Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ديدگاه امام خمينی در صورت سوم بيع صاعهايی از صبره يا صاعی از صبره
ديدگاه امام خمينی در صورت سوم بيع صاعهايی از صبره يا صاعی از صبره
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1111
تاریخ: 1391/3/3

بسم الله الرحمن الرحيم

یک صورت دیگری را که امام ذکر فرمودند، سه صورت برای بیع همه‌ی صاع‌ها بود، یکی به صورت صبره‌ی خارجیه، یکی به صورت صیعان در صبره، یکی به صورت کلّ صاعٍ این‌قدر، صورت دومی که امام متعرّض آن شده به صورت کلّی در معیّن است، اگر صاع‌هایی را از این صبره یا صاعی را از صبره فروخت، ولی نمی‌دانند آیا آن صاع در صبره است یا نه، مثلاً ده صاع را فروخته، ده صاع از این صبره به عنوان کلّی در معیّن و نمی‌دانند آیا ده صاع دارد یا ده صاع ندارد، همان‌طور که سیّدنا الاستاذ فرمودند، این بیع یقع باطلاً؛ برای این‌که نمی‌دانیم مصداق آن در خارج محقّق است یا محقّق نیست، شبیه بیع شیئی است که نمی‌دانید در خارج است یا در خارج نیست، مثلاً می‌گوید این کتاب را فروختم به صد تومان، ولی معلوم نیست کتاب در خارج باشد، شاید این ورق کاغذ باشد، چطور آن‌جا بیع باطل است، این‌جا هم باطل است؛ برای این‌که وجود خود مبیع معلوم نیست و با عدم علم به وجود مبیع، بیع باطل است، در این‌جا هم با شک در تحقّق مصداق، باز بیع باطل است و سرّ آن هم این است که تحقّق بیع معلوم نیست، نمی‌دانیم بیع محقّق شده یا بیع محقّق نشده، چون بیع، مبیع می‌خواهد، مثل این‌که امام جماعت مأموم می‌خواهد، این‌جا چون معلوم تحقّق بیع نیست و لذا یقع البیع باطلاً. پس با شک در اشتمال صبره به مقدار صاع‌های مورد بیع، یقع البیع باطلاً از باب شک در تحقّق مصداق، مثل شک در خود مبیع و نمی‌شود گفت بطلان از باب غرر است، برای این‌که وقتی که بیع تحقّق پیدا کند، غرر مانع است، اگر به معنای جهالت گرفتیم و علم شرط است، شرایط و موانع مربوط به بعد از تحقّق در خارج مشروط و ممنوع است، بعد از آن‌که آن امر در خارج تحقّق داشته باشد، آن وقت بحث می‌شود که شرط را دارد یا ندارد، اگر علم به مبیع شرط است یا اگر جهل در مبیع مضر است، این بعد از آن است که بیع در خارج محرز باشد و فرض این است چون در این‌جا شک در مصداق داریم، بیع محرز نیست و یقع البیع باطلاً.

« بحث اصولی در مضرّيت غرر بيع »

بحث دیگری را که ایشان این‌جا متعرّض شده و ظاهراً تبعاً لغیر است و غیر هم جا نداشته این‌جا متعرّض بشوند، بلکه باید احاله به اصول کنند، این است که آیا اگر غرر را در باب بیع مضر دانستیم، مثل این‌جا که فرض کردیم غرر مضر است، جهالت به اشتمال مضر است؟ آیا اگر جهالت به اشتمال را مضر دانستیم علی تسلیم، امارات می‌تواند جای علم بنشنید و یا استصحاب می‌تواند جای علم بنشیند و بگوییم یقع البیع صحیحاً؟ یعنی اگر در ما نحن فیه گفتیم علم به اشتمال صبره بر مقدار بیع لازم است و جهل مضر است، آیا اگر اماره بر اشتمال داشتیم یا استصحاب بر اشتمال داشتیم، این اماره و استصحاب جای علم می‌نشینند یا جای علم نمی‌نشینند؟ جای آن در اصول است، در بحث قبل بحث کردند که آیا امارات به جای علم می‌نشیند یا امارات به جای علم نمی‌نشیند، جای این آن‌جاست، باید احاله داده بشود به آن‌جا و بگوییم چون آن‌جا گفتیم جای علم نمی‌نشیند، این‌جا هم نمی‌نشیند، ولی این‌جا بحث کردند، اگر حالت سابقه داشته باشد، چون ما با فرض موضوع می‌گوییم، اگر حالت سابقه داشته باشد، قبلاً بوده، قبلاً این صبره مشتمل بر ده صاع بوده، شک می‌کنیم بعضی‌های آن از بین رفته تا کم شده باشد یا از بین نرفته است تا باقی باشد، فرض شرایط استصحاب درست است. در این‌جا باید این‌طور گفت، این‌که علمی که در باب صحّت بیع معتبر می‌شود، دو احتمال در اعتبار آن وجود دارد، یکی این‌‌که این علم در صحّت بیع معتبر شده، لأنّه صفةٌ قائمةٌ بالنفس، علم بما هو علمٌ معتبر شده، قطع در موضوع معتبر شده بما هو قطعٌ، نه بما هو کاشفٌ عن الواقع، مثل این‌که یک جا در یک حکمی شجاعت دخیل باشد، عدالت دخیل باشد که شجاعت و دخالت، از صفات نفس است، و اعتبار علم هم در این‌جا دو احتمال دارد، ثبوتاً دو تصوّر دارد، یکی این‌که علم به مقدار مبیع و ثمن معتبر شده باشد، از باب یک صفتی از صفات نفسانیه؛ یعنی قطع موضوعی وصفی، در اصطلاح باب قطع می‌گویند قطع موضوعی وصفی، یکی این‌که قطع موضوعاً از باب اماریت و کاشفیت آن معتبر شده باشد، دخیل در موضوع قرار داده شده به اعتبار این‌که کاشف از واقع است، می‌گویند موضوعی طریقی، قطع را قسمت کردند؛ قطع طریقی محض محض، قطع موضوعی وصفی، قطع موضوعی کشفی و طریقی. پس در این‌جا ثبوتاً دو احتمال وجود دارد، «إعتبار القطع دخیلاً فی صحّة البیع بما أنّه وصفٌ و صفةٌ من الصفات النفسانیة و إعتبار القطع دخیلاً فی الصحّة بما أنّه طریقٌ و کاشفٌ إلی الواقع» اگر قائل شدید که علم، در این‌جا از باب وصفیت معتبر شده، لا ینبغی الاشکال که امارات و استصحاب جای آن نمی‌نشیند، چون هیچ دلیلی نداریم که بگوید: الخبر الواحد قطعٌ وصفاً، دلیل بر تنزیل نداریم که بگوید این اماره قطع است، خبر واحد، قطعٌ وصفاً؛ مثل این‌که یک کسی بگوید: السخاوة شجاعةٌ، این تنزیل است، دلیل بر این تنزیل نداریم، این دلیل می‌خواهد و قطعاً ما در ادّله‌ی حجّیت امارات و استصحاب، دلیلی بر این معنا نداریم، یعنی اماره‌ای که جانشین قطع و وصفاً تنزیل قطع شده باشد نداریم. و إنّما الکلام و الإشکال در این است که آیا اگر علم طریقاً معتبر شد، در آن‌جا امارات جای علم معتبر شده، اگر عمل به مبیع از حیث طریقیت معتبر شده است، این‌جا هم دلیل بر قیام امارات مقام علم نداریم، چون اماراتی را که ما داریم، مثل خبر واحد که عمده‌ی از امارات ما است، حجّیت آن تأسیسی نیست، بلکه حجّیت آن امضایی است، دلیل وحید بر حجّیت خبر واحد عبارت است از بنای عقلاء، ما هیچ دلیل لفظی و کتاب و سنّت و عقلی نداریم که خبر واحد حجّت باشد، دلیل فقط منحصر به بنای عقلاء است، که شارع این بنای عقلاء را امضا کرده است و الّا أظهر آیةٍ استدلّ بها علی حجّیة الخبر الواحد، اظهر آیةٍ که برای حجّیت خبر واحد به آن استدلال شده آیه‌ی نبأ است، شیخ (قدّس سرّه الشریف و نوّر الله مضجعه و حشرنا الله و وفقنا الله لزیارة مولا أمیر المؤمنین و لزیارة قبره) می‌فرماید به محاذیر استدلال چند اشکال وجود دارد «تبلغ إلی نیّفٍ و عشرین» می‌گوید بیست‌ و خرده‌ای اشکال دارد، بعد می‌گوید این اشکال‌ها همه جواب دارد، جز دوتا که قابل جواب نیست، مرحوم آخوند آن دو را که قابل جواب نیست جواب داده، سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) می‌فرماید: اشکال غیر قابل ضبط این‌ها نیست، یک اشکال دیگری کرده که آن اشکال قابل ضبط نیست، «أظهر آیةٍ استدلّ بها علی حجّیة» خبر واحد آیه‌ی نبأ است و الّا آیه‌ی نفر و غیره صندلی دوم و سوم هستند، تا می‌رسد به آن «من حفظ من احادیثنا أربعين حديثا بعثه الله عزّوجّل یوم القیامة فقيهاً عالماً»،[1] آن دیگر صندلی وسط از در عقب است، یکی از روایات که به آن استدلال شده برای حجّیت خبر واحد این است، آن روایت است، آیه نیست. به هر حال، این وضع آیات، وضع روایات هم کمتر از آیات نیست، روایات هم درباره‌ی صغری آمده، نه درباره‌ی کبری اوّلاً أفیونس بن عبد الرحمن ثقةٌ آخذ عنه ما احتاج الیه من معالم دینی؟ فقال: «نعم»[2] یا ثقه نیست؟ این اوّلاً درباره‌ی صغری است، می‌گوید ثقه است یا ثقه نیست؟ یعنی حجّیت خبر ثقه مفروغ او بوده، امّا بعد گفته ثقه است یا ثقه نیست؟ أفیونس بن عبد الرحمن آخذ عند ما احتاج الیه من معالم دینی؟ شبهه‌ی دیگری که وجود دارد در مثل این روایت، سؤال از حجّیت خبر است یا سؤال از حجّیت فتوی است؟

این مربوط به حجّیت فتوی است، «یونس بن عبد الرحمن ثقةٌ آخذٌ منه معالم دینی»، معلم، یعنی آن حکم شسته و رفته شده از نظر بهداشتی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، خلاصه شده معلم دین، آن معلم را می‌پرسد که آیا یونس بن عبد الرحمن ثقه است؟ «عمروی و ابنه ثقتان» مثلاً، این روایات هم مفصّل است، نمی‌خواهم وارد بشوم. دلیل وحید آن همان‌طوری که صاحب کفایه فرموده منحصر است به بنای عقلاء، وقتی دلیل حجّیت خبر واحد بنای عقلاء باشد، اگر خواستیم مقدار حجّیت را بفهمیم، آیا خبر عادل حجّت است یا خبر ثقه یا وثوق به صدور ملاک حجّیت است، عادل حجّت است یا ثقه بودن حجّت است، ولو عادل نیست، اصلاً خدا و پیغمبر را هم ممکن است قبول نداشته باشد، یعنی ولایت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) را قبول ندارد، امّا راستگو است، مورد اطمینان است، آیا خبر عادل حجّت است؟ «ملکةٌ یقتدر بها» ترک کبائر و ترک صغائر یا ثقه بودن معیار است یا وثوق به صدور. اگر خواستیم بفهمیم از چه راهی بفهمیم؟ باید ببینیم عقلاء در زندگی خود، در احتجاجات خود به چه احتجاج می‌کنند، و باز اگر شک کردیم که در اثبات وثاقت راوی یا عدالت راوی تنصیص می‌خواهیم، یعنی دو عادل باید بگویند این آقا عادل است، بیّنه می‌خواهیم بر عدالت، یا اگر قرائن و شواهدی قائم شد بر این‌که عادل است یا ثقه است، کفایت می‌کند، باز باید به سراغ بنای عقلاء برویم، ببینیم عقلاء چه می‌گویند، آن‌جا که می‌رویم می‌بینیم عقلاء می‌گویند ما وثاقت راوی می‌خواهیم، عدالت راوی می‌خواهیم، چه دو عادل اهل خبره بگویند این عادل است، چه قرائن و شواهد قائم بشود بر این‌که این عادل است، مرحوم کلینی (قدّس سرّه الشریف) در کافی بیش از دو هزار روایت از سهل بن زیاد آدمی نقل کرده، تقریباً از مشایخ کلینی است، شما دلیل نداشته باشید بر وثاقت سهل یا یک راوی گفته باشد سهل بن زیاد آدمی ضعیفٌ، عقلاء می‌گویند نقل کلینی دو هزار روایت از یک نفر دلیل بر این است که این آدم ثقه بوده است، شک می‌کنیم معیار چیست، باز باید سراغ بنای عقلاء برویم، در هر امری که شک کردیم، اگر بنای عقلاء محرز شد، عمل می‌کنیم، محرز نشد، عمل نمی‌کنیم. آیا اگر شک کردیم که مطلقا بنای عقلاء بر حجّیت و اعتماد به خبر واحد است، چه در امور مهمّه‌ی عظیمه و چه در امور عادی، عقلاء می‌خواهند یک قانونی را بفهمند که قانون‌گذار آن‌ها قانون را گذرانده است، این قانون یک امر مهمی را اعلام می‌کند، قتل یک نفر را، وجوب قتل، جزای قتل را برای یک نفر اعلام می‌کند یا مثلاً صد سال زندان را برای او اعلام می‌کند، می‌گوید قانون گفته این صد سال باید زندان باشد، آزاد هم نباید بشود، تخفیف هم نباید به او داده بشود، در زندان هم باید بیگاری از او کشیده بشود، آیا اگر یک خبر آمد این مطلب را نقل کرد، یک خبر دیگر آمد نقل کرد قانون گذراندند که امروز سبزی خوردن کیلویی هزار تومان بوده، از فردا گفتند باید سبزی خوردن کیلویی 900 تومان باشد، بنای عقلاء بر این است که به هر دو خبر اعتماد می‌کنند، یعنی آن‌که می‌خواهد اجرای حکم و اجرای قانون کند، چه قاضی، چه مجری، می‌رود سراغ چه کسی؟ می‌گوید فلانی آدم ثقه‌ای بود، گفت که قانون مجلس این است، بلافاصله فردا صبح او را اعدام می‌کنند، شک می‌کنیم خبر واحد و خبر ثقه در امور مهامّه و در امور باعظمت مثل امور غیر عظمت حجّت است یا حجّت نیست، اگر شک کردیم باید بنای عقلاء رفع شک کند، وقتی سراغ بنای عقلاء می‌رویم، می‌بینیم این‌طور نیست که یک آدم را همین‌طوری بالای چوبه‌ی دار ببرند، چون اعدام و مثل اعدام از مجازات‌هایی است که قابل برگشت نیست، در تقنین آن، در اخبار آن، در اجرای آن، دقّت می‌کنند، آن وقت می‌رسیم به حرف مرحوم آقا سیّد احمد خوانساری که در این جامع المدارک دارد خبر ثقه در مهام از امور، حجّیت آن ثابت نیست، بلکه خلاف آن ثابت است و حق هم همین است و این یک بابی است در فقه که شما می‌توانید بعضی از جاها که امور مهمّه، یک روایت بیشتر ندارد، فتوا بر طبق آن ندهید، در فتوا دادن بر طبق آن احتیاط کنید، فرق است بین این‌که یک کسی از مجلس خبر بدهد تا امروز سبزی خوردن کیلویی هزار تومان بود، از فردا صبح کیلویی 990 تومان است، 10 تومان کم شده، این را عقلاء عمل می‌کنند، ثقه است و از مجلس خبر داده، احتمال اشتباه آن هم ضعیف است و خیلی هم به جایی نمی‌رسد. یا می‌گوید از الآن به بعد بنا شده ساعت، یک ساعتی به جلو بیاید، یک نفر آمد می‌گوید در مجلس ساعت تصویب شد، یک ساعت بیاید جلو، حالا یک ساعت بیاید جلو، یک ساعت برود عقب نان و آبی برای من و جامعه از آن درنمی‌آید.‌ امّا اگر یک مرد غیر مسلمی با یک زن مسلمه‌ای زنا کردند، شما می‌فرمایید طبق آن یک روایت حنّان بن سدیر می‌فرمایید مرد را بلا فاصله اعدام می‌کنیم، زن چون شناسنامه‌ی او اسلامی است، اگر محصنه باشد او را اعدام می‌کنیم، رجم می‌کنیم، اگر غیر محصنه باشد، صد تازیانه می‌زنیم، پس شما نمی‌توانید یک زانی را، یک جانی را، یک نفس محترمی را با یک خبر که از قانون مجلس آمده اعتماد کنید و لذا بنده معتقد هستم نمی‌شود این حرف را زد، ولو یک روایت هم بیشتر ندارد، حنّان بن سدیر، یک روایت دیگر هم دارد که برای خلفای بنی العبّاس است. در باب امارات اماره‌ی تأسیسی نداریم، خبر واحد، اماره‌ی امضایی است و نزد عقلاء تنزیلی وجود ندارد، عقلاء به خبر واحد می‌گویند اماره است، عمل کن «منجزٌّ عند الإصابة معذّرٌ عند الخطاء» بنای عملی عقلاء بر این است، دیگر به علاوه از این نمی‌گویند که این به جای علم هم می‌نشیند، در باب استصحاب هم که داریم «لا تنقض اليقين بالشك بل أنقضه بیقینٍ آخر» اگر ما آن را اصل محرز بدانیم، یعنی شارع می‌گوید چیزی را که سابق یقین داشتید، اگر الآن شک دارید، بنا را بر آن یقین سابق بگذار و بگو الآن یقین وجود دارد، آن دلیل استصحاب هم که می‌گوید الآن یقین وجود دارد، آن به طور کلّی نمی‌تواند همه‌جا را بگوید، استصحاب هم نمی‌تواند. بیّنه هم همین‌طور است، ولو در روایات، در آن روایت مسعدة بن صدقه دارد «حتّی یستبین لک غیر ذلک أو تقوم به البیّنة».[3] اصلاً بیّنه را مقابل علم قرار داده، بنابراین، نمی‌توانیم بگوییم امارات یا استصحاب جای علمی که نسبت به بیع شرط است، علم به مبیع و علم به ثمن، می‌نشیند، اگر جهل را مانع و علم را شرط دانستیم، البته یک کلمه وجود دارد و آن این‌که اگر شما گفتید علم در اصطلاح کتاب و سنّت به معنای علم فلسفی نیست، «رجحان أحد الطرفین مع المنع من النقیض»، بلکه علم به معنای حجّت است، «العلماء ورثة الأنبیاء»[4] این العلماء، یعنی العلماء بالقطع، قاطعین، این‌ها ورثة الانبیاء، چه زمانی آن‌ها به احکام قطع داشتند؟ العلماء، یعنی از باب همین حجّت و امارات، یعنی همین ظاهر کتاب و سنّت را دیدند شدند مجتهد، یا مثلاً عالم بر جاهل فضیلت دارد، «فضل العالم الجاهل کفضل القمر علی النجوم» این کدام عالم را می‌گوید؟ عالم یقینی را می‌گوید؟ (هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ)[5] یعنی علم فلسفی، این علم در اصطلاح روایات نموذجی از حجّت است، یعنی حجّت داشته باشد، العلماء، یعنی «من لهم الحجج علی الأحکام و یستنبطون من الحجج» فضل العالم، یعنی فضل کسی که حجّت را می‌داند، اگر این‌طور گرفتیم آن وقت تمام امارات می‌تواند جای علم به مبیع از حیث وزن و کیل و وصف بماند.

« مباحثی از اخلاق درباره‌ی ابتلاء »

بحث اخلاقی ما آن روایاتی بود که در باب شدّة ابتلاء المؤمن بود، معنایش این نیست که خداوند انسان مسلمان را گرفتار می‌کند، اصلاً بنا دارد هر کس ایمان پیدا کرد گرسنه و مریض باشد و ضعف اعصاب داشته باشد، این نیست، این روایاتی که مرحوم کلینی در باب شدّة ابتلاء المؤمن نقل کرده، جلّ آن مربوط به بلایی است که از راه هدایت و از راه ارشاد جامعه پیش می‌آید، آن‌هایی که دارد بلا، اوّل للأنبیاء، ثمّ الأولیاء، ثم الأمثل فالأمثل، این یعنی بلا برای آن‌ها که می‌خواهند جامعه را هدایت کنند. بعضی از روایات آن هم این است که بلا را به او می‌دهد برای این‌که پخته بشود، آدم از خام بودن دربیاید، اگر یک آدمی در تمام زندگی خود خوش‌گذران باشد، این مصیبت‌ها زود او را از پا درمی‌آورد، امّا سرد و گرم دنیا را که دیده، مثل نخود جوش‌خورد، می‌افتد ته دیگ، دیگر بلاها نمی‌تواند در او اثر بگذارد.

مرد آن است که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد

یعنی هیچ تغییری در او حاصل نشود، یک سری روایات هم این‌طور است، یکی حدیث 5 باب شدّة ابتلاء المؤمن؛ عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّه (علیه السّلام) قال: «إنّ للّه عزّ و جلّ عباداً فی الأرض من خالص عباده ما ینزل من السماء تحفةً إلی الأرض إلّا صرفها عنهم الی غیرهم» [اگر یک خوبی، یک تحفه‌ای از آسمان‌ها آمد، آسمان‌ها سبب شد که محیط زیست خوب بشود، باران آمد، سبزه دربیاید، خرّم بشود، این را از این بنده‌ی خالص خود می‌برد] و لا بلیةٍ إلّا صرفها إلیهم»[6] امّا اگر درد آمد و سرطان آمد و ضعف اعصاب آمد و سنگ مثانه آمد زود نگویید خلاف عدالت است، زود قضاوت نکنید، بگویید «یردّ علمها إلی أهلها»؛ «إنّ للّه عزّ و جلّ عباداً فی الأرض من خالص عباده ما ینزل من السماء تحفةً إلی الأرض إلّا صرفها عنهم». از روایاتی که شاهد بر آن معنایی که عرض کردم است که بحث بلاها در رابطه‌ی با هدایت است، یکی روایت حسین بن علوان است عن أبی عبد اللّه (علیه السّلام) أنّه قال و عنده سدیرٌ، سدیر بن حکیم صیرفی که زندان هم رفته و امام صادق برای نجات او از زندان دعا کرده، آن‌جا دارد «إنّ اللّه إذا أحبّ عبداً غثّه بالبلاء غثّاً [یا] غتّه بالبلاء غتّاً [اگر خدا یک بنده‌ای را دوست بدارد، او را در بلاها فرو می‌برد، مثل آدمی را که در آب فرو می‌برند، او را در بلاها فرو می‌برد،] و إنّا و إیّاکم یا سدیر لنصبح به و نمسی»[7] من و شما این‌طور هستیم که ما در بلاها فرو رفته‌ایم، یعنی چه امام صادق در بلاها فرو رفته؟ یعنی از باب هدایت جامعه، خود سدیر هم از کسانی بوده که زندان رفته است، این دلیل بر همان روایاتی است که آن معنا را دارد. باز روایت دیگری دارد: «إنّ اللّه تبارک و تعالی إذا أحبّ عبداً غتّه بالبلاء غتّاً و ثجّه بالبلاء ثجّاً [در بلاها فرو می‌کند، از سر و پای او بلا می‌ریزد، ثج، یعنی ریزش، «الحجّ عجٌّ و ثج» عج، یعنی صدا را به تلبیه بلند کردن و ثج، یعنی قربانی کردن، این به معنای ریختن، سیلان الدم، «الحجّ عجٌّ و ثجٌّ» اگر یک کسی با شما درگیر شد، دیدید می‌خواهد شما را هو کند، بگویید آقا تقاضا می‌کنم این حدیث را برای من معنا کنید «الحجّ عجٌّ و ثجٌّ» عج، یعنی صدا را بلند کردن.] فإذا دعاه قال: لبّیک عبدی لئن عجّلت لک ما سألت إنّی علی ذلک لقادر و لئن ادّخرت لک فما ادّخرت لک فهو خیر لک»[8] این مانعی ندارد، یک عبدی است که به این‌جا رسیده یا برای هدایت جامعه یا خودش یک گرفتاری پیدا کرده است. باز روایاتی که همان معنا را تأیید می‌کند، کلّ این روایات تقریباً همان است الّا ما ندر، عن أبی جعفر«إنّما یبتلی المؤمن فی الدنیا علی قدر دینه»[9] به قدر دین‌داری خود بلا می‌کشی، اگر بناست دین‌داری، گرسنگی و فقر و سرطان بیاورد، دین خود را کم می‌کنم، نماز خود را نمی‌خوانم، روزه‌های خود را هم نمی‌گیرم، دروغ هم می‌گویم، غیبت هم می‌کنم، دیگر اگر بناست دین من این‌طور باشد، چون دین‌دار شدم، علی قدر دین من بلا می‌دهند، این معنای «علی قدر دینه» این است که «علی قدر دینه» هدایت می‌کند، هر چه هدایت بیشتر، گرفتاری بیشتر، هدایت جامعه و جلوگیری از ظلم و ستم و توجّه جامعه به عدالت و حقوق مردم آسان نیست، او گرفتاری دارد، علی قدر دین خود، جبهه هم این‌طور بود، علی قدر دین بود، بعضی‌ها می‌گفتند بروید جبهه، می‌گفتند ما موجود شریفی هستیم، ما نباید برویم شهید بشویم، این توده‌های مردم بروند شهید بشوند، طوری نیست، موجود ضعیف باید فدای موجود شریف بشود، یک روایت دیگر: «إنّ فی الجنة نهراً من لبن لعلیٍ و حسینٍ و زهراءٍ و حسن» این می‌گوید «عن أبی عبد اللّه (علیه السّلام) «إنّ فی الجنّة منزلةً لا یبلغها عبد إلّا بالإبتلاء فی جسده»[10] اگر این ابتلاء را باز از آن ابتلاءها بدانیم، مثل موسی بن جعفر که در زندان خیلی سبک وزن شده بود، ابتلاء را آن‌طور ببینیم درست است، کأنّه مثل این‌که می‌گوید «إنّ للّه منزلةٌ لا ینزلها إلّا الشهداء» مثلاً، إلّا الأنبیاء، اگر آن را بلا بدانیم درست است، امّا اگر بلاهای طبیعی بدانیم، برای این‌که خدا من را به بهشت ببرد، یک جایی است در بهشت که فقط آدم‌هایی را می‌برد که به آن‌ها سرطان داده و ضعف اعصاب و فقر و نابسامانی و گرفتاری داده و بچّه‌ی او شیشه‌ای شده و آن یکی مواد مخدّری شده، هزار گرفتاری دارد، تا صبح هم نمی‌تواند بخوابد، تا روز هم نمی‌تواند بخوابد، گرسنگی هم فشار می‌آورد، این برای او «جنّةٌ یبلغها» عمده‌ی این روایات آن‌هایی است که عرض کردم، یکی، دوتا برای این است که خام باید پخته بشود.

والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته

--------------------------------------------------------------------------------

1. وسائل الشیعة 27: 91، کتاب القضاء، ابواب صفات القاضی، باب 8، حدیث 48.

1. وسائل الشیعه 27: 147، کتاب القضاء، ابواب صفات القاضی، باب 11، حدیث 33 .

1. وسائل الشیعة 17: 89، کتاب التجارة، ابواب ما یکتسب به، باب 4، حدیث 4.

2. وسائل الشیعة 17: 89، کتاب القضاء، ابواب صفات القاضی، باب 8، حدیث 2.

1. زمر (39): 9.

1. الکافی 2: 253، حدیث 5.

2. الکافی 2: 253، حدیث 6.

1. الکافی 2: 253، حدیث 7.

2. الکافی 2: 253، حدیث 9.

1. الکافی 2: 255، حدیث 14.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org