حرمت تصويری
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 113 تاریخ: 1381/7/7 بسم الله الرحمن الرحيم يكى ديگر از محرمات كه خودش حرام است بعنوانه، «تصوير» است. حرمت تصوير و نقش، فىِ الجمله مما لا خلاف فيه بين العامّه و الخاصّة. بلكه بر حرمت فى الجملهاش ادعاى اجماع علما هم شده است (علماى اسلام) و جواز تصوير مطلقا، از كسى از عامّه نقل نشده است. و يظهر فتوى العامّه از مراجعه به «الفقه على المذاهب الاربعه» در آنجا از حنابله و شافعيه و مالكيه از همه و همه حرمت فى الجمله تصوير را نقل كرده. و اماميه هم (قدس اللّه اسرارهم) با مراجعه به عباراتشان اين معنا روشن ميشود. و بعد از آنى كه هيچ اشكالى نيست و ضرورت قائم است كه نقش بلا كونه نقش صورة، اين حلال است. تصوير و نقشى كه هيچى ندارد، خطى دارد ميكشد يك چيزى را ميكشد كه شبيه و مثال هيچ يك از مخلوقات عالم نيست، آن حلال است و اشكالى ندارد. «اقوال اربعه در حرمت تصوير» امّا تصويرى كه تصوير مخلوق و موجود در عالم ممكنات باشد، در اينجا چهار قول از اماميه نقل شده است. 1- حرمت تصوير مطلقا، تصوير حرام است مطلقا چه ذات جسم باشد صورت، سواء كانت الصورة ذات جسم و صاحب جسم باشد و صاحب سايه و چه نه، صاحب صورت نباشد. و چه صورت، صورت ذى روح باشد، انسان و حيوان، و چه صورت غير ذى روح باشد مثل شجر و حجر و شمس و قمر. اين يك قـول كه نقل شده، «حرمت التصوير مطلقا كانت الصورة مجسمة أو غير مجسمة، من ذى روح كان أو من غير ذى روح.» 2- اين است كه نه، تصوير ذات ارواح اذا كانت مجسمة حرام است، دوتا قيد. يكى ذات ارواح و يكى مجسمه. جسم داشته باشد، صاحب سايه باشد. كه اين محكى از اكثر علماء است بلكه ادعاى اجماع شده بر حرمتش. تصوير ذوات ارواح اذا كانت مجسمةً. 3- حرمت تصوير ذوات ارواح چه مجسمه باشد و چه غير مجسمه. 4- تصوير مطلقا حرام است اذا كانت مجسمة. پس چهار قول شد يكى اينكه تصوير حرام است مطلقا چه مجسمه و چه غير مجسمه، چه ذى روح و چه غير ذى روح؛ اصلا نقشه و هنر حرام است، تجسيم و هنر حرام است، اين يك. قول دوّم اينكه بگوييم تصوير ذوات ارواح اذا كانت مجسمة حرام است. قول سوّم اينكه تصوير ذوات ارواح مطلقا حرام است. قول چهارم تصوير مطلقا حرام است اذا كانت مجسمة. وقتى مجسمه باشد چه مجسمه شمس و قمر و چه مجسمه انسان و فرس، فرقى نميكند. (سؤال و پاسخ استاد): قول اوّل حرمت تصوير است مطلقا، مجسمة كانت أو غير مجسمة، من ذى روح كان أو من غير ذى روح. قول دوّم اين است كه تصوير ذوات ارواح اذا كانت مجسمة كه اكثر اصحاب و معروف بين اصحاب اين است بلكه ادعاى اجماع شده است. قول سوّم اين است حرمت تصوير مطلقا اذا كانت مجسمة. قول چهارم حرمت تصوير ذوات ارواح اذا كانت مجسمة. ذوات ارواح اذا كانت مجسمة، صاحبان روح و جسم؛ اين يك قول. يك قول اين است كه تصوير مجسمه حرام است، چه ذوات ارواح و چه غير ذوات ارواح. يكى هم ذوات ارواح به قيد مجسمه. يكى هم تصوير مطلقا، شما حق هم نداريد يك آهو بكشيد كه به بچهتان نقاشی را درس بدهيد، اصلاً تصوير مطلقا حرام است. اين چهار قول از فقهاء اماميه (قدس اللّه ارواحهم) نقل شده است، هرچند ظهور عباراتشان در بعضى از اين اقوال اضعف است از ظهورش در بعض ديگر. مثلاً اين كه بگوييم اينها تصوير را مطلقا حرام ميدانند چه مجسمه و چه غير مجسمه، چه ذات روح و چه غير ذات روح؛ استفاده اين از عباير يك مقدار ضعيف تر از بعضى ديگر است. يا بگوييم اينها تصوير ذات جسم را حرام ميدانند، چه ذات جسم از ذى روح، چه ذات جسم از غير ذى روح. اين هم استفادهاش مشكل است، استفاده بعضى از اين اقوال از عبارات اصحاب اضعف است از استفاده بعض ديگر، بلكه ادعا شده است كه اصلاً اين دوتا قولى را كه عرض كردم عبارات اينها ظهورى در اين دو قول ندارد و منحصراً همان دو قول ديگر است. «بررسی قول به حرمت تصاوير در اقوال اربعه» لكن آنى كه مقتضاى صناعت هست و بنده ميخواهم خدمتتان عرض كنم و شما هم با دقّت گوش بدهيد اين كه تصوير مطلقا حرام نيست ليس التصوير بما هو تصويرٌ بمحرم مطلقا، حتى تصوير ذوات ارواح مع كونها مجسمة. شما يك مجسمه محمّد زكرياى رازى بسازيد، يك مجسمه اصغر قاتل بسازيد، يك مجسمه يك آدم بد يا يك آدم خوب بسازيد، مجسمه ذوات ارواح، يك مجسمه آهو بسازيد، تصوير و تجسيم ذوات ارواح هم حرام نيست فضلاً از بقيه. فان قدر متيقن از اقوال اين است، حرمت تصوير ذوات الارواح اذا كانت؟ اين قدر متيقن است كه عرض كردم معروف اين است و ادعاى اجماع هم بر آن شده است. «رد ادعای اجماع مستدله بر حرمت تصوير مطلقا» بنده عرض ميكنم التصوير مطلقا ليس بحرام غاية الامر أن بعض اقسامه مكروهٌ من باب لهو، امّا خودش حرام نيست. گفته نشود كه اين خلاف اجماع اماميه است و يا خلاف نفى خلاف بين مسلمين است، اين گفته نشود. براى اينكه اين جور اجماعها حجّت نيست، لوجهين. اجماع مدعاى در مثل اين مسأله و يا لا خلاف از علماى اسلافش هم چه برسد به لاخلافش، اين حجّت نيست، براى دو جهت؟ يك جهت استانداردى، مسأله مصب اجتهاد است، روايات است و اجتهاد. چيزى نبوده نزد آنها كه نزد ما نباشد؛ اين يك. دوّم اينكه اقوال مختلف است در اين مسأله، اجماع بر قدر متيقن حجّت نيست، چون كاشف نيست از وصول مطلب يداً بيدٍ يا وجود يك دليلى كه ظاهر و سند قوى داشته و الاّ همه يك جور ميفهميدند. اجماع بر قدر متيقن در مسائلى كه داراى اقوال مختلفه است شما بياييد روى قدر متيقنش اجماع بياوريد، روى فى الجملهاش، كجا بود قدر متيقن؟ ذوات ارواح كانت مجسمة. اين جور اجماعها حجّت نيست، چون كاشف نيست از وصول امر من المعصوم من صدرٍ الى صدرٍ، اينجور نيست كه سينه به سينه از اينها رسيده باشد، چون اگر سينه به سينه رسيده بود چطور اختلاف داشتند؟ نميشود بگوييم قدر متيقن سينه به سينه رسيده است، چون فرض اين است اختلاف دارند، شما قدر متيقن گيرى ميكنيد. يكى ميگويد آنى كه به سينه من رسيده است، سينه بى كينه من، حرمت تصوير است مطلقا. يكى ميگويد به سينه بى كينه من رسيده است حرمت تصوير است اذا كانت مجسمة. يكى يك جور ديگر. يادتان باشد به عنوان يك كلى، اجماع بر قدر متيقن در مسائل اختلافى حجّت نيست، چون نه كاشف از وصول يداً بيدٍ است كما لايخفى و نه كاشف از اين است كه يك دليلى نزد اينها بوده كه اين دليل سنداً و دلالةً تمام بوده كه اگر به دست ما هم ميرسيد همان را ميفهميديم. نخير، وقتى از يك دليل يكى اطلاق ميفهمد و يكى حرمت التجسيم ميفهمد، يكى حرمت التجسيم اذا كانت ذوات ارواح ميفهمد، يكى يك جور ديگر ميفهمد، بر فرضى هم كه دليل بوده معلوم ميشود كه دليل هم در ظاهرش گير داشته، حرف داشته. از كجا كه شايد به دست ما ميرسيد يك معناى شِشمى از آن نميفهميديم؟ اين كه نميتواند مدرك باشد. اصل اين حرف از صاحب كفايه (قدس سره) است در بحث حجّيت خبر واحد كه آنجا ادعاى اجماع شده است بر حجّيت خبر عادل از باب قدر متيقن. يكى گفته خبر ثقه حجّت است، يكى گفته خبر عادل حجّت است، يكى ديگر يك چيز ديگر، ايشان ميفرمايد: كه بگوييم اجماع داريم كه قطعاً خبر عادل چطور است؟ چون آن كه ميگويد ثقه حجّت است، عادل را هم حجّت ميداند. ايشان آنجا اين اشكال را كرده است، اجماع بر قدر متيقن دليل نيست ولو در جاهايى كه اجماع، دليل بوده است. سرّش اين است كه اين نميتواند كاشف از وصول امر يداً بيدٍ، أو وجود دليلٍٍ معتبرٍ، كه آنها اينجورى فهميدهاند پس من هم آنجورى ميفهميدم. بعبارةٍ اخرى از اصول مطلقات نيست، كما عليه آيت اللّه العظمى بروجردى، اين جور اجماعها كاشف از وصول مطلقات نيست. (سؤال و پاسخ استاد): از صد صفر چند صفر به وجود ميآيد؟ اجماع مركب غير از اين است! در اينجا هم در كفايه يك جا دارد قول به عدم فصل. صاحب كفايه دارد يا آقا شيخ عباس جبل آملى(قدسسره) به ما ياد ميداد كه آنى كه حجّت است قول به عدم فصل است، نه عدم قول به فصل. همه روى قول به عدم فصل تكيه دارند امّا اينِ كه چند تا حرف است يك قدر متيقن در بياوريم از غير حجّت، حجّت درست نميشود. در باب دلالت التزاميه و در تعادل و تراجيح در اين كه دو خبر نفى ثالث ميكند كه صاحب كفايه در تعادل و تراجيح گفته و آقايان هم خيليها متابعت كردهاند، ما تبعاً لسيدنا الاستاذ يادم نيست يا مرحوم نائينى گفتيم كه نه دلالت مطابقه وقتى حجّت نشد، دلالت التزاميهاش هم حجّت نيست. اين عده حرفشان حجّت نيست، آن عده هم حرفشان حجّت نيست، خوب پس دلالت التزاميه اين حجّت نيست، دلالت التزاميه آن هم حجّت نيست. نفى قول ثالث بدلالةٍ التزاميه است، دلالت التزاميه همانجورى كه در ظهور تابع دلالت مطابقه است در حجّيت هم تابع دلالت مطابقه است. گفت راه ده به او نميدادند سراغ خانه ده دار يا شوراى اسلامى ده را گرفت. (سؤال و پاسخ استاد): نفى ثالث است ! كل واحد ميگويد غير من نه، به دلالت مطابقه است يا التزاميه؟ اين يكى ميگويد غير من حتى آن سه قول ديگر هم نه، آن يكى هم ميگويد غير من نه، حتى دو قول ديگر نه، هر كدامى به دلالت التزاميه نفى ميكنند. فرض اين است هر كدامى در مضمون مطابقيشان حجّت نيستند، چطور در مضمون التزامى حجّت هستند؟ نخير، قول حق اين است كه بنده ميگويم. لاتجتمع امتى على خطاء؟ اجماع حجّت نيست ! اجماع جايى حجّت است كه كاشف باشد از وصول امر من المعصوم سينه به سينه يداً بيدٍ، يا كاشف از وجود دليل معتبرى كه كان معتبراً عندهم بحيث كه اگر بدست من هم ميرسيد من هم مثل آنها عمل ميكردم. اينجا بر قدر متيقن كه اجماع نيست! اجماع كه نداريم بر اينكه تصوير ذوات ارواح مع التجسيم حرام است، اين را كه نداريم ! اينها اين را گفتند معنايش اين است غير نه، آنها هم آن را گفتند معنايش اين است قدر متيقنش آرى غير نه، آنها هم اين را گفتند قدر متيقن از چهار قول اين است و دلالت لفظ بر قدر متيقن دلالت بالالتزام. وقتى در اصلش حجّت نيست، چطور در آن معنا حجّت است؟ اگر يك روايت فاسقى، چهار تا روايت فاسق، چهار تا مطلق را گفتند، ما ميتوانيم قدر متيقن اينها را بگيريم؟ چرا نه؟ بر قدر متيقن دارد! چون خودشان حجّت نيستند. اجماع بر قدر متيقن اجماع بدلالةٍ التزاميه است نه اجماع اصيل. (سؤال و پاسخ استاد): اجماع مركب نه، قول به عدم فصل. اجماع مركب بايد برگردد به قول به عدم فصل، يعنى اينها بايستند سينه بزنند ميگويد نه شرقى، آن هم ميايستد سينه ميزند ميگويد نه غربى، امّا هر دو ميگويند جمهورى اسلامى. اين ميگويد نه شرقى جمهورى اسلامى، آن هم ميگويد نه غربى، جمهورى اسلامى؛ اين را ميگوييم اجماع مركب. اين آن را نفى ميكند آن هم اين را نفى ميكند ولى هردو در يك معنا اتفاق دارند. قول به عدم فصل حجّت است، اجماع بر عدم فصل حجّت است نه عدم قول به فصل. «تعليل بر عدم حرمت تصاوير مطلقا» پس بنابراين اگر ما از نظر صناعت و موازين قائل شديم كه تصوير مطلقا حرام نيست، اين خلاف اجماع نيست. استدلال به آیهی شریفه 11 سورهی سباء در عدم حرمت تصاویر مطلق: أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم )و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه [بعضى از اينها جنها بودند كه به اذن ربشان براى سلميان كار ميكردند] و من يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعير [هر كدامشان هم تخلف كنند گرفتار عذاب سعير ميشوند. حالا علامه طباطبايى ميگويد در دنيا، ولى شايد اعم باشد از دنيا و آخرت. چه كار ميكردند اينها؟ نجارى ميكردند؟ رانندگى ميكردند؟ اينترنتى بودند؟ چه كار ميكردند؟] يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل [علامه طباطبايى ميگويد محاريب جمع محراب است يعنى محل عبادت ولى ظاهراً اين نيست محاريب يك نحو ساختمانهاى خاصى بوده است] يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل [و تمثالها را هر چه ميخواست برايش درست ميكردند] و جفان كالجواب [ظرفهاى غذا خورى درست ميكردند كه اينها مثل حوضهاى بزرگ بود ديگهاى ثابت بود، بعضى از هتلها و مهمانخانهها هست ديگهاى ثابت دارد، ديگهاى بزرگ دارد كه ديگر جابهجايش نميكنند، اينها هم ديگ درست ميكردند منتها يك ديگهاى بزرگى را كه مثل حوضها ثابت بود و اينقدر بزرگ بود كه جابهجايش نميشد بكنند. و جفان كالجواب و قدور راسيات [قدور راسيات يعنى ثابتات آن ظرفهاى بزرگ و ديگهاى ثابت] اعملوا آل داوود شُكراً»[1] استشهاد و استدلال ما به اطلاق يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل، ميگويد هر تمثالى كه سليمان ميخواست اينها برايش ميساختند. اين آيه دلالت ميكند بر اينكه تصوير و تمثيل، مجسمه أو غير مجسمه، ذى روح يا غير ذى روح، در شريعت سليمان كان جائزاً، در شريعت سليمان هنر جائز بوده است. يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل. (سؤال و پاسخ استاد): قرآن را ميگوييد يا تاريخ را ميگوييد؟ تماثيل يعنى ساختمان؟ ميگويم من قرآن ميخوانم، ميگويم تماثيل جمع تمثال است، تمثال يعنى صورت. به اتفاق همه اهل لسان و همه مورخين و همه مفسرين، هرچه روايت در ذيل آيه آمده است. پس آيه ظاهر است در جواز تمثال در عصر سليمان و در شريعت سليمان و مقتضاى اطلاقش هم اين است كه هر جور تمثالى كان جائزاً، هر جور تمثالى جائز بود. اشكال نشود ما كه شريعت سليمان نداريم، ما فعلاً شريعت أبى القاسم خاتم النبيين محمّد بن عبداللّه (ع) ما داریم و حالا او را بحث داريم. چون ما بحث از تصويرى كه در مكاسب محرمه امام خمينى (سلام اللّه عليه) آمده است داریم. مخصوصاً اسم امام را آوردم ميخواستم به عنوان ارشاد و مسأله دوستانه عرض كنم، زنگ خطرى را من گاهى به گوشم ميشنوم و آن اين که گاهى براى امام آن اسم خاص كه برده ميشود صلوات نميفرستند و يا يك بار صلوات ميفرستند و اين زنگ خطر است كه متحجرين در زمان نهضت نتوانستند جلويش را بگيرند الآن متأسفانه و صد اسف به دست ما دارد از بين ميرود. اين سه تا صلوات با خون درست شده است، با زندان درست شده، با شكنجه درست شده، با اينكه يك عدهاى جرأت نميكردند. يادتان باشد اين سنت حسنه را حفظ كنيد، اگر كسى هم خلافش را عمل ميكند اگر قاصر است به آن تذكر بدهيد و اگر مقصر هست هدايتش كنيد كه چه ظلمى كرده امام به شما؟ چه ظلمى كرده اين پير مرد عارف به شما؟ مگر غير از خدمت كار ديگرى كرده است؟ مگر به حوزههاى علميه خدمت نكرده است؟ مگر به نيروهاى مسلح خدمت نكرده؟ مگر به نمايندگان مردم خدمت نكرده؟ مگر به همه چيز خدمت نكرده؟ گفت دوستى بى جهت ميشود امّا دشمنى ... اين زنگ خطر است، حالا ريشههايش را نميخواهم برايتان بگويم. يادتان باشد هر كجا ديديد خلافش عمل شده است تذكر بدهيد، خودتان هم مواظب باشيد يك وقت گرفتار اين ترك سنت حسنه و ايجاد بدعت سيئة نشويد، چون به عقيده من به عنوان يك بدعت ميخواهد معرفى بشود، حالا ريشه دارد من ديگر نميخواهم ريشههايش را عرض كنم. خوب اينجا لا يقال، اين در شريعت سليمان جايز بوده است، چه ارتباطى به ما دارد؟ احكام ما ناسخ احكام شريعت سليمان است. لأنه يقال همينِ كه قرآن دارد نقل ميكند و رد نميكند مثل نقل ائمه (صلوات اللّه عليهم اجمعين) يا نقل پيغمبر و عدم رد، اين عدم رد دلالت هست بر رضايت و مشروعيت اين امر. خدا دارد يك داستانى را از سليمان نقل ميكند، ردش نميكند. همين قدر كه قرآن نقل كند و رد نكند يا معصوم نقل كند و رد نكند، خود همين دليل بر مشروعيّت در اسلام است. نمى خواهم از باب استصحاب بگويم تا شما بگوييد استصحاب جارى نيست و بحث استصحاب امم سابقه، بگويى شك موضوع و آن حرفها، من از راه ظهور آيه ميگويم. صاحب جواهر هم همين را ميگويد، دو روز قبل نگاه ميكردم يك جايى دارد راجع به يك مطلبى ميگويد همين كه معصوم نقلش كرده و ردّش نكرده دليل بر مشروعيت است. بنده اين جور ميفهمم، شما ميگوييد نه، خوب شما عقيده خودتان هست و آزاد هستيد. بنده از نقل قرآن كريم و قرآن مجيد و اين قرآن بزرگ كه دوتا تفسير هم كنارش دارد، ميفهمم كه وقتى رد نكرده يعنى در اسلام هم يكون مشروعاً. لا يقال: آيه اطلاق ندارد، ما يشاء ما نميدانيم كه چه ميخواسته است. يعملون له ما يشاء، چه ميدانيم در دل او چه بوده است؟ و به علاوه در روايت هم آمده است، تفسير كرده ما يشاء را به غير رجال و نساء. پس اولاً؛ خود آيه اطلاق ندارد، ما يشاء. چه بوده ما يشاء؟ شايد ما يشاء او همهاش ماه و خورشيد بوده است، كوهها و دشت و درياها بوده است. ما چه ميدانيم ما يشاء چه بوده است، اطلاق ندارد. ثانياً؛ روايت آمده ما يشاء را تفسير كرده است به غير رجال و نساء، بنابراين اجتهاد شما اجتهادى مقابل نص است. لمأنَّه يقال: اينكه ميگويى اطلاق ندارد، ميگوييم بحث ظواهر يكی از بحثهاى عرفى است نه يك بحث برهانى. بحث ظواهر، اطلاق، عموم، اينها يك بحثهاى عرفى است. اين آيه را شما به دست هر اهل لسانى بدهيد ميگويد بله، هرچه او ميخواسته ميساختهاند و هرچه او ميخواسته كان مشروعاً در آن ملت، عرف از آن اين را ميفهمد. يعملـون ما يشاء، بچهام هرچه ميخواهـد بهش ميدهند، از اين ميفـهميم كه هر چه ميخواهد بهش ميدهند يعنى هر چه، شما ميگوييد نه هرچه ميخواهد يعنى ببينيم برويم ببينيم چه ميخواسته است اين بچه، دل بچه را بشكافيم. اين لسان، لسانِِ اطلاق است، لسان عموم است، عرف اينجورى ميفهمد اطلاق و ظهور صناعت نيست، برهان نيست، فهم عرف است. شاهدش هم روايتى كه ميخوانيم از خود روايت هم استفاده ميشود راوى فهميده همه چيز پرسيده چگونه. اين مال آن. امّا روايت. گفتيد اجتهاد مقابل نص است. اين روايت صحيحه أبى العباس بقباق است. محمّد بن يعقوب كلينى، عن محمّد بن يحيى (ثقه)، عن احمد بن محمّد (ثقه)، عن على بن حكم ظاهراً كوفى است (ثقه)، عن أبان بن عثمان (موثق) عن أبى العباس البقباق (ثقه)، روايت موثقه است. موثقة ابى العباس البقباق عن أبى عبداللّه (ع) «فى قول اللّه عزّوجل يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل [از امام صادق (ع) دارد نقل ميكند] فقال: و اللّه ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه»[2] اينها تمثال مرد و زن نبوده است، اينها تمثال درخت و شبه درخت بوده است. در استدلال به اين صحيحه براى عدم جواز تصوير فى الجمله دوتا اشكال هست. يكى اينكه اين ميگويد: «و اللّه ما هى تماثيل الرجال و النساء» قسم به خدا تمثال مردها و زنها نبوده است، بلكه تمثال شجر و غير بوده است. مرد و زن را كه نفى ميكنند بما هما رجل و نساء نفى ميكند؟ يا بما اينكه تصوير اينها وسيله شهوترانى و وسيله عياشى است؟ اگر بنا به ذى روح بود ميگفت و اللّه ما كان تمثال ذى الروح. تمثال مردها و زنها نبوده است كه با آن تمثالها معاشقه بشود، بى عفّتى ترويج بشود، شايد اين بوده است. شايد ميگويد رجال و نساء نبوده كه حتى آلت رجوليتشان را هم انداخته كه بهش نگاه كنند، چون اگر بخواهند عكس مرد را بياندازند بايد آلت رجوليتش را هم بياندازند، زن هم بياندازند آلت انوثيتش را بياندازند. بله، ممكن است يك كسى بگويد تصوير آلت رجوليت مرد و آلت انوثيت، زن اين خودش حرام است، براى اينكه به هر حال حرمت اصل نگاهش حرمت اكيده دارد. پس روايت نميگويد تصوير ذوات ارواح نبوده است، ميگويد تصوير رجال و نساء نبوده است. رجال و نساء بما هما هما كه ميگويد نبوده است يا از باب ترويج بى عفّتى ميخواهد بگويد شايد آن زمانها عكسها را ميكشيدند براى بى عفتى و براى خوشكل نمايى و براى بى بند و بارى. يا براى اينكه رجال و نساء را كه ميكشيدند آلت رجوليت و انوثيت مرد و زن با آلت رجوليت و انوثيت فرس و الاغ فرق دارد، اينجور نيست كه بگوييم حالا اين آلت رجوليت را بكشند و هيچ نگاه به آن... شايد آن بوده است. بنابراين شما از كجا ميگوييد تصوير بما هو تصوير حرام است؟ لعل از باب بى بند و بارى و بى عفّتى بوده است، لعل از باب مسأله عورتين بوده است. سلمنا كه رجال و نساء نبوده است، خوب آن نميكشيده است. حالا آن نميكشيده حرام بوده، خوب دلش نميخواسته كه بكشد. سلمنا كه سليمان به خدا قسم تمثال مرد و زن را نميكشيده است، خوب نكشد ! اين دليل بر اين است كه او نميخواسته است. امّا حالا كه نميخواسته يعنى حرام است؟ (سؤال و پاسخ استاد): عدم جواز در نميآيد، ميگويد او نميخواسته، خوب نميخواست به بهشت برين كه نميخواسته است! ما يك مردى داشتيم، من يادم است (اين نميخواست را يادتان باشد، اين غير از اين است كه حرام است) ساليانى بود از اصفهان ميآمد، يك روز دو روز قبل راه ميافتاد تا كه برسد دِه در شبيه خوانيها، فقط روز عاشورا هم ميآمد كه روز عاشورا بشود اجنه و انبيایى كه ميآيند كمك حضرت أبى عبداللّه (ع) يك مشعلهايى دستشان ميدادند، يك چيزهايى هم روى صورتشان ميانداختند، انبياء عبا داشتند جنّيها هم يك چيزهايى روى صورتشان ميانداختند. يكى دو سه سالى بود ميآمد، كارش هم همين بود، كارش را ميكرد و ميرفت، آن صفاى خودش و ايمان خودش. يك سال وقتی نوبت رسيده به اينكه أبى عبداللّه (ع) داشت شعرها را ميخواند در مورد اينكه من به شما احتياج ندارم. اين رسيد پهلوى أبى عبداللّه، او گفت من به شما احتياج ندارم. گفت به بهشت كه به من احتياج نداريد من از اصفهان با صدمه، با الاغم راه افتادم آمدم اينجا تو به من احتياج ندارى، خوب نداشته باش! كشيد از بين جمعيت شبيه خوانها آمد اين طرف، من خودم بودم. حالا يعملون له ما يشاء ميگويد آن هم نميخواسته است، خوب نخواهد. حالا كه نخواهد حرام است؟ كتاب اللّه دليل بر جواز است. شما اشكال فرموديد ما يشاء اطلاق ندارد، يك. دو: ما يشاء مخصوص غير ذوات ارواح است چون در روايت آمده است، اشكال وارد نيست. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - سبأ (34) : 11و 12. [2]- الكافي 6 : 527، باب تزويق البيوت: حديث7.
|