Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ديدگاه امام خميني(قدس سره) قدرت بر تسليم در صلح
ديدگاه امام خميني(قدس سره) قدرت بر تسليم در صلح
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1082
تاریخ: 1390/12/23

بسم الله الرحمن الرحيم

سیّدنا الاستاذ به مناسبت این‌که آیا قدرت در تسلیم، در صلح هم شرط است یا نه؟ ـ که شیخ هم به آن اشاره کرده و ما گذشتیم ـ می‌فرماید برای تعدّی از بیع به صلح مي‌شود دو وجه ذکر کرد: یکی القای خصوصیت از بیع به سوی صلح، بگوییم وقتی قدرت بر تسلیم در بیع شرط است، بیع، خصوصیتی ندارد، صلح هم به همین نحو و فرقی بین این‌ها نیست. یکی دیگر، از باب «نهی النّبیّ عن الغرر» گفته بشود که این «نهی النّبیّ عن الغرر»، دلالت می‌کند بر این‌که غرر همه جا منتفی است و قدرت بر تسلیم هم که از راه غرر ثابت شده بود، در صلح هم قدرت بر تسلیم لازم است. می‌فرماید: امّا وجه اوّل، دائر مدار این است که کسی القای خصوصیت را قبول کند و بگوید همان‌طور که در بیع قدرت بر تسلیم شرط است، فرقی بین بيع و صلح نیست، اگر کسی هم انکار کرد که آن تمام نیست، پس آن دائر مدار قبول است، البته ایشان نمی‌فرماید، آیا قبول کردن آن درست است یا قبول نکردن، ولی ظاهر این است که نمی‌شود القای خصوصیت کرد، چون در صلح، بنا بر مسامحه و بنا بر توسعه است، همان‌طور که شیخ فرموده است. بنابراین، اگر قدرت بر تسلیم در بیع معتبر شد، یک نحو ضیقی در بیع است، در صلح، مشکل است که القای خصوصیت کنیم. مي‌فرمايد و امّا تمسک به «نهی النّبیّ عن الغرر»، قطع نظر از این‌که سند آن جبران نشده و در السنه‌ی اصحاب معروف است، ولی استناد به آن، به نحوی که سند آن را جبران کند وجود ندارد، این است که یا غرر به معنای خدیعه باشد یا به معنای جهالت، اگر به معنای خدیعه باشد، «نهی النّبیّ عن الغرر»، یعنی عن الخدیعة. از این بیش از یک حکم تکلیفی از حرمت خدعه استفاده نمي‌شود، مثل نهی النّبیّ عن الخیانة، نهی النّبیّ عن الفسق، نهی النّبیّ عن الخدیعة، بطلان و حکم وضعی از آن استفاده نمی‌شود و امّا اگر غرر به معنای جهالت باشد، «نهی النّبیّ عن الغرر»، یعنی عن الجهالة، لا بدّيد در این‌که یک چیزی در تقدیر گرفته بشود و الّا خود این که تمام نیست، نهی پیغمبر از جهالت در چه چیزی؟ باید بگوییم «نهی النّبیّ عن الجهالة فی البیع» مثلاً یا فی مطلق عقود، باید چیزی در تقدیر بگیرید، در اين صورت، می‌گویید آن‌که مقدّر است، مطلق عقود است، نهی النّبیّ عن الجهالة فی العقود، شامل بیع و صلح، هر دو می‌شود، لکن اصل، عدم تقدیر است، این اصل، عدم تقدیر، اقتضا می‌کند که بگوییم این جهالت در این‌جا به معنای خدیعه است. پس با «نهی النّّبیّ عن الغرر»، نمی‌شود قدرت بر تسلیم را در صلح ثابت کرد، اگر دلیل شرطیت قدرت بر تسلیم در بیع، «نهی النّّبیّ عن بیع الغرر» باشد؛ برای این‌که اگر غرر را به معنای خدیعه بگیرید، می‌شود حکم تکلیفی، اگر غرر را به معنای جهالت بگیرید، لابدّيد از این‌که چیزی در تقدیر بگیرید و چون اصل، عدم تقدیر است، پس ترجیح با این است که بگوییم مراد از این غرر خدیعه است، نه جهالت.

« ديدگاه امام خميني در خصوص نقل مرسله‌ی نهي النبي »

بحث دیگر در این‌جا در رابطه‌ی با «نهی النّّبیّ عن الغرر»‌ است که می‌فرماید بعضی‌ها خیال کرده‌اند که اوّل کسی که این مرسل را نقل کرده، علّامه بوده، لکن این از قلّت تتبع است و قبل از علّامه، دیگران هم این حدیث را نقل کردند. می‌فرماید: «ثمّ إنّه قد يتوهّم أنّ أوّل من استند إلى المرسلة الثانية [استناد آن را] أي نهى النبيّ عن الغرر ‌هو العلّامة و لم يسبقه غيره [من پیدا نکردم متوهّم چه کسی است، قد یتوهّم که علّامه اوّلین کسی بوده که استناد کرده و قبل از او کسی استناد نکرده، این متوهّم گفت] و ان ما ذكره ليس غير «‌نهی النّبیّ عن بیع الغرر» [نهی عن الغرر، همان نهی النّبیّ عن بیع الغرر است، منتها کلمه‌ی بیع آن در عبارت نقل از علّامه ساقط شده است، می‌فرماید] و إنّما أسقط البيع عنه [بیع را از آن ساقط کرده، اين که بعضی‌ها خیال کرده‌اند که اوّلین مستدل به «نهی النّبیّ عن الغرر» علّامه است و این هم این‌طور نبوده، «نهی النّبیّ عن بیع الغرر» بوده، بیع آن را ساقط کرده، این تمام نیست، قبل از علّامه، دیگران هم این حدیث را نقل کرده‌اند] و فيه: أنّ ذلك ناشئ من قلّة التتبّع فإنّ شيخ الطائفة في الخلاف في كتاب البيع مسألة 245 تمسّك بالنبويّ الأوّل [که «نهی النّبیّ عن بیع الغرر»] و في كتاب الضمان مسألة 13 و في كتاب الشركة مسألة 6 تمسّك بالنبويّ الثاني. [پس بنابراین، قبل از علّامه، مستدل به «نهی النّبیّ عن الغرر» شیخ بوده در ضمان خلاف و در کتاب شرکت خلاف و احتمال این‌که بگویید ساقط شده، این احتمال هم دیگر در عبارت شیخ قطعاً نمی‌آید و شاهد بر این است که در عبارت علّامه هم نمی‌آید، چون یک جا خود شیخ «نهی النّبیّ عن بیع الغرر» را به آن استناد کرده، دوجا هم استناد کرده به «نهی النّبیّ عن الغرر» و همین‌طور] وکذا ابن زهره فی کتاب الشرکة تمسّک به [این «نهی النّبیّ عن الغرر»] و معلومٌ أنّ الشركة و الضمان [به حدیث نفی غرر تمسّک کرده، این‌ها] غير مشمولين للنبويّ الأوّل... [می‌فرماید یک اشکالی در دلالت آن وجود دارد که در بیع مجهول می‌آید.

« استفاده عموم بعضي از فقها از روايت دعائم الاسلام و پاسخ آن »

نکته‌ی سومی را که دارد می‌فرماید: در دعائم الاسلام یک روایتی آمده که در آن‌جا بعضی‌ها خواستند از آن استفاده‌ی عموم بکنند که غرر در تمام عقود موجب بطلان است.] وردت روايةٌ عن دعائم الإسلام عن أمير المؤمنين (عليه السّلام) [مستدرک آن را نقل کرده،] أنّه سئل عن بيع السمك في الآجام [در نیزارها،] و اللّبن في الضرع [شیر در آن شیردان] و الصوف في ظهور الغنم [پشم‌ها در پشت گوسفندان، آن‌جا دارد سئل أمیر المؤمنین (علیه السّلام)] قال: هذا كلّه لا يجوز [؛یعنی لا یجوز بیع آن] لأنّه مجهولٌ غير معروف [یعنی لأنّ هذا مجهولٌ غیر معروف] يقلّ و يكثر [ممکن است کم باشد و ممکن است زیاد باشد] و هو غررٌ [این حدیث،] و قد يتوهّم صحّة التمسّك بذيلها و هو غررٌ ‌على اعتبار القدرة على التسليم في سائر المعاملات [توهّم می‌شود که قدرت بر تسلیم در بقیه‌ی معاملات هم لازم است] و علی اجراء الغرر [به معنای جهالت، چون دلیل بر بیع، «نهی النّبیّ عن بیع الغرر» بود، غرر هم، یعنی جهالت، البته جهالت در حصول دارد و الّا کمّ و وزن و بقیه‌ی آن که معلوم است، ولی آن‌جا از باب جهالت در حصول بوده، این‌جا هم گفتند با این استفاده می‌شود] بمعنى الجهالة في الوصف في سائرها [در سایر معاملات] بدعوى أنّ الكبرى: هي نفي الغرر مطلقاً [در آن‌جا داشت و هو غررٌ. ایشان جواب می‌دهد، که این کبری کلّیت ندارد] و فيه ما لا يخفى مع الغضّ عن سندها فإنّ الظاهر منها أنّ البيع الكذائيّ بيع أمرٍ مجهولٍ يقلّ و يكثر [ممکن است کم بشود و ممکن است زیاد بشود] و هو أي بيع ذلك غررٌ [این بیعی که کم و زیاد می‌شود، این غرر است،] فلا يستفاد منها جريانه في غيره [بیش از اين را نمی‌فهماند. هو برمی‌گردد به همان، قاصر است از این‌که سایر موارد را بفهماند] و إن شئت قلت: إنّ التمسّك لابدّ و أن يكون بإطلاقها و هو لا يصحّ مع إمكان اتكال المتكلّم على القرينة الموجودة الحافّة بالكلام [که مورد بحث همین جهل در این موارد بوده، جهل در بیع بوده] لو لم نقل: بظهوره فيما ذكرناه».[1] این فرمایش اخیر ایشان تمام نیست، برای این‌که درست است، اوّل آن مربوط به بیع است، فرمود هذا کلّه، یعنی سمک آجام، لبن ضرع، صوف در ظهور غنم، این‌ها لا یجوز؛ برای این‌که این هذا مجهولٌ غیر معروف یقّل و یکثر کم می‌شود و زیاد می‌شود و هو غررٌ، این و هو غررٌ را ایشان معنا کرده، یعنی مجهولٌ. عبارةٌ أخرای آن گرفته و هو غررٌ او غرر است، در حالی که این هو غررٌ تکرار آن نیست، این هو غررٌ می‌خواهد یک امر دیگری را بیان کند، می‌گوید این‌ها مجهول است و اگر هو برگردد به آن و بخواهد همان را بگوید، می‌شود تکرار، هذا مجهولٌ و هو غررٌ این می‌شود تکرار و تکرار خلاف صناعت است و لا یصار إلیه إلّا لغرضٍ، ظاهر این است که این و هو غررٌ می‌خواهد یک کبرای کلّی در این‌جا را بیان کند، فرمود: «لأنّه مجهولٌ غیر معروفٍ یقّل و یکثر» این مجهول است و کم و زیاد می‌شود و هر چیزی که کم و زیاد می‌شود و مجهول است، غرر است، یعنی مجهول است؟ این‌که می‌شود همان عبارةٌ اخرای و هو غررٌ، یعنی و هو خطرٌ، این و هو غررٌ، عبارةٌ أخرای قبلی نیست تا گفته بشود کلّیت ندارد، قبلی این است که بیع سمک در آجام، لبن در ضرع، صوف در ظهور غنم، این‌ها مجهولٌ کم و زیاد می‌شوند و آن یعنی هذا مجهولٌ، این‌که تکرار و بی‌فایده است، و هو غررٌ، این غررٌ، به معنای مجهولٌ نیست، بلکه این غررٌ به معنای خطرٌ است و یک کبرای کلّی را بیان می‌کند، می‌گوید این‌ها مجهول است و این مجهول خطر است، می‌شود یک کبرای کلّی، برگشتن ضمیر که کبرای کلّی را از کلّیت بیرون نمی‌آورد، مثل عموم علّت، در باب عموم علّت، درست است که ضمیر به معلول برمی‌گردد، امّا خصوصیت معلول القا می‌شود، گفته می‌شود «لا تشرب الخمر لأنّه مسکر»، عموم علّت به معناي؟ لأنّه مسکر است، این هو از کار می‌افتد، لا تشرب الخمر للإسکار، لا تشرب الخمر، برای اسکار خمر، بلکه برای مطلق الاسکار، در کبریات کلّیه هم این‌طور است، اگر یک صغرایی را گفتید، بعد یک کبرای کلّی را برای آن آوردید و گفتید «هذا صغیرٌ و هو قاصر» گفتید «زیدٌ صغیرٌ و هو قاصر»، یعنی می‌خواهید یک کبرای کلّی را بفهمانید، می‌خواهید بفهمانید داد و ستد هر قاصری صحیح نیست، گفتید «بیع زیدٍ لا یجوز صغیرٌ و هو قاصر»، چون این غرر به معنای خطر است، می‌شود یک کبرای کلّی و از آن استفاه مي‌شود که هر معامله و داد و ستدی که خطر داشته باشد، یکون باطلاً. گفته نشود این‌که نياز به گفتن ندارد، معامله‌ی خطری را انسان انجام نمی‌دهد، جواب آن این است؛ گاهی وقت‌ها افراد به مصادیق توجّه ندارند، بر معصوم است که انسان را به مصداق توجّه بدهد، حضرت فرمود بیع سمک در آجام درست نیست، مجهول است، می‌خواهد یک لطف اضافه بکند که این‌که مجهول است، بیع آن باطل است، برای این‌که خطر دارد، خودش که متوجّه خطر نیست، برای این‌که ممکن است کم باشد، ممکن است زیاد باشد، بعضی از مواقع، معصومین (سلام الله علیهم أجمعین)، بعد از بیان صغری، لطف می‌کنند کبرایی را بیان می‌کنند، اگر چه انسان متوجّه کبری باشد، سراغ آن نمی‌رود، برای این‌که او را توجّه بدهد به آن کبری، و هو غررٌ این غرر است، خود تو هم که می‌دانی که نبايد دنبال غرر رفت، شارع نمی‌خواهد او را از خطر نهی کند، «نهی النّبیّ عن الخطر» نیست، تا شما بگویید نهی فایده‌ای ندارد، هر کسی دنبال خطر نمی‌رود، شارع در این حدیث، معصوم در این حدیث، می‌خواهد بگوید این از صغریات آن است، توّجه به صغرای آن بدهد، کبرای آن را خودش می‌فهمد، گاهی وقت‌ها ائمه (سلام الله علیهم أجمعین) موضوع مصداق بودن موضوعی را برای کبرایی بیان می‌کنند، ولو کبری ارتکازی است، خودشان هم اگر توجّه داشته باشند به «أنّ هذا صغری لتلک الکبری» خودشان آن را ترک می‌کنند.

« نکاتى راجع به معلي بن خنيس »

دو نکته؛ یکی راجع به معلّی بن خنیسی که منشأ حرف‌ها و بحث‌های عید نوروز است و علّامه‌ی مجلسی در زاد المعاد می‌فرماید نیروز به همین معنایی که الآن معروف است، این اقوی است، نیروز همین است، روز اوّل حمل، می‌فرماید این نیروز همین است، آفتاب که همان اوّل فروردین باشد، شیخ طوسی (قدّس سرّه) فرموده معلّی بن خنیس از سفرای ممدوحین است و روایات مادحه‌ی زیادی هم درباره‌ی او وجود دارد، ولو روایات ذامّه‌ای هم درباره‌ی او وجود دارد که خیلی‌های آن ضعف سند دارد، ولی روایات مادحه هم زیاد درباره‌ی آن وارد شده که بر آن روایات ذامّه‌ی از معلّی بن خنیس ترجیح دارد و نجاشی فرموده ضعیفٌ، فقط نجاشی معلّی بن خنیس را تضعیف کرده، بعضی از بزرگان حرف قشنگی دارند و آن این است که تضعیف معلی بن خنیس از دو دسته سرچشمه گرفته، یکی از غلات و یکی از معاندین با ائمه (سلام الله علیهم أجمعین)؛ چون معلّی خیلی به امام صادق (سلام الله علیه) ارادت داشته است و برای ارادت خود به امام صادق هم شهید شد «و دخل الجنة» این تضعیفی که نجاشی می‌فرماید، این ناشی از آن نسبت غلوی است که غلات به او دادند تا او را جزء خودشان بیاورند و یا اين که دشمنان او را تضعیف کردند، برای این‌که شخصیت او را ترور کنند. به هر حال، معلّی شخصي مورد وثوقی است و کسی است که «دخل الجنة» هشتاد روایت دارد و از این هشتاد روایت، بیش از 30 راوی دارد، در راویان او از اصحاب اجماع هستند، از غیر اصحاب اجماع هم هستند، در روات او، آن‌ها هم مختلف هستند، روایات متفاوتی هم دارد، بعضی از روایات او هم خیلی پربار است. یک روایتی دارد در باب لباس مصلّی که امام صادق (سلام الله علیه) می‌فرماید: پیغمبر یک لنگ و یک رداء‌ و یک پیراهنی داشت، بعد امام صادق فرمود: اگر شما الآن این کار را بکنید، شما را مذمّت و استهزاء می‌کنند و می‌گویند اهل مراء هستند، شما این کار را نکنید که مرحوم صاحب حدائق از این روایت استفاده می‌کند و می‌گوید اگر یک امری مستحب باشد، ولی موجب تمسخر دیگران بشود و موجب بشود دیگران او را اهل مراء بدانند، باید آن را ترک کرد و لذا امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: شما این کار را نکنید و روایات مفصّل دیگری هم دارد. معلّی بن خنیس آن چهار رکعت نماز را هم دارد که خودش باید می‌خواند، چهار رکعت است، دوتا دو رکعتی، رکعت اوّل حمد و ده‌تا «إنا أنزلنا»، رکعت دوم حمد و ده‌تا «قل یا أیها الکافرون» رکعت سوم حمد و ده‌تا «قل هو الله أحد»، رکعت چهارم حمد، محدّث مجلسی در مفاتیح به این نکته اشاره نکرده، زاد المعاد دارد، در رکعت چهارم حمد با ده‌تا «قل أعوذ برب النّاس» و ده‌تا هم «قل أعوذ برب الفلق» محدّث، در این مفاتیح دارد که نه، ده مرتبه «قل أعوذ برب النّاس و ربّ الفلق» را بخواند، علّامه‌ی مجلسی تصریح کرده که ده‌تا از این، ده‌تا از آن که در حقیقت می‌شود پنجاه سوره، پنجاه سوره‌ی «إنّا أنزلنا» و «قل یا أیّها الکافرون» و «قل أعوذ بربّ النّاس و قل أعوذ بربّ الفلق» را باید بخواند، پنجاه‌تا از این سوره‌ها را هم بخواند، آن هم بعد از نماز ظهر و عصر و بعد در آنجا یک دعایی هم نقل شده می‌دانید که دعا در روز عرفه هم انسان بعد از نماز ظهر و عصر، باید مشغول دعا و توجّه إلی الله بشود، این‌جا هم یک شباهتی دارد، می‌گوید نماز ظهر و عصر خود را که خواند، نوافل خود را که خواند، این چهار رکعت نماز را بخواند، بعد یک دعایی دارد، دعای آن مختصر است، خیلی مفصّل نیست و علّامه‌ی مجلسی می‌گوید، اگر آن دعا را بدون نمازها هم کسی بخواند، خوب است و این بر حسب سیره‌ی فقهیه است که مستحبات، اگر یک جا یک چیزی اضافه یا کم شده، این‌ها جزء آداب آن است و نه مطلق و مقیّد باشد، شرایط کمال آن است، می‌شود کم کرد، فقط این دعا را بخواند و باز آن‌جا دارد که گفتن «یا ذا الجلال و الإکرام»، در روز عید نوروز خوب است، «یا محوّل الحول و الأحوال، حوّل حالنا إلی أحسن الحال» هم، خوب است، دیگر لازم نیست که آن مفصّل را بگوید، «یا مقلّب القلوب و الأبصار یا مدبّر اللیل و النهار یا محوّل الحول و الأحوال حوّل حالنا إلی أحسن الحال» این را هم افرادی که مقیّد به سنن بودند، معمولاً 366 مرتبه مي‌خواندند، غسل نیروز هم که هست و باز در روایت دارد به هم آب بپاشید و به خودتان هم آب بپاشید، این‌ها را زاد المعاد دارد و ظاهراً یک نحو خوشحالی و فرح و انبساط باشد، یا یادآور داستان زنده‌شدن سه هزار نفر که مرده بودند که آن پیغمبر آب به آن‌ها پاشید و همه‌ی این‌ها مثلاً زنده شدند.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»

--------------------------------------------------------------------------------

1. کتاب البیع3: 339 – 341.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org