|
واژهنامه
آب جارى آب جوشيده از زمين و درحال جريان ـ مثل آب چشمه و قنات. آب قليل آب كمتر از آب كُر كه از زمين نجوشد. آب كُر مقدار معيّنى از آب مطلق كه از جهت مساحت، اگر در ظرفى كه درازا و پهنا و گودى آن، هر يك، سه وجب و نيم باشد (كه جمعاً 42 وجب و هفت هشتم وجب است) بريزند، آن ظرف را پر كند؛ امّا از جهت وزن، از 128 مَن تبريز، بيست مثقال كم است و به حسب كيلوى متعارف، بنا بر اقرب، «419/377» كيلوگرم مىشود. آب مضاف آبى است كه از چيزى گرفته شده باشد مانند آب انگور و گلاب، و يا با چيزى مخلوط شده باشد، مثل شربت و آب گِلآلود. آب مطلق به آن آب خالص نيز مىگويند و آبى است كه از چيزى گرفته نشده باشد و يا با چيز ديگرى مخلوط نيست كه به آن آب نگويند و داراى پنج قِسم است: آب كُر، آب قليل، آب جارى، آب باران و آب چاه. آلات ابزارها، ادوات، اسباب، افزارها. اَب پدر. اباحه مباح و جايز بودن (اباحه آب يعنى غصبى نبودن آن). ابراء ذمّه يعنى انسان عمل را طورى انجام دهد كه يقين كند تكليف را انجام داده و از وى رفع تكليف شده است. ابن پسر. ابهام پوشيده گذاشتن، مجهول و بىقيد گذاشتن، پوشيده گفتن. اتهام افترا، تهمت نهادن بر كسى، بد نام شدن. اجاره قراردادى است كه طىّ آن منافع مال يا كار يك طرف در قبال اُجرت و مدّت معيّن به طرف ديگر واگذار مىشود. اجتهاد كوشش كردن، استنباط احكام شرعى اسلام از روى ادلّه شرعي. اجنبى مرد بيگانه، نامحرم. اجنبيّه زن بيگانه از زنهاى نامحرم. اجير كسى كه طبق قرار مشخص، در برابر كارى كه مىكند مزد دريافت مىكند. احتياط پيشبينى و مآلانديشى و انتخاب روشى كه موجب اطمينان انسان در رسيدن به واقع است. احتياط مستحب احتياطى كه غير فتواى فقيه است و عمل به آن مطلوب مىباشد ولى لازم نيست. احتياط واجب احتياطى است كه مجتهد وجوب رعايت آن را از آيات و روايات استفاده نمايد، و مقلد در عمل، مثل احتياط لازم كه توضيح داده شد، مىتواند عمل نمايد. احوط مطابق با احتياط، و مراد اين است كه عمل كردن به آن اطمينان به برائت ذمّه حاصل مىكند. اخذ گرفتن، به دست آوردن. ازاله عين نجاست برطرف کردن عين نجاست. اسپرم (Sperm) نطفه مرد، منى. استحاضه نام يكى از سه خونى است كه زنها مىبينند كه اگر كم باشد، «قليله» و اگر زياد باشد، «كثيره» و اگر نه كم و نه زياد باشد، «متوسطه» است كه هر يك، احكام مخصوصى دارد. استحاله دگرگون شدن، پذيرش حالت جديد به طورى كه چيز ديگرى غير از حالت اوّل شود مانند چوب كه بسوزد و خاكستر شود، يا سگى كه در نمكزار فرو رود و به نمك تبديل شود. استمتاع درخواست عمل مقاربت جنسى مرد از زن، لذت بردن. استمنا انسان با خود كارى كند كه منى از او خارج شود، جلق زدن. اضطرار ناچارى، درماندگى. اَظهر روشنتر، آشكارتر از نظر تطبيق با ادلّه فتوا. اِعاده دوباره آوردن، دوباره گفتن، بازگردانيدن چيزى را به جاى خود. اِعراض روىگردانيدن، و اعراض از وطن يعنى تصميم انسان بر اينكه براى هميشه وطنش را ترك كند. افطار شكستن روزه، موقع شكستن روزه. افطار عمدى يعنى انسان عمداً روزهاش را باطل كند. اقوى اين است فتوا اين است، نظر قوى بر اين است و بايد عمل شود. امتزاج مخلوط و آميخته شدن. امساك خوددارى كردن از خوردن غذا و چيزهايى كه موجب بطلان روزه مىشود، باز ايستادن، خود را بازداشتن از... امور حِسبيه كارهايى از جمله رسيدگى به اموال يتيمان و... كه به تصدّى مجتهد عادل و يا نماينده او صورت مىگيرد. انتفاع سود بردن، سود گرفتن، نفع بردن، نفع كردن. اوليا سرپرستان، نزديكان. اهل كتاب غيرمسلمانى كه خود را پيرو يكى از پيامبران صاحب كتاب مىداند، مانند يهودى و مسيحى. اهمّ مهمتر، امرى كه اهمّيت بيشترى داشته باشد. ايدز يك نوع بيمارى ويروسى خطرناك كه عمدتاً از طريق خون و مقاربت جنسى قابل سرايت است و باعث تضعيف سيستم ايمنى بدن مىگردد. ايذا آزردن، آزار دادن، اذيّت كردن، رنج دادن. بالغ، بالغه فردى كه به سنّ بلوغ رسيده باشد. بدعت وارد نمودن چيزى كه جزء دين نيست در دين به عنوان حكم شرعى. بِرّ نيكى، احسان. بريء الذّمه رفع تكليف. بعيد نيست فتوا اين است (مگر قرينهاى بر خلاف آن در كلام باشد). بلاواسطه بدون واسطه. بلوغ ظاهر شدن يكى از علايم سهگانه در انسان كه موجب بالغ شدن است؛ رسيدن به سنّ تكليف. بيمارى ژنتيك بيمارىاى كه از طريق توارث به افراد منتقل شود. پدر و مادر رضاعى اگر زنى بچهاى را با شرايطى شير دهد، زن «مادر رضاعى» او مىشود و به شوهر زن كه شير، مال اوست «پدر رضاعى» گويند. تالاسمى نوعى بيمارى خونى که نتيجه آن کم خونی است که در طفولیت آغاز شده و تا پایان عمر به طول میانجامد. تبعيت پيروى و اطاعت كردن، پاك شدن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر، مانند پاك شدن ظرفى. تحفّظ حفظ نمودن. تدليس فريبكارى كردن، فريب دادن، پنهان كردن عيب چيزى. تذكيه حيوانى كه با رعايت موازين شرع كشته شده باشد. ترتّب آثار حمل كردن و نسبت دادن آثار و نشانهها. تسميه نام نهادن، ناميدن، و در رساله به معناى جارى كردن نام خدا بر زبان است. تشريح قطعه قطعه كردن، جدا كردن اجزاى بدن مرده براى تحقيق و غيره، كالبد شكافى. تصدّى عهدهدار شدن كارى، مبادرت به امرى كردن. تطهير پاك كردن، پاكيزه ساختن، شستن. تعبّدى عباداتی كه دليل آن براى مكلّفْ معلوم نيست و آن را بايد قربةً الى الله انجام دهد. تعقيب از پى چيزى رفتن، دنبالگيرى، پيگيرى دعاها و اذكار وارده را كه پس از نماز مىخوانند «تعقيب» گويند. تقليد پيروى كردن، عمل به فتواى مجتهد. تقيّه خوددارى، پرهيزگارى، خوددارى از اظهار عقيده و مذهب خويش و عمل به عقيده مخالف اگر لازم باشد، در مواردى كه ضرر مالى يا جانى يا عرفى متوجه شخص باشد. تلقيح بارورى مصنوعى، وارد كردن نطفه مرد در رَحِم زن با وسيلهاى مانند سرنگ. تمكّن توانايى و قدرت، توانا شدن. ثلاثه سهگانه. جاهل نادان. جاهلِ قاصر جاهلى كه در جهلش مقصر نيست، يعنى در وضعی است كه امكان دسترس به حكم خدا براى او وجود ندارد و يا اصلاً خود را جاهل نمىداند. جايز روا، مباح. جَبيره چيزى كه با آن زخم و شكستگى را مىبندند و دوايى كه روى زخم و مانند آن مىگذارند. جرح، جروح زخم، زخمها. جنابت حالتى كه بر اثر محتلم شدن يا مقاربت بر انسان عارض مىشود كه در اين صورت بايد غسل جنابت انجام دهد. جُنُب كسى كه با ديگرى همبستر شده (جماع و دخول كرده) و يا منى از او خارج شده است. جهنده جستن، پرش كننده. حائض زنى كه در عادت ماهيانه است. حرام ممنوع، هر عملى كه از نظر شرعى نبايد انجام داد. حَرَج مشقّت، سختى. حضانت سرپرستى و نگهدارى. حقّ الله حقّى كه مربوط به خداوند است (تكاليف شرعى لازمى كه حقّ مردم در آن دخالتى ندارد و مربوط به خداوند است). حيض قاعدگى، عادت ماهيانه زنان كه نشانههاى مخصوصى دارد. خالى از اشكال است اشكال ندارد. خالى از وجه نيست فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينهاى بر غير اين معنا باشد). خروار يك خروار 100 من تبريز، 300 كيلو است. خمر شراب، عَرَق. خمس يك پنجم، بيست درصد درآمد ساليانه و غيره كه بايد به مجتهد جامعالشرائط پرداخت شود. خون جهنده وقتى رگ حيوانى را ببُرند، و خون از آن جَستن كند، مىگويند كه اين حيوان «خون جهنده» دارد. خون قروح و جروح خونريزىاي كه به سبب دُملها يا زخمهاى چركين بهوجودمىآيد. دفاع دور كردن، پس زدن، دشمن را دفع كردن، در برابر دشمن ايستادگى نمودن. دمل زخمى كه روى پوست بدن پديدار شود و از آن خونابه و چرك بيايد. ديه خونبها، پولى كه قاتل يا اقوام او براى جبران قتل قطعى كه واقع شده بپردازند. ذبح سر بريدن. ذبح شرعى كشتن حيواناتى كه شرعاً قابليت ذبح شدن را دارند با رعايت ضوابط شرعى. ذبيحه حيوان حلال گوشتى كه با رعايت دستورات شرعى، كشته شده باشد. ذمّه عهد، پيمان، نتيجهاى كه از تعهد حاصل مىشود. ذهاب حمرهی مشرقيّه برطرف شدن سرخى طرف مشرق آسمان هنگام غروب آفتاب. رافعِ حرمت بردارنده و رفع كننده حرمت، حرام نبودن. ربا سود يا زيادى كه قرض دهنده از قرض گيرنده مىستاند. رَبيبه فرزندِ زن از شوهر قبلى. دخترخوانده. رَحِم قرابت، خويشاوندى. رضاع شير خوردن، شير دادن زن به بچه. رضاعى خويشاوندى و نسبتى كه در اثر شير دادن با شرايط خاص به وجود مىآيد. ريبه ترديد، شبهه، بدگمانى، نظر با قصد ريبه، يعنى نگاهى كه در آن، شبهه شهوت باشد. زكات رشد، پاكى از چرك و كثافت، مقدار معيّنى از اموال خاصّ (موارد نه گانه) كه به شرط رسيدن به حدّ نصاب بايد در موارد مشخص مصرف شود. زناشويى همسر گرفتن، ازدواج. ساتر پوشاننده، آنچه عورت شخص را بپوشاند. سزارِيَن (Cesarean) زايمان غيرطبيعى، عمل جرّاحى روى زنان حامله هنگام وضعحمل، براى بيرون آوردن طفل از شكم. سقط افتادن يا خارج كردن جنين پیش از رشد كامل در رَحِم. سلطه قدرت، قوّت، ملك، پادشاهى. سلطه افراد بر خودشان اصلى است فقهى كه فقها بر مبناى روايت «النّاس مسلّطون عَلى أموالهم و أنفسهم؛ مردم بر جان و مال خويش مسلّطاند»، به آن تمسّك مىنمايند. شارع قانونگذار، آورنده دين، بنيانگذار شريعت، خدا، پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله). شبهه پوشيدگى امرى، اشتباه، مشابهت. وطى به شبهه يعنى مردى كه به اشتباه با زن بيگانهاى به غير از همسر خود به خيال اينكه همسرش مىباشد، آمیزش کند. فرزندى را كه از آنها متولد مىشود «ولد شبهه» مىگويند. شرعى موافق دين، مطابق احكام شرع و دين. شهادتين دو صيغه «اشهدا ان لا اله الاّ الله واشهد انّ محمداً رسول الله» كه با گفتن اين دو صيغه شخص در زمره مسلمانان در مىآيد و از حقوق اسلام بهرهمند مىگردد. صيغه كلمه يا كلماتى كه وقت معامله و ازدواج و يا طلاق و غير اينها براى ايجاد عقد مىگويند. ضامن كسى كه عهدهدار غرامت و يا مالى شود و يا عهدهدار گردد كه مديون يا گناهكار را در وقت نیاز به قاضى و حاكم تحويل دهد. ضرر معتنابه ضررى كه قابل اعتناست، ضرر بسیار و قابل توجّه. ضرورت نياز، حاجت، ناچارى، ناگزيرى. ضروريات اسلام آنچه بدون ترديد جزء دين است و همه مسلمانها آن را مىدانند كه جزء دين است مثل نماز و روزه. طلاق خُلع طلاق گرفتن زن ناراضى از شوهرش با بخشيدن مَهر خود يا با دادن مال ديگر علاوه بر مَهر. طلاق رِجعى طلاقى كه مرد در عِدّه طلاق مىتواند به زن مطلقهاش رجوع كند و پس از رجوع زن او مىشود و نياز به عقد جديد ندارد. طلاق مبارات طلاقى كه از طرف مرد واقع مىشود در نتيجه تنفر مرد و زن از يكديگر با دادن مقدارى مال (كمتر از مَهر) از طرف زن به شوهر. طهارت پاك شدن، اعم از پاكى ظاهر و باطن كه حالتى است معنوى كه در نتيجه اطاعت از فرامين الهى حاصل مىشود. طهورين دو پاك كننده كه مراد «آب و خاك» است كه وضو و تيمّم با آنها صحيح است و با شرايطى پاك كننده نجاسات هم هستند. ظاهراً جايز است فتوا اين است. ظنّ گمان، غلبه و افزون بودن يكى از دو طرف احتمال برطرف ديگر. ظهر شرعى وقت اذان ظهر كه سايه شاخص محو مىشود يا به كمترين حدّ آن مىرسد. ساعت آن نسبت به فصول مختلف و افقهاى گوناگون متفاوت است. عادت خُلق، خوى، متداول، طبق عادت، قاعدگى زن (حيض). عادت زنانه قاعدگى، حيض، پِريود. عادت ماهيانه قاعدگى و خون ديدن زن در هر ماه به مدت معيّن. عادل شخصى كه داراى ملكه عدالت است و از گناهان پرهيز مىنمايد. عاصى گناهكار، نافرمان. عامل كاركن و كسى كه متصدى كارهاى ديگرى (امور مالى و غيره) شود مانند كسى كه مأمور جمعآورى و حسابرسى و ساير امور مربوط به زكات و ماليات است، و يا متصدى تجارت در مضاربه شود. عامّه عموم مردم. عده مدتى كه زن پس از طلاق يا فوت همسر نبايد شوهر كند. عِرْض آبرو. عرفاً آنچه مطابق فرهنگ عموم است. عرق جُنُب از حرام عرقى كه بعد از آميزش غير شرعى (با غير همسر يا در وقت حرمت نزديكى) يا پس از استمنا از بدن آميزش كننده خارج مىشود. عُسر و حَرَج سختى و مشقّت فراوان. عفّت پاكدامنى، پارسايى، خودداری از محرمات خصوصاً از شهوات حرام. عقد دايم عقد ازدواجى كه به منظور زندگى هميشگى بسته شده عقيم كسى كه نطفهاش براى فرزنددار شدن، بارور نمىگردد. علي الأقرب فتوا اين است (مگر آنكه در ضمن فتوا قرينهاى بر خلاف وجود داشته باشد). علي الاقوي يعنى نظر قوى، اين است؛ فتواى صريح مجتهد است كه بايد طبق آن عمل شود. عمره يكى از اعمال حج، زيارت خانه خدا، اعمال مخصوص عورتين مخرج بول و غائط (جلو و عقب). عهد پيمان، تعهد انسان در برابر خداوند با صيغه مخصوص براى انجام كار پسنديده يا ترك كار ناپسند. عين ذات هر چيز، نفس شىء. غائط مدفوع انسان. غُساله آبى كه معمولاً پس از شستشوى چيزى خود به خود يا با فشار از آن مىريزد. غسل ترتيبى به نيّت غسل، اوّل سر و گردن و سپس بقيّه بدن را شستن. غسل جَبيره غسلى كه با وجود جَبيره بر اعضاى بدن انجام مىگيرد و الزاماً بايد به صورت غسل ترتيبى باشد. غسل مسّ ميّت غسلى كه به واسطه دست زدن به بدن مرده سرد شده پیش از غسل دادن ميت، بر انسان واجب مىشود. غصب چيزى را به ستم گرفتن، تصرّف در مال يا حقّ ديگرى از روى دشمنى و ظلم و جور. غِنا آواز خوانى، آواز خوش همراه با طرب. غير بالغ كسى كه به حدّ بلوغ نرسيده باشد. غير مدخوله زنى كه عمل مقاربت جنسى با وی را انجام نداده باشند. فاقد الطهورين كسى كه هم از غسل و وضو، و هم از تيمّم معذور باشد. فتوا رأى فقيه و مجتهد در حكم شرعى فرعى. فجر سفيدى آخر شب، سپيده صبح. فرادا نمازى كه فرد خودش مىخواند و با جماعت نیست. فرايض فريضهها، واجبات. فرسخ فرسنگ، واحد مسافت، كه در اصطلاح فقها از پنج كيلومتر و نيم مقدارى بيشتر مىباشد، معادل «5625 متر». فرض تعيين كردن، مقدار را مشخص كردن، واجب گردانيدن. فضله باقى مانده چيزى، بازمانده، سرگين، غائط، مدفوع پرندگان و حشرات. فقير تهيدست، محتاج، كسى كه مخارج خود و خانوادهاش را ندارد و دارایی هم ندارد كه به طور روزانه بتواند هزينه زندگىاش را تأمين كند. فَلس ماهى هر يك از پولكهاى پوست ماهى. فى حدّ نفسه به تنهايى، بدون توجه به مسائل ديگر، بدون در نظر گرفتن امور ديگر. قاصر كوتاهى كننده، نارِسا. قاعده جبران خسارت قاعدهاى فقهى كه به آن تمسّك مىشود و اينكه هر كس ضررى به ديگرى وارد كند، بايد خسارت وارده را جبران كند. قاعده نفى حَرَج قاعدهاى فقهى است كه فقها به آن تمسّك مىنمايند و موارد آن در جايى است كه اگر عملى رنج و مشقّت بسیار داشته باشد، به استناد آن قاعده، رفع تكليف مىشود. قروح زخمها، جراحتها، آبله، دمل و جوشهاى چركين. قصاص كيفر، نوعى از مجازات است كه مشابه با جنايت انجام شده است، مثل اينكه اگر شخصى كسى را عمداً بكشد، او را خواهند كشت. قصد قربت تصميم براى نزديك شدن به مقام رضا و قرب الهى. قصر كوتاه بودن، نماز قصر، نماز كوتاه و شكسته كه در سفر مىخوانند، يعنى دو ركعت از نمازهاى چهار ركعتى را كم مىكنند و دو ركعتى مىخوانند. قصور كوتاهى. قضا كردن به جا آوردن اعمالى كه در وقت معيّن خود، انجام نشده است. قيام ايستادن. قيّم سرپرست، متولّى وقف، آنكه بر اساس وصيّت يا حكم حاكم شرع، عهدهدار سرپرستى كودك يتيم يا وقف و غير آنها مىباشد. كافر كسى كه پيرو دين حق نباشد، كسى كه منكر وجود خداست يا شريك براى او قرار دهد و يا نبوت پيامبر(صلی الله علیه و آله) را قبول ندارد. كسى كه منكر حکم ضرورى دين بشود، به طورى كه انكارش به انكار خدا و رسول برگردد. كافر حربى كافرى كه با مسلمانان در حال جنگ است. كافر معاندِ دينى كافرى كه كفرش از روى انكار (لجبازی) باشد، در حالى كه حقانيّت اسلام را مىداند. كثيرالسفر کسی که بسیار سفر میرود. كراهت ناپسند، آنچه انجام دادن آن حرام نيست، ولى ترك آن بهتر است. كفّاره هر چيزى كه بدان گناه را پاك گردانند مانند صدقه و روزه. عملى كه انسان بايد براى جبران گناهش انجام دهد. لابُديّت ناچارى، اضطرار. لازم واجب؛ اگر مجتهد، دليل الزامى بودن امرى را از آيات و روايات استفاده كند، به طورى كه بتواند آن را به شارع نسبت دهد، تعبير به واجب مىكند. اگر الزامى بودن آن را از جاى ديگر، نظير ادلّه عقلى استفاده كند، به طورى كه استناد آن به شارعْ ميسّر نباشد، تعبير به لازم مىنمايد. همين تفاوت در احتياط لازم و احتياط واجب هست؛ امّا در مقام عمل براى مكلّف، هيچ تفاوتى بين وجوب و لزوم نيست. مئونه مخارج، هزينه زندگى. مازاد بر مئونه آنچه زيادتر از هزينه و مخارج زندگى است. مباح امرى است كه انجام و ترك آن مساوى باشد، مقابل مستحب و مكروه و واجب و حرام. مبارات بيزار گرديدن از هم. طلاق مرد و زنى را كه از هم بيزارند مُبْرء ذمّه رفع كننده و بردارنده تكليف. مُبطل باطل كننده، و در عبادات هر عملى كه شرعاً آنها را باطل كند. مبنى بنا نهاده شده، بنا شده، اساس، اصول و قواعدى كه مورد قبول فقيه در استنباط احكام شرعي فرعيّ است. متعدّى سرايت كننده، نجاست متعدّى، يعنى نجاستى كه به ديگر جاها سرايت مىكند. متعلَّق خمس آنچه پرداخت خمسش واجب است. مُتعه صيغه؛ زنى كه به مدت معيّنى او را عقد نمايند. مجتهد در لغت به معناى كوشاست. اصطلاحاً به كسى گفته مىشود كه در فهم احكام الهى داراى قدرت علمى مناسب، جهت استنباط احكام اسلام از روى دلائل شرعى باشد. مُجْزى كافى، ساقط كننده تكليف. مجهولالمالك مالى كه صاحبش معلوم نيست. محارب كسى كه در حال جنگ (با مسلمانان) باشد و يا براى گرفتن مال و يا ترساندن آنها، سلاح به دست گيرد. محتلم خواب بيننده، كسى كه در خواب منى از او خارج گردد. مَحْرَم خويشاوندان نزديك، كسانى كه به خاطر نسب (خويشاوندى) يا رضاع (شير خوردن) يا ازدواج، ازدواج با آنها حرام ابدى مىشود مانند خواهر، مادر، دختر، دخترِ دختر، جد، عمو، عمه، خاله، دايى، نبيره، فرزندان زن از شوهر قبلى (ربيبه)، مادرزن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى، زن پدر، زن پسر؛ البته زن و شوهر را هم محرم مىگويند، يعنى نگاه و لمس تمام اعضاى بدنشان جايز است. محرّمات جمع مُحرّم. هر عملى كه حرام است. محلّ اشكال اشكال دارد، صحّت و تماميّت آن مشكل است. مقلد در اين گونه موارد مىتواند به مجتهد ديگرى مراجعه نمايد. مخمّس مالى كه خمس (يك پنجم) آن پرداخت شده است. مدخوله زنى كه با او عمل مقاربت جنسى انجام گرفته باشد. مدّعى خواهان، ادّعا كننده، خواهان حقّى بودن. مرتد كسى كه قبلاً مسلمان بوده و از اسلام برگشته است. مردار حيوان مردهاى كه خود به خود مرده باشد. مستحب پسنديده، نيكو، گفتار یا کرداری كه گفتن و انجام آن ثواب اخروى دارد و تركش مانعى ندارد. دست كشيدن، لمس كردن. مسح دست كشيدن بر چيزى؛ دست كشيدن بر فرق سر و روى پاها با رطوبت باقى مانده از شستشوى صورت و دستها در وضو. مُسرى سرايت كننده، مثل نجاستى كه از چيزى به چيز ديگر منتقل شود، يا مرضى كه از كسى به شخص ديگر سرايت نمايد. مُسقط تكليف رفع كننده تكليف؛ برطرف کننده تكليف. مُسكِر چيزى كه مست كننده است. مسّ ميّت دست زدن به بدن مرده، كه پیش از غسل و پس از سرد شدن بدن او موجب غسل مسّ ميّت است. مشهور شناخته شده نزد اكثر مردم، يا نظر و گفتاری كه اكثر فقها آن را قبول دارند. مضاف اضافه شده، زياد شده، «آب مضاف» آبى است كه آن را از چيز ديگر مثل هندوانه و... بگيرند و يا با چيز ديگر مخلوط شود كه ديگر به آن آب گفته نشود. مضطّر ناچار، ناگزير. مطلّقه زن طلاق داده شده. مظالم ستمهايى كه بر كس يا كسانى وارد شده، اموالى كه به مجتهد جامعالشرائط بابت طلبى كه طلبكار آن معلوم نيست مىدهند. معارضه تعارض داشتن. معاش زندگانيها، آنچه به وسيله آن زندگى كنند از خوراك و پوشاك و غيره، كارمزد. معاشرت گفت و شنود كردن با هم، دوستى و رابطه داشتن. معتّدٌ به معتنابه، آنچه بشود به آن اعتنا و اعتماد نمود، مهم. معتنابه قابل اعتنا، قابل اهميت، مورد توجه. معقوده عقد شده. مقلّد مكلّفى كه بايد از مجتهد جامعالشرائط تقليد نمايد؛ تقليد كننده. مكروه ناپسند، يكى از احكام پنجگانه تكليفى است و آن امرى است كه انجامش حرام نيست اما تركش بهتر است؛ و در چيزهايى كه بدل دارد موجب كم شدن ثواب عمل مىشود مثل نماز در حمام. مكلّف به زحمت و مشقّت افتاده، كودكى كه به سنّ بلوغ رسيده و شرعاً وظيفه پيدا مىكند كه اوامر الهى را عمل کند و نواهى او را ترك نمايد. ملاعبه بازى كردن با هم، شوخى كردن مرد با زن. مميّز بچهاى كه به سنّ تكليف نرسيده باشد، امّا خوب و بد را تشخيص دهد. ميته مُردار. نبش قبر گشودن قبر مرده و آشكار شدن او. نجسالعين آنچه به خودی خود ناپاك است. نشوز نافرمانى و عدم عمل هر يك از زن و مرد به وظايفى كه شرعاً نسبت به يكديگر دارند. نفاس خونى كه پس از زايمان از رَحِم زن خارج مىشود. نفى حَرَج حكمى كه فقها در احكام به آن تمسّك مىكنند و به معناى آن است كه اسلام، حكمى را كه براى انسان مشقّت و حَرَج داشته باشد، وضع ننموده است. نماز آيات نمازى كه در مواقع مخصوص، مثل وقوع زلزله، سيل، كسوف، خسوف و... واجب مىشود كه دو ركعت است. نماز ادا نمازهاى واجب كه در وقت معيّن خود خوانده مىشود و در صورت انجام ندادن در آن وقت، قضا مىشود. نماز شكسته نماز قصر، نمازهاى چهار ركعتى كه در سفر بايد دو ركعت خوانده شود. نماز فُرادا نمازى كه انسان به صورت انفرادى بخواند. نماز قضا به جا آوردن نمازى كه در وقت معيّن خود، خوانده نشده است. واجب هر عملى كه انجام دادن آن از نظر شرع الزامى و ضرورى است. واجبات جمعِ واجب. واجب هر عملى را گويند كه انجام دادن آن از نظر شرع، الزامى و ضرورى است. والد پدر وجه چهره، صورت، دليل، عنوان. وديعه امانت، مالى را كه به عنوان امانت پيش كسى بگذارند. ورثه كسانى كه ارث مىبرند. وسواس ترديد و شكّى كه در ضمير انسان پديد آيد. شك و شبهه در عبادات و احكام مذهبى خصوصاً در طهارت و نجاست. آنچه شيطان در دل انسان بيفكند و او را به كار بد برانگيزد. وصيّت سفارش، توصيههايى كه انسان براى پس از مرگش به ديگرى مىكند. وضوى جَبيره در اعضايى كه بايد در وضو شسته يا مسح شود، جَبيره (پانسمان) باشد. ولايت سرپرستى، تسلّط داشتن. وَلَد فرزند. ولد الزّنا فرزند متولّد شده از راه نامشروع. ولىّ دوست، كسى كه به دستور شارع مقدس سرپرست ديگرى است تا در امور او با شرايط خاص دخالت كند، مثل پدر و جدّ و حاكم شرع كه بر فرزندان صغير و ديوانه... ولايت دارند. وهن بىاحترامى، بىاعتبارى، هتك. هبه بخشش، عقدى است كه به موجب آن يك نفر مالى را مجانى ملكِ ديگرى كند يا به او ببخشد كه او هم در مقابل چيزى ببخشد. هتك رسوا كردن، پردهدرى، مفتضح ساختن، شكستن حرمت، بىاحترامى. يائسه زنى كه پس از پنجاه سال قمرى، خون حيض نبيند و يا خونى كه مىبيند، شك داشته باشد كه خون حيض است. فرقى بين سيّده و غير سيّده نيست.
|