تدليس زن آرايشگر و نقل كلام شيخ در اين زمينه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 104 تاریخ: 1381/3/11 بسم الله الرحمن الرحيم مسئله چهارمى را كه شيخ عنوان فرموده ولى سيدنا الاستاذ الامام (سلام اللّه عليه) متعرضش نشده است. عبارت شيخ را براى روشن شدن عنوان مسئله بخوانم و بعد بحث كنيم: النوع الرابع: [از انواع محرم،] «ما يحرم الاكتساب به لكونه عملا محرماً فى نفسه [يكى من شأنه بود، يكى منفعت حرام داشت. اين ديگر راحت اصلا خود عمل حرام است لكونه محرماً فى نفسه]. يحرم الاكتساب به لكونه عملا محرماً فى نفسه و هذا النوع و ان كان افراده هى جميع الاعمال المحرمة القابلة لمقابلة المال بها فى الاجارة و الجعالة و غيرهما، [آن حرامهايى كه بشود عنوان اجاره و جعاله روي آن بيايد همه آنها را ميگيرد]. الا أنّه جرت عادة الاصحاب بذكر كثير ممّا مِن شأنه الاكتساب به من المحرمات [زيادى از آنهايى كه قابليت دارند براى اكتساب، اينجا متعرض شدند] بل و غير ذلك ممّا لم يتعارف الاكتساب به [از آنهايى هم كه اكتساب با آن متعارف نيست، ديگر استطراداً در مكاسب محرمه ذكرش كردهاند]. كالغيبة و الكذب و نحوهما[1]، [البته اين مثالها به اعتبار زمان شيخ(قدس سره) بوده و آن محيطهـايى كه به وسيله اينها نميشده كاسبى كنند و الا امروز در جوامع بشرى يكى از راههاى درآمد دروغ جعل كردن و دروغ گفتن است. يكى از راههاى درآمد غيبت و آبروى مردم را ريختن است، رقيب براى اينكه رقيبش را از پا در بياورد در دنياى امروز حالا يا در اقتصاد يا در سياست يا در رياست در هر چيزى، يك كسى را ميبيند يك پولى برايش ميدهد كه چهارتا دروغ درباره او جعل كن، يا آبرو و شخصيتش را از بين ببر، من اينقدر پول برايت ميدهم. البته در زمان شيخ و محيط نجف ظاهراً اينطور بوده است ولى الآن مثالها با ممثل نميسازد. به هر حال] و كيف كان فنقتفي آثارهم بذكر اكثرها فى مسائل مرتبة بترتيب حروف اوائل عنواناتها انشاء اللّه[2]». [حالا من اينجا يك جمله عرض كنم اگر محرماتى را اينجا متعرض نشدند و بخواهيد پيدا كنيد جاى بحث محرمات، در كتاب الشهادات است. در بحث عدالت و اينكه گناهان مضر به عدالت هستند در كتاب الشهادات فقها متعرض حرامها شدهاند. و كاملتر از همه يعنى كاملش آن مقدارى كه بنده مراجعه كردم در كتاب الشهادات مقدس اردبيلى است، (شرح ارشاد). چون مقدس اردبيلى در آنجا آمده يك سرى از ذمائم اخلاقى را كه محدث كلينى در كتاب شريف كافى متعرضش شده است آنها را هم بعنوان حرامها آورده است و جمع كرده است. براي شما هم بگويم در تمام آنهايى كه مقدس اردبيلى جمع كرده بعضى از حرامهايى كه يك كسى يك روز به من رسيد، گفت تو گفتى اين حرام حلال است، اين حرام اينطورى است من ديدم خيلى داغ است گفتم حالا بنشين يك چايى بخوريم باهم صحبت كنيم بعد يكطورى ميشود. ديدم الآن است كه عصباني شود گفتم كه نه، من نگفتم اينطور كه تو ميگويى، به اين تندى نگفتم. گفتم كه به هر حال از نظر بحث اجتهادى و دليل، دليل محكمى ندارد. ديدم خيلى آتشش پايين آمد، گفتم بله گفتهام چون دليل محكم هم ندارد به حكم كل شىء مطلق و ادله حلّ، ارتكابش مانعى ندارد. يك مقدار باز آتشش پايين آمد، گفتم گفتهاند ظاهراً حلال است؛ قبول كرد. حالا ببينيد! ما چطورى گاهى يك مسئله را بي نهايت بزرگ كرديم. پس جاى محرمات كجاست؟ سؤال: محرمات را در كتب فقهى كجا پيدا كنيم؟ 1ـ در مكاسب محرمه 2ـ در كتاب الشهادات 3 ـ آنكه نمره بيست دارد كتاب الشهادات مقدس اردبيلى است؛ اين حالا راجع به عنوان بحث. بعد ميفرمايد به ترتيب حروف بحث را شروع ميكنيم]. )المسئلة الاولى تدليس الماشطة المرأة التى يراد تزويجها أو الامة التى يراد بيعها حرامٌ [تدليس الماشطة زن آرايشگر زنى را كه اراده شده است شوهرش بدهند يا امه اى كه ميخواهند بفروشند برايش، اين تدليس كند اين بيع آن امه حرام است و تدليسش هم حرام است. تدليس حرام است، حرامٌ خبر تدليس است]. تدليس الماشطة المرأة التى يراد تزويجها أو الامة التى يراد بيعها حرامٌ. بلا خلاف كما عن الرياض و عن مجمع الفائدة [همان شرح ارشاد مقدس اردبيلى] الاجماع عليه و كذا فعل المرأة ذلك بنفسها [خودش هم، يك دختر ميخواهد شوهر كند يك زن ميخواهد شوهر كند تدليس كند با آرايشگرى كلاه سر شوهر بگذارد.] - قال فى المقنعه و كسب المواشط حلالٌ[3] [يعنى آرايشگر حلال است] اذا لم يغششن و لم يدلّسَن فى عملهنَّ فيصلن شعور النساء بشعور غيرهن من الناس و يشمن الخدود و يستعملن ما لايجوز فى شريعة الاسلام فان وصلن شعرهنَّ بشعر غير الناس لم يكن بذلك بأس»[4] اين مقدار از عبارت را من بيشتر نميخوانم. اصل اينكه تدليس ماشطة حـرام است يا تدليس خود زن حرام است، اين خود موضوع دليل بر جهت حرمت را بيان ميكند. تدليس ماشطة حرام است بلا خلاف و اجماعاً لأنها غش و تدليس؛ غش است و تدليس و حيله و نيرنگ. خوب غش و تدليس و حيله و نيرنگ اين يكون حراماً. پس تدليس الماشطة يا تدليس المرأة نفسها بل تدليس الرجل نفسه لتزوج امرأة، دختر را به او نميدهند دختر ميگويد كه تو زشت هستي. اين برود قشنگ خودش را آرايش كند طورى كند كه كلاه سر دختر بگذارد، بعد كه دختر آمد خانهاش و آرايشها و كرمها تمام شد ببيند كه عجب گرفتارى شده است چه موجودى گرفتارش شده است. تدليس المرأة، تدليس الماشطة، تدليس الرجل، تدليس كل انسان فى كل امر يكون محرما. يك پارچهاى است، اين پارچه را بيد زده است، مشترى تا ميآيد فروشنده چراغ را خاموش كند تا اين بيدش را نبيند؛ اين تدليس است. يك پارچه رنگش جالب نيست، فروشنده يكى دوتا چراغهاى رنگارنگ بزند روى اين پارچه تا رنگش بشود جالب. منبرش خيلى مطلب ندارد، چهارتا دروغ و دلنگ و اينطور چيزها اضافه كند بعد بشود جالب؛ خوب اين ميشود تدليس. دو تا حرام است، يكى از حيث تدليس و يكى از حيث دروغ گفتن. كارش نميگيرد، تدليس ميكند، الكى ميگويد اينطورى و اينطورى و اينطورى، خوب اينها همهاش حرام است. پس «تدليس الماشطة و تدليس المرأة نفسها كتدليس الرجل و كتدليس كل شخص بالنسبة الى كل عمل يكون محرماً» براى تدليس و غش و حيله و تزوير و حرمت تدليس هم اجماعى است. «بررسی روايات مسأله» حالا به علاوه از ادله حرمت تدليس و غِش گفته شده بعض از روايات هم بر حرمتش دلالت ميكند. باب 19 از ابواب ما يكتسب به. روايت على بن غراب، گفته شده بعض از روايات هم بر حرمت دلالت ميكند. )على بن غراب، عن جعفر بن محمّد، عن آبائه (عليهم السلام) «قال: لعن رسول اللّه النامصة و المنتمصة و الواشرة و الموتشرة و الواصلة و المستوصلة و الواشمة و المستوشمة [اجمال اين معناى اينها اين است كه خلاصه آرايشگر، هم آرايشگر، هم آن كس كه آرايش ميشود] قال الصدوق، قال على بن غراب، النامصة التى تنتف الشعر [آنى كه مو را ميكند، بند مياندازند و موها را ميكنند] و المنتمصة التى يفعل ذلك بها [آنى كه حاضر ميشود بند به صورتش بيندازند] – و الواشرة التى تشر اسنان المرأة – [قشنگ دندانها را مسواك ميزند و همچنين سفيدش ميكند و تفلجها و تحدّدها و الموتشرة التى يفعل ذلك بها و الواصلة التى تصل شعر المرأة بشعر امرأة غيرها و المستوصلة التى يفعل ذلك بها و الواشمة التى تشم وشماً فى يد المرأة و فى شىء من بدنها [ظاهراً خال كوبى است] و فى شىء من بدنها و هو ان تغرز يديها [بدنش را با يك سوزنى چيزى سوراخ كند] أو ظهر كفّها أو شىء مِن بدنها بإبرة [با يك سوزن]، حتى تؤثر فيه [سوزن را ميزند تا جا باز كند] ثم تحشوه بالكحل أو بالنورة فتخضر [سبز ميشود نقطهاى خلاصه سياه پيدا كند] و المستوشمة التى يفعل ذلك بها»[5] خلاصه اين مصاديق را در اين روايت بيان كرده است ولى اينها من باب مصداق است، هر وسيله آرايشى را براى زن اين روايات ميگويد كه مورد لعن پيغمبر بوده است. استدلال ميشود براى حرمت به اين روايت. و باز روايت ديگرى كه در اينجا هست كه آن هم مال رسول اللّه است و لعن كرد. «قال سئل أبو جعفر(ع) عن القرامل التّى تضعها النساء فى رؤوسهن يصلنه بشعورهن فقال: لابأس على المرأة بما تزينت به لزوجها. قال فقلت بلغنا أن رسول اللّه (ص) لعن الواصلة و الموصلة فقال ليس هنا لك انما لعن رسول اللّه (ص) الواصلة التى تزنى فى شبابها، فلما كبرت قادة النساء الى الرجال فتلك الواصلة و الموصولة[6]» به آن روايت استدلال شده بود بر حرمت، لكن چندتا اشكال برايش هست. 1ـ ضعف سند در آن روايت كه تميم بن بهلول، مهملٌ، عبداللّه بن حبيب، ممقانى ميگويد حسنٌ، على بن غراب را هم ممقانى ميگويد حسنٌ، چون يادتان باشد آنهايى را كه ممقانى ميگويد حسنٌ ممقانى يك حسن ظنى دارد و هى ذهنش به اين طرف خوبى ميچرخد. گاهى با گفته خودشان افراد را حسن ميداند. ميگويد گفتم به امام صادق(ع) اينطور، امام صادق به من فرمود رحمك اللّه، خوب كسى كه امام صادق به او بگويد رحمك اللّه اين نيكو نيست؟ اين حسن است. 2ـ اين روايت بطور كلى آرايش را حرام ميكند، چه آرايش بعنوان تدليس و چه آرايش به غير عنوان تدليس. زن براى شوهرش، مرد براى زنش، آرايش ميكند آرايش ميكنند كه در فيلم بازى كنند، در يك فيلم آرايش ميكند كه بازى كنند حالا اگر كه آرايش نكنند كه آن فيلم فيلم نيست كه مجبورند آرايش كنند تا فيلم درست در بيايد، جاذبه داشته باشد و الاّ جاذبه ندارد؛ اينجاها را هم اين روايت ميگويد كه حرام است، با اينكه معلوم نيست حرمتش در اين موارد بلكه بعضيهايش قطعاً جائز است. 3ـ اين روايت معارض است با همان روايت سعد اسكاف؛ چون در آن روايت سعد اسكاف واصلة را معنا كرده است به زنى كه اوّل زنا ميداده است بعد هم آمده قوادى ميكند. تا جوان بوده زنا ميداده بعد هم كه پير شده است آمده قوادى ميكند. به هر حال اين مال واصله را آنطور معنا كرده است. و چون سياق روايت يكى است احتمال داده ميشود كه نامصه و منتمصه هم يك معناى خاصى داشته است. وقتى ميبينيم واصله را كه در آن روايت است و در سياق بقيه است، در روايت سعد اسكاف به يك معناى حرام ميگيرد آن بقيه هم معلوم ميشود كه يك معناى حرامى بوده است، حالا ولو ما سر در نميآوريم، ما چه ميدانيم كه آن روز چه كار ميكرده است واسمه و منتصمة، مو را ميكنده چطور مو كندنى بوده است، خالكوبى چطور خالكوبى بوده است. ما سر در نميآوريم، ما احتمال ميدهيم. وقتى احتمال داديم نميتوانيم از آن حرمت در بياوريم ولو براى ماشطه مُدَلّسة؛ از اين روايت نميتوانيم حرمت در بياوريم. پس يك شبهه سند، شبهه دوّم اين كه مطلق گفته با اينكه اطلاقش قابل عمل نيست، سه اينكه روايت سعد اسكاف، واصلة و مستوصلهاى را كه ظاهراً همانى است كه در اين روايت هست چون ميگويد عن رسول اللّه. معنا كرده به واصلة مرتكب براى حرام. احتمال ميدهيم اين بقيه هم، لعنش به واسطه ارتكاب حرام بوده است ولو ما سر درنميآوريم چطور بوده است. مثل اينكه روايات داشت كه نهى كرده بود از بيع قرد، خوب ما الآن نگاه ميكنيم كه بيع قرد چه نهيى دارد؟ ولى معلوم ميشود كه در آن وقت قرد را ميبردند بازى با آن در ميآوردند و معلوم ميشود كه اين بازيها بازيهاى حرام بوده است. البته اگر نگفته بودند فقها، اگر ما به تاريخ آشنا نبوديم اگر بنده نبودم عرض كنم مثل بزرگان نبودند شما ميگفتيد يعنى چه. من احتمال ميدهم اين روايت آنها را بخواهد بگويد، حالا ولو ما نميفهميم چيست. پس اين نميتواند دليل بر حرمت باشد. اين راجع به اصل مشاتط؛ پس مشاتط فى حد نفسه حرام نيست بلكه آنجايى كه براى زينت شوهر باشد نه تنها جائز است كما عليه روايت سعد اسكاف، بلكه مستحب است؛ بلكه مستحب است كه زن براى شوهرش خودش را آرايش كند و روايات هم فراوان ما داريم. حتى پير زنها را هم ميگويد به هر حال يكطورى خودتان را يك گردنبندى گردنتان بيندازيد. ميگويند عيسى مسيح يك جوانى را ديد مادرش خيلى پير و فرسوده و افتاده شده بود ايام تولد رسول اللّه و امام صادق است عرض ميكنم، اين به دوشش گرفته بود ولو حالا رفع قلم هم گذشته است امّا در عين حال اينها معصيت نيست. دوشش گرفته بود داشت ميرفت. بعد عيسى مسيح پرسيد كه اين كيست؟ گفت مادرم است و اينطورى راه نميتواند برود من دوشش ميگيرم ميبرم غذا به او ميدهم و چنين و چنان خودم ميبرم دستشويى و اينها. گفت كه اگر ممكن است شوهرش بده. گفت كه نه يا رسول اللّه اين ديگر قابل شوهر نيست، اين را من به دوشش گرفتم. چهار قدم كه رد شدند (پير زن) گفت تو بهتر ميفهمى يا پيغمبر خدا؟ اين مال اصل مشاتط و تدليس. در روايات تجويز شده آرايش و مشاتط، امّا در باب وصل شعر بعضيهايش دارد كه اگر به شعر مرأة وصل بكند لا تصل شعر زن را به شعر زن ديگرى. امّا اگر شعر زن را به شعر زن وصل بكند آن مانعى ندارد. حالا ببينيم اين روايات چه ميخواهد بگويد. يـكى از آن روايـات ايـن است روايـت 2 هميـن بـاب، مرسله ابن أبى عمير، )عن رجل، عن أبى عبداللّه(ع) «قال: دخلت ماشطة على رسول اللّه (ص) فقال: لها هل تركتِ عملكِ؟ [عملت را ترك كردى؟] أو أقمت عليه؟ [يا هنوز خلاصه همان كار را ميكنى ماشطه گرى را]؟ فقالت يا رسول اللّه أنا اعمله الاّ أن تنهانى عنه فأنتهى عنه، [من اين كار را ميكنم مگر شما بگوييد نكن، چشم.] فقال افعلى فاذا مشطت فلا تجلى الوجه بالخرق فانه يذهب بماء الوجه [آب صورت را ميبرد] و لاتصلى الشعر بالشعر»[7] اين مطلق است. البته اين يذهب بماء الوجه آن دليل بر نهى نيست، آن يك حكم ارشادى است ميگويد كه صورتتان را با كيسه و با ليف نزنيد براى اينكه آب صورت را ميبرد. حالا يا ماء الوجه بهداشتى است يا ماء الوجه ارشاد به اين است كه آب روى را ميبرد. ما تا مرحوم والدمان بود حمام ميرفتيم باهم، جرأت نميكرديم ليف به صورتمان بكشيم، ميگفت آب روى را ميبرد ليف به صورت كشيدن. اين را تعبد داشتند، بعد كه ديگر آمديم قم و يك قدرى بزرگ شديم و گاهى ميرفتيم حمام آن وقت ديگر كم كم گاهى ليف ميكشيديم به صورتمان، و الاّ اصلا مگر باور ميكرديم يك مرد ليف به صورتش بكشد، حالا زنها را ما نديده بوديم امّا مردها را ايشان نميگذاشت. روايت ديگر دارد: «اذا كان صوفاً فلا بأس و ان كان شعراً فلا خير فيه من الواصلة و الموصولة»[8] اين هم يك روايت. يكى ديگر هم باز هست مرسله صدوق «قال: لا بأس بكسب الماشطة ما لم تشارط و قبلت ما تعطى و لا تصل شعر المرأة بشعر امرأة غيرها و امّا شعر المعز فلا بأس»[9] حالا اين روايات بحث نميخواهيم از نظر حجيت بكنيم چون همه سندهايش ضعيف است، بحث در مدلول اين روايات است. يعنى چه، موى زن ديگرى را وصل نكن امّا موى گوسفند را وصل كن؛ چرا؟ چندين احتمال داده شده است، يكى اينكه گفتهاند موى زن ديگرى ميشود موى اجنبيه آن وقت به قول آقا كاظم قريشى ما خدا رحمتش كند ميگفت ميخواستيم برويم ميگفت توى حوض اگر ماهى ماده است زير آب برود من چشمم به من نيفتد. ميگفتند اين موى زن اجنبيه ميشود جزء سر اين، بعد نگاه مرد اجنبى برايش ميافتد و حرام است. خوب اين را صاحب جواهر نگاه كنيد، من از خودم نميگويم از صاحب جواهر ميگويم. صاحب جواهر ميگويد كه اينطور موها حرام نيست قد مرّ بحثش كه اينطور موها حرام نيست؛ يك مويى را از بدنش انداخته زن رفته، حالا وصل كرديم به موى اين، حالا چشمش را هم بگذارد كه مبادا به نا محرم نگاهش بيفتد. اينقدر هم ديگر ماهى ماده نبايد برود زير آب كه! اين وجه را صاحب جواهر ميفرمايد تمام نيست، براى اينكه حرام نيست نگاه به آن طور. يك وجه ديگر گفتهاند، وقتى ميخواهد نماز بخواند اين دقت فقها را ميفهماند، وقتى ميخواهد نمـاز بخواند اجزاء غير مأكول اللحم با اوست. براى اينكه اين موى آدم است كه مأكول اللحم نيست اين هم جوابش اين است كه انسان جزء مأكول اللحم و غير مأكول اللحم در اين احكام نيست، آن رواياتى كه دارد نماز نخوان در اجزاء غير مأكول اللحم، انسان را شامل نميشود. و لذا اگر يك كسى يك ژاكت از موهاى بدن يك انسان درست كند و بپوشد نمازش درست است. اين وجه هم تمام نيست. پس چيست اين قصه؟ كه با موى زن ديگرى نباشد امّا با موى گوسفند مانعى ندارد؟ احتمال دارد در آن شرايط اگر موى زنى را ميگرفتند و به زن ديگرى وصل ميكردند ممكن بود آن زنى كه مويش را گرفتند فردا سرزنش كند، يا مرد در يك جلسه اى به آن مرد بگويد كه بابا برو دنبال كارت، موهاى سر زن تو، زنت كچل بود، اصلا اگر زن من نبود زن تو زنده نميشد، اصلا تو كه ميبينى زنت موهاى سرش اينطـور مرتب است مال موهاى زن من است؛ احتمال اين دارد كه يك قضيه خارجيه بوده و به دنبال اين قضيه خارجيه فرمودهاند با موى زن نه، امّا با موى گوسفند آرى و الاّ وجه ديگرى به نظر نميآيد. بهتر اين است كه يرد علم اينطور احاديث الى اهلها، ديگر چرا لقمه را دور سر بگردانيم؟! شنبه انشاء اللّه بقيه بحث. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - المكاسب 1: 163 [2]- المكاسب 1 : 163. [3]- المكاسب 165:1 . [4]- المكاسب 1 : 165. [5]- وسائل الشيعة 133:17، كتاب التجارة، ابواب مايكتسب به ، باب 19، حديث7 . [6]- وسائل الشيعة 132:17، كتاب التجارة، ابواب مايكتسب به، باب 19، حديث3. [7]- وسائل الشيعة 131:17، كتاب التجارة، ابواب مايكتسب به، باب 19، حديث2 . [8]- وسائل الشيعة 132:17، كتاب التجارة، ابواب مايكتسب به، باب 19، حديث5 . [9]- وسائل الشيعة 133:17، كتاب التجارة، ابواب مايكتسب به، باب 19، حديث6 .
|