الأزواج، باب 8، حديث 1. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به همين باب، أحاديث 4 و 5؛ و رسائل ميرزاي قمي 2: 963 ـ 973؛ و مستند الشيعة 17: 364، المسألة التاسعة.
|