Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مراد از روايات ناهيه از شهرت در لباس در تشبه چيست؟
مراد از روايات ناهيه از شهرت در لباس در تشبه چيست؟
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 108
تاریخ: 1381/6/26

بسم الله الرحمن الرحيم

از جمله وجوهى كه به آن استدلال شده است كه تشبه مرد به زن و بالعكس حرام است، روايات ناهيه از شهرت و داله بر حرمت شهرت در لباس يا مطلق الشهرة است. آنهايى كه مي‌فهماند شهرت در لباس حرام است، كه رواياتش را ديروز خوانديم (باب 12 از ابواب ملابس، كتاب الصلاة).

لكن بحث در اين است كه مراد از اين روايات چيست؟ اين كه در صحيحه أبو ايوب خزاز نقل مي‌كند از امام صادق(ع) كه فرمود: «ان اللّه تبارك و تعالي يبغض شهرة اللباس»[1]، خدا دشمن مي‌دارد شهرت لباس را.

يا «من لبس ثوباً يشهره كساه اللّه يوم القيامة ثوباً من النار»[2] يا «كفى بالمرء خزياً أن يلبس ثوباً يشهره أو يركب دايّةً تشهره»[3] مراد چيست؟

يك احتمال اين است كه اينها بخواهد بگويد ثوبى كه آنها بخواهند با آن ثوب خودنمايى كند، خودش را نشان بدهد، شهرت يعنى نشان دادن، شَهَّرَ سيفه يعنى شمشيرش را از غلاف بيرون كشيد، اصلا شهرت يعنى نشان دادن.

بگوييم مراد اين است كسى كه بخواهد با لباسش بخواهد خودش را نشان بدهد و براى خودش يك خـوديـتى در جامـعه درست كـند اين لبـاس حرام است، بنـابراين، اين براى محل بحث ما فايده‌اى ندارد.

دوّم اين است كه بگوييم نه، مراد از اين لباس شهرت كه حرام است يعنى لباسى كه طرف انگشت نما مي‌شود و در نتيجه انگشت نما شدن سبك مي‌شود، او مي‌گويد نگاهش بكن، نگاهش بكن ... شهرتى كه سبب مذلت او مي‌شود. مثل اينكه اگر يك فقيهى لباس جندى بپوشد و بيايد بيرون، در فيضيه بيايد حالا مي‌خواهد مباحثه كند با لباس جندى بيايد، خوب همه هِى نگاه مي‌كنند و به همديگر نشانش مي‌دهند.

بگوييم مراد لباسى است كه سبب شهرت و ذلت انسان مي‌شود؛ اين هم يك احتمال است در اين روايات.

و يا بگوييم نه، اصلا لباسى كه آدم را معروف كند و انگشت نما كند اين حرام است، حالا چه ذلت بياورد و چه ذلت نياورد، اين دو سه احتمال در اين روايات هست.

اگر اين آخرى باشد يعنى لباسى كه آدم را انگشت نما كند، آن وقت مي‌شود گفت تشبه در غالب مواردش آدم را انگشت نما مي‌كند.

نسبت به آن دو احتمال هم احتمال اوّل كه هيچ ربطى ندارد، نسبت به احتمال دوّم هم باز آنجايى كه سبب ضررش بشود. به هر حال نمي‌تواند يك كبراى كلى براى ما درست كند كه شهرت در لباس مطلقا حرام است.

و ظاهر همان احتمال اوّل است، ان اللّه يبغض شهرة اللباس خدا دشمن مي‌دارد لباسى را كه آدم با او انگشت نما بشود و ذليل بشود بوسيله آن لباس.

ظاهر از شهرت اين است يعنى مورد معرفت و شناسايى مردم قرار بگيرد.

امّا اينكه مراد اين باشد ان اللّه يبغض كه آدم با لباس خودش پُز بدهد اين بعيد است اينقدر حرمتش شديد باشد و مورد نهى كه لباسى را پوشيده به خودش پُز بدهد (به قول سابقيها مي‌گفتند فيس بدهد) اين لباسش را پوشيده پُز بدهد.

اين بعيد است اين روايات ناظر به آن باشد، ناظر به اين است كه يك كارى نكند كه هِى مردم او را با معرفى و شناسايى ذليلش كنند و خوار بشود.

و يشهد على اين احتمال، اين روايتى را كه در يكى از اين أبواب آمده راجع به لباس اميرالمؤمنين(ع) كه در آنجا دارد راوى به امام صادق عرض كرد شما اينجور لباسى را پوشيديد با اينكه اميرالمؤمنين(ع) لباس خشن مي‌پوشيد، لباس با يك وضع خاصى را مي‌پوشيد. حضرت فرمود: اميرالمؤمنين هم امروز اگر آن لباس را بپوشد يك لباس منكرى حساب مي‌شود و تقريباً مي‌خواهد بگويد اميرالمؤمنين هم آن لباس را نمي‌پوشيد. (در همين ابواب ملابس مصلى هست) آن لباس امروز منكر است، اگر كسى امروز آن لباس را بپوشد مشهور مي‌شود و آن لباس يكون منكرا.

(روايت 7، باب 7 از ابواب ملابس) عن حماد بن عثمان، «قال: كنت حاضراً لأبى عبداللّه(ع) اذ قال له رجل اصلحك اللّه ذكرت ان على بن ابيطالب(ع) كان يلبس الخشن، يلبس القميص بأربعة دراهم و ما اشبه ذلك و نرى عليك اللباس الجيّد. قال: فقال له ان على بن ابيطالب(ع) كان يلبس ذلك فى زمان لا ينكر، و لو لبس مثل ذلك اليوم لشهّر به [اگر مثل امروز او آن لباس مندرس را مي‌پوشيد، لباس كم قيمت را، لشهَّر به، به آن معروف مي‌شد، انگشت نما مي‌شد] فخير لباس كل زمان لباس أهله [غير اينكه ولى عصر وقتى مي‌آيد] غير أنّ قاثمنا إذا قام لبس لباس على(ع) و سار بسيرته»[4] خوب اين هم اين روايات.

(سؤال و پاسخ استاد): ان اللّه فوض الى المؤمنة كل شىء الاّ اذلال نفسه براى چيست؟ گاهى افراد هستند اين كار را براى هوا و هوسش مي‌كند، مي‌گويد كه باشد ذليل بشود چه مانعى دارد.

بله ! آدمهاى عاقل كه هيچ گناه اصلا نمي‌كنند. العقل ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان، ما با آدمهايى مثل خودم كار دارم، نه با ... اين راجع به تشبه مرد به زن در لباس و غير آن.

عرض كرديم دليلى بر حرمت به اين عنوان ما نداريم، مگر أخذ بشود به روايات لعن اللّه المتشبهين من الرجال بالنساء و من النساء بالرجال.

«نتيجه گيری از ادلّه حرمت تشبّه»

لكن قدر متيقن از مجموع اين ادله و آن چيزي كه مي‌شود قائل به حرمتش شد اين است كه اگر كسى

تشبه پيدا كند از مردان به زنان يا از زنان به مردان و تزىّ پيدا كنند به زىّ همديگر، براى اينكه خودشان را آن قسم نشان بدهند اين حرام است.

مرد تشبه به زن پيدا مي‌كند و تزىّ به زىّ زن مي‌كند براى اينكه خودش را زن معرفى كند.

يا زن تشبه به مرد پيدا مي‌كند و تزىّ به زىّ زن، براى اينكه خودش را زن معرفى كند؛ چادر سرش مي‌كند مي‌رود كه خيال كنند زن است يا به عكسش.

تشبه و تزىّ به قصد اينكه خود را جزء آن صنف قرار بدهد، اين حرام است و دليل بر حرمتش اغراء به جهل و تدليس و قدر متيقن از مجموع اين روايات و فتاواست. اين قدر متيقن از مجموع روايات و فتاواست و عنوان تدليس و اغراء به جهل هم بر آن صادق است، اين مقدارش را بخصوصه ما دليل بر حرمتش داريم.

اين راجع به اين جهت.

و لعل اينِ هم كه شيخ(قدس سره) مي‌فرمايد روايات تشبه مال قصد است و تأنث المذكر، لعل نظر شيخ هم به همين بوده، يعنى آنجايى كه تشبه و تزيى باشد به قصد اينكه خودش را غير نشان بدهد، غير خودش نشان بدهد؛ اين حرام است.

امّا اگر صورت دوّم اينكه نه، لباس را مي‌پوشد ولى نشان داده نمي‌شود، براى اين جهت نيست، نمي‌خواهد خودش را بزند جاى مردها يا جاى زنها.

سردش است لباسهاى مرد را بر مي‌دارد مي‌پوشد، براى اينكه سرمايش است برود، يا زن است در هواى گرم قرار مي‌گيرد يك كلاه هم بر مي‌دارد به جاى كلاه گيسى سرش مي‌گذارد كه از گرما حفظ بشود. تشبه پيدا مي‌كند امّا نه تشبهى كه براى آن جهت باشد.

تشبه پيدا مي‌كند براى اينكه بر تعزيه أبى عبداللّه(ع) باشد، مردى است آنجا خودش را شبيه زن مي‌كند كه بشود مثلا حضرت زينب (سلام اللّه عليها) يا سكينه مظلومه.

يا تشبه مي‌كند در فيلمها نه براى اينكه خودش را نشان بدهد، اين تشبه در فيلم است.

در فيلمها خودش را شبيه مرد يا شبيه زن قرار مي‌دهد مي‌خواهد اين فيلم را بازى كند. اين جور جاها را كه براى اين نيست كه خودش را به آن عنوان بين مردم معرفى كند، دليل بر حرمت آن نداريم.

اگر شما بگوييد ادله حرمت مطلق تشبه را شامل مي‌شود من عرض مي‌كنم اين تشبه‌هاى مقطعى را نمي‌گيرد. اگر بگوييد نه، ادله تشبه مي‌گويد تشبه و خروج از زىّ حرام است، چه به قصد اينكه خودش را به جاى ديگرى جا بزند و چه نه اين قصد نباشد، همه اش حرام است ؛ من عرض مي‌كنم از اين جور جاها انصراف دارد.

معلوم است چه مي‌خواهد بگويد «لعن اللّه المتشبهين» لعن المتشبهين من الرجال بالنساء يعنى آن مردى كه خودش را شبيه زن قرار مي‌دهد و راه مي‌افتد در جامعه دارد مي‌رود.

امّا آنى كه مي‌خواهد زينب بشود در شبيه خوانى، و براى شبيه خوانى مي‌خواهد اين كار را بكند، براى يك غرض عقلايى مرد خودش را شبيه زن مي‌كند در تئاتر يا نمايش و يا زن خودش را شبيه مرد مي‌كند براى يك غرض عقلايى، ادله اگر هم اطلاق داشته باشد از اينجا انصراف دارد.

پس يا از اوّل اينجا را شامل نمي‌شود، مربوط به جايى است كه تشبه به قصد تدليس و اغراء به جهل باشد. از اوّل نمي‌گيرد، يا اگر هم گفتيد اطلاق دارد نه، تدليس و اغراء، و در آن معتبر نيست مطلقا حرام است تشبه و تزيى، عرض مي‌كنم اينجا را از آن انصراف دارد. شماها كه يادتان نمي‌آيد، سابقها من يادم است وقتى عروسى مي‌شد، براى بردن عروس يك كمربندهايى بود مي‌گرفتند دو نفر جوان اين طرف كمربند را مي‌گرفتند دو نفر هم آن طرف، من يك وقت پرسيدم از مرحوم والدم (رضوان اللّه تعالى عليه) كه اين چيست، در اين عروسيها شايد هفت هشت سالم بود. ايشان گفت اين براى اين است كه جوان ها نيايند قاطى زنها بشوند و خداى ناخواسته يك عمل خلافى انجام بگيرد.

بعد مي‌گفت گاهى مي‌شده است كه جوانهايى بوده اند چادر سرشان مي‌كردند و مي‌آمدند در جمعيتى كه عروس را مي‌بردند در جمعيت زنها و آنجا مثلا كنار عروس مي‌آمدند كه يك لذتى هم ببرند، اين بوده است.

يا الآن مي‌بينيد بعضيها براى فرار چادر سرشان مي‌كنند و فرار مي‌كنند. اينجور جاها...حالا در آن عروسى مي‌خواسته خودش را جا بزند امّا در تعزيه أبى عبداللّه(ع) يا در تهيه فيلم و تئاتر و نمايش براى يك اغراض عقلايى به نظر بنده از اوّل ادله اينجا را شامل نمي شود چون مربوط به جامعه و امر عادى نيست، مربوط به يك امر مقطعى است.

اگر هم ادله شاملش بشود من عرض مي‌كنم انصراف دارد ادله از اينجا. شما نگوييد آقا تدليس و اغراء به جهل ديگر انصراف دارد چيست؟ تدليس حرام است، اغراء به جهل حرام است، كذب عملى حرام است.

مي‌گويم بله اينها حرام است امّا حرمت اينها اگر هم اينجور جاها را بگيرد مي‌گوييم از باب مثل كذب للمصلحة. چطور كذب للمصلحة گفته اند جايز است، اينها هم اگر ادله حرمت بگيرد از باب مصلحت يكون جائزاً، مصلحت اين است كه مي‌خواهد خدمتى كند به اخلاق بشر، به زندگى بشر، به رفتار بشر، عزادارى مي‌خواهد بكند، ابكاء و بكاء را مي‌خواهد به وجود بياورد، اين مانعى ندارد.

و امّا پوشيدن لباس مرد و زن بدون تزىّ و بدون تشبه؛ دمپائيهايش را پايش مي‌كند مي‌رود. حالا سردش شده است عباى مرد را انداخته دوشش، امّا چادر هم سرش كرده است، هيچ تزىّ ندارد ! پوشيدن لباس مرد زن را يا زن مرد را بدون تزىّ، بدون قصد تشبه و اينكه خودش را جزء ديگران قرار بدهد اين را دليلى بر حرمتش نداريم.

دو تا روايت كه راجع به لباس بود گفتيم هم ضعف سند دارد و هم دوتا روايتها را كه حمل كنيم بر همديگر بيش از كراهت از آن استفاده نمي‌شود، آن هم به وسيله حاجت و ضرورت و اينجور چيزها از بين مي‌رود.

اين تمام مسائل در باب تشبه.

«حكم خنثی در تشبّه»

شيخ(قدس سره) جولان ذهنش آمده بين انبياء جرجيس را انتخاب كرده است. آمده گفته خوب حالا اگر ما قائل شديم به حرمت تشبه و يا تزىّ، خنثى چه كار كند؟ تكليف خنثى مشكل چيست؟ ما اگر قائل شديم به حرمت تشبه و تزىّ هر يك به ديگرى يا حرمت لفظ، هر چه گفتيم، خنثى مشكل كه نمي‌داند مرد است يا زن است او بايد چه كار كند؟ طبق قاعده اين است كه شيخ مي‌فرمايد علم اجمالى دارد بايد احتياط كند. نه متزيى بشود به زيّ مخصوص مردها، عمامه و آنجور چيزها، نه متزىّ بشود به زيى زنها. نه متشبه بشود به مردها نه متشبه بشود به زنها، چون يكى از اينها برايش حرام است علم اجمالى اقتضا مي‌كند كه هردو را ترك كند.

مگر اينكه شما بگوييد در تشبه علم معتبر است، علم به اينكه دارد شبيه او مي‌شود معتبر است، آن وقت اگر گفتيد علم معتبر است بنابراين خنثى وقتى مي‌خواهد شبيه مرد بشود كه علم ندارد شبيه مرد شده است، چون شايد خودش مرد باشد.

اگر گفتيد در تشبه علم معتبر است بر آن حلال است چه تشبه به مرد و چه تشبه به زن.

مرحوم ايروانى اشكال كرده است به شيخ(قدس سره) كه علم در تشبّه معتبر نيست، در جاى ديگر هم معتبر نيست. بعبارت اخرى مرحوم ايروانى مي‌خواهد بگويد الفاظ وضع شده اند براى ذوات معانى، نه براى معانى به قيد علم.

پس التشبه حرامٌ، ندارد تشبه با علم به اينكه بداند تشبه است.

بنابراين، اين فرمايش شيخ تمام نيست، اشكال كرده است گفته چرا ايشان فرموده اگر بگوييم علم معتبر است، نه علم معتبر نيست.

لكن اين اشكال مرحوم ايروانى به شيخ وارد نيست. شيخ(قدس سره) مي‌فرمايد اگر گفتيم علم معتبر است يعنى اگر گفتيم قصد معتبر است، چون قصد منشائش علم است. اگر يك كسى بداند زن است، اين مي‌تواند قصد كند تشبه به مرد را. امّا اگر نمي‌داند زن است يا مرد است قصد تشبه از آن سر نمي‌زند. شيخ كه علم را مطرح كرده است لا لموضوعيّةٍ فى العلم حتى يرد عليه كه الفاظ وضع شده براى معانى ذات الامريه، اين را شيخ مي‌داند خودش به ما ياد داده است.

بلكه مراد شيخ اين است كه علم به عنوان طريق قصد يعنى اگر گفتيم قصد معتبر است و خود شيخ هم

در دو سطر قبل از اين كلمه قصد را ذكر كرده است.

پس شيخ مي‌خواهد بگويد اگر قصد معتبر باشد، اين وقتى نمي‌داند قصدش متمشى نمي‌شود، اگر قصد معتبر نباشد تمشى پيدا مي‌كند.

(سؤال و پاسخ استاد): تخيير نيست!... حرام... احتياط بايد بكند. هردو اصل برائت دارد، علم اجمالى كه نيست ! آن به تدريج است، تخيير تدريجى است. تخيير تدريجى گفته اند عقل منع مي‌كند.

«كلام مرحوم سيد يزدی درباره خنثی»

يك بحثى مرحوم سيد اينجا دارد بحثى است كه آقايان جايى بحث نكرده‌اند، خوب است آن بحث را بخوانيم راجع به خنثى.

در باره خنثى بطور كلى دو سه تا بحث هست. يك بحث اين است كه آيا خنثاى مشكل يعنى آنى كه علامتهاى شرعى و اماره هاى عقلائى معلوم نكرد كه مرد است يا زن است. آيا خنثاى مشكل طبيعت ثالثه است يا نه يكى از اينهاست؟ آيا خنثى همين كه معروف است يا مرد است يا زن است، يا طبيعت ثالثه است.

معروف اين است كه خنثاى مشكل طبيعت ثالثه نيست، يا مرد است يا زن، ما نمي‌دانيم.

يك كدام از اينهاست، يا مرد است يا زن، ما قسم ديگرى نداريم.

مرحوم سيد مي‌خواهد بگويد كه نه دليلى نداريم بر اينكه اين طبيعت ثالثه نيست. حالا من امروز فقط عبارت سيد را مي‌خوانم تا بحثش براى بعد. سيد در حاشيه اش اينجور مي‌فرمايد : «اختلفوا فى الخنثى و الممسوح[5] [آنى كه نه آلت رجوليت دارد و نه آلت انوثيت] انهما طبيعة ثالثة أو هما فى الواقع إمّا داخلان فى الذكر أو فى الانثى، على اقوال. ثالثها التفصيل بينهما بكون الخنثى طبيعة ثالثة دون الممسوح»

[يكى اينكه هردو طبيعت ثالثه هستند، يكى اينكه هيچ كدام طبيعت ثالثه نيستند، يكى اينكه خنثى طبيعت ثالثه است امّا ممسوح طبيعت ثالثه نيست.]

«و محل الكلام المشكل منهما لا من دخل تحت احد العنوانين بعلامات عرفيه أو شرعيه [آن كه بحث ندارد] و الانصاف عدم ثبوت كونهما داخلين تحت أحد العنوانين و ان كان لم يثبت كونهما طبيعة ثالثة أيضاً [جزء اينها نيست حالا طبيعت ثالثه بودنش هم ثابت نشده است، اين ديگر ليك موشى است نه يكى از اينهاست نه طبيعت ثالثه بودنش معلوم شده است] و ذلك لأن غاية مااستدل على الاول [كه يا مرد است يا زن] قوله تعالى )خلق الزوجين الذكر و الانثى( [اين خلق الزوجين الذكر و الانثى ظاهراً سوره نجم آيه 45 است.

آيه ديگر] و قوله تعالى )يهب لمن يشاء اناثاً و يهب لمن يشاء الذكور( اين هم 49 از آيه شورى.]

و أيضاً ما ورد «من قضاء على(ع) بعدّ الاضلاع (و الصلاتش را من گفتم، اينجا ندارد) معللا بان حوّا خلقت من ضلع آدم(ع) الايسر بدعوى أنه دال على كونه في الواقع داخلاً تحت أحدهما» [گفته دنده هايش را بشماريد، چون از دنده چپ حوا آفريده شده است اگر كم دارد زن است، اگر مثلا هفده تا به عدد زيادتر دارد مثلا مرد است. اين روايت هم باب 2 ميراث الخنثى حديث 4.

و أيضاً صحيحة فضيل 2 باب 4 أبواب ميراث الخنثى. صحيحة فضيل عن الصادق(ع) «فى فاقد الفرجين فى باب الميراث حيث أنه حكم(ع) بالقرعه، بدعوى أنها لتشخيص الواقع المجهول» [قرعه براى تشخيص واقع مجهول است. پس معلوم مي‌شود يكى از آنها هست.]

و أيضاً ما ورد فى الباب المذكور من أن الخنثى يورث ميراث الرجل و الانثى المحمول على كون المراد نصف النصيبين» [اينكه مي‌گويند هم ارث مرد را مي‌برد و هم ارث زن را مي‌برد يعنى نصف ارث مرد و نصف ارث زن. اين روايت هم حديث 1 باب 2 ابواب ميراث خنثى.]

«فلو لا كونه داخلاً تحت أحدهما لم يكن كذلك اذ اعطاء كل من النصيبين انما هو من جهة دورانه بين الاحتمالين، فيجعل نصفه ذكراً و نصفه انثى جمعاً بين الحقين» [جمع بين تحت حقه اين است كه ميانگين بگيريم.

(سؤال و پاسخ استاد): ميانگين است ديگر! اينجا را من دارم ميانگين مي‌خوانم. دو تومان و يك تومان مي‌شود سه تومان، پانزده هزار برايش مي‌دهيم. خوب روايت اينجور گفته است، شما برو با روايت بجنگ.]

و أنت خبيرٌ بضعف الكل، [ايشان مي‌خواهد بگويد همه اين دليلها ناجور است.]

أما الآيتان فواضح، اذ لا يستفاد منهما الحصر، [حق هم همين است، ادوات حصر كه در آنجا نيست، اثبات شىء نفى ما ادا نمي‌كند.]

و أما عدّ الاضلاع [كه حضرت شماره كرد اين] فهو امارة تعبديه، [بحث ما سر جايى است كه اماره تعبديه نباشد.]

امّا قرعه فقد ثبت فى محله أن موردها أعم مما كان له واقع أو لا، [چه واقع معلوم داشته باشد، چه واقع معلوم نداشته باشد. بلكه اصل قرعه در قرآن ريشه قرعه در قرآن واقع معلوم نداشته است، ريشه قرعه داستان يونس است، كشتى سنگين شد گفتند يكى را بيندازيم گفتند قرعه بگذاريد واقع معلوم كه نداشت.

پس اين أعم است از آنجايى كه واقع معلوم داشت] كما هو المستفاد من جملة من الاخبار.

و امّا اعطاء النصف النصيبين فلا دلالة له على ذلك اصلا، [گفته ميانگين كنيد، اين مي‌گويد سهم الارث اين ميانگين است، نه اين كه ممكن است طبيعت ثالثه باشد.]

بل يمكن أن يكون من جهت كونه طبيعة ثالثه»، اين يك كلام ايشان، كه حالا فردا بايد بحث كنيم.

دو تا بحث ديگر هم دارد، بخوانيد كه فردا ببينيم كدامش تمام است.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- كافي 6 : 444، باب كراهية الشهرة، حديث 1.

[2]- كافي 6 : 445، باب كراهية الشهرة، حديث 4.

[3]- كافي 6 : 445، باب كراهية الشهرة، حديث 2.

[4]- كافي 6 : 444، باب اللباس، حديث 15.

[5]- حاشية المكاسب (السيد اليزدي) 1: 16.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org