Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نقد وجوه مستدله بر حرمت حفظ كتب ضلال
نقد وجوه مستدله بر حرمت حفظ كتب ضلال
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 127
تاریخ: 1381/8/1

بسم الله الرحمن الرحيم

يكى از وجوهِ مستدله بها على حرمت حفظ كتب ضلال، مسأله اعانت بر اثم بود.

خوب جواب اين هم واضح است كه وقتى اين كتاب را حفظ مي‌كند نه براى اضلال، آنجايى كه قصد اضلال را داشته باشد و براى او حفظ كند لعل اعانت بر اثم باشد، اعانت بر اثم است.

امّا در غير آن صورت اعانت بر اثم نيست، چون اعانت از عناوين قصديه است.

وجه ديگر اين بود كه اين آدمى كه كتب ضاله را حفظ مي‌كند اين راضى است «و الراضى بعمل قوم كالداخل معهم»[1]، مي‌گوييم نه، حفظ ملازمه ندارد با اينكه با آنچه در آن است راضى باشد. كتاب را نگه داشته ولى در عين حال راضى هم نيست به اين چيزى كه در آن هست، رضايت ملازمه ندارد با حفظ، بلكه ممكن است آنها مكروهش هم باشد امّا در عين حال كتابش را نگه داشته است.

وجه ديگر اين كه گفته اند بايد جلوى منكر را گرفت، دفع منكر مثل رفع منكر واجب است، بنابراين اين كتب ضاله را بايد اتلاف كرد، تا جلوى منكر را بگيريم.

اين هم لايخفى ضعفش. اوّل كلام است كه كتب ضاله خود به خود منكر هست يا منكر نيست؛ خودش منكر است يا يترتب عليه المنكر؟ خودش كه منكر نيست بما هو هو؛

پس دفع منكر هم اقتضا نمي‌كند كه ما بگوييم كتب ضاله را بايد حتماً از بينش بُرد، منكر بودنش ثابت نيست.

دفع ضرر محتمل اين كتاب را كه نگه داشته احتمال مي‌دهد كه يك روزى گرفـتار مسـائل اين كتـاب

بشود و مستوجب عقوبت اخرويه؛ احتمال گرفتارى را كه مي‌دهد احتمال مي‌دهد يك روز عمل كند به آن چيزي كه در آن هست، يك روز معتقد بشود، خوب آن معتقد شدن موجب عذاب است.

پس احتمال اين موجب عذاب را هم كه مي‌دهد بايد از باب حكم عقل دفعش كند.

اين هم جوابش روشن است براى اينكه مضافاً به اينكه اگر اين شخصي، اين كتاب را خواند و كتاب استدلالى بود، كتاب تحقيقى بود، و بعد به يك مبنايى معتقد شد، چه كسى گفته است كه اين مستوجب عذاب است و عقوبت؟ كتب ضلالى كه بعنوان كتب استدلالى و تعميق مبانى خود آن صاحبان آن عقائد است؛ اين خواند آنها را و بعد هم معتقد شد به آنها، باورش آمد، قاطع شد يقين پيدا كرد، چه دليلى داريم بر اينكه عذابش مي‌كنند؟

ببينيد يك كتابى را نوشته يك برادر مسلمان سنى در آنجا اثبات كرده خلافت أبى بكر را، يك كسى هم در خانه اش دارد، احتمال دارد بردارد بخواند، خوب احتمال دارد كه بردارد و بخواند و بعد خواند و معتقد شد به امامت أبى بكر آيا عذاب مي‌شود؟

من مجدداً عرض مي‌كنم و فيه مضافاً به اينكه اين دليل أخص است از مدعا، چون اگر اين كتب ضاله كتبى است كه براى تحكيم عقائد نوشته شده براى تحكيم مبانيشان نوشته اند، فرق ضاله به قول آقايان، بعد اين هم برمي‌دارد مي‌خواند و معتقد مي‌شود. بعد از اعتقاد كه عذاب ندارد! قبل از اعتقاد هم دليلى نداريم كه حرام است بخوانيم! بنده فكر مي‌كنم ما در اين مباحث براى اينكه بار خودمان را به دوش ديگران بياندازيم (خودم را مي‌گويم امثال خودم) آمديم اينطور قضاوتها را كرده‌ايم.

و الاّ چه دليلى داريد بر اينكه نخوان؟ چرا نخوانم؟ كدام دليل گفته نخوان؟ مي‌خواند و مي‌شود يك سنى، مي‌خواند و مي‌شود يك قائل به وحدت وجود، مي‌خواند و مي‌شود قائل به معاد روحانى، مي‌خواند و قائل مي‌شود نعوذ باللّه بعدم رجعت.

بعد كه كتاب را خواند كه قبول داريد نمي‌شود عذابش كرد چون تكليف به غير مقدور است ! يا آن را هم قبول نداريد ؟! امام هم فرموده است، شهيد هم فرموده است.

مي‌گوييد نه از قَبْل به او گفته‌اند نرو از اين راه، اگر رفتى اين ره كه تو مي‌روى به مكه نيست، سرت به سنگ مي‌خورد. بله، اگر از قبل برايش بگويند نرو و اين برود مستحق عذاب هست، چون الامتناع بالاختيار لا ينا فى الاختيار.

از اوّل به تو گفتم نرو، گفتم هندوانه نخور تب و لرز مي‌گيرى، خوب خوردى تب و لرزش را هم پايش بايست.

امّا بنده سؤالم اين است ما الدليل على تحريم مطالعه اش؟ چه دليلى داريد كه اين كتابى كه راجع به خلافت أبى بكر نوشته شده، آقايان من سنّى نيستم، شيعه هستم، شيعه دوازده امامى هستم، خيلى هم گريه مي‌كنم، خيلى هم به ائمه معتقدم براى خودم نه براى آنها، پشت هشتم من هم رفته مشهد، شده مشهدى، اينها ده ما، چهارده ما سفرش طول مي‌كشد، يادتان باشد كه پدر من در مشهد انگور نمي‌خورده كربلا هم بوى سيب استشمام كرده است، با توجه به همه اين حرفها من مي‌خواهم مسأله علمى را بگويم.

پس اولا اين دليل أخص از مدعاست كه مي‌گذارد و لعله اينجورى بشود و بعد گرفتار كتاب حرام بشود.

و ثانياً اگر احتمال داد امّا اگر يقين دارد كه هيچ وقت اين كتاب را مطالعه نمي‌كند.

شما مي‌خواهيد بگوييد كتب الضلال حفظه محرم بما هو كتب الضلال، خوب اگر اين آدمى است يقين دارد هيچ وقت مطالعه نمي‌كند، چرا؟ بگوييم دفع ضرر محتمل واجب است، ضرر محتملى وجود ندارد كه واجب باشد.

امّا روايت تحف العقول دو جاى تحف العقول را شيخ به آن تمسك كرده بود.

جواب از آن روايت تحف، اوّلاً روايت تحف ضعف سند دارد، اين جواب ساده را بگويم كه هيچ كس اشكال نكند و زود هم همه مُخها بكشد.

اولا: روايت تحف ضعف سند دارد.

ثانياً: تقلب معلوم نيست شامل بشود حفظ را و نگاهدارى را. تقلب عبارت است از يك حركت، زير و

رو كردن، بيع، شراء، نسخه بردارى، خواندن، و... اينها تقلب است؛ قلب يعنى زير و رو شدن.

بعيد است تقلبى كه در اين روايت آمده (و جميع التقلب) بعيد است، خود حفظ بما هو حفظ را عن الاندراس بگيرد، گذاشته ام در ويترين نگهش داشته ام.

اين كه تقلب نيست؟! تقلب يك حركتى مي‌خواهد مثل بيع كه در روايت هم همين موارد آمده است بيعش، شرائش، اجاره‌اش، مطالعه‌اش، نسخه نويسي‌اش، بدهى به كامپيوتر، بدهى به اينترنت، اينها تقلب است.

امّا همان جا گذاشته‌ام در ويترين آنجا مانده، از پدرش به او به ارث رسيده پشت ويترين هست اين روايت تحف هم شامل نمي‌شود.

و امّا آنى كه مستند[2] به آن استدلال فرموده بود، آن روايت 2 باب 16 از ابواب امر و نهى عن أبى عبيده حذاء عن أبى جعفر(ع) «قال: من علم باب هدى فله مثل اجر من عمل به و لاينقص اولئك من اجورهم شيئا [هيچ ثواب آنها هم كم نمي‌شود مثل روزه دارى كه شما روزه دارى را افطارى بدهيد از ثواب روزه او كم نمي‌شود شما هم ثواب مي‌بريد.]

و من علّم باب ضلال كان عليه مثل أوزار من عمل به و لا ينقص اولئك من اوزارهم شيئا»[3] اين مي‌خواهد بگويد ياد دادن باب ضلال سبب مي‌شود گناهانش گردن شما هم بماند.

امّا حالا بعد كه ياد داده شد آن آدم را بكشيمش؟ اين مي‌گويد و من علّم باب ضلال، وزرش را دارد، تعليم الضلال حرامٌ، امّا بعد كه تعليم كرد و آن آدم راه را فهميد، راه سينماى فاسد را فهميد، راه معصيت را فهميد حالا ما بكشيمش؟ اين روايت مربوط به حرمت تعليم است نه بعد التعلم وظيفه چيست.

اين هم مال اين حديث.

و امّا اين دوتا وجهى كه صاحب جواهر[4] فرمودند. يكى اينكه جهاد با اهل ضلال لتدميرهم واجب، پس تدمير آنچه كه سبب قوّت آنها مي‌شود آن هم واجب است.

تدمير اهل ضلال، اضعاف اهل ضلال بالجهاد واجب. خوب پس بنابراين كتابهايشان هم كه سبب قوتشان مي‌شود آن هم اضمحلالش واجب است.

اين هم جوابش واضح است، مراد شما از جهاد اهل ضلال، چه جهادى است؟ جهاد ابتدائى مع الكفار است؟ اين كه مربوط به زمان ولى عصر (صلوات اللّه و سلامه عليه) است، زمان ظهور است.

من چه مي‌دانم او چه كار مي‌كند! اصلش مال او است، اولويت هم باشد مال آن زمان است به ما چه ارتباطى دارد؟

اگر مراد از وجوب جهاد اهل ضلال و اضعاف آنها، يعنى جهاد ابتدائى، جواب اين است كه اصل مال زمان حضور است، اولويت و فرع هم مال زمان حضور.

و اگر مرادشان اين است نه، هر كسى هر حرفى را بزند بايد با او جهاد بكنيم. اهل ضلال كه جهاد ندارد، ضلال جهاد دارد ! جهاد اهل الضلال يعنى همان جهاد ابتدائى؛ بله، شما مي‌فرماييد نه، هر حرف ناحقى را ما واجب است در مقابلش بايستيم مراد جهاد بالقول، جهاد بالكلام، و ضعيف كنيم آن حرف را، هر حرفى را واجب است ما در مقابلش بايستيم و تضعيفش كنيم.

خوب وقتى واجب است هر حرف بـاطلى را مـا بـايستيم و تضعيفش كنيم بنـابراين واجب است كـه

كتابهايش را هم از بين ببريم. مي‌گوييم اينجور وجوبى كه هر حرف باطلى را ما موظف باشيم برويم دنبالش و از بينش ببريم، دليل نداريم و الاّ هيچ كس نبايد در خانه اش بنشيند همه صبح تا شب بايد راه بيفتيم كتابهاى سنى ها را ورق بزنيم رَديّه بنويسيم، اصلا ديگر حوزه ها را تعطيل كنيم، كتابهاى مسيحيها را ورق بزنيم رديّه بنويسيم، ماركسيست را ورق بزنيم رديّه بزنيم، اين چه فرمايشى است كه صاحب جواهر مي‌فرمايد؟ ولى ظاهراً نظرش به آن جهاد ابتدايى است.

و الاّ اين جهاد به اين معنا عدم وجوبش اوضح من الشمس و ابين مِن الامس و الاّ للزم كه همه كارها را تعطيل كنند بروند دنبال رد نويسى، ديگر حالا كارى نداشتيم اين يك كار هم اضافه شد برويم رديه بنويسيم نتيجتاً بى سواد هم بشويم نتيجتاً دشمن هم بر حوزه هاى علميه مسلط بشود.

بله، خوب است، يك مقدارش واجب است. خوب هم هست. امّا به طور كلى ما دليل نداريم. اين هم مال اين جهت.

«خلاصه بحث كتب ضلال»

فتلخص من جميع ما ذكرناه از اوّل بحث در حفظ كتب ضلال و اتلافش تا اينجا از اين وجوه پانزده گانه چيزى كه به دست آمد اين است:

حفظ كتب اضلال براى اضلال و سبك كردن حق اين حرام است. كتب ضلال هم يعنى لهو الحديث و مثل لهو الحديث. حفظ كتب ضلالى كه لهو الحديث و مثل لهو الحديث است براى اضلال عن سبيل اللّه او حرام است.

بنابراين اگر حفظ لهو الحديث براى اضلال نيست، همينجورى گرفته اين كتاب لهو الحديث و داستان را به قول آقا سيد محمد كاظم أنوار سهيلى و ادب را گرفته براى ادبياتش، گرفته خوشش مي‌آيد اصلا از كتاب. لهو الحديث را براى اضلال نگه نمي‌دارد، نه حفظش حرام است نه اتلافش واجب.

كتبى كه لهو الحديث نيستند كتب استدلالى و كتب عمقى هستند، آن كتب استدلالى را گرفته و نگه داشته ديگران مي‌آيند مي‌خوانند و در خلاف حق قرار مي‌گيـرند، يـا اصلا نعـوذ باللّه آن كتب را گرفتـه

مي‌خواهد منتشر كند براى اينكه اهل حق از حق كنار بروند.

آيا حرام است بر ما حفظ آن كتب استدلالى؟ و آيا واجب است جلوى آنها را بگيريم تا ديگران گرفتار نشوند؟ يك كسى براى يك مطلب باطلى مثل وحدت الوجود كه به نظر مثلا خيلى ها ممكن است باطل باشد، براى وحدت وجود و براى مثل وحدت وجود يا براى مذهب بعض مذاهب اماميّه كالزيدية و الاسماعيليه كه اينها مذاهب باطل هستند، يا مذهب عامّه يا مذاهب و ملل غير اسلامى كتابهايى هست، اينها كتابهاى استدلالى علمى عمق دار است؛ اين كتابها را يك كسى در خانه اش دارد، مي‌داند هم افرادى ممكن است بيايند مطالعه كنند و بعد آنها گرفتار همين مذاهب بشوند.

به چه دليل مي‌گوييد حرام است؟ من عرض مي‌كنم كتـاب داستـان نيست؛ كتـاب استدلال است. يك

كتابى نوشته مستدلا براى وحدت واجب الوجود، يك كتاب نوشته و حركت جوهريى ملا صدرا را در اين كتاب با اتقن وجه تثبيت كرده است.

يا نه، اصلا يك غير شيعه آمده يك سرى كتابها را آورده مي‌خواهد اين كتابها را طبع كند كتابهاى عقلى استدلالى، با بودجه خودش، مي‌خواهد اينها را طبع كند ما هم توان داريم جلوى طبعش را بگيريم، آيا واجب است كه ما جلوى طبعش را بگيريم ؟ كل كتب استدلاليه را بگوييم طبعش حرام، بايد جلويش گرفته بشود؛ مطالعه اش حرام، بايد جلويش گرفته بشود؛ نسخه برداريش را بايد جلويش را بگيريم؛ به اينترنت دادنش حرام، بايد جلويش را بگيريم، يك سلسله كتب استدلالى است كه بحث عقائد است يا بحث فروع دين است، يا بحث احكام كه براى تشييد مبانى خودشان نوشته اند، بگوييم همه اينها همه چيزش حرام است. بنده عرض مي‌كنم از مجموع اين ادله اى كه ما داشتيم چنين چيزى استفاده نشد، شما بفرماييد حرام است! من ابايى از شما ندارم؛ امّا آن چيزي كه آيه شريفه گفت، لهو الحديث را گفت، داستان سرايى را بخواهد سبب قرار بدهد، با هُو و جنجال بخواهد حق را از بين ببرد، با داستان خوانى و سرگرمى و استعمار فكرى بخواهد حق را از بين ببرد، بله آن حرام است )و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه و له عذاب مهين([5]، اين حرام است.

امّا غير از او كه بحثهاى استدلالى است اضلال به ظلم هم نيست، بله اگر يك كتابى بخواند و از ديوار مردم بالا برود آن حرام است قطعاً براى اينكه ظلم را دارد زنده مي‌كند و ظلم در نظر همه ناجور است.

اذيت و آزار را درست كند امّا دليلى نداريم بر حرمت او به همه وجوهش، من الناس من يشترى.

و يشهد علي ذلك بل يدل على ذلك اگر بناست جلوگيرى از همه اين امور واجب باشد، تا مبادا يك كسى يك چيزى بفهمد و برگردد، بايد همه را همينجورى نگهشان داريم اين آدم مُسْلِم را در اسلامش نگهش داريم صبح تا شام مواظبش باشيم كه مبادا يك مطلبى بيايد كه اين از اسلامش برگردد. اين اسلامى را كه دارد، اين عقيده اى را كه دارد و به آن يقين دارد، مـا اين عقيـده را مواظب بـاشيم خودش

مواظب باشد ديگران هم مواظب باشد.

اگر بنابر حرمت است، بنابر اين است كه اين انسان در همين مسير حقى را كه پيموده بماند، بدون توجه به ساير مسائل، پس چرا خود خداوند مي‌گويد ـ همانجورى كه آقاى خوئى در يك جاى ديگر فرمود ـ خود خداوند مي‌گويد )انا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً؟[6] پس چرا خود خداوند مي‌گويد ما هوا و هوس را آفريديم؟ چرا اصلا آفريد؟ چرا شيطان را آفريد؟ اگر بنا بود مردم به حسب فطرت به دنيا مي‌آمدند، «كل مولد يولد على الفطرة»[7]، به دنيا مي‌آمدند خداوند نه مي‌گذاشت يهودى بيايد، نه مي‌گذاشت مسيحى بيايد، نه مي‌گذاشت شيطان بيايد، نه مي‌گذاشت هواى نفس بيايد، همه مردم در اصول اعتقادات به فطرت توحيد باقى مي‌ماندند، خوب يك فطرت خشك بدون توجه به همه جا باقى مي‌ماندند. چرا خود خداوند اين كار را نكرد؟

شاهد دوّم اولا عرض كردم دليل نداريم.

ثانياً كار خدا را شاهد آوردم.

شاهد سوّم: رواياتى كه در باب حقوق اولاد آمده من بعضى از آن روايات را مي‌خوانم تا بفهميم كه وظيفه ما هست كه خودمان را طورى بسازيم و طورى تعليم كنيم كه شبهات ديگران اثر نگذارد، انّما انت منذر، ما بايد خودمان را آنطورى بسازيم كه شبهات هرچه هم قوي باشد نتواند اثر بگذارد.

امام امت (سلام اللّه عليه و على من تبعه من الشهداء) او آمد طورى ساخت اسلام را، همه اين كتابهاى ماركسيتسى بود، همه كتابهاى فِرَق باطله بود امّا در عين حال اصلا كسى احتمال حقانيّت آنها را نمي‌داد فلذا دنبال مطالعه اش هم نمي‌رفت.

اگر هم مي‌رفت باور نمي‌كرد؛ چون جورى كه اسلام را امام معرفى كرده بود آن سبب شده بود كه ديگر نرود سراغ آنها، يا اگر مي‌رود بداند آنها باطل است.

من روايت را مي‌خوانم، (شاهد سوّم) عن أبى عبداللّه (1 باب 84 از ابواب أحكام اولاد، وسائل جلد15) عن جميل بن دراج، و غيره عن أبى عبداللّه(ع) «قال: بادروا احداثكم بالحديث قبل أن تسبقكم اليهم المرجئة»[8] شما پر كنيد شما كمبودهاى آنها را جبران كنيد بادرو احداثكم بالحديث.

روايت دوّم: بشير دهّان 2 همين باب 84، «قال قال أبو عبداللّه(ع) لاخير فى من لايتفقه من اصحابنا [كسى كه ريشه ياب نشود خيلى خوب محكم مسائل را نفهمد عميقانه، اين خيرى در او نيست براى اينكه با يك كشمش شيرين شده است با يك قوره تُرش.

اين ارزشى ندارد با يك كشمش و يك قوره مهم نيست، بايد كسى باشد شيرين وقتى شد هزار تا قوره هم ترشش نكند.

- لا خير فى من لا يتفقه من اصحابنا يا بشير ان الرجل منهم اذا لم يستغن بفقهه احتاج اليهم [به سوى آن عامّه احتياج پيدا مي‌كند وقتى خودش عمق و ريشه ياب نشده] فاذا احتاج اليهم ادخلوه فى باب ضلالتهم و هو لا يعلم»[9] آنها مي‌برندش در همان مسير خودشان و حال آنكه او نمي‌داند.

ببينيد! لا خير فى من لا يتفقه نمي‌گويد عذاب دارد برود آنجا؛ مي‌گويد بايد پُرش كنيد كه نرود امّا اگر خواست برود رفته است كاري با او نمي‌شود كرد.

اين نمي‌گويد جلويش را بگيريد نگذاريد برود، مي‌گويد شما زمينه دفع را فراهم كنيد، اين از روايات بلند است من خيلى گشتم تا اين روايت را پيدا كردم. چون به ذهنم بود، لا خير فى من لا يتفقه من اصحابنا يا بشير ان الرجل منهم اذا لم يستغن بفقهه احتاج اليهم فاذا احتاج اليهم ادخلوه فى باب ضلالتهم و هو لا يعلم.

روايت ديگر، هارون بن خارجة: «ان لكل ملك حمي و انّ حم اللّه محـارمه [آن مـال گنـاه است،

در باب اصالة البرائة و احتياط هم اخباريها به آن روايت استدلال كرده اند.] ان لكل ملك حمي و انّ حم اللّه محارمه فمن رتع حول الحمي او شك أن يقع فيه»[10] جايش آنجاست برو پيدا كن در ابواب برائت واحتياط.

روايت هارون بن خارجة «قال: قلت له انا نأتى هؤلاء المخالفين [ما سراغ اين مخالفين مي‌رويم] فنسمع منهم الحديث [يك حديث از اينها بشنويم] فيكون حجة لنا عليهم [حديثهايشان را بشنويم بعد حجتى براى ما باشد بر ضرر آنها. حضرت فرمود: كه] قال: فقال: لا تأتهم و لا تسمع منهم لعنهم اللّه و لعن مللهم المشركة»[11]

ببينيد! لحن، لحن نهى است نه لحن عذاب؛ نمي‌گويد اگر رفتيد عذاب مي‌شويد مي‌گويد نرو تو لاتأتهم.

اولا لحن، لحن نهى است نه لحن عذاب، يادتان باشد صاحب كفايه مي‌فرمايد اگر يك چيزى را بخواهند واجب كنند انسب به بيان وجوب اين است كه عذابش را بيان كنند نه فقط امر. انسب به بيان حرمت اين است كه عذابش را بيان كنند، اين اولا.

ثـانياً: اين روايت قضيه شخصيه است، به هارون بن خارجة مي‌گويد تو سراغ آنها نرو ما نمي‌دانيم آنها

چه جورى بودند اصلا شايد رفتن آنجا تشييد مبانى كفر بوده شايد مشكلاتى داشته است، شايد آبروى اين مي‌رفته است، اين يك قضيه شخصيه است.

روايت ديگر كه باز در اين باب هست در حديث اربع مأة «قال: علموا صبيانكم مـا علمنا ما ينفعـهم اللّه به [يك چيزهايى به آنها ياد بدهيد از علوم ما كه نفع داشته باشد] لا تغلب عليهم المرجئة برأيها[12] - شما - اعدوا لهم ما استطعتم من قوه- بشويد، شما جورى عمل كنيد اين بچه را چيزهايى يادش بده كه نتواند سراغ مرجئه برود.

نه اينكه مرجئه رفتن حرام است، آن را نمي‌گويد، مي‌گويد شما علموا صبيانكم من علمنا ما ينفعهم و لاتغلب عليهم المرجئة برأيها.

بنابراين لهو الحديث، ليضل عن سبيل اللّه حفظش، نسخش حرام، اتلافش واجب، جلوى طبعش هم بايد گرفته بشود.

امّا آن چيزي كه لهو الحديث نيست، مسائل استدلالى است، مسائل عمقى است، براى اين هم ننوشته اند كه اسلام را مسخره كنند، نه براى تمسخر و توهين هم نيست، براى تشييد مبانى خودشان نوشته اند، بحثهاى عقلى نوشته‌اند، آنها را آيا حرام هست يا حرام نيست بر شماست كه دليل حرمتش را پيدا كنيد، يا قائل بشويد بگوييد همه چيز حرام.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- الانتصار : 16.

[2]- مستند الشيعة 14: 157.

[3]- وسائل الشيعة 16: 173، ابواب الامر و النهي، باب 16، حديث 2.

[4]- جواهر الكلام 22 : 56.

[5]- لقمان (31) : 5.

[6]- انسان (76) : 3.

[7]- الاحتجاج (للطبرسي) 2 : 176.

[8]- وسائل الشيعة 17: 331، كتاب التجارة، باب ما ينبغي تعلمه، باب 15، حديث 14.

[9]- الكافي 1: 33، حديث 6.

[10]- عوالي اللئالي 2 : 83.

[11]- وسائل الشيعة 21 : 477، كتاب النكاح، أبواب احكام الأولاد، باب 84، حديث4.

[12]- وسائل الشيعة 21 : 478، باب استحباب تعليم الاولاد، حديث 5.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org