ادامه بحث تدليس ماشطه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 105 تاریخ: 1381/6/23 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره تدليس الماشطه بود كه گفته شد تدليس الماشطة حرام است به حكم ادله تدليس و غش. منتها يك شبههاى بعضى از آقايان داشتند كه اگر زني آرايش ميكند زن ديگرى را و ميداند كه آن زن هم ميخواهد كلاه سر مرد ديگرى بگذارد امّا اين در آرايشش چنين قصدى را ندارد، اين قصد دارد كه از اين زن يك پولى بگيرد نه به قصد اينكه كلاه سر مرد برود. گفتهاند اينجا تدليس صدق نميكند؛ يك مقدار هم با آنها بحث كرديم. امروز براى اينكه بفهمند حرفشان درست بوده است عرض ميكنم شهيد ثانى(قدس سره) در مسالك به اين حرف اشاره كرده است. حالا تا همين مقدار بيشتر بحث نميكنم. تدليس ماشطه قطعاً حرام است، موضوع كه محقق شد حرمت هست. امّا مشاطه گرى و آرايش، آن دليلى بر كراهتش نداريم، اين رواياتى هم كه در مسئله بود همهاش داراى ضعف سند بود، نميشود گفت آرايش كردن بما هو كراهت دارد. حتى اگر زن بخواهد خودش را براى مرد آرايش كند نه تنها كراهت دارد بلكه استحباب هم دارد، براى رواياتى كه به آن امر ميكند و ترغيب ميكند. و حتى لازم هم نيست از شوهر اجازه بگيرد كه من آرايش كنم يا نه، براى اينكه دخالت و تصرف در خودش هست و براى عمل به يك مستحب اسلامى كه به نفع شوهر هم تمام ميشود، اين تا اينجاى بحث. «ماشطه و تعيين مقدار مُزد و نقل كلام شيخ در اين زمينه» بحث ديگرى كه هست اينكه: گفته اند ماشطه و آرايشگر نبايد طِى كند، يكره براى ماشطه كه طِى كند چقدر ميگيرم. هرچه به او دادند بايد قبول كند. شيخ متعرض اين بحث شده است و ميفرمايد: «ثم ان المرسلة المتقدمة (مرسله فقيه) [مرسله فقيه اين است: لا بأس بكسب الماشطة اذا لم تشارط و قبلت ما تعطى]. ثم ان المرسلة المتقدمة عن الفقيه دلت على كراهة كسب الماشطة مع شرط الاجرة المعينة و حكى الفتوي بها عن المقنع و غيره و المراد بقوله(ع) اذا قبلت ما تعطى البناء على ذلك حين العمل [همان وقتى كه دارد كار ميكند بنا را بر اين داشته باشد] و الاّ فلا يلحق العمل بعد وقوعه ما يوجب كراهته [ بعد كه انجام گرفت بخواهد طى كند موجب كراهت نميشود. اين يك فرع. حالا بحث بعدى اين است كه اين اولويت چرا، چرا بهتر است كه ماشطه شرط نكند، چه خصوصيتى دارد]. «ثم ان اولويّة قبول ما يعطى و عدم مطالبة الزائد امّا لأن الغالب عدم نقص ما يعطى عن اجرة مثل العمل [يا براى اينكه غالباً آن چيزى كه به او ميدهند راست مزدش هست] الا أن مثل الماشطة و الحجّام و الختان و نحوهم [كسانى كه سابق يادشان باشد درشكهچيهاى قم معروف بود كه اينطور هستند، البته بعضيهايشان نه كلشان،] الاّ ان مثل الماشطة و الحجام و الختان [و بعض درشكه چيها و بعض تاكسيها اوايل كه تاكسى آمده بود و ما توجه نداشتيم كه تاكسى نرخ معين دارد و آنها هم مثل بعضى درشكه چى ها بودند] كثيراً ما يتوقعون ازيد مما يستحقون [بيش از حقشان ميخواهند]؛ خصوصاً من اولى المرّوءة و الثروة [آدمهاى با شخصيت و پولدار را] و ربما يبادرون الى هتك العرض اذا منعوا [اگر به آنها نداديد آن چيزى كه ميخواهد هتك عرض ميكند] و لا يعطون ما يتوقعون من الزيادة أو بعضه الاّ استحياءً و صيانة للعرض [اگر زيـادتر به او ميدهـد آن آقـا براى اين كه آبرويش حفظ شود، الآن دهنش را باز ميكند هرچه از دهانش در ميآيد خودش مستحقش است به آن آقاى ذو المروة ميگويد]. و هذا لا يخلوا عن شبهة [كه شبهه مأخوذ به حيا باشد]. و امُرو فى الشريعة بالقناعة بما يعطون و ترك مطالبة الزائد فلا ينافى ذلك جواز مطالبة الزائد و الامتناع عن قبول ما يعطى اذا اتفق كونه دون اجرة المثل [حالا آن هم ديده كه اين چيزى نميگويد حالا خواسته كمتر به او بدهد؛ خوب حق دارد مطالبه كند، حق شرعيش است. اين براى آن جهت بود حالا آن هم از آن طرف افتاده است و ميخواهد سوء استفاده كند اين حق مطالبه دارد، حق شرعيش است. يا براى اين بوده كه اينها به هر حال بيشتر ميخواستند و درگير ميشدند و شبهه به أخذ حيا دارد و يا] لأن المشاركة فى مثل هذه الامور لا يليق بشأن كثير من الاشخاص [با شأن خيليها نميسازد كه بيايند قرار داد ببندند] لأن المماكسة فيها خلاف المروءة [چك و چك كردن كه خلاف مروت است حالا براى حجام و براى آرايشگر كه بخواهند چك و چك كنند؛ اين خلاف مروّت است - مسامحه در آن مماكسه هم،] قد لا يكون مصلحة [چك و چك هم نكند گاهى مصلحت نيست] لكثرة طمع هذه الاصناف [پس چك و چك او خلاف شخصيتش، ترك چك و چك خلاف مصلحت براى اينكه اينها خيلى بيش از حقشان را متوقع هستند] فاُمروا بترك المشارطة و الاقدام على العمل بأقل ما يعطى و قبوله و ترك مطالبة الزائد مستحب للعامل، و ان وجب على من يعمل له ايفاء تمام ما يستحقه من اجرة المثل [او بايد كل اجرت المثل را بدهد امّا اين هم مستحب است كه چيزى نگويد] فهو مكلّف وجوباً بالايفاء و العامل مكلّف ندباً بالسكوت و ترك المطالبة [عامل هم مكلّف است كه سكوت كند و ترك كند مطالبه را] خصوصاً على ما يعتاده هؤلاء من سوء الاقتضاء اينها بد مطالبه ميكنند خلاصه ميايستند و ول هم نميكند] أو لأن الاولى فى حق العامل قصد التبرّع بالعمل [يا از باب اجاره ميدهد. اين قصد تبرع كند به عمل] و قبول ما يعطى علي وجه التبرع ايضاً.- فلا ينا فى ذلك [يعنى اين ترك قرار داد اين منافات ندارد] مع ماورد من قوله(ع) لا تستعملن اجيراً حتى تقاطعه[1] [چرا منافات ندارد؟ آن استحباب با يك مستحبهاى ديگرى تزاحم دارد، يا آن استحباب مال قرار داد است، در اين وجه اخير آن خانم ماشطه اصلاً كار ميكند تبرّعاً، او يك كار تبرعى انجام ميدهد او هم يك پولى به او ميدهد؛ منافاتى بين اين دو نيست. هذا كُلّه راجع به تزيين ماشطة. بحث بعدى در تزيين الرجل است، زير ابرو بردارد و بند بيندازد، آنها چطورى است آن بحثش انشاء اللّه براى بعد بر ترتيب مكاسب امام، چون مكاسب شيخ چون توى مكاسب امام نيست. حالا امروز بعنوان اينكه يك مقدار با همديگر گفتگو كنيم نسبت به قرآن و نسبت به فقه نسبت به وظيفه مان كه ارتباطش با قرآن و وظيفه مان باشد كه بتوانيم انشاء اللّه در زندگيمان به آنچه كه بنده عرض ميكنم شما هم اگر قبول كرديد عمل كنيد. «به مناسبت سيزدهمين سال رحلت امام(س)» چندتا مطلب را ميخواهم امروز خدمتتان عرض كنم. 1- آيا انبياء براى چه آمدهاند؟ قرآن چه نحو است؟ چون ما كه جانشين انبياء خودمان را ميدانيم وقتى هم از دنيا ميرويم مردم ممكن است بگويند كه روى گليم پيغمبر نشسته بود نايب پيغمبر رفت، نايب امام زمان رفت، حجّت الاسلام رفت و براى ما اينطور عناوين را قرار ميدهند، ببينيم انبياء چه ميكردند كه ما جاى آنها هستيم. قرآن چه طريقه اى دارد و ما چه بايد بكنيم. خوب شما ميدانيد هدف از تمام تلاش انبياء اين بوده كه مردم خودشان به حق خودشان قانع بشوند، هيچ احتياج به اجراء عدالت نباشد، فرق بين عدالت و قسط كه در سوره حديد آمده أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم- )لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط([2] مردم خودشان به حق خودشان قانع بشوند. فرق بين قسط و عدالت اين است عدالت قابل اجراء است، يك كسى عمل نميكند، ميآيند وادارش ميكنند به عمل كردن. امّا قسط از درون انسانها سرچشمه ميگيرد، خود انسانها به حق خودشان قانع ميشوند، ديگر ظلمى نيست تضييع حقى نيست. هدف فرستادن پيامبران آمدن كتب آسمانى، آفرينش عقل، چون بهترين تفسير براى ميزان عقل است، اين عقل است كه به آدم ميگويد مواظب باش گرفتار عذاب اخروى نشوى؛ اين عقل است كه به آدم ميگويد مواظب باش گرفتار فشار قبر نشوى؛ مواظب باش در روز واپسين آبرويت نرود مواظب باشد انبياء، معصومين، خوبان خصم تو نباشند «ويل لمن شفعاؤه خصماؤه»[3]. مواظب باش اين همه لطفى كه ائمه نمودند نسبت به شيعيانشان، اين همه لطفى كه پيغمبر داشته نسبت به شيعيان اميرالمؤمنين. امام مجتبى نصف از حسناتش را ميدهد، فاطمه زهرا نصف از حسناتش را ميدهد، أبى عبداللّه نصف از حسناتش را ميدهد، خود اميرالمؤمنين نصف از حسناتش را ميدهد، ظاهراً رسول اللّه هم نصف از حسناتش را ميدهد، اين روايت را مقدس اردبيلى در آداب الميت در باب دفن ميت آنجا متعرضش شده است از كتاب بشارة المصطفى. اينها آمدند اين قدر لطف كردند. يا همين مقدس اردبيلى در باب اعانه بر ظلمه كه روايات دارد اگر كسى برود در دستگاه خلفاء جور، براى اينكه گرفتاريهاى مسلمانها و شيعيان را رفع كند يك استفاده ظريف و دقيقى ميكند؛ مقدس اردبيلى آنجا ميفرمايد اين ائمه معصومين ما، اين خداى انسانها كه اينقدر به فكر ما و رفع گرفتاريهاى ما و قضاى حوائج ما در دنيا بودهاند كه اجازه ميدهند كسى برود در دستگاه جور، براى اينكه گرفتارى را از يك مسلمانى يك شيعه اى رفع كند، قطعاً اينها در آخرت هم گرفتاريهاى ما را رفع ميكنند، سبب ميشوند كه گرفتاريهاى ما رفع بشود چون اين گرفتاريهاى دنياى زودگذر را كه اين قدر اهتمام كردند برايش، گرفتاريهاى آخرت كه ديگر حسابش جداست. ايشان يك استفاده دقيقى ميكند و ميگويد آنها وساطت ميكنند. مواظب باشيم اين همه لطف از ائمه را و عادتكم الاحسان هم در دنيا و هم در آخرت آنها نيكى ميكنند؛ سجيتكم الكرم، اصلا خمير مايه ائمه معصومين بزرگوارى است؛ اصلا خمير مايه آنها كرامت است؛ اصلا خلاف خميرمايهشان است غير كرامت. و سجيّتكم الكرم و شأنكم الحق. خوب اين همه لطفى كه آنها دارند در زيارتنامهها ميخوانيد در ادعيه ميخوانيد، در روايات هم ميخوانيد. نكند خداى ناخواسته ما اين همه لطف را ناديده بگيريم بشويم كفران كننده اين همه بزرگواريها. روز قيامت خداى ناخواسته نتوانيم آدم وارد صحراى محشر بشويم. در كافى راجع به امور ميت و برزخ در فروعش، يك روايتى دارد امام صادق(ع) ظاهراً، فرمود شما برزخ را طى كنيد، انسان وارد محشر بشويد ما شما را شفاعت ميكنيم؛ خوب اگر خداى ناخواسته من بصورت گرگ درنده در آمدم، اگر بصورت مار زهر زننده در آمدم، اگر بصورت ميمون در آمدم، اگر بصورت مورچه در آمدم، اگر بصورت موش در آمدم، اگر بصورت سگ در آمدم سگ هار، آخر سگ هم فرق ميكند. خوب سگ ماشيه باز يك چيزى است، امّا سگ هار در آمدم، اين شفاعت نميكند. ما با كارهايمان مواظب باشيم اين لطف از ائمه را ناديده نگيريم، كفران نكنيم به ضرر خودمان حركت نكنيم. عقل آمده به ما ميگويد اين كارها را بكن لقد ارسلنا رسلنا بالبينات معجزهها، راههاى روشن و الكتاب كتب آسمانى و الميزان كه عقل باشد. چرا؟ ليقوم الناس بالقسط ـ يعنى مسير اين است. شما نگوييد پس چرا تا حالا انجام نگرفته است؟ مسير اين است. ما اگر بخواهيم در اين مسير حركت كنيم بايد حركت كنيم كه مردم از درون به حق خودشان قانع بشوند. طورى عمل ما و گفتار ما باشد كه مردم از درون به حق خودشان قانع بشوند. امّا اگر خداى ناخواسته نتوانستيم اين كار را بكنيم، نه تنها مردم از درون قانع نشدند به قسط بلكه گفتند حالا كه همه بد هستند پس ما هم بد، آن وقت واى به حال بنده. مـا به جاى اينكه به مردم ياد بدهيم آقا از درون آدمهاى خوبى بشويد، بگويند حالا كه خودشان نعوذ باللّه از درون آدمهاى بد هستند و برون، به ما ميگويند آدمهاى خوبى بشويم، آن وقت فرداى قيامت چه خواهد شد؟! اگر يك نفر با عمل بنده و جنابعالى با عمل هر مسلمانى در هر پست و مقام و هر كجا ميخواهد باشد به اسلام بد بين شد، اگر يك نفر را هدايت كرديم چقدر سود دارد؟ بهتر است از آنچه كه خورشيد و ماه بر او ميتابد. اسلام همه چيزش حساب شده است، اگر يك نفر هم با اعمال ما و رفتار بد بنده به دين بدبين شد، به قرآن بدبين شد، به حاكميت اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) بدبين شد، به ائمه بدبين شد، زبانم لال به اسلام بدبين شد، آن وقت خداوند چقدر ما را عذاب ميكند؟ تا آن آدم گناه ميكند، تا ضرر گناه او هست بنده مؤاخذه ميشوم. همه ما موظف هستيم مردم را به اسلام دعوت كنيم، همه ما موظفيم خوبيها را عمل كنيم و بگوييم، اسلام را طورى نشان بدهيم كه دنيا برايش توجه كند. امروز دنياى ارتباطات است، امروز دنياى ديروز نيست، امروز دنيايى است كه اگر يك حركت بنده سبب بدبينى شد مخصوصاً نسبت به قدرت و حاكميت اسلام بدبينى ميآيد. آن وقت ما چطور ميخواهيم ديگران را آماده كنيم براى آمدن ولى عصر؟ خوب ما موظف هستيم ديگران را آماده كنيم، خودمان را هم آماده كنيم؛ با گناه كه نميشود آماده كرد، بايد انسانهاى شايسته بسازيم، اگر بناست با عمل بنده مردم به دين بدبين شدند چهارتا مطلبى هم كه از اسلام بلد بود چهارتا شبهه من برايش به وجود آوردم از نظر عملم يا از نظر گفتارم، بعد هم حاضر نشدم قانعش كنم نتوانستم جوابش بدهم، عمل من سبب شد گفتار من سبب شد من در گناهان او شريك هستم، من ضربه زدم به اسلام. برداريد اين كتاب الحدود را مطالعه كنيد، آقايان وقتى بيكار هستيد روايات مطالعه كنيد فقه مطالعه كنيد كتب حديث مطالعه كنيد، البته چيزهاى ديگر را نميگويم مطالعه نكنيد چون اگر مطالعه نكنيد نميتوانيد خوب بفهميد. امّا ببينيد كه از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است كه اگر يك غير مسلمانى در بلاد شرك مرتكب جرمى شده است ميخواهند حدى بر آن جارى كنند كه اگر حد جارى كنند اين از اسلام برميگردد و متمايل به كفر ميشود، ميشود حد را جارى كرد؟ نه، روايت ميگويد نه. شما ميروى يك حد جارى كنى ميروى چشمش بگذارى بطور كلى نابينايش ميكنى، اسلام ميگويد كه نه حق ندارى اين كار را بكنى. شما در قتل ساب النبى همه تان گفتيد و ميگوييد؛ ساب النبى را ميشود كشت در صورتى كه براى قاتل ضرر نداشته باشد، براى عِرض او هم ضرر نداشته باشد. حالا اگر شما يك حكمى را بخواهيد عمل كنيد كه براى عزت اسلام ضرر دارد، اوّل زمينهاش را فراهم كن جلوى آن ضرر زدن را بگير بعد اجرا كن؛ نميگويم اجرا نشود، ميگويم اوّل زمينه اش فراهم بشود بعد كه زمينه اش فراهم شد اجرا بشود. )ان هذا القرآن يهدى للتى هى أقوم([4]، ما بايد قرآن را كه معرفى ميكنيم و احكام قرآن، اين احكام با فطرت مردم بسازد. )فأقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها([5] فطرت مردم با ظلم بد است، اين از بديهيات عقل است. ما نبايد اسلام را طورى نشان بدهيم كه با ظلم خوب است. فطرت اسلام با تضييع حقوق انسانها بد است، ما نبايد اسلام را طورى نشان بدهيم كه ميگويد حقوق انسانها تضييع ميشود. فطرت اسلام فطرت منطق است، فطرت حرف است، فطرت گفتن و شنيدن است نه فطرت بريدن. آيا شما كتاب احياء العلوم غزالى را از بين ميبريد؟ با اين كه حرفهايى دارد من امروز يك بحثش را نگاه ميكردم يك حرفهايى دارد خيلى حرفهاى نادرست، و الاّ خيلى خوب حرف نادرست است فيض هم آمده جوابش را داده است، المهجة البيضاء آمده جوابش را داده است. اصلا در طول تاريخ شيعه اينطورى بوده است، شبهه را نبايد ايجاد كرد، مسئول هستيم اگر شبههاى كه در ذهن مردم نيست ايجادش كنيم، امّا اگر شبهه اى ايجاد شده است نميشود كه بگوييم آقا شبهه در فكرت نيايد. غزالى يك جا چنين حرفى دارد در يك بحث اعتقاد، ميگويد بايد اينطور بشود. ميگويد آقا باورش نيـامده ميگويد بايد باورش بيايد. از ديوار گچى كه نميشود رفت بالا، بايد باورش بيايد چيست، خوب نميتواند باورش بيايد. بايد باور را براى او به وجود بياوريم، ليقوم الناس بالقسط. ائمه معصومين ما (عليهم السلام) با اينكه اولى الامرى هستند كه در اطاعتشان هيچ قيد و شرطى نيست، )اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم([6] اين از مختصات ائمه است. همه اطاعتها قيد و شرط دارد، همه اطاعتها چون و چرا دارد. جز اطاعت خدا، اطاعت رسول، اطاعت اولى الامر؛ اگر كسى اين اولى الامر را گفت غير ائمه معصومين هستند بنشينيد با او صحبت كنيد، بگوييد تو حدأقل الميزان را بردار و مطالعه كن، تو حدأقل به آن سخن تند امام كه وقتى در مجلس ظاهراً گفتند كه امام جزء اولى الامر است همانجا تلفن كرد حرف را پس بگيريد، اقلا به آن نگاه كن. ائمه معصومين سخنشان بى چون و چرا پذيرفته است، نه مقدمه دارد نه مؤخر؛ )اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم([7] در تلقين ميت ائمه را ميخوانيد فرض اللّه طاعته، يا شيخ انصارى را هم ميخوانيد؟ در تلقين ميت ميگويد على بن أبى طالب فرض اللّه طاعته، حسن بن على فرض اللّه طاعته فرض اللّه طاعته، امّا نميگويد كه صاحب جواهر فرض اللّه طاعته، نميگوييد امام امت فرض اللّه طاعته چون آن طاعت بى قيد و شرط مال آنهاست؛ چون و چرا ندارد مقدمه و مؤخر هم ندارد. در عين اينكه خداوند برايشان چنين قدرتى داده است امّا اين قدرت باز نظر خودشان و از نظر خداى خودشان محدود است. برداريد در باب كسى كه كشته شده عمداً و ولّى دمى ندارد رواياتش را نگاه كنيد، يك كسى كشته شده و ولّى دم ندارد. ولّى دمش حكومت است، قدرت است، قدرت بايد خونش را بگيرد. ميتواند قاتل را حكومت قصاص كند مقابله به مثل چون اعدام غلط است، مقابله به مثل. ميتواند ديه بگيرد يا بيشتر از ديه. امّا نميتواند ببخشد مجاناً. فضلا! علماء! آشنايان به حديث! اينها را در جلساتتان بگوييد، بنويسيد و كار كنيد رويش. چرا نميتواند، خود معصوم فرمود، براى اينكه خون او حق مردم است و براى امام نيست كه در حق مردم دخالت كند، حق عفو ندارد. يا بايد خونبهايش را بگيرد و بريزد بيت المال، از مسلمين است بر ميگردد به مصالح مسلمين، يا قصاصش ميكند مقابله به مثل طبق نص كتاب اللّه و صراحت كتاب اللّه و ضرورت كتاب خدا و فقه اسلامى. يا قصاصش ميكند يا ديه، امّا نميتواند عفو كند، روايات ميگويد نميتواند، چون حق الناس ائمه هم حق ندارند در حق مردم دخالت كنند. حق هم يك معناى وسيعى دارد، با اختلاف ازمنه و امكنه متفاوت ميشود. يك روز ده تا حق داشتيم يك روز صد تا حق داريم، فردا ممكن است كه هزارتا حق داشته باشيم. حقوق مردم از آن مردم است «ما للناس فلناس» حتى ائمه مصعومين، اين سخن خودشان است اين سخن خود امام معصوم است كه همه عالم به فدايشان، به فداى تك تكشان به غير از رسول اللّه و فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها). «ما لناس فلناس» قرآن اينطور دينى را معرفى ميكند، فطرت، حقوق مردم، سخن قرآن هميشه از مردم است )للّه على الناس حج البيت[8] - قل أعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس من شر الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس([9] ناس يعنى توده هاى مردم هيچ چيزى هم در آن مطرح نيست. قرآن طريقه اش طريق سهولت است، تمام سور قرآن به استثناى سوره برائت داد ميزند كه قوانين قرآن قوانين سهولت است، قوانين مهر است، قوانين محبّت است. چرا؟ اوّل هر سوره بسم اللّه الرحمن الرحيم. شما فقهاى شيعه كه ميگوييد بسم اللّه جزء سور است، درست هم همين است حق هم همين است، بسم اللّه اضافه نشده است، بسم اللّه در وحى بوده است. در نماز آيات ميتوانيد بسم اللّه را بعنوان يك آيه بخوانيد بر خلاف برادران اهل سنت كه گفته اند جزء قرآن نيست، همه جا بسم اللّه ميگفتند اينجا هم بسم اللّه ميگفتند. آنها ميگويند فقط در سوره فاتحه جزئش است، بقيه جاها جزئش نيست. بسم اللّه الرحمن الرحيم، اوّل كتابها هم كه نوشته است كلاس اولها هم اين را دارد خداوند بخشنده مهربان. )و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين([10]، )يريداللّه بكم اليسر و لا يريد بكم العسر([11] بعثت على الدين السهل السمح نه بعث على الدين زور، نه بعثت على دين زارى، طرف را وادارى زارى بزند پهلويت، نه! بعثت على الدين السهل السمح، سهل و با سماحت و بزرگوارى. آنچنان سماحت و بزرگوارى در قوانين جزائى اسلام مطرح است است روش اسلام .... «ادامه بحث» .... انگشتهاى دزد را بريد، ابن ابي الكواء از خوارج نشسته بود يك سوژه دست بياورد، مثل بعضى از متحجرها كه همهاش منتظر سوژه هستند، همه اش منتظرند يك جا فكر كنند يك غده چركين است مثل مگس بروند سراغ غده چركين. آدم بزرگوار كه همه اش سراغ غده چركين نميرود، آدم بزرگوار هميشه سراغ سلامتى و خوبيها ميرود، مگس سراغ غده چركين ميرود. متحجرها، متحجرها، آنهايى كه يك روز در اين فيضيه ظرف آب حاج آقا مصطفى را آب كشيدند، آنها همه اش دنبال نقطه چركين هستند ولى به جايى نميرسند، كما اينكه نسبت به امامش بدترش را عمل كردند و به جايى نرسيدند. ابن ابي الكواء جزء متحجرين و خوارج است، دلش به حال دين خيلى ميسوزد، خيلى داغ بود. گفت خوب سوژه اى دستمان آمد، گفت چه كسى دستهايت را بريده است؟ گفت، مردِ خيلى زرنگ بود، گفت: اينجا كه نميگويم براى تو تنها بگويم، بيا برويم يك جايى كه جمعيت هست من روى يك بلندى ميايستم آنجا ميگويم، گفت باشد برويم؛ خيلى خوشحال شد ابن الكواء. رفتند ايستاد روى بلندى، گفت قد قطع يدى الانزع البتين و سيد الوصيين و زين العابدين و اميرالمؤمنين و يعسوب الدين و زوج البتول و صهر الرسول .... هى بنا كرد از على تعريف كردن. اين است حد اسلامى، زمينه بايد اينطورى بشود. گفتند به اميرالمؤمنين ياعلى! اين كه انگشتهايش را بريدى، اين رفته دارد از شما تعريف ميكند ـ خدا نصيبتان كند برويد در حرم اميرالمؤمنين دنياى عظمت را آنجا مييابيد، اينجا حالا خيلى نميتوانيم بيابيم ـ رو كرد به فرزندش حسن بن على، حسنم! هات بعمك الاسود. اى به قربانتان ائمه معصومين! اى به فدايتان ائمه معصومين! طاب و طهر بعضكم من بعض، خلقكم اللّه انوارها، فجعلكم بعرشه ... حتى منَّ علينا بكم. فرمود پسرم برو عموى سياهت را بياور؛ يعنى مجرم مجازات شده، شده برادر رئيس مسلمين. رفت آوردش و حضرت انگشتهايش را دوباره سر جايش گذاشت دعا كرد انگشتها خوب شد. نگوييد مگر ميشود! بله شده است. رفيقى داشتيم ما، از دوستان بحث كفايه جلد دوّم ما بود، شهيد حجة الاسلام و المسلمين آقاى بهشتى در اصفهان آقا سيد حسن بهشتى. او در آباده قضاوت ميكرد اوايل انقلاب، در خانه اش با بچه اش كشتندش منافقين. او آنجا قضاوت ميكرد، وقتى ميخواست به كسى شلاق بزند آن مجرم دست مرحوم بهشتى را ميبوسيد و گريه ميكرد، ميگفت آقا زودتر بزن. اسلام دين رحمت است، اسلام دينى است كه قيامت به قسط بايد در آن باشد، مردم قائم به قسط بشوند. اسلام دين مردم است، شما خواهيد گفت ما با مردم چه كار كنيم هيچى، موضوعات به ما ربطى ندارد، خودتان در رساله ها نوشتيد. موضوعات به ما ربطى ندارد، عرف و شرع ميگويد كه موضوعات با خود مردم است، خوب بگذاريد خود مردم هر كارى ميخواهند بكنند. شيوه امام در اداره مملكت اين است، من در آستانه سيزدهمين سال امام دارم برايتان ميگويم، اين كه بنده ميفهمم نميخواهم بگويم شما هم حتماً اينطور بفهميد. شيوه امام در اداره مملكت اين است بايد طـورى ما مملـكت را اداره كنيـم و سيـاست را طورى قرار بدهيم كه اگر خداى ناخواسته ضررى رسيد نگويند از اسلام است، نگويند از عمامه به سرهاست، نگويند از فلان نهاد است، بگويند از خودمان است. من اين جمله امام را برايتان بخوانم كه امام شيوه اش اين است در جلد6 صحيفه امام در يك رابطهاى بوده در همان 27 سال 57 يعنى پنج روز بعد از پيروزى انقلاب. آنجا مشكلاتى بوده، ميفرمايد حالا يك دسته شلوغكار ديگر پيدا شده، ما بايد اينها را علاج كنيم تا يك قدرى آرام بشود، وقتى كه آرام شد و مسئله دست خود مردم افتاد و خود مردم اداره كردند مملكت را ديگر به هيچ كس اشكال نيست. اگر بنا شد كه شما خودتان يك وكيلى تعيين كرديد آن شد يك وكيل، آن هم شد يك وكيل، آن هم شد يك وكيل، اين وكلاى خود ملت يك دولتى را درست كرده ديگر اين اشكال به كسى نيست، چه برسد به اسلام. خود ملت اين كار را كرده اند. خوب اگر خداى ناخواسته بد شد خود كرده را تدبير نيست. و تحميل نيست در كار، لكن حالا از ناچارى است كه ما بايد اين مسائل اوليه را حل كنيم. بعد ميآيد صحبت ميكند تا اينجا: براى مردم و براى آراء مردم، ما الآن رژيممان باز قانونى نيست، الآن رژيم ما نداريم، رژيم سلطنت كه رفته است، رژيم جمهورى اسلامى حسب رأى من الآن هست، امّا به حسب نظر دنيا نه اينكه گور پدر مردم دنيا صلوات، ما ميخواهيم با دنيا زندگى كنيم و آبروى اسلام را حفظ كنيم. امّا به حسب نظر دنيا بايد با آراء مردم درست شود و به آراء مردم ميخواهيم مراجعه كنيم براى مجلس مؤسسان و براى تشكيل يك حكومتى كه خود مردم ميل دارند، حالا آن حكومت چه باشد شما بعد مطالعه كنيد. فقه امام را زنده كنيد، بگذاريد برسم به عرض اصليم. امام فقهش در اين حوزه يك روز آنقدر مظلوم بود كه بنده و رفقا بارها گفتهام براى اينكه بفهمانيم امام فقيه است امام ملاست، از آن طرف فيضيه تا آن طرف فيضيه راه ميرفتيم و مباحثه ميكرديم. متحجرها ميگفتند اينها مثل دبيرستانيها شدند، راه ميروند كم سواد هستند. امّا مـا راه ميرفتـيم چرا؟ چـون در راه رفتن مخصوصاً بنده كه صدايم بلند بود عنايت هم داشتم بلند حرف بزنم، آن رفيقمان هم همينطور بود. در راه رفتن داد ميزديم ميگفتيم حاج آقا اينطورى فرمودند، ده تا اشكال به نائينى كردهاند، پنج تا اشكال به مقدس اردبيلى كردهاند، شش تا اشكال به حاج آقا همدانى دارد. خداى من و شما گواه است ما مدتهاى مديدى از آن طرف سنگها تا اين طرف ميآمديم كه بگوييم امام فقه دارد، امام اصول دارد، امام فلسفه اش صفر است در مقابل فقه و اصولش با اينكه در مقابل ديگران بيست است، امّا كاريش ندارد از نظر عمل. متأسفانه امروز هم فقه امام و آن كرّ و فرّ امام مظلوم است. كمتر در بحثها آن كرّ و فرّ امام ديده ميشود. اين ارتباط مرحوم حاج شيخ عبدالكريم(قدس سره) كه با مرحوم آقا سيد محمّد فشاركى با ميرزاى شيرازى شاگرد آنها بوده، اين ارتباط حاج شيخ و همراه حاج شيخ و طبقه همراه با او به وسيله امام و كسانى كه دون امام يا مثل امام بودند يك مقدار منتقل ميشد امّا هيچ كدام مثل امام نميتوانستند منتقل كنند ولى آن كرّ و فر كم رنگ شده الآن، انتقال خيلى كم شده است. شما آقا برداريد نگاه كنيد، مطالعه كنيد، مقدس اردبيلى دقيق ترين فقيه است، محققترين محقق است امّا وقتى امام ميرسد ميخواهد به آن اشكال كند چون آدم گنده اش ميداند بهش اشكال ميكند چون بزرگش ميداند. اين يادتان باشد هر كجا امام به حرف يكى زياد اشكال كرد معلوم ميشود در نظر امام خيلى عظمت دارد. در بحث مسكر مفصل بحث ميكند مقدس اردبيلى كه خمر نجس است يا نجس نيست، امام هم بحث ميكند. امام حدود هفت هشت تا اشكال به مقدس اردبيلى دارد، دو سه تايش كه شيرين است من ميگويم. يك اشكال ميكند به يك حديث، ميگويد مقدس اردبيلى اين حديث را نصفش را نقل كرده است آن ذيلش را نقل نكرده به عنوان الخبر گذشته است، در حالتى كه ذيل بر خلاف مقدس اردبيلى دلالت دارد، يا قرينه است بر اينكه صدر معنايش چيز ديگرى بوده است؛ اين يك اشكال به صحيحه ابى بكر حضرمى. يك اشكال ميكند رجالى، امام در رجال هم نظير نداشته است. اى امام! كاش خدا به تو عمر داده بود و بيش از اين حوزه ها از شما استفاده ميكرد. صحيحه ابى بكر حضرمى اشكالش آن بود، يك اشكال سندى دارد به حسين بن ابى خالد. دوتا روايت حسين بن ابى خالد در آن هست، يكى حسن بن ابى خالد هست، مقدس خواسته بگويد آن دوتا حسين هم اين حسن است. حسابى حمله ميكند امام برايش، ميگويد چطورى اين حرفها را شما ميزنى؟ آنها دو كتاب حسين دارد اين يك كتاب حسن دارد، شما ميگوييد اين هم آن است؟ مطالعه كنيد، برويد نگاه كنيد من حالا نميخواهم اينجا در بيان بگويم، شايد ديگران بد حرف ما را ميفهمند نتوانند خوب هضم كنند. اين هم اشكالى به سند حسين بن ابى خالد. يك اشكال ديگر دارد، اى كاش يك چارچوبه اى در وسط دنيا گذاشته ميشد تمام محدثين و تمام محققين، تمام فقها همه آنجا جمع ميشدند اين جمله امام را خودشان ميخواندند، من نه. مقدس اردبيلى(قدس سره) براى استدلال به حرفش كه خمر مثلا نجس نيست، به يك روايت استدلال ميكند. مضمون روايت اين است: همين حسين بن ابى خالد ميگويد من از امام صادق(ع) پرسيدم، ما معاشرت ميكنيم با اين يهوديها و نصارا، اين ميبده ها دور ميزنند ظرف ميرا بر ميدارند و دور ميزنند. گاهى يك مقدارى از اين ميها به لباس ما ميريزد ما ميتوانيم با آن نماز بخوانيم يا نميتوانيم با آن نماز بخوانيم. امام ميفرمايد: حسب اين روايت ميتوانيد، مقدس اردبيلى ميگويد ببين. امام فرمود بله، مانعى ندارد الاّ أن يشهى أن يغسل اثره، مگر دلت بخواهد بشوريش و الاّ شستن در آن لازم نيست. مقدس اردبيلى ميگويد ببين چطور اين روايت ميگويد كه خمر طاهر است، دلت ميخواهد بشور دلت نميخواهد نشور. من تعجبم چرا ما هرچه ميگوييم امام (سلام اللّه عليه) هر كسى از ما نقل ميكند مينويسد امام (ره) بنده راضى نيستم كسى حرفى از بنده نقل كند شفاهاً و كتباً كنار اسم امام سلام اللّه عليه نگويد، به عهده بنده نگوييد و نقل نكنيد. امام (سلام اللّه عليه) با آن دنياى تقوا و تعبدش و با آن بينش عرفانى و الهى و فقاهتيش به حديث مينگرد، ميگويد اين حديث ضعف سند كه دارد براى اينكه حسين بن أبى خالد همان است كه آنجا بود و مجهول است. بعد ميگويد اصلا از نظر مضمون نميشود ما به اين حديث عمل كنيم. ميگويد اصلا مضمون اين حديث قابل عمل نيست. شما خواهيد گفت چرا؟ چه گيرى دارد مضمونش؟ ميگويد براى اين كه اين حديث ميفهماند كه مرد مسلمان ميرفته در مجالس شرابخورى يهوديها و مسيحيها مينشسته آنها ميخوردند ساقى ميرا دور ميزده است، امام ميگويد اين كار جائز است، نگفت نكن اين كار را. چون پرسيد من توى مجلس آنها ميروم آنها يأكلون و يشربون الخمر و يدور الساقى دور ميزند آنكه ميمى دهد ميريزد به لباس من؛ اصلا مضمون قابل عمل نيست! نميشود گفت امام صادق يك چنين حرفى را شنيده و هيچى نگفته باشد، نگفته باشد شما بد كرديد، اشتباه كرديد، حرام است. امام را در بيع السلاح نگاه كنيد، امام را در ولايت ولات جور نگاه كنيد، امام را در اصحاب اجماع نگاه كنيد، نگاه كنيد بحثهاى امام را. بنده در اين سيزدهمين سالگرد رحلت امام (سلام اللّه عليه) يك تقاضاى عاجزانه دارم از بزرگان حوزه از مدرسين سطوح و سطوح عاليه، آنهايى كه مدرس سطوح هستند مثل لمعتين در كنار بحثى را كه در لمعتين تمام كردند بحث تحرير الوسيله امام را هم يك روز براى شاگردهايشان بگويند، مانعى ندارد همان بحث را كنارش براى آنها هم بگوييد. آن اساتيد بزرگى كه سطوح عاليه را تدريس ميكنند مثل مكاسب و مثل رسائل، هر بحثى را كه از مكاسب تمام كردند بعد از امام هم يك صفحه دو صفحه بخوانند. امام كم كه ندارد، امام مكاسب دارد، بيع دارد، خيارات دارد و ... همه چيز دارد. يك صفحه آن بحث را كه تمام كردند، يك صفحه از امام بخوانند تا ببينند امام چطور است؛ تا فقه امام زنده بشود، از مظلوميت بيرون بيايد، اين حلقه مفقوده از زمان حاج شيخ به الآن دوباره به حلقه متصله برسد. مبانى حاج شيخ مأخوذ از آقا سيد محمّد فشاركى است، از ميرزاى بزرگ است، آن حلقه نگذاريد مفقود بشود. در اين حد ميتوانيد اين كار را بكنيد. رسـائل درس ميدهـد، هر بحـث اصـولى را كه تمام كرد برود سراغ همان بحث در كتابهاى امام، هر كدامش كه آسانتر است چه قلم مبارك خودش و چه تقريراتش. اين كار كه از دست ما ميآيد! اين كار كه ديگر تشكيلات و تشريفات نميخواهد! بياييد عزيزان امام را از مظلوميت فقهيش نجات بدهيم. چرا در بُعد سياسى همه امام را زنده نگه داشتهاند و ما در بُعد فقهى فراموش كردهايم. هرچه دارد حوزه از امام و من تبع امام دارد؛ اين حوزه يك روزى براى اداره شدن شهريهاش يكى از اطرافيان آقاى بروجردى بايد ميرفت تهران دم مغازه ها، ميگفت آقا اوّل ماه است قسطتان رسيده است، قسط را بگيرد و بيايد، البته خيلى محترمانه. امروز ميآيد به شما وجوهات بدهد دير جوابش را ميدهيد، نسل جوان در داخل و خارج علاقمند به اسلام است. بياييد اگر باور نميكنيد ببينيد سيل سؤالها در منزل ما، تازه منزل ما يك منزل كوچكش است. ببينيد در ظرف يك ماه بيش از صدها ايميل ميآيد كه هر كدام سه چهارتا سؤال دارد، صدها استفتاء ميآيد هر كدامش (من گفته بودم آمار بدهند به من آمار ندادند، ما تشكيلاتمان خيلى مرتب است)! هر كداميش پنج تا سؤال، ببينيد يك مجمع المسائلى كه آقايان دارند درست ميكنند چند ساعت وقت، چند هزار سؤال را خلاصه كردهاند، داخل و خارج. دوتا مسئله يك جا نوشته ميشود مردم ميبيند كه اين با اسلام ميخواند اين با فطرت سازگارتر است، اين با عقل ميخواند، با عقل نه برهان. مقدس اردبيلى در يكى از مسائل تعزير ميگويد روايت رجلٌ دارد امّا و دلالت العقل دليل براى اينكه عاقل را ميگويد، براى اينكه ديوانه را كه نميشود تعزير كرد. عقل يعنى درك ما، نه عقل برهانى. عقل كه از ادله اربعه است درك ماست، همان دركى كه امام در نجف حيله باب ربا را با آن تحريم كرد، همان دركى كه مقدس اردبيلى آخر كتاب الديات ميگويد اين كه در صحيحه ابان و مشهور است يك انگشت زن را بريدند ده تا دينار دوتا بريدند بيست تا دينار، سه تا بريدند سه تا دينار اين مقدس اردبيلى است؛! اين كسى است كه دلو را به چاه كرد طلا در آمد، گفت احمد آب ميخواهد نه طلا. او ميگويد اين احكام معروف و مشهور خلاف قواعد نقليه است و خلاف قواعد عقليه. بگذاريد باب اجتهاد منفتح باشد؛ بگذاريد موازين مطرح است، همه جا موازين است، نظر مطرح نيست. در كل مملكت موازين است، در فقه موازين است، منبر موازين است، قانونگذارى موازين است، اجراء موازين است. اصل چهار قانون اساسى موازين را آورده است، يعنى اگر يك قانونى از مجلس گذشت به نظر بنده، وفق فتواى ابن أبى عقيل بود و فتواى أبى عقيل هم بر حسب قياس نبود ولو ده تا اشكال ما بهش داشته باشيم از نظر قانونى اين قانون را نميتوانيم خلاف موازين بدانيم، چون فقيهى نسبت به أبى عقيل... فقيهى مثل مقدس اردبيلى گفته، فقيهى مثل شيخ گفته، فقيهى مثل امام گفته، چرا كار اينقدر بايد مشكل بشود. امروز بحمداللّه خيلى خوب شده، امام راجع به مسئله عسر و حرج زن در آن نامه تاريخيش كه آن وقت بنده در شوراى نگهبان بودم مينويسد اگر نبود ترس از مسائل، مطالب ديگرى را ميگفتم، خوب ميترسيد. دوتا مسئله گفت چه بلايى در نيامد. بحمد اللّه امروز اين باب باز شده، كمك كنيد؛ موازين، كتاب و سنت و عقل و اجماع. بيش از اين ما نميخواهيم، منبر ميرويد بايد مطابق با موازين باشد يعنى از عقل و سنت و اجماع باشد، از خودت نباشد. بايد ظلم به اسلام نباشد، بايد خلاف ضرورت اسلام نباشد. برداريد بحث شهرت را نگاه كنيد از امام، من حالا خيلى ميخواستم حرف بزنم امّا همين جا بسنده ميكنم، ميخواهم امام را معرفى كنيد درست است يانه؟ و فى ختامه مسك. يك بحثى را از مسالك نوشته بودم كه نرسيدم بگويم در اختلاف فقه و در اختلاف سلائق مراجعه كنيد در كتاب الشهادات، مخالف در فروع از شيعه شهادتشان قبول ميشود. بعد شهيد ثانى ميفرمايد خوب خيلى فراوان است مخالفت در فروعش. مخالفت كلاميين در فروع و معانى اصول هم پذيرفته ميشود، بعد ميگويند، بگذاريد بگويم آقايانى كه ميخواهند بروند بروند، سيد مرتضى و شيخ مفيد استاد و شاگرد، در صد تا مسئله كلامى اختلاف داشتند. نه در اصل معاد، در خصوصيات معاد؛ نه در اصل خداشناسى، در خصوصيات؛ نه در اصل برزخ، ميگويد اينها صد تا با همديگر تفاوت داشتند، چه برسد به ديگران كه چقدر آنها با هم فرق دارند. يك عبارتى دارد امام سلام اللّه عليه درباره صاحب جواهر، من اينجا در سيزدهمين سالگردش براى شما ميخوانم، چون ديگر معلوم نيست كه همديگر را ببينيم تا سال آينده اوّل سال تحصيلى كه بحثمان شروع ميشود، ايشان راجع به صاحب جواهر ميگويد من خطاب ميكنم به امام. مى گويم اى امام! عجز البيان عن وصفك، بيان و قدرت سخن از توصيف شما عاجز است. و عقم الدهر عن الاتيان بمثلك، امام! روزگار عقيم است مثل شما را بياورد. فى التحقيق و التدقيق مثل شما در تحقيق، مثل شما در تدقيق، مثل شما در كرّ و فر در مسائل، ميرود در مسئله امام بيرون ميآيد مثل يك شناورى كه در يك اقيانوس دارد شنا ميكند و هيچ كس هم احتياج به نجات دادنش ندارد، خودش اينقدر قوى است كه ميرود زير آب و بيرون ميآيد. در مسائل مثل شناگرى كه در دريا و اقيانوس مباحث وارد شده. و رق و الفتح شكستن بحثها، بستن بحثها اشكال كردن و جواب دادن. و جودت الذهن، امام شما در جوده ذهن و و نيكوى ذهن، دهر عقيم است كه مثلت را بياورد؛ وثقابة الفكر شما در نورانيت فكر و روشنى فكر روزگار عقيم است كه مثلت را بياورد؛ و الاحاطة باطراف المسائل و الآثار و الدلائل، امام! روزگار عقيم است مثل شما كسى بياورد كه احاطه به مسائل داشته باشد، احاطه به آثار اهل بيت داشته باشد، احاطه به دلائل داشته باشد و بتواند اينطور مسئله را مطرح كند. اينها را امام به صاحب جواهر ميگويد در جلد 3 صفحه 415 كتاب الطهارة. من برش گرداندم به خطاب و به امام عرض كردم، چون بيان من نميدانم چه بگويم درباره امام، ديدم آنى كه امام گفته به صاحب جواهر بنده اگر خطاب كنم شايد تا حدأقلى امام را معرفى كرده باشم. يك جمله هم اضافه ميكنم بر امام و آنكه امام! شما بر خلاف صاحب جواهر هم عالم معقول بوديد و محقق بر معقول و هم عالم در منقول و محقق در منقول. صاحب جواهر اينطور نبوده با همه عظمتش. اين شما بوديد كه اين ابتكار را به كار برديد كه بين فلسفه و فقه و بين قانونگذارى و امور شرعيه و فلسفه و تكليف جدايى انداختيد و فرموديد مباحث برهانى و مباحث حقيقت وجود آنها ارتباطى به مسائل قانونگذارى ندارد. امام! دعا كن ماها عاقبت به خير بشويم امام! دعا كن ما قدر شما و خون شهداى راه شما و همه آنهايى كه براى شما صدمه خوردهاند و حالا صدمه ميخورند قدر خون آنها را به قدر توانمان بتوانيم ادا كنيم. امام! دعا كن عزّت اسلام و مسلمين در جهان بيشتر بشود. امام! دعا كن اعمال ما مورد رضايت امام عصر (صلوات اللّه عليه) قرار گيرد. امام! همانطورى كه اينجا در دنيا دست حوزه هاى علميه را گرفتى و دست شاگردهايش را گرفتى و دست يارانت و دست ملت را گرفتى، ملت و ياران و همه دوستانى كه من ميشناسم، من از بقيه كه خبر ندارم، آنها هم ميخواهند شما روز قيامت بعنوان يك كسى كه مداد العلماء افضل من دماء الشهداء، دست ماها را بگيرى و شفاعتمان كنى، امام! آنجا هم نظر لطفت را نسبت به ما متوجه كن. پروردگارا ! ما را جزء دوستداران و محبين اهل بيت در دنيا و آخرت قرار بده. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مكاسب 1 : 172. [2]- حديد (25) : 57. [3]- البداية (ابن كثير) 13: 227. [4]- اسراء (17) : 9. [5]- روم (30) : 30. [6]- نساء (4) : 59 . [7]- نساء (4) : 59 . [8]- آل عمران (3) : 97. [9]- الناس (114) : 1 ... 5. [10]- انبياء (107) : 21. [11]- بقره (2) : 185.
|