ديدگاه شيخ انصاری در بيع جملهای از اجزای متساوية الاجزاء و مختلفة الاجزاء
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1108 تاریخ: 1391/2/31 بسم الله الرحمن الرحيم شیخ فرموده در بیع جملهای از اجزاء متساویة الاجزاء و یا مختلفة الأجزاء سه صورت متصوّر است، یکی بیع کسر مشاع، صاعٍ من صبره، یعنی آن مقدار از کسری که به قدر صاع خواهد شد که اگر آن صبره ده صاع باشد، میشود یک دهم و اگر بیست صاع باشد میشود یک بیستم، کسر مشاع، صاع من صبره یا غیر آن، یک بیستم، یک دهم، پس یک صورت در جملهی از اجزاء متساویة الأجزاء یا مختلفة الأجزاء این است که به صورت کسر مشاع باشد، صورت دوم به صورت فرد منتشر و مردّد، صورت سوم به نحو کلّی در معیّن و گفته شد که صورت اوّل که به صورت کسر مشاع باشد، یقع صحیحاً. آن کسر مشاعی که به مقدار یک صاع است، آن را میفروشد، در حقیقت کسر مشاع به مقدار یک صاع را میفروشد، این صحیح است، ولو مقدار اجزاء را هم نداند، برای اینکه هیچ غرر و جهالتی در کار نیست، اگر بیست تا باشد، به مقدار یک صاع از کسر مشاع است، یعنی یک بیستم، اگر سی صاع باشد، به مقدار یک صاع از کسر مشاع است، میشود یک سیام. بنابراین، بیع آن یقع صحیحاً. اگر یک هشتم از آن را، یک دهم از آن را میفروشد، نه به صورت تقدیر به صاع، یکون باطلاً از باب غرر و جهالت، چون نمیداند چقدر است، یک چهارم آن یا یک دهم آن، مگر اینکه مقدار اجزاء را بداند. صورت دوم، فرد منتشر و فرد مردّد بود که گفته شد اصلاً تعقّل و تصوّر ندارد، لا ذهناً و لا خارجاً. بنابراین، نمیشود بیع به آن اضافه بشود و انشاء بیع به آن اضافه بشود، چون اصلاً مضافٌ الیه قابل تصوّر و تعقّل نیست، البته فرد منتشر یا فرد مردّد، به مفهوم قابل تصوّر است، ولی آن برمیگردد به همان أحدهما و بحث آن نیست، بحث دربارة فرد منتشر و فرد مردّد در خارج است که این قابل تصوّر و تعقّل نیست، برای اینکه فرد که شد، خارج و وجود مساوق با تشخّص و تعیّن است، دیگر نمیشود یک موجودی با فرض اینکه موجود است، تعیّن نداشته باشد و مردّد باشد بین اینکه خودش است یا غیر خودش، و الّا تشخّص مساوق با تعیّن است. اما اگر هم شما فرد مردّد را تصویر کردید، در فرد مردّد هم یقع البیع صحیحاً، یک فردی که از این دو فرد، یک صاع از این ده صاع مردّداً بین آنها یقع صحیحاً. صورت سوم کلّی در معیّن بود، یک صاع از یک صبره و گفته شد کلّی، گاهی به خارج نسبت داده میشود، مثل یک صاعی از این کوپهی گندم، یک صاعی از این خرمن گندم یا یک صاعی از این سیلویی که گندم دارد، یک صاع از این سیلوی گندم را میخواهد بفروشد که این صاع، اضافه شده به کلّی معیّن به نسبت خارج، یک وقت کلّی معیّن در ذمّه است، ده کیلو برنج در ذمّه را میفروشد، یک وقت کلّی نسبت به خارج است، صاع معیّن کلّی مقیّد به خارج است، امّا در باب سلم، نسیه یا بلکه حال کلّی مربوط به ذمّه است، ده من گندم و گفته شد کلّی مقیّد به خارج، مضاف به خارج با کلّی در ذمّه، از حیث موجب مالیت خود چگونه هستند؟ متفاوت هستند، موجب مالیت ذمّه قدرت وفاء صاحب الذمّة است، چقدر میتواند بپردازد، اگر فرضاً ده کیلو گندم میفروشد، ولی یک سیر هم نمیتواند بفروشد، اینجا بیع آن یقع باطلاً؛ برای اینکه مالیت ندارد، این کلّی در ذمّهای است که هیچگونه مالیتی برای آن متصوّر نیست و در مقابل کسی صد تن گندم میفروشد، امّا قدرت وفای آن را دارد، امّا در صاع در معیّن، صاع در خارج صبرةً من صاع که منتسب به خارج است، مالیت آن به خودش است، چون صاع، خودش مالیت دارد، مالیت آن به خودش است. این یک فرق بین صاع در ذمّه، بین کلّی در ذمّه و کلّی در خارج، فرق دیگری که بین اشاعه و کلّی است اینکه؛ در باب اشاعه، اگر بقیهی صبره تلف شد و به مقدار کسر مشاع باقی ماند، چه کسانی در آن با هم شریک هستند؟ بایع و مشتری هر دو یک پنجم از صبره را گرفته، چون علی نحو اشاعه است و در جزء جزء آن اینها با هم شریک هستند، ولی در باب کلّی در معیّن که بایع یک صاع از صبره را فروخته، درست است کلّی را فروخته، صاع خارجی مورد معامله قرار نگرفته، چون آن صاع کلّی در خارج وجود ندارد، لکن عرف وفای به آن صاع را به این میداند که این خارج بدهد، حالا اگر بقیه تلف شد، عرف حکم میکند به اینکه بایع باید این یک صاع باقیمانده را به عنوان حقّ مشتری به مشتری بپردازد. پس در بیع صاعٍ من صبره و با تلف بقیهی اجزاء، باید آن باقیمانده را به مشتری بدهند، برای اینکه حقّ او در آن است، اگرچه ملک او هم نباشد، امّا حق او در آن تعیّن دارد. ولی در باب بیع مشاع آنطور نیست، علی نحو شرکت است، این یک تفاوت کلّی در معیّن و مشاع و باز تفاوت دیگری که بین کلّی در معیّن و مشاع است، اینکه در باب کلّی در معیّن اختیار تعیین صاع، به دست بایع است، یک صاع که او بیشتر طلبکار نیست، آن یک صاع را از آن متساویة الأجزاء برمیدارد به او میدهد. ولی در باب اشاعه، تعیین به عهدهی هر دو است، هم بایع و هم مشتری، برای اینکه هر دو در این خارج شریک و سهیم هستند و فرق سوم اینکه گفتهاند در باب اشاعه مبیع خارج است، نصف از این خانهی مشاع در خارج، مبیع در خارج است، در کلّی در معیّن مبیع خارج نیست، محقّق آن و بقای آن به خارج است و الّا صاعٍ من صبره، کلّی در معیّن آن در ذهن است و در خارج کلّی در معیّن نداریم، برای اینکه اگر کلّی است، معیّن نیست، اگر معیّن است، کلّی نیست، امّا در باب اشاعه اینطور نیست، در باب اشاعه مبیع در خارج و به نحو اشاعه است. فروع دیگری را هم سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) ذکر کرده، بحثهای مفصّل دیگری هم اینجا آمده که به نظر بنده خیلی بنده برای خودم و شما سزاوار نمیدانم که با این فرصت کمی که داریم و با این مشکلاتی که به خاطر عدم برکت در عمر و توفیق داریم آنها را بحث کنیم. در تمام آن مسائلی را که امام بحث کرده و بعضی را هم شیخنا الاعظم (قدّس سرّهما) بحث کرده، یک چیز بیشتر حاکم نیست و آن قضاوت عرف است، بحثهایی است که فقط حاکم در آن قضاوت عرف است، امّا بحث غرر و غیره تکرار ما سبق است که اگر غرر را به معنای جهالت بگیرید، بعضی جاها میآید، به معنای خطر بگیرید بعضی از جاها نمیآید یا بیع را مثلاً بگوییم یک بیع نادرستی است، ما انجام میدهیم، بعد با خیار درست میشود، نمیشود، خیار، فرع این است که بیع صحیح باشد، مباحث مفصّلی دارد که به نظر بنده هم، برای بنده سزاوار نیست با این کمبرکتی که در عمرم دارم که خدمت شما عرض کنم و هم شما که توفیق دارید مطالب دیگری را که انفع باشد مطالعه کنید، سزاوار نیست که من وقت شما را بگیرم، ولی کلّی آن این است، حاکم در آنجا عرف است، خیلی هم مورد ابتلاء نیست، فقط یک بحث آن را متعرّض میشوم که آن بحث آن هم شهید اوّل و هم شهید ثانی و هم شیخ در مکاسب نقل کردهاند، در کتاب البیع، هم سیّدنا الاستاذ آن را نقل کرده و هم صاحب مفتاح الکرامه نقل کرده، اصل و اجمال آن هم برای شهید اوّل است، تفصیل آن برای شهید ثانی است و قبل از شهید اوّل هم یک تقسیمبندی به این نحوی از شیخ طوسی بوده، ولی این را که هم مفتاح الکرامة، هم سیّدنا الاستاذ و هم شیخ اعظم نقل کردهاند، برای روضه است، برای شهید ثانی، شرح عبارت شهید اوّل، منتها شهید ثانی در کتاب التجارة میفرماید عبارت لمعه به بعضی از این صور بالمنطوق دلالت دارد و به بعضی از این صور بالمفهوم دلالت دارد، یک محشّی است آنجا به نام شیخ علی، او درست کرده، گفته کدام یک از منطوق آن عبارت استفاده میشود و کدام یک از مفهوم آن عبارت استفاده میشود، صوری را ایشان ذکر کرده، این آقایان هم بیان کردهاند، منتها من از مفتاح الکرامة نقل میکنم چون قشنگ عبارت را پرورانده، بعد کلام امام را نسبت به این صوری که در مسأله است نقل میکنیم. « کلام مفتاح الکرامة در بيع مجهول » مفتاح الکرامة در باب بیع مجهول، کتاب التجارة، میفرماید: «و اعلم أنّ الشهيد في حواشي الكتاب [ظاهراً در حواشی ارشاد] و الشهيد الثاني في الروضة قالا إنّ أقسام بيع الصبرة عشرة [اینکه میگوید شهید در حواشی، یعنی به طور مفصّل آن و الّا مجمل آن را در متن لمعه دارد، اقسام بیع صبره دهتا است] لأنّها إمّا أن تكون معلومة المقدار أو مجهولته [یا معلوم است سیلو چقدر گندم دارد و صبره چقدر است، مقدار آن معلوم است، یا نمیدانیم صد کیلو است، پنجاه کیلو است، چقدر است، یا مجهوله است.] فإن كانت معلومةً [اگر آن صبره، آن مجموع معلوم باشد] صحّ بيعها أجمع [کلّ این گندمهای داخل سیلو را فروختم، کلّ این خرمن را فروختم و فرض این است معلوم است چند کیلو است یا چند من است، بیع آن] یقع صحیحاً قضاءً للعمومات [و عدم دلیلی بر منع] و بيع نصفها [بیع نصف آن را یا ربع آن را، برای اینکه فرض این است کلّ آن معلوم است، وقتی کلّ آن معلوم است، مانعی ندارد ربع و نصف آن را بفروشید] و بالجملة جزءٌ منها معلومٌ مشاع [جزئی از آنها معلوم به مشاع است که آن را میفروشد، این هم صورت دوم، پس] بيعها أجمع [بیع نصف و ربع، سوم؛] و بيع مقدارٍ كقفيز تشتمل عليه [مقدار معلوم است، قفیز هم به زمین اطلاق میشود، هم وسیلهی مساحت زمین است، هم در باب کیل و وزن قفیز هست] مکیالٌ یوازن به النّاس [یک کیلی بوده، معلوم هم کردند چند بوده است، مثلاً در عراق چند بوده، در زمین، اگر گفته شد متراژ است، قفیز از زمین گفتهاند 144 متر است، پس قفیز اگر به عنوان اجناس باشد، کیل است، اگر به ارض نسبت داده بشود، مساحت و مقدار مساحت است. قفیزی از آن را بفروشد، مثلاً ده کیلوی آن را،] تشتمل علیه [ده کیلو از این صبرهی معلومه را میفروشد که این صبره ده کیلو است، نه اینکه یک صبرهی ده کیلو را هزار کیلو بفروشد، این اصلاً «تشتمل علیه» نیست،] و صبرةٌَ و قفیزٌ [که «تشتمل علیه».] و بيعها كلّ قفيز بكذا [همهی آنها را میفروشد که مقدار آن معلوم است، هر کیلویی ده تومان، همهی اینها که مقدار آن معلوم است، مثلاً صد کیلو است، میگوید هر کیلویی به ده تومان، کلّ آن را میفروشد، این هم یقع صحیحاً]. لا بيع كل قفيزٍ منها بكذا [نه اینکه بیع یک قفیز از آن را به این مقدار میفروشد، این یقع باطلاً «لا بيع كل قفيزٍ منها» هر قفیزی از آن را میفروشد به درهم، گفتند این باطل است، چه فرقی کرد با آن یکی؟ «بيع مقدارٍ كقفيز تشتمل عليه» یک قفیزی که «تشتمل علیه»، ولو کلّ آن هم باشد، یا بگویید کمتر، «لا بیع کلّ قفیزٍ منها» این را بعد میگوید این من، من تبعیضیه است، یعنی بعضی را فروختند، چون بعض آن که باشد، میشود مجهول، معلوم نیست چند قفیز آن را میخواهد بفروشد،] و المجهولة كلّها باطلة [این پنج صورت معلوم، پنج صورت مجهول همهی آن باطل است] إلّا الثالث [ثالث این بود: «بعتك قفيزاً منها» حالا ثالث آن را حساب کنیم، «بیعها أجمع»، بیعها نصف و ربع، بیع مقدارٍ قفیز، این سوم آن است که «تشتمل علیه» این مانعی ندارد، ده قفیز که نمیداند چند است، امّا میداند ده کیلو را دارد، این هم از مجهولها صحیح است] و قد عرفت الحال في الثالث و أمّا الخامس و هو بيع كل قفيزٍ منها بكذا [که آنجا صورت چهارم آن بود] فباطلٌ على التقديرين [چه با علم به مقدار، چه با جهل به مقدار] و به صرّح في المبسوط فنسبة الخلاف إليه لم تصادف محزها [در مبسوط همین را گفته است که این باطلٌ، آن وقت نسبت خلاف به سوی او که گفتهاند قائل به بطلان نشده، جای این نسبت درست نیست، «لم تصادف محزها» به جای خودش درست درنیامده.] قال في المبسوط لو قال بعتك من هذه الصبرة كلّ قفيزٍ بدرهم فإنّه لا يصح لأنّ من للتبعيض و البعض المبيع مجهولٌ [بعضی از قفیزهای آن را به اینقدر خریدم، نه کلّ قفیز را، نه ده قفیز را، دهتا یا پنجتا، این مجهول است،] فلم يصح و كلامه شاملٌ لصورتي العلم و الجهل نعم ظاهر التذكرة قصر الحكم على صورة الجهل [که کل معلوم نباشد،] قال لو قال بعتك من هذه الصبرة كلّ قفيزٍ بدرهم و لم يعلما أو أحدهما القدر بطل عندنا لأنّ من للتبعيض و البعض المبيع مجهولٌ انتهى و الوجه البطلان مطلقاً [چه کل را بداند، چه کل را نداند،] لعدم العلم بقدر المبيع و الثمن لأنّ مرجع هذا المقدار إلى تخيّر المشتري في أخذ [بعضی از این قفیزهای آن را برمیدارند، نه کلّ آن و نه هر قفیز آن، هر مقدار میخواهند،] فإن أخذ قفيزين لزمه درهمان و هكذا و لا ينفع حينئذٍ كون الصبرة معلومة [صبره معلوم باشد، امّا این چندتا قفیذ میخرم، پنجتا یا دهتا بستگی دارد میل او به که باشد.] کون الصبرة معلومة و أما الرابع و هو بيعها كل قفيز بدرهم كأن يقول بعتكها كل قفيزٍ بدرهم فإنّه يصحّ مع العلم [میداند صد کیلو است] لأنّها معلومة القدر و قد باعها كل قفيز بدرهم فالمبيع هنا مجموعها و في المبسوط و الخلاف لو قال بعتك هذه الصبرة كل قفيزٍ بدرهم صحّ البيع [درست است، بر فرض اینکه مقدار صبره معلوم است.] قال في الخلاف لأنّه لا مانع منه و الأصل جوازه و إطلاق [كلام شیخ] يقضي بالصحة و لو مع الجهل [جهل به مقدار صبره،] و لو مع الجهل و قد نفى عنه البعد في الكفاية و قد نص في التذكرة و الدروس و غيرهما على البطلان في صورة الجهل لعدم تعيين العوضين».[1] والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته -------------------------------------------------------------------------------- 1. مفتاح الکرمة، چاپ قدیم، صفحه 275.
|