دلالت روایات وارده بر وجوب علم به احکام شرعیه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1151 تاریخ: 1391/9/13 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در این است که آیا علم به احکام شرعیه، ولو نسبت به مواردی که احتمال ابتلاء میدهد و شبهه هم در این است که حرام و حلال یا واجب و غیر واجب در آنجا هست، وجوب شرعی دارد یا وجوب شرعی ندارد؟ یا اینکه مطلقا علم وجوب شرعی دارد؟ بحث در وجوب شرعی علم به احکام است. در اینجا به طوایفی از روایات برای وجوب استدلال شده یا ممکن است استدلال بشود، طایفهای از روایات دل علی ان طلب العلم فریضه: فعن النبی (ص):«طلب العلم فريضة علی کل مسلم»[1] که در اصول کافی در باب «فضل العلم» این روایات به این مضمون نقل شده و عرض کردیم این طلب العلم فريضة علی کل مسلم، من ما اتفق نقله علیها فریقان، هر دو فریق بر نقل آن اتفاق دارند. در اینجا یک تفسیری از سیدنا الاستاذ بود که جواب آن را عرض کردیم. یک تفسیری مرحوم محدث مجلسی دارد که از آن تفسیر برمیآید که علم به احکام، واجب است. فرمودند نسبت به اصول عقاید دو نحو علم داریم، نسبت به فروع احکام هم دو نحو علم داریم. اصول عقاید یک نحوه علمش عبارت است از یقین به اصول عقاید، مطمئن بشود. نحوۀ دومش آن است که علم داشته باشد به نحوی که بتواند شبهات اشخاص را رد کند و اشکالها را جواب بدهد. در احکام فرمودند که دو جور داریم: یکی علم به احکام عن تقلید و یکی علم به احکام عن اجتهاد و استنباط است. «تفسیر علامه مجلسی از روایات وارده در فریضه بودن علم» عبارت ایشان این است میفرماید: «و اما فی العصر الذی کان الحجة ظاهراً، والأخذ منه میسراً، ففیه کفاية عن الاجتهاد و کذا عن المرتبة الثانية من العلم المتکفل بمعرفة الله و صفاته و توابعه [لازم نیست ما آن قدر در معارف علم پیدا کنیم که شبهات را جواب بدهیم، بر همه واجب نیست]. ثم نقول: مراده ظاهرا فرض العین»[2] این فرض، فرض عین است، نه فرض کفایی و بر همه واجب است که در زمان حضور این دو جور علم را پیدا کنند. یکی علم به احکام از روی تقلید و یکی علم به اصول عقاید به نحوی که یقین پیدا کنند. این دو نحوه علم در آن وقت یکون واجباً. «شبهه به تفسیر علامه مجلسی» شبههای که به ایشان است، اینکه اگر این دو نحوه علم در زمان حضور واجب بود، پس چگونه است که این وجوب منتشر نشده است؟ اگر واجب بوده بر همۀ مردم لازم است که بروند مسائل را یاد بگیرند یا اعتقادات را فی الجملة پیدا کنند، طبیعتاً باید سیل سؤال و جواب در تاریخ و روایات آمده باشد با اینکه چنین چیزی در تاریخ و روایات نیست که مرتب مسلمانها میرفتند برای اینکه به واجبشان عمل کنند، از ائمه سؤال میکردند، چون وجوب، وجوب عینی است، همه مسلمانها باید بروند، در حالی که چنین چیزی نیست و در احادیث هم ثبت نشده است، بلکه ظاهر سیره بر خلافش است. اینجور نبوده که مردم بر خودشان واجب بدانند و افعال و مسائل را یاد بگیرند. یک وجوب عینی خلاف سیرۀ مستمره است و کیف کان واجباً و لم ینتشر و لم یشر بین المحدثین و تاریخ و اگر چنین چیزی بوده، همه میرفتند، شبیه این در نماز جمعه هم هست. گفته بودند، اگر نماز جمعه در زمان غیبت واجب عینی بوده قاعدهاش این است که علماء مرتب بخوانند مسلمانان بخوانند. خود این که خواندن نماز جمعه در زمان غیبت رواج نداشته، این دلیل بر این است که وجوب عینی نداشته است. اینجا هم ما میگوییم سیره دلیل بر این است که چنین وجوب عینی وجود نداشته است. ثانیاً این «طلب العلم فريضة علی کل مسلم»، اگر مسلم است، دیگر اصول اعتقادات را یقین دارد؛ به نحوی که برای خودش کافی باشد. مسلم علم به اصول اعتقادات علی الطبع و علی العادة به نحو الاول دارد. پس دیگر اینکه بر او واجب است علم پیدا کند به اعتقادات به نحو اول، این یلزم منه تحصیل الایجاب، تحصیل حاصل، چیزی که بر او حاصل است واجب میکند که برود آن را به دست بیاورد. نسبت به اصول عقاید هم باز نمیشود وجوب، وجوب عقلی باشد، ولو برای غیر وجوب شرعی باشد؛ برای اینکه عقل آن را وادار میکند به اینکه ممکن است اینجا خالقی داشته باشد، ربی داشته باشد، فطریش است که خالق و ربی است، «کل مولد یولد علی الفطرة».[3] اگر فطریش باشد، دنبالش میرود، عقل الزامش میکند به رفتن، دیگر ایجاب نسبت به اصول اعتقادات به قدر حصول یقین نیازی به این ایجاب شرعی ندارد، همان وجوب امری یا وجوب عقلی یکون کافیاً. شبهه عمده این است که اصلاً این طلب العلم فريضة، این فرض در این جا به معنای وجوب نیست که آقایان برای جواب دادن از آن وقعوا فی حیص و بیص. برای اینکه در ذیل این روایت در غیر واحد از این نقلها دارد: «طلب العلم فريضة علی کل مسلم الا ان الله یحب بغاة العلم».[4] خدا طالبین علم را دوست دارد. این لسان، لسان استحباب است، وقتی کنار آن آمده، سیاق، گویای سیاق استحباب است: «ان الله فرض طلب العلم فريضة علی کل مسلم و الا ان الله یحب بغاة العلم» آنهایی که دنبال علم میروند، خدا آنها را دوست میدارد. این لسان، لسان استحباب است و فریضه در آنجا باید حمل بر استحباب شود و وجوب، با این ذیل نمیسازد که هم در حدیث اول، این ذیل آمده و هم در بعضی از احادیث دیگر این ذیل آمده، آنی که نقل میکند از فی حدیث اخر، قال: قال ابوعبدالله 7: «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): طلب العلم فريضة علی کل مسلم الا و ان الله یحب بغاة العلم»[5]. در حدیث اول دارد یعقوب بن یزید عن ابی عبدالله رجل من اصحابنا رفعه ابی عبدالله را خیال نکند امام صادق (سلام الله علیه) است، نه یکی از اصحاب ما ظاهراً در این سه روایتی که کافی نقل کرده در دو تای از این «الا و ان الله یحب بغاة العلم» هست و این، ظهور در استحباب دارد و سیاقش اقتضا میکند که بگوییم این فریضه هم امر مستحبی است. «حق در مسأله از نظر استاد» حق در معنا کردن این حدیث، نه آن چیزی است که امام (سلام الله علیه) فرمودند، نه این است که علامه مجلسی (قدس سره الشریف) چنین گفته است. ظاهراً حدیث «طلب العلم فريضة علی کل مسلم» بلکه میخواهد مطلق علم را بگوید، یعنی هر علم و آگاهیای، دنبال علم رفتن و دنبال آگاهی رفتن یک امر مطلوبی است؛ برای این که زمان و مکان نمیشناسد، طلب العلم فريضة، در هر جایی در هر زمانی در هر حالی برای مسلم خوب است. مسلم خصوصیت ندارد، همه انسانها باید دنبال طلب علم باشند، دنبال طلب آگاهی باشند. یک کسی که کاسبی میکند، نسبت به کسب و کارش باید دنبال آگاهی باشد چه جور سود بیشتری ببرد، یک کسی در تولید است، باید دنبال آگاهی باشد، همه انسانها در همه شؤونشان و در همه زندگیشان همیشه باید دنبال علم باشند. یعنی دنبال آن چیزی باشند آنچه را که نمیدانند یاد بگیرند. در حقیقت دنبال رشد باشند. رشد در علم، رشد در آگاهی و این امر بسیار سنجیده است و انسانها اینجوری هستند که آن کسی که انسان است اینجور است که همیشه میخواهد بهترش را یاد بگیرد، این است که بلد است، اکتفا نمیکند. نبی مکرم اسلام نسبت به مقام معنوی خودش یا نسبت به علمش به جهان، دعا میکند: (رب زدنی علما)[6] او دنبال زیادی علم است، «طلب العلم فريضة علی کل مسلم»؛ یعنی به دنبال علم رفتن در هر زمانی، در هر مکانی، در هر حالی، برای هر شخصی مطلوب و پسندیده شده است و آن چیزی را که نمیداند، دانای به آن شود. این یک مطلب عقلی بسیار خوب و جالبی است و یلیق که پیامبر اوائل بعثتش یا در زمان بعثتش این حرفش را بزند، این حرف را پیغمبر به نحوی بیان کرده که فریقین اتفاق بر نقلش دارند، هم عامه نقلش کردهاند، هم خاصه، یعنی پیامبر به مرئی و منظر این را نقل کرده است . یعنی همه انسانها در همه چیز باید دنبال آگاهی بروند، چه بهتر در کاری که انجام میدهد، آگاهی پیدا کند. اصلاً بشر همیشه باید دنبال آگاهی و دنبال این باشد که علم پیدا کند، پرده جهلی را کنار بزند، اکتفا نکند به آنچه را که میداند، کمال انسانی، تکامل بشری در همین راه است؛ یعنی در حقیقت، انسان باید در علمش رشد کند، در آگاهیش، در هر شأنی در هر حرفهای، در هر فنی، نباید درجا بزند. و این به نظر بنده از جملات بسیار بلند رسول الله (ص) است که ای کاش میشد فلسفیها و راشدها و در عصر ما استاد مطهریها و بهشتیها (قدس الله ارواحهم) و امثال آنها بودند و قدرت تبلیغی بود تا ما به دنبا میفهماندیم اسلام این است، اسلام میگوید اصلاً در جا نزن، همیشه به دنبال علم و به دنبال دانش باش و هر کمالی که برای بشر پیدا شد از علم و دانشش هست. فرق بین انسان و حیوان این است که حیوانات کارهایشان را روی غریزه انجام میدهند، همانی را که دارند دارند، زنبور عسل دیروز خانه میساخته همانجوری که دیروز میساخته امروز هم میسازد، البته امروز ما گاهی سرش کلاه میگذاریم خانه را خودمان میسازیم میبریم آنجا میگذاریم از موم نمیسازد، دیروز مسدس میساخته امروز هم مسدس میسازد، هیچ فرقی نکرده است. حیوانها صراط مستقیم آنها غرایزشان است، اما این انسان است که از زندگی در دل کوه و غارها به زندگی ساختمانهای آسمان خراش رسیده است. این انسان است که از حرکت با پای خودش رسیده است به حرکت با وسایلی که امروز، نه فردا در کرات عالم بالا میخواهند قهوه خانه و کافه بزنند و مسافر ببرند کره ماه و کره مریخ و نبی مکرم اسلام در 14 قرن قبل این معنا را با این جمله کوتاه بیان فرمود: «طلب العلم فريضة علی کل مسلم الا و ان الله یحب بغاة العلم». اشکال نکنید که اگر پیامبر میخواهد اینجور بگوید، چرا مسلم را گفته؟ جوابش این است که در همه جا در آیات و روایات، مسلم و مؤمن مطرح است با اینکه احکام مال همه است، اخلاقیات مال همه است، سیاستها مال همه است، تمام آنچه در اسلام است، مال همه است، چه حقوق مدنی، چه حقوق جزایی، چه عباداتش، چه احکامش، چه اخلاقش، همهاش مال همه است. قرآن که معمولاً یا ایها الناس تعبیر میکند، منتها تعبیر به مسلم و مؤمن برای تحریک عقیدهاش بوده و این یک جوابش. جواب دیگرش، بنده احتمالش را میدهم، اینکه اصلاً مسلم، یعنی من سلمت مقابل الحق، الا و ان الله طلب العلم فريضة علی کل مسلم، هر که در مقابل حق، در مقابل هستی و هستی آفرین در مقابل عدالت و آزادی در مقابل حقانیت و بقول حالاییها در مقابل دموکراسی تسلیم است، این دنبال علم میرود، اما هر کس مستبد هست، ظالم است، ستمگر است، او نه تنها دنبال جهل میرود، بلکه دنبال این است که مردم را هم جاهل کند. نگذارد کسی چیزی بفهمد. اگر دیدید کسی نگذاشت شما چیزی را در زندگیتان در کارتان بفهمید، بدانید که او زیرکاسهاش یه نیم کاسهای هست که نمیگذارد شما چیزی را بفهمید، اگر قدرت دارد، بدانید ظالم و مستبد است، نمیگذارد شما چیزی را بفهمید بر حق نیست. یکی از موازین اسلام، عبارت از علم است، میگوید هرجا دیدی که اسلام از جهل ترویج میکند، بدان که آن اسلام نیست. هرجا از علم است، بدان که آن اسلام است و بعد این جمله را دارد: میگوید پیغمبر چون برحق بود از اول به علم ترویج کرد؛ چون وقتی مردم بفهمند چیزی پشت پرده ندارد، باطلی ندارد که در جامعه رسوا بشود. چون برحق بود تشویق به علم کرد، تشویق خیلی زیاد. اما اگر پیغمبر بر حق نبود، تشویق به علم نمیکرد. برای اینکه میترسید اینها که میآیند میروند باسواد میشوند بفهمند زیرکاسه چه نیم کاسهای هست، یک جایی دستش و مشتش باز بشود. چون برحق بود ترویج میکرد. این مال این دسته از روایات که اصلاً ربطی به علم به احکام و به اصول عقاید ندارد. «دسته دوم از روایات در وجوب فراگیری علم» امام دسته دومی از روایات را مطرح میکند. اینکه امام در وصیتنامه سیاسی الهیشان دارد تحقیق بر تحقیقات اضافه شود از همین جا الهام گرفته شده است یعنی همهاش در جا نزنید. طلب العلم میگوید درجا نزن. هر کسی هستی و هر جا هستی و هر کاری که داری «ان الله یحب بغاة العلم». این یک دسته روایت است که ایشان میفرماید آنهایی که تحریک میکند بر طلب علم، ثواب عالم را میگوید، ثواب علم را میگوید، میگوید کسی که دنبال علم میرود روی پر و بال ملائکه راه میرود، ترغیب میکند به علم. میفرماید اینها هم بعید نیست ارشاد باشد به همان حکم عقلی، به قرینه و به شهادت اینکه، در بعضی جاهایش دارد: «من اتجرت بغیر علم فقد ارتطم فی الربا ثم ارتطم».[7] ارتتمام، یعنی فرورفتن، ارتتمم فرو رفت در ربا، این احتمال دارد یا مثل اینکه میگوید: «من اراد التجاره فلیتفقه فی دینه لیعلم بذلک ما یحل له مما یحرم علیه و من لم یتفقه فی دینه ثم اتجر تورط فی الشبهات».[8] میگوید اینها هم دلیل بر وجوب شرعی نیست. اینها معلوم است دلیل بر ارشاد است. یک سری روایات تفقه است باید ببینیم اینها چه چیزی را میخواهد بگوید. «اذا مات المؤمن الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمة لا یسدها شئ»[9]، یعنی یک کسی که میگوید تمسک به عام در شبهه مصداقیه جایز است یا میگوید جایز نیست، علم به احکام دارد، از روی استنباط این را میخواهد بگوید، فقه به این معنای اصطلاحی هست یا اینکه «تفقهوا فی الدین»؟[10] و الا شما هم مثل بادیه نشینها هستید یا در بعضی از روایات دارد که اشد شیء بر ابلیس مردن یک فقیه است، یعنی یک کسی که قشنگ بلد است از ادله مطالب را استنباط کند، چون فقه به این معناست. «الفقه فی اللغة: الفهم و فی الاصطلاح هو العلم بالاحکام الشرعية عن ادلتها التفصيلية»[11] اول معالم دارد، اگر این جور باشد، چرا آنجا تعریف فقه را کرده است؟ معالم که اصول است؟ صاحب معالم بنا داشته است فقه بنویسد بعد این تعریفها و اینها که تمام شد، وارد شده مسائل اصولی را مقدمه مینوشت بعد وارد شده به فقه، کتاب فقهیش هم است، طهارت و صلات، ظاهراً بیشتر از صاحب معالم نیست یا طهارت تنهاست یا طهارت و صلات که بیشتر هم نرسیده اینجا فقه را تعریف کرده، چون بنایش بوده که فقه بنویسد بعد این حرفها را زده اصول را من باب مقدمه نوشته است که سیره بوده است. مؤمن فقیه مرگش شدیدترین، سختترین چیز برای شیطان است. وقتی یک فقیه بمیرد شیطان از همه چیز خوشحالتر است، یعنی از مردن یک کسی که عالم است به عالم احکام شرعیه از روی ادله تفصیلیه این را میخواهد بگوید یا فقه معنای دیگری دارد؟ «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» -------------------------------------------------------------------------------- [1]. الکافی 1: 30، باب فرض العلم... والحث عليه، حدیث 1. [2]. الحاشية علی اصول الکافی، صفحه 92. [3]. الکافی 2: 12، باب فطرة الخلق علي التوحيد، حدیث 3. [4]. الکافی 1: 30، باب فرض العلم... والحث عليه، حدیث 1. [5]. الکافی 1: 31، باب فرض العلم... والحث عليه، حدیث 5. [6]. طه (20): 116. [7]. وسائل الشيعة 17: 382، کتاب التجارة، ابواب آداب التجارة، باب 1، حدیث 2. [8]. وسائل الشيعة 17: 382، کتاب التجارة، ابواب آداب التجارة، باب 1، حدیث 4. [9]. الکافی 1: 38، باب فقد العلماء، حدیث 2. [10]. الکافی 1: 31، باب فرض العلم... والحث عليه، حدیث 6. [11]. معالم الاصول، تصحیح محمد علی بقال: 66.
|