Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اقوال در معامله مکيل به غير موزون و موزون به مکيل و مکيل به موزون
اقوال در معامله مکيل به غير موزون و موزون به مکيل و مکيل به موزون
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1092
تاریخ: 1391/2/2

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث درباره‌ی این بود که مکیل را به غیر موزون و یا موزون را به مکیل یا مکیل را به موزون معامله کنند، در این‌جا گفته شد سه قول وجود دارد: یکی جواز، مطلقا، دوم عدم جواز مطلقا، سوم تفصیل بین مکیل به موزون که جایز است، امّا موزون به مکیل جایز نیست و بعد هم شیخ (قدّس سرّه الشریف) مسأله را دو قسمت کردند: یک وقت یکی از این‌ها طریق معرفت دیگری است، این‌جا اشکالی در آن نیست، چه کیل به وزن و چه وزن به کیل، منتها اگر مقدار تفاوت ممّا یتسامح باشد، اشکال بعدی هم به وجود نمی‌آید، ولی اگر مقدار، ممّا یتسامح نباشد و بنا را بر این بگذارند که اگر ممکن است اختلاف در مقدار هم باشد، بیع را انجام بدهند به همان؛ مثلاً ده کیل که ممکن است این ده کیل یک مقدار بیش از ده کیلو باشد، این‌جا اگر بعد از معامله، نقصی معلوم شد، طرف حقّ الخیار دارد، امّا اگر بنا شد که خودش مستقلاً باشد، شیخ در مستقل فرمودند مکیل را می‌شود به موزون فروخت، لأنّه الأصل و جزاف لازم نمی‌آید، امّا وزن را نمی‌شود به مکیل فروخت، برای این‌که جزاف است و مقدار با آن معلوم نمی‌شود، اگر اصالةً باشد، آن وقت در اوّل بحث، از شهید در دروس نقل فرمودند که شهید فرموده است بیع مکیل به وزن و بیع موزون به کیل جایز است و به روایت وهب هم استدلال کرده است و امّا در معدود هم اگر بخواهید با وزن و کیل معامله بشود، جوز یا تخم مرغی که با عد است، می‌خواهند کیل یا وزن کنند، این هم باز دو صورت دارد: یک وقت آن کیل و وزن طریق معرفت معدود است، این‌جا هم جایز است، به عین آن‌که در ما سبق گفته شد و یک روایتی را ایشان نقل می‌کند که از آن روایت برمی‌آید اختصاص به حال اضطرار دارد، از باب تقریری که امام فرموده است، عن أبي عبد الله (علیه السّلام) أنّه سئل عن الجوز لا نستطيع أن نعده ف‍يكال بمكيالٍ، ثمّ يعد ما فيه، ثم يكال ما بقي على حساب ذلك العدد؟ قال: «لا بأس به».[1] بنابراین، اگر کیل طریق معرفت باشد، علی القواعد مانعی ندارد، چه اختیاراً و چه اضطراراً، چه بتواند عد کند و چه عد کردن آن مشکل باشد، متعذّر یا متأثّر باشد، امّا گفته شده که از تقریر امام در صحیحه‌ی حلبی برمی‌آید که در صورت تأثر یا تعذّر کفایت نمی‌کند، برای این‌که سؤال سائل این است، عن الجوز لا نستطيع أن نعده، نمی‌توانیم آن را بشمریم، کیل را طریق معرفت قرار بدهیم، حضرت فرمود: «لا بأس» برمی‌آید که در ذهن سائل بوده که اگر می‌شود شماره کرد، کیل درست نیست، قید زد که: لا نستطيع أن نعده، از آن برمی‌آید که در ذهن او بوده با استطاعت جایز نیست، حضرت هم این را تقریر کرده است، لکن شیخ (قدّس سرّه) می‌فرماید در این تقریر اشکال وجود دارد، شاید منشأ اشکال هم این باشد که این لا نستطیع، یعنی آن‌که اصل است، نمی‌توانیم انجام بدهیم، نه در ذهن او بوده جایز نیست، آن‌که متعارفاً جوز را با آن می‌فروشند، با عد است، ما این متعارف را نمی‌توانیم، لا نستطیع از باب آن متعارف، متعارف را توان نداریم، جایز نیست، «لا نستطیع» در ذهن او بوده که چون متعارف نیست، غیر متعارف می‌شود یا خیر، نه در ذهن او این بوده که چون غیر متعارف جایز نیست، الّا مع الاضطرار و امّا اگر بخواهند معدود را با کیل و یا وزن بفروشند، علی نحو الاصالة، نه علی نحو معرفت، گردویی که با عدد می‌فروشند، با کیل یا با وزن بخواهند بفروشند، این‌جا اگر با وزن بخواهند بفروشند، مانعی ندارد، برای این‌که اصل در معرفت کم و مقدار همان وزن است و با وزن مانعی ندارد، امّا اگر بخواهند با کیل بفروشند مشکل است، برای این‌که نمی‌داند چقدر است، مقدار معلوم نمی‌شود، کیل متعیّن مقدار نیست، آن مقداری که به وسیله‌ی وزن یا عدد معلوم می‌شد، این کیل معلوم نیست، صدتا در آن وجود دارد یا نودتا، وزن آن هم معلوم نیست، بنابراین، با کیل آن محلّ اشکال و جزاف است و محض مشاهده کفایت نمی‌کند، امّا با وزن آن کفایت می‌کند.

«کلام شيخ انصاری درباره‌ی کفايت کيل و وزن»

شیخ انصاری در باره‌ی اصالت می‌فرماید: «و أمّا كفاية الكيل فيه أصالةً: فهو مشكلٌ، لأنّه لا يخرج عن المجازفة و الكيل لا يزيد على المشاهدة [بیش از آن‌که از مشاهده می‌بینم چیزی برای من علم بیشتر و معرفت بیشتری نمی‌آورد.] و أمّا الوزن: فالظاهر كفايته بل ظاهر قولهم في السلَم: إنّه لا يكفي العدّ في المعدودات و إن جاز بيعها معجّلاً بالعدّ، بل لابدّ من الوزن: أنّه لا خلاف في أنّ الوزن أضبط و أنّه يغني عن العدّ. فقولهم في شروط العوضين: إنّه لابدّ من العدّ في المعدودات [این‌که گفته‌اند معدودات عد می‌خواهد، نه این‌که معنای آن این است وزن بیکار است، بلکه] محمول علی اقلّ مراتب التقدیر، [اقلّ مراتب تقدیر عدد است، یک وقت می‌گویید صندلی اوّل از در جلو، این یک ارزشی است، یک وقت می‌گویید صندلی اوّل از در عقب، یعنی وسط نمی‌نشینی، روی صندلی‌های وسط و روی بارهای وسط نمی‌نشینی، این‌جا هم این از باب اقل ما یتقدّر به ذکر شده، نه از باب این‌که برتری دارد] لكنّه ربما ينافي ذلك تعقيب بعضهم ذلك بقولهم: و يكفي الوزن عن العدّ [این می‌فهماند که عد یک نحو استقلال و یک نحو اولویتی دارد،] فإنّه يوهم كونه الأصل في الضبط إلّا أن يريدوا هنا الأصالة و الفرعيّة بحسب الضبط المتعارف لا بحسب الحقيقة فافهم».[2]

«استدلال به روايت وهب درباره‌ی فروش مکيل با وزن و فروش موزون با کيل»

امّا راجع به روایت وهب، ایشان می‌فرماید شهید در دروس فرموده است مکیل را با وزن می‌شود فروخت، موزون را هم با کیل می‌شود فروخت: «فالوجه الصحّة لرواية وهب عن الصادق (عليه السّلام) و كأنّه أشار بها إلى رواية وهب عن جعفر عن أبيه عن عليٍّ (صلوات اللّه عليهم) قال: «لا بأس بسَلَف ما يوزن فيما يكال و ما يكال فيما يوزن» [البته بعضی از نسخه‌ها دارد: «لا بأس بأسلاف ما یوزن»، ایشان می‌فرماید روایت وهب] و لا يخفى قصور الرواية سنداً ب‍وهب و دلالةً بان الظاهر منها جواز إسلاف الموزون في المكيل، [موزون را پیش‌فروش کند، ثمن آن را کیل قرار بدهد یا کیل مکیل را با کیل پیش‌فروش کند، ثمن آن را موزون قرار بدهد، مراد این است، «إسلاف الموزون» در مکیل] و بالعکس لا جواز تقدير المسلَم فيه المكيل بالوزن و الموزون بالکیل و يعضده ذكر الشيخ للرواية في باب إسلاف الزيت في السمن»[3] که اگر زیت را به سمن، پیش‌فروش کند آن‌جا دارد که جایز نیست، در همین باب این را ذکر کرده، پس معلوم می‌شود مراد از این‌که می‌فرماید: «لا بأس بسلف ما یوزون فیما یکال»؛ یعنی اسلاف موزون به ثمن مکیل یا عکس آن، یعنی اسلاف مکیل، به ثمن موزون، اینجا باب ثمن و پیش‌فروش را می‌گوید، نه این‌که بخواهد بگوید مسلف فیه مکیل را با وزن معلوم کنند یا مسلف فیه موزون را با کیل، ایشان می‌فرماید ظاهر این روایت این است، صاحب جواهر می‌فرماید احتمال دارد، به هر حال، چه بگویید ظهور دارد، چه بگویید احتمال دارد، استدلال از نظر دلالت مورد مناقشه است، امّا از نظر سند، ایشان می‌فرماید این اشکال سندی هم در این روایت وجود دارد.

«اشکال سندی به روايت وهب»

اشکال سندی یا ضعف سندی آن این است این وهب در این‌جا به قرینه‌ی این‌که ناقل از او محمّد بن خالد برقی است، وهب بن وهب بن ابی البختری است، این وهب در این‌جا، نه وهب بن عبد ربه است که توثیق شده، نه وهب بن عبد الرحمن است که مجهول است، بلکه این وهب، وهب بن وهب بن ابی البختری است که این آدم هر کس متعرّض حال او شده گفته کذّابٌ، کذّابٌ، نه کاذبٌ، کذّاب، یعنی دروغ‌پرداز، یعنی هنر دروغ‌گویی، بلکه بعضی گفته‌اند «من أکذب البریّة» وهب بن وهب دروغ‌گوترین آدم روی زمین است. این از نظر رجالی. از نظر تاریخی، این وهب بن وهب، در بدبختی و نابسامانی چندتا امتیاز دارد و این هشداری است برای انسان که خیلی باید متوجّه حال خودش باشد، چون انسان وقتی در مسیر نزول از سعادت و رفتن در ویل شقاوت افتاد، آن ویل او دیگر آخر ندارد، به قول شهید مطهری (قدّس سرّه الشریف) (ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ )[4] می‌گوید این حال است، نه این‌که اسفل سافلین یک جا باشد، مثل «کن فیکون» که می‌گویند تو را کن فیکون می‌کنند، «کن فیکون»، به معنای تغییر نیست، «کن فیکون»، یعنی خدا ( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ )[5] بعضی از بزرگان هم این‌طور تعبیر کردند، اسفل سافلین هم به ذهن ما می‌آید یک جایی است، پایین‌تر، مثلاً روی درجه هفتم، هشتم، نهم، شهید مطهری می‌فرماید: (ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ ) حال است، یعنی در حال پایین رفتن، و قطع نظر از این‌که فرمایش ایشان از نظر ادبی درست است، اصلاً مؤیّد آن این وحدت سیاق آیه است، می‌گوید انسان را آفریدیم، در آیه‌ی قبل (فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ )،[6] یعنی وقتی اوج گرفتند، در اوج‌گیری یک جا نمی‌ایستند، مدام بالا می‌رود، می‌فرماید:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت به در آی تا ببینی طیران آدمیت

برسد به (قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنی )[7] آن‌جایی که جبرئیلی که وحی را می‌گیرد، قدرت گرفتن وحی را دارد و نمی‌شود وحی بلاواسطه به پیغمبر نازل بشود و بعد می‌آورد سراغ پیغمبر، آن هم آن‌جا می‌گوید: «لو دنوت أنملةٌ لاحترقت» نمی‌توانم یک قدم از این پیش‌تر بیایم، من تا این‌جا بیشتر توان ندارم، بیایم می‌سوزم و از بین می‌روم. این قرینه است بر این‌که آن‌جا «أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»، این‌جا اسفل سافلین، مدام پایین می‌رفت. این وهب بن وهب ابی البختری یک امتیازاتی دارد، یکی این بود؛ سعایت کردند نزد منصور دوانیقی از یحیی بن عبدالله مثنی ظاهراً یا ابن حسن مثنّی، است؛ در حالی که قبلاً یک امان‌نامه‌ای منصور به او داده بود، سه نفر را جمع کردند، یکی از آن‌ها این بود، از علما بود، از عمامه به سرها و له هیکلٌ، له وزنٌ علمی، بعد به این‌ها گفت من امان‌نامه دادم به این، امان‌نامه چطور است؟ آن دو نفر گفتند امان‌نامه محکم است، نمی‌شود امان‌نامه را نقض کرد، این گفت امان‌نامه قابل نقض است و این امان‌نامه‌ی او نادرست است، او بیعت را نقض کرده و امان دیگر ارزش ندارد، امان‌نامه را دادند دست او، کاغذ امان‌نامه‌ی یحیی بن حسن مثنّی را پاره کرد و بعد هم سبب شد که یحیی شهید شد، این یک پرونده‌ی کوچک او و باز دارد منصور دوانیقی مسابقه‌ی در کفتربازی را خیلی دوست داشت، در روایات دارد، مسابقه «لا سبق إلّا فی خفٍّ و حافرٍ و نصلٍ».[8] تیراندازی است، دیگر کفتر هوا کردن و کفتر من پرنده شده و این‌ها، روایت آن را منع می‌کند، منصور هم می‌خواست یک چهره‌ی مذهبی به کار خودش بدهد، همیشه قدرتمندان مذهبی از مذهب سوء استفاده کردند و بازی کردند، إلّا شذّ و ندر، وهب یک حدیث از پیغمبر نقل کرد، «لا سبق إلّا فی خفٍّ و حافرٍ و طیرٍ» طیر را به آن اضافه کرد، برای این‌که برای منصور دوانیقی خوشایند باشد و او بتواند با آن کفتربازی مسابقه را بگیرد. در آن قضیه، در آن‌جایی که امان‌نامه را گرفت پاره کرد، البته این یک ذرّه می‌شود گفت مکر داشته، بعضی‌ها دین خود را خیلی ارزان می‌دهند، گفت «شرّ الناس من باع آخرته بدنیاه و شرٌّ منه [بدترین آدم آن است که آخرتش را به دنیای خود بفروشد،] و شرٌّ منه من باع آخرته بدنیا غیره».[9] دیگری خوشی‌های آن را می‌کند، من جهنّم آن را بروم، خیلی این دیوانگی است، دیوانگی از این بهتر دیگر نمی‌شود، دیوانگی و بی‌عقلی، به قول حضرت آیت الله العظمی آقای وحید (حفظه الله) راجع به یک گناهی، می‌گفت: این یک طویلة الاغ است. باید گفت این هم یک طویلة الاغ است که «باع آخرته بدنیا غیره» این ارزان نفروخت، منصور یک میلیون و ششصد هزار دینار یا درهم به او داد برای آن امان‌نامه‌ای که پاره کرد، اگر دینار باشد که سر به فلک درمی‌آورد، درهم هم باشد که هیچ، اگر دلار یا یورو باشد، الف الف ستة و مائة می‌‌شود و توانست این کار را بکند، آن وقت ما می‌گوییم چرا نسبت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) ظلم کردند، ریاست است، قدرت است، پست است، مقام است، بازیچه که نیست، گفت که هر که از پل بگذرد خندان بود، این‌ها، پست و مقام بعد از پیغمبر را به دست گرفتند، هر کاری هم می‌خواهند می‌کنند، کسی هم نمی‌گوید چرا و به هر حال خلیفه‌ی مسلمین هستند، امام مسلمین هستند، به نظر من البته آن‌ها هم ارزان فروختند، چون جهنم خیلی بدتر از این حرف‌ها است، یک کارهایی را انجام دادند، آخرت خود را دادند، عذاب الهی را گرفتند، با در خانه آتش زدن، با کوبیدن، با زدن، هیچ ظلمی نبود جز این‌که این‌ها جعل حدیث کردند، غصب مال کردند، در منازل ناامنی به وجود آوردند، در کوچه‌ها ناامنی برای زهرا به وجود آوردند، همه‌ی آن هم برمی‌گشت به زهرا و علی، به دیگران کاری نداشتند، معروف است که زهرا (سلام الله علیها) آمد نامه‌ی رد فدک را گرفت و داشت از کوچه‌های مدینه عبور می‌کرد، اگر همه‌جا ناامن باشد، کوچه‌های مدینه باید برای دختر پیغمبر امن باشد، کوچه‌های مدینه برای یهودی، مسیحی، بولوشویک، بهائی و هر انسانی در مدینه بود، چه انسانیت او کامل بود، چه ناقص، کوچه‌های مدینه برای او امن بود، امّا برای دختر پیغمبر ناامن بود، وقتی آن مردک فهمید که نامه‌ی رد فدک را گرفته، آن وقت کاری کرد که مرحوم حاج شیخ محمّد حسین کمپانی می‌گوید:

فاحمرّت العين و عين المعرفة تذرف بالدمع على تلك الصفة

من نمی‌فهمم چطور محکم زده است که چشم حضرت زهرا، یک دختر جوان هفده، هجده ساله سرخ شده است و زهرا با داشتن پسربچه‌ی شش ساله و چهار ساله و دختربچه‌ی سه ساله و دو ساله و شوهری مثل امیرالمؤمنین و در عین حال، می‌آمد کنار قبر شهدا و می‌گفت: «اللّهم عجّل وفاتی سریعاً».

«اللّهم العن أوّل ظالمٍ ظلم حقّ محمّدٍ و آل محمّد و آخر تابعٍ له علی ذلک اللّهم العن العصابة التي جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله اللّهم العنهم جميعاً السّلام عليك يا أبا عبد الله و على الأرواح التي حلت بفنائك عليك منّي سلام الله أبداً ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منّي لزيارتكم السّلام على الحسين و علی علي بن الحسين و علی أولاد الحسین».

والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته

--------------------------------------------------------------------------------

1. وسائل الشیعة 17: 348، کتاب التجارة، ابواب عقد البیع، باب7، حدیث1.

1. کتاب المکاسب4: 225.

2. کتاب المکاسب4: 220.

1. تین(95): 5.

1. یس (36): 82.

2. تین (95): 6.

3. نجم (53): 9.

1. وسائل الشیعة 19: 252 و 253، کتاب السبق و الرمایة، ابواب السبق، باب3، احادیث1 و 2.

2. وسائل الشیعة 16: 34، کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، ابواب جهاد النفس، باب71، حدیث11.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org