وجوه مستدلّه بر حرمت حفظ كتب ضلال
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 124 تاریخ: 1381/7/27 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد كه به وجوه دوازده گانه استدلال شده براى حرمت حفظ كتب ضلال و وجوب اتلاف آنها، چون هر دو محل بحث است. براى حرمت حفظ كتب ضلال استدلال شده به حديث عبدالملك (وجه هفتم) عبدالملك بن أعين در آنجا دارد: قال: قلت لأبى عبداللّه(ع) انى قد ابتليت بهذا العلم فاريد الحاجة فاذا نظرت الى الطالع و رأيت الطالع الشر جلست و لم اذهب فيها و اذا رأيت الطالع الخير ذهبت فى الحاجة فقال لي تقضى؟ [بر طبق همين آگاهيت حكم ميكنى، عمل ميكنى؟] قلت نعم، قال أحرق كتبك»[1]. وجه هشتم: اينكه حفظ كتب ضلال أعانت بر اثم است و أعانت بر اثم حرام است. وجه نهم: اينكه كتب ضلال حفظش حرام است و اتلافش واجب است از باب دفع منكر، اين كتاب ضلال منكر است و دفع منكر واجب است، بنابراين حفظ حرام از بين بردن واجب. وجه دهم: دفع ضرر محتمل اخروى، كتاب ضلال را كه حفظ ميكند احتمال ميدهد كه يك وقت گرفتار آن ضلالتهايش بشود و مستوجب عذاب. احتمال ميدهـد گرفتار ضلالتـهاى موجـود در او بشود و روز قيامت عذاب بشود و دفع ضرر محتمل اخروى واجب است قطعاً، احتمال عقاب هم منجز است. وجه يازدهم: حفظ كتب ضلال رضايت به ضلالت او و به عمل به اوست. اين كه كتاب ضلال را حفظ ميكند اين كاشف از اين است كه راضى است به اين ضلال و معتقد است به اين ضلال و رضاى به اثم مثل عمل به اثم است. الراضى بالاثم كالداخل فيهم رضايت به اثم مثل عمل به اثم است. وجه دوازدهم: اجماع در مسأله است، اجماعى كه در مسأله ادعا شده كه حفظ كتب ضلال حرام است. اينها دوازده وجهى است كه از مجموع كلمات اصحاب از شرح ارشاد، مكاسب، جواهر و جاهاى ديگر استفاده ميشود. اين مجموع وجوهى است كه به آن استدلال شده است. لكن قبل از آنى كه بنده وارد بحث جواب از اينها بشوم و اشكال كنم به اينها يكى دوتا مطلب را بايد عرض كنم. يك مطلب امرى است كه ما در كتاب الشهادة تبعاً لشهيد ثانى عرض كردهايم و آن يك امر عقلى است. آن امر عقلى اين است كه: ضلالت و خلاف واقع عمل كردن، و يا خلاف واقع معتقد شدن، اگر از روى جهل و غفلت باشد حرام نيست. خلاف حق اعتقادى را معتقد شدن، يك امر باطلى را در اعتقادات معتقد شدن، معتقد بشود كه معاد مثلا روحانى است به يك معناى خاصى، در حالتى كه شما ميگوييد نه معاد هم جسمانى است و هم روحانى. معتقد بشود به اينكه بهشت و جهنم نيست، ما ميآفرينيم و ميبريم كه برخى از فلاسفه ميگويند و حرف بسيار قشنگى هم هست. شما عقيدهتان اين است اين باطل است، اعتقاد شخص به يك امر باطل و به يك خلاف حق و خلاف واقع در نظر ديگرى اين اگر از روى قصور باشد، از روى غفلت باشد، اين عذاب ندارد، حرمتش تنجّز ندارد. چرا عذاب ندارد؟ براى اينكه عذاب كردن به آن عذاب بر امر غير مقدور است، خوب اين نميتوانسته است اين باورش آمده كه ذات بارى تعالى يك هالهاي نور است، خوب باورش آمده يك هالهاي نور است. جسمى فرض كرده و هالهاي نورى فرض كرده است، اين را نميشود عذابش كرده است كه ذات بارى مجرد است، تو چه ميگويى يك هالهاي نور است؛ شلاقش بزنيم چرا گفتى يك هالهاي نور است. يا آن يكى ميگويد كه خيال ميكند او پا دارد ميگويد بيا تا برايت كفش درست كنم. يا يك كسى معتقد شده است يزدان و اهريمن مؤثر در آفرينش هستند، غافل است از همه چيز؛ عذابش نميشود كرد. معتقد شده ماه و ستاره در زندگى ما مؤثر است، با او كاري نميشود كرد خوب اعتقاد پيدا كرده است. اعتقاد به امور باطله، اعتقاد به امور غيّه، اعتقاد به امورى كه خلاف واقع است، ضلالت است، نادرست است، اين اعتقاد اگر از روى قصور باشد عذاب ندارد. عذاب كردن بر آنها عذاب بر امر غير مقدور است، خلاف عدل خداوند است. و خلاف آيه شريفه )و ما كنّا معذّبين حتى نبعث رسولا([2]، او در جنوب آفريقا زندگى ميكند، اصلا خيال ميكند كه خدايى نيست و خالقى نيست و آفريننده اى هم نيست و دارد عمل ميكند، به او هم بگويى خدا ميگويد، ميگويد خدا چيست اصلا، خدايى نيست! او نميشود عذابش كرد براى اينكه حجت و دليل برايش نرسيده است احتمال خلاف هم نميدهد. و ما كنا معذّبين حتى نبعث رسولا. يا قبح عقاب بلا بيان، «يا رفع ما لايعلمون،»[3] )لا يكلف اللّه نفساً الاّ ما اتاها.( [4] همه ادله و بالجمله كل ما يستدل به للبرائة فى الجهل و الغفلة عن قصور فى الفروع يستدل بها، فى البرائة فى الاصول، عذابش نميشود كرد. يا يك آدمى است با سواد است امّا يك مطلبى را هرچه تو ميخواهى حاليش كنى عقلش نميكشد، اصلا نميكشد مخش. شما مخت ميكشد او مخش نميكشد؛ علمٌ معه حلم جايش اينجاست. هرچه به او ميگويى او حرف اولش را ميزند، هرچه برايش ميگويى آقا من هم قبول دارم احكام خدا را خدا را بايد وضع كند، من هم متعبد هستم، من هم ميگويم )ان الحكم الا للّه،([5] من هم صد تا منبر رفتم روى اين مطلب امّا ميگويم آقا باب اثبات باب درك است نه باب تعبّد، ديگر در اثبات كه نميشود تعبد كرد! من ميگويم آقا من از اين روايت اين را ميفهمم و درست هم اين است، او نميكشد مُخش. امام (سلام اللّه عليه) ميفرمايد: روايات حيله باب رباء خلاف عقل است براى اينكه يلزم لغويت حرمت را، خوب اين را امام ميفهمد ممكن است يك كسى نفهمد؛ هرچه به او ميگويى ميگويد آقا عقل چه كاره است، روايت گفته، اجماع داريم. اين هم باز مؤاخذه نميشود. يا عكسش، اگر كسى نميكشد فكرش باز لا يكلف اللّه نفساً الا وسعها. شما يك برداشتى در مسأله معاطات داريد، ميگوييد معاطات بيع صحيح لازم است، اين برداشت فقهى است. ديگرى مخالف شماست ميگويد معاطات بيع فاسدى است كه حتى مفيد اباحه هم نيست؛ هيچ كدام از اينها را نميشود عذاب كرد روز قيامت اگر خلاف واقع معلوم شد؛ هردو حجت دارند، هر دو هم غافل هستند. اين ميگويد بابا من از ادله اين را فهميدم آن را اشتباه ميدانم، اين هم ميگويند من اين را فهميدم آن را اشتباه ميدانم. هفت تا قول در معاطات است كدامش را خدا عذاب ميكند؟ نعوذ باللّه. پانزده تا قول در تسبيحات اربعة هست كدامش را خداوند عذاب ميكند؟ نعوذ باللّه. كما اينكه اختلاف نظر را شما در مسائل فقهيه قبول داريد كه عذر است و عذاب ندارد، همين اختلاف نـظر در مسائـل اعتقادى هم و در برداشتهاى اعتقادى هم عذاب ندارد. شما يك جور برداشت ميكنيد از پُل صراط، ميگويى سيمانى است و آجرى، آن يكى ميگويد نخير خشتى است و خاكى. يكى ديگر هم ميگويد آقا مثل امام امت (سلام اللّه عليه) پل صراط همينجاست، همين جا بين هواى نفس و عقل كه اختلاف شد خيلى مشكل است كه آدم رد بشود )و ان منكم الاّ واردها([6]، همين جا ان منكم الاّ واردها؛ خوب همه درست ميگويند، او بر حسب عقيده خودش درست ميگويد اين هم بر حسب عقيده خودش درست ميگويد. آن يكى اخبارى است، ميگويد مجتهدين در اشتباه سخت هستند، اصلا اجتهاد در فقه شيعه نبود است؛ صاحب حدائق ميگويد اجتهاد از عامّه آمده است، معذور است. آن يكى هم كه مثل شيخ انصارى يا مثل شماها ميگويد اگر اجتهاد نباشد فقه شيعه را بايد درش را تخته كرد، شما هم معذوريد. درباره همه مسائل اعتقادى، مسائل اجتماعى، مسائل اقتصادى سياسى اسلام، من كار به اسلام دارم، هر كسى برداشتى كرده كه اين برداشتش مطمئن است به آن، هرچه هم به او بگويى اين همان راه خودش را دارد ميرود، اصلا باورش آمده است. باورش آمده باروت است كه در دستش است، باورش آمده كه سياه دانه است، واقعاً باورش آمده سياه دانه است. ميگويد آقا اين باروت قاچاق است، ميگويد نه سياه دانه است، من معذورم. آتش ميزنند منفجر ميشود ميگويد نگفتم سياه دانه بود، خوب اين هنوز هم باورش سياه دانه است. اگر كسى معتقد شد و غافل، نميشود عذابش كرد، يادتان نرود كليش. ببينيد! اين يك مطلب عميق فقهى و اصولى اعتقادى است. بنده عرض ميكنم كه در تمام مسائل اسلامى از اصولش تا فروعش، از قطعياتش تا ظنياتش، همه افرادى كه اعتقاد پيدا كرده اند و غافل هستند همه معذور هستند. كما اينكه در فروع شما ميفرماييد معذور هستند در اصول عقائد هم معذور هستند، وقتى غافل است وقتى مطمئن است به عقيده خودش من به حساب فى ما بين خود و خدا را ميگويم ـ دليل بر معذوريتش هم قبح عقاب بلا بيان، عذاب بر امر غير مقدور، تكليف به امر غير مقدور، آقا باور كن ميگويد آخر چطورى باور كنم؟ باور كه ديگر جبرى نيست! باور كن كه پل صراط را با بتن آرمه ساختهاند، ميگويد آخر چطورى باور كنم؟ من نميتوانم باور كنم؛ خوب نميشود عذابش كرد كه چرا فكر نكردى با بتن آرمه ساخته اند. لايكلف اللّه نفساً الاّ وسعها كما اينكه در فروع اينطورى است در اصول هم اينطورى است. در فروع شما ميبينيد بين وجود و حرمت فتواها فرق دارد، تفاوت در فروع است. پس بنابراين، در امور اعتقاديه معذور هستند در صورتى كه غافل هستند، كما اينكه در فروع معذور هستند در اصول هم معذور هستند. بله، يك وقت يك كسى ميخواهد دروغ بگويد خوب اين يك بحث ديگر است! ميخواهد افرادى را با اينكه ميداند حرفش نادرست است حرف نادرست را جا بيندازد، بله آن عذاب دارد )و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه([7]، بله آن عذاب دارد، بحث آن نيست بحث اين است كه غافل را نميشود عذاب كرد. و مما يدلّ على اين امر، بل يشهد عليه بشهادة واضحة كالشمس فى رابعة النهار، اين عبارت شهيد ثانى. من در شهادات خواندهام دوباره ميخوانم، محقق در شرايع فرموده در شاهد ايمان معتبر است، يعنى بايد شيعه دوازده امامى باشد، شهادت مخالف معتبر نيست. بعد استدلال كرده محقق براى اين معنا فرموده است «لاتصافه بالفسق و الظلم المانع من قبول الشهادة»[8] ميگويد غير مؤمن همه فرق زيديه، فتحيه، شش امامى، هشت امامى، شيعه، سنى، ... اينها هيچ كدام شهادتهايشان ولو عادل هم باشند قبول نيست، اصلا عادل نميشود باشد. براى اينكه اينها ظالم هستند و اينها فاسق هستند و شهادت ظالم و فاسق معتبر نيست. اين حرف محقق. شهيـد در ذيـل ايـن عبـارت ميفرمايـد: كـه «ظاهـر الاصحاب الاتفاق على اشتراط الايمان فى الشاهد و ينبغى أن يكون هو الحجة، [به اين كار ندارم] و استدل المصنف عليه بأن غيره فاسق و ظالم من حيث اعتقاده الفاسد الذى هو من أكبر الكبائر، [اميرالمؤمنين را شما خليفه چهارم قرار بدهيد محقق ميگويد اين بدترين گناه است و بدترين ظلم است.] و قـد قــال تعـالى )ان جـائـكم فــاسق بـنـبــاء فـتـبـنوا([9] - و قال تعالى )و لا تركنوا الى الذين ظلموا([10]، [اين استدلال محقق را توجيه كرد. بعد ميفرمايد] و فيه نظر لأن الفسق انما يتحقق بفعل المعصية المخصوصة مع العلم بكونها معصية. امّا مع عدمه بل مع اعتقاد أنها طاعة بل من امهات الطاعات فلا، [ميگويد خدا ! روز قيامت مرا با فلان خليفه محشورم كن، اصلا عقيدهاش اين است ميخواهد اصلا محشور با او بشود، كنار قبرش دارد دعا ميكند، اين را از امهات طاعات ميداند. وضو را از پايين به بالا گرفتن يا شستن پا را از امهات طاعات ميدانند، حالا چه در فقهش و چه در اصولش. من امهات الطاعات فلا، يعنى آن عذاب ندارد.] و الامر المخالف للحق فى الاعتقاد كذلك، [يعنى اين به عنوان معصيت و خلاف معتقد نشده،] لأنه لا يعتقد المعصية [اين كه نميگويد نادرست است! اين به زعم خودش درست است، به زعم خودش اميرالمؤمنين(ع) خليفه چهارم است، اين به زعم خودش اين را معتقد است، به زعم خودش يزدان و اهريمن را معتقد است. خدا را يك قلمبه نور ميداند. اين بعنوان معصيت نميكند] بل زعم أن اعتقاده من أهم الطاعات [اين اعتقاد خودش را از أهم طاعات ميداند.] سواء كان اعتقاده صادراً عن نظر أم تقليد و مع ذلك لا يتحقق الظلم أيضاً، [ظلم هم محقق نميشود، نه فسق محقق ميشود نه ظلم. اين بعنوان كار خير دارد اين عقيده را دارد، كجا ظلم كرده به خودش، يا به ديگران.] و انما يتفق ذلك [فسق و ظلم يتفق] ممن يعاند الحق مع علمه به.[11] اى كاش ميشد اين حرف را به دنياى بشريت تفهيم ميكرديم، البته باز ممكن است بعضيها مُخشان نكشد حرف شهيد را، حالا ما كه ميكشد مخمان خيلى لذت ميبريم. كاش ميشد كه به دنياى بشريت اين حرفها را توجيه ميكرديم البته بايد آنها را فاسق را معلوم كنيم ظالم را معلوم كنيم. گفت پرسيد كه سه تا رگ از گردن يك گوسفند را بريده اند رگ چهارمش را نبريده اند، اين حلال است يا حرام نيست؟ گفت ان كان الذابح مسلماً مستقبل القبلة، فرى اوداج اربعه هم محقق شده فهو مذكى و الاّ فهو ميتة. اين آمد بيرون، رفيقش گفت چه كار كردى گفت آقا داشت دعا ميخواند. اين يك امر كه ميخواستم عرض كنم. پس اعتقادات باطله عن قصور موجب عذاب نيست؛ ضلالت موجبه براى عذاب نيست. امر دوّم: اصل در تصرف در اموال مردم و حقوق مردم و شئون مردم و حدود مردم حرمت است الاّ مع الرضاية. اصل در باره اموال مردم، حقوق مردم، حدود مردم، شئون مردم، هرچه كه به مردم ارتباط دارد، هرچه به ديگرى ارتباط دارد. اصل حرمت تصرف درآن است الاّ با رضايتش. و ذلك مع أنه من ضروريات الفقه و واضحات الفقه، احتياج به دليل هم ندارد. امّا براى اينكه بحث خالى از دليل نباشد آن وقت آن آقا نگويد پاى درس مرحوم داماد رفتم چون روايت زياد ميخواند، براى اينكه بحث خالى از دليل نباشد يدلّ بر اين مطلب يك آن حديث «لا يحل مال امرىء مسلم الاّ بطيب من نفسه»[12]. كيفيّت استدلال به اين است كه مال اولا بمعناى اين مال مادى نيست، مال يعنى هر چيزى كه ارزش دارد. لا يحل مال امرىء يعنى هر چيزى كه ارزش دارد، ميخواهد كتاب و نميدانم باقلوا و شيرينى و فرش و خانه باشد، ميخواهد معلومات و نوشته و... حق الحيازة باشد. امام جماعتى راتب يك مسجد است، آمده ايستاده نماز بخواند شما كله اش ميكنيد، خوب اين حق دارد به اين محراب، شما كله اش ميكنيد، خوب اين حرام است. حتى سى سال آنجا نماز ميخوانده، فكر نميكرد كه فردا شب كه ميآيد يك كس ديگر جلويش را گرفته باشد، فردا شب كه آمد ديد يك آقايى را آنجا گذاشتند دارد نماز ميخواند. بيچاره چه كار كند، چطورى درگير بشود با او؟ اين هم شبهه حرمت دارد. هر چيزى كه ارزش دارد چه ارزش مادى و چه ارزش معنوى، اين يك جهت. جهت دوّم اصلا لا يحل مـال امرىٍء، حرمت مالِ مال است، يا حرمت مال امرىء است يا حرمت مال اضافه است؟ چرا حرام شده تصرف در مال ديگران؟ مال اضافه است، مال اين نسبت است اين اضافه است. خوب اين اضافه چه فرقى ميكند كه خانه و كتاب باشد يا حدود و شئون باشد؟ حدود و شئون، نميخواهم شما به حرفهاى من گوش بدهيد خوب حرفهاى من در اختيار من است اين اضافه به من دارد حرفهاى من؛ معلومات من اضافه به من دارد، مخترعات من اضافه به من دارد. حرمت مال اضافه است. وجه سوّم: اين همه روايات كثيره تقريباً متواتره واضحه كه تصرف در حقوق مردم را معصيت دانسته و گناه. روايات فراوان داريم برويد مطالعه كنيد. من يكدانـه از آن روايتـها را اشارتـاً برايتـان عرض ميكنـم كـه از امـام سجـاد(ع) نقـل شـده، در وسائل در ابواب تقيه باب 28 از أبواب الامر و النهى و ما يناسبهما. آنجا از تفسير امام حسن عسكرى(ع) رواياتى دارد من جمله اش اين است: «قال على بن الحسين عليهما السلام يغفر اللّه للمؤمن كل ذنب و يطهره منه فى الدنيا و الآخرة [هر گناهى را خدا ميبخشد، هر گناهى را خدا در دنيا و آخرت انسان را از او پاك ميكند.] ما خلا ذنبين ترك التقية و تضييع حقوق الاخوان»[13] اين ديگر از اين بهتر كه نميشود بگويد حدود و شئون ديگران ارزش دارد، يا الناس مسلطون على اموالهم[14]، چه انفسهم باشد و چه نباشد، اگر على انفسهم باشد كه واضح. اگر على انفسهم هم نباشد همانجورى كه لايحل مال امرىء گفتيم عام است براى چند جهت؟ دو جهت، يكى اينكه گفتيم مال اعم است از مال مادى يا مال معنوى، يكى اينكه معيار اضافه است، اضافه معيار است، اين اضافه در حدود و شئون و همه چيز افراد هست. آنچه كه در اختيار ديگرى است تصرف شما در او جائز نيست مگر با رضايتش، اين هم امر دوّم. امر سوّم را مختصر ميگويم رد ميشوم چون ميخواهم برسم به حرف آقاى خوئى (رضوان اللّه تعالى عليه). امر سوّم: اين است كه در باب امر به معروف و نهى از منكر ما عرض كرده ايم، امر به معروف و نهى از منكر ادله اش شامل محرمات نميشود؛ يعنى امر به معروف و نهى از منكر با كتك زدن، با توهين كردن، با زندان كردن، ادله امر شامل نميشود، ادله امر به معروف و نهى از منكر مختص است به ناراحتى در قلب و يا ارشاد و نصيحت، آنچه كه سبب تصرف در حدود ديگران بشود ما گفتيم ادله امر به معروف شاملش نميشود، مفصل هم بحث كرديم خلاصه اش هم اين است. كل ادله واجبات و مستحبات از چه انصراف دارد؟ از محرمات انصراف دارد. اكرم زيد ولو كان كافرا حالا اگر ميخواهد زنـا كند، بگويد آقا اكرم الضيف ولو كان كافرا، من ميخواهم زنا كنم پس اكرام ضيف اقتضا ميكند كه... كما اينكه مستحبات را قبول نداريد واجبات هم همين است. بعبارت اخرى امر به معروف با منكر كه درست نيست، امر به معروف آمده جامعه را به معروف آشنا كند، نميشود خودش منكر باشد. نهى از منكر آمده جلوى منكر را بگيرد، نميشود خودش منكر باشد. اين را هم ما در بحث امر به معروف مفصل گفتيم ماه رمضان سال قبل، هم اينجا يك روز بحث كرديم، هم نوشتيم بعد حالا يك مقدارى كه فكرمان انشاء اللّه خدا توفيق داد توجه بيشترى ميشود. با توجه به اين نكات و اين كه بحث ما در چند امر بود؟ دو تا امر. يكى حرمت حفظ و يكى وجوب اتلاف. حالا ببينيد آقاى خوئى چه ميگويد (قدس سره) حالا ما كه ميگوئيم شما حمله ميكنيد، حالا ببينيد! آقاى خوئى چه ميگويد؛ منتها آقاى خوئى ميگويد كسى كارش ندارد. امام (سلام اللّه عليه) يك وقتى ميفرمود كه در ذابح، شيعه معتبر است، دشمنان ديروز و امروز به رنگ ديگر ميگفتند امام ولايت ائمه را قبول ندارد. مى گفت شيعه بايد باشد ميگفتند قبول ندارد. آقاى خوئى (قدس سره) كه ميگفت اسلام كافى است، ميگفتند او خوب ولايت اهل بيت را قبول دارد. چنين روزهايى بر ما گذشته است. بگذاريد حرفم بماند. او كه ميگفت بايد شيعه باشد ميگفتند ولايت اهل بيت ندارد؛ او كه فرمود بايد سنى باشد ـ چه ولايت خوبى دارد؛ البته نه در اينجا در ساير جاها ميگفتند چه ولايت خوبى دارد. «نقل كلام مصباح الفقاهه در اين زمينه» من حالا از آقاى خوئى ميخوانم، ايشان ميفرمايد: «و قد استدل على حرمة الحفظ بوجوه: حكم العقل بوجوب قلع مادة الفساد [خدا توفيق بدهد به بعضى از اين دوستان فاضلمان كه اين تكه ها را اين عبارتها را براى ما پيدا كردند و آوردند، بعد كتابش را هم براى ما خريدند. ايشـان ميفرمـايـد:] و فيـه أن مدرك حكمـه [يعنى حكم عـقل] ان كان هو حسن العدل و قبح الظلم [كه قـلع مـاده فساد بشود] بدعوى أن قلع مادة الفساد حسنٌ و حفظها ظلمٌ و هتك للشارع [اگر از اين باب ميخواهيد بگوييد] فيرد عليه أنه لا دليل على وجوب دفع الظلم فى جميع الموارد [اينطور نيست كه همه جا عقل ميگويد ظلم را بايد دفع كرد] و الاّ لوجب على اللّه و على الانبياء و الاوصياء الممانعة عن الظلم تكويناً [به قول آقا كاظم قريشى ميگفت كه عمل جراحى كنيم مردها را تا زنا انجام نگيرد. خدا رحمتش كند، حرف فقيهانه اش را آقاى خوئى زده است و حرف طلبگيش را آقاى كاظم قريشى ما گفت، حدود سنه 37 ميگفت. - و الاّ لوجب على اللّه و على الانبياء و الاوصياء الممانعة عن الظلم تكويناً - شما اضافه كنيد الممانعة من الزنا أيضاً تكويناً من اللواط أيضاً تكويناً. خوب ميتوانست كه جلويش را بگيرد كارى كند كه انسانها نتوانند ظلم كنند، دستهايشان چلاق بشود نتوانند ظلم كنند. خوب حالا خدا ميتوانست دست ظالم را خشكش كند، چشمهايش را نابينا كند، گوشش را ناشنوا كند در هنگام ظلم و الاّ لوجب على اللّه و على الانبياء و الاوصياء الممانعة عن الظلم تكويناً] مع أنه تعالى هو الذى أقدر الانسان على فعل الخير و الشر [خودش داده. گفت قاب گوسفند توى جيبش بود به ميرزاى شيرازى گفت چه در جيبت است؟ گفت اينها قاب گوسفند است. گفت: كريم آمدى زيارت ابـاالفضل (سلام اللّه عليه)، وسيله قمـار هم همراهت است؟ گـفت آقا من كه وسيله قمـار با من است، تو وسيله زنا همراهت است، اين كه خيلى مهم نيست. حالا مع أنه تعالى هو الذى اقدر الانسان على فعل الخير و الشر] و هداه السبيل امّا شاكراً و أما كفوراً.[15] اين حرف آقاى خوئى است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 11: 370، كتاب الحج، ابواب آداب السفر، باب 14، حديث 1. [2]- اسراء (17) : 15. [3]- خصال : 417، حديث9. [4]- طلاق (65) : 7. [5]- انعام (6) : 57. [6]- مريم (19) : 71. [7]- لقمان (31) : 6. [8]- شرايع الاسلام 4 : 911. [9]- حجرات (49) : 5. [10]- هود (11) : 113. [11]- مسالك الافهام 14: 160. [12]- عوالي اللئالي 1: 222، حديث 98. [13]- وسائل الشيعة 16: 223، باب وجوب طاعة السلطان للتقية، باب 27، حديث 6. [14]- عوالي اللئالي 1: 20. [15]- مصباح الفقاهة 1: 402.
|