کلام و دیدگاه مرحوم سید فقیه یزدی دربارۀ اختلاف بایع و مشتری در سقوط یا عدم سقوط خیار
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1247 تاریخ: 1392/7/13 بسم الله الرحمن الرحيم «کلام و دیدگاه مرحوم سید فقیه یزدی دربارۀ اختلاف بایع و مشتری در سقوط یا عدم سقوط خیار» هشتمین موردی که مرحوم سید (قدس سره الشریف) ذکر کردهاند، اختلاف بایع و مشتری در تصرف است، می فرماید: «الثامن: لو اختلفا فی التصرف و عدمه [بایع ميگوید تصرف شده پس خیار ساقط است. مشتری ميگوید تصرف نشده پس خیار باقی است] فالقول قول النافی لإصالة العدم [استصحاب عدم تصرف] و بقاء الخیار [هم استصحاب موضوعی که استصحاب عدم تصرف باشد، هم استصحاب حکمی که عدم بقای خیار باشد] ولو اتفقا علی التصرف علیه [یعنی و علی التصرف] و اختلفا فی کونه بعنوان الالتزام و عدمه [بنابراین که قصد التزام بخواهیم، اختلاف پیدا کردهاند که به عنوان التزام بوده یا به عنوان التزام نبوده] بناء علی عدم کفایة مطلق التصرف [که بنابر تعبد، مطلق تصرف کافی بود] فإن کان ذلک التصرف مما له ظهور نوعی فی الالتزام فالقول قول مدّعی الالتزام [آن کسی که ميگوید ملتزم شدهای] و ذلک لأن ظواهر الافعال حجة کالاقوال [افعال هم مثل اقوال حجت هستند. بنابراین، کسی که قولش مطابق با ظاهر است، حق باب قضا با آن است؛ یعنی آن منکر است و اگر مدّعی، اقامه بینه نکرد او قسم ميخورد و مطلب تمام ميشود] و إن لم یکن کذلک [اگر این طور نیست؛ یعنی ظهوری در التزام نداشت] فالقول قول مدّعی بقاء الخیار [که مشتری معمولاً مدّعی بقای خیار است، در خیار حیوانی که برای مشتری است. ممکن است بایع خیار داشته باشد؛ مثل آنجایی که ثمن حیوان است، علی القول به اینکه اختصاص به مشتری ندارد.] للأصل بمعنی إصالة عدم وجود التصرف الکذائی [اصل این است که یک چنین تصرفی که مسقط باشد، انجام نگرفته است. مشکوک است که آیا این تصرف، تصرف کاشف بوده یا تصرف کاشف نبوده است؟ اصل، عدم تصرف کذایی است. البته این اصل، شبیه اصل عدم ازلی است و الا ما از اول که نميدانیم این تصرف، تصرفی بوده است که ظهور داشته یا تصرف آن نحوی نبوده، استصحاب عدم ازلی] و اصالة عدم بقاء الخیار و لو اختلفا فی التصرف أنه من قبیل الوطئ حتّی یکون مسقطا أو من قبیل ناولنی کذا حتّی لا یکون [کسی که ادعای سقوط خیار میکند، ميگوید این تصرف انجام گرفته وطی بوده که خود بخود مسقط است، آن یکی ميگوید بقای خیار، ميگوید مثل«ناولنی»،« اسقنی» بوده که مسقط نبوده] فالقول قول الثانی [یعنی آن کسی که ميگوید ناولنی بوده و وطی نبوده] لأن الأصل عدم الأول [اصل این است که وطی نبوده] الذی علّق علیه الخیار بالفرض [که خیار منوط به آن است. چیزی که اینجا هست، این است که کسی بگوید همان طوری که اصل، عدم وطی است، اصل عدم ناولنی هم هست. این دو اصل با همدیگر تعارض ميکنند. اصل، عدم وطی است که علّق علیه الخیار و اصل عدم ناولنی هست. هر دو اصل چرا با هم تعارض نکنند؟ چه شده است که ایشان فقط یکي از آنها را ميگوید هست؟ «و لأن الأصل عدم الأول»؛ یعنی عدم الوطی. «الذی علّق علیه الخیار بالفرض» خیار منوط به این است که وطی انجام نگرفته باشد. شما هم نگویید که اصل هم عدم ناولنی است، آن دومی هم اصل عدم دارد؛ چون هر دو مشکوکند. چرا اصل عدم را در ناولنی نیاورده؟ ناولنی با وطی هر دو حالت سابقه دارند. وطی هم که علی الدوام نبوده، وطی هم حادث است، ناولنی هم حادث است. هر دو حالت سابقه دارند. عدم آن که اثری ندارد؛ چون فرض این است که بود و نبودش مثل هم است. چه ناولنی باشد، چه نباشد، هیچ اثری ندارد. عدمش مسقط خیار نیست. بنابراین، استصحاب عدمش استصحاب موضوع است و بی اثر است. عدم ناولنی، نه موضوع شرعی است، نه اثر شرعی دارد، اگر بخواهید بگویید ناولنی نبوده پس وطی بوده، این مثبت ميشود. این درست است، دومی درست است، ولی اضافه هم ميخواهد، چون فرض این است ناولنی وجود و عدمش مثل هم است. چه باشد، چه نباشد، تأثیری ندارد. ایشان به این نکته اشاره کرده «الذی علّق علیه الخیار»، بر عدم وطی خیار معلّق شده، اما بر عدم ناولنی و عدم اسقنی خیار معلّق نشده، آنها هم باشند، باز هم خیار هست. این یک جهت] و أیضا الأصل بقاء الخیار [استصحاب حکمی که جریان دارد، اگر موضوعیها تعارض کردند، استصحاب بقای خیار ميآید] و یظهر مما ذکرنا حکم سایر صور التنازع تذییلات الأول خیار الحیوان مختص بباب البیع فلایجری فی الصلح و الإجارة إذا کانت الأجرة حیوانا و ذلک لأنه علی خلاف القاعدة ثبت فی خصوص البیع [این بر مبنای ایشان است که بحث تعبد است] إلا أن یدّعی ان لفظ المشتری من باب المثال و هو کما تری... [که نميشود مشتری که در همه روایات آمده این را مثال بگیریم و موضوعیتش صرف نظر بشود، ظاهر عناوین در موضوعیت و دخالت در حکم است، نه عنوان مشیر و نه مثال، مثال بودن خلاف ظاهر است، عنوان مشیر بودن هم خلاف ظاهر است. لفظی را بگوید و بخواهد به یک خصوصیت دیگری اشاره کند، اما اگر ما از باب قاعده دانستیم، در اجرت هم ميآید، کما اینکه اگر از باب قاعده دانستیم، در باب خیار حیوان مسقطیت تصرف می آید، در خیار مجلس هم ميآید، در بقیه خیارات هم ميآید، اگر ما آن را موافق با قاعده دانستیم. فقط در یک خیار هست که اگر ما مطابق با قاعده هم دانستیم نميآید و آن خیار شرط ردّ ثمن است، اگر کسی یک جنسی را به ده تومان می فروشند؛ مثلاً یک جنس، پنجاه تومان ارزش دارد، پول ميخواهد، این تصرف در همه خیارات مسقط است «لأن ذلک رضی منه» تعلیل است، عموم علت است، اما فقط در خیار شرط به ردّ ثمن مسقط نیست. چرا در خیار شرط به ردّ ثمن مسقط نیست؟ گفتهاند در آنجا استثنا دارد، اگر شرط کرد خیار را به رد ثمن، گفتهاند آن مسقط نیست. شما می گویید خیار مجلس با تصرف مسقط است، خیار عیب ساقط است، خیار حیوان ساقط است، خیار شرط ردّ ثمن هم با تصرف در ثمن ساقط است. شرط کرده که اگر ردّ کردم ثمن را بتوانم فسخ كنم، بایع در ثمن تصرف کرد، بگوییم خیارش ساقط است. منافات دارد با جعل خیار، جعل خیار شرط به ردّ ثمن با عدم جواز تصرف با اینکه تصرف مسقط باشد، اینها با هم نميسازد در جاهایی که نقود جزو ثمن است یا چیزهای دیگر؛ چون غرضش از فروش این است که بتواند در ثمن تصرف کند. پس اگر بخواهد با تصرف ساقط بشود، اینها با همدیگر نميسازند. جعل خیار به شرط ردّ ثمن برای تصرف است، اگر بگوییم تصرف مسقط است با آن شرط نميسازد. بین شرط و بین جعل خیار تضّاد است و هذا بخلاف خيار المجلس، خيار مجلس من الله تعالی بوده مانعی ندارد که تصرف مسقطش باشد. این هم راجع به فرع اول؛ البته این را در هفتم هم داشت. ایشان ميگوید اگر تعبد باشد، خيار حیوان است، ولی اگر تعبد نباشد، همه خیارات ميآید الا بیع به شرط ردّ ثمن. تذییل دوم هم لا فرق بین بیع تمام حیوان و بعض مشاعش؛ مثل نصف وآن طور چیزها که از آن گذشتيم.] الثالث إذا باع ثوبا و حیوانا بثمن واحدة [دو تایش را فروخت به یک ثمن] فهل یثبت الخیار فی المجموع أو یثبت فی خصوص الحیوان أو لا خيار أصلا لا خیار أصلا وجوه [بگویید انصراف دارد به آنجایی که مبیع، حیوان تنها باشد. خيار در مجموع است، بگویید در حیوان است، پس در مجموع هست یا اینکه فقط در خصوص حیوان است] أوسطها الوسط [که بگوییم فقط نسبت به حیوان است که مورد نصّ است] غایة الأمر أن للبایع خیار تبعّض الصفقة علی تقدیر الفسخ [یک جامه با یک حیوان فروخته، بعد مشتری حیوان را بر می گرداند. بایع هم کل معامله را فسخ ميکند؛ برای اینکه خيار تبعض صفقه دارد.] هذا إذا کان البائع واحدا [این یک فرد،] واما لو تعدّد [بایع متعدّد است. یکی مالک حیوان است، یکی مالک ثوب است. دوتایی به یک ثمن واحد فروختهاند] فلاخیار لمن کان صاحب حیوان [یعنی برای آن فروشنده] لعدم التبعّض علیه هذا [دیگر تبعضی بر او لازم نميآید] ولو کان الثمن متعدّدا فهو فی الحقیقة یکون من قبیل تعدّد العقد [آن هم که بحثی نیست که دو تا ثمن دو تا عقد] ولو تعدّد المشتری فیما کان المبیع حیوانا واحدا [یک حیوان را دو نفری خریدند] فالظاهر ان لکل واحد منهما خیار [اگر مشتری متعدد شد، دو تایی یک حیوان خریدند، خیار دارند. آیا خيار بالاشتراک دارند یا هر کدام یک خیار دارند؟] ويحتمل ان يکون خیار واحد لهما فلا یجوز أن یختلفا فی الفسخ و الامضاء»[1] تحقیق در این مسأله جای دیگر ميآید، جایش در باب أحکام الخیار است که در باب ارث الخیار چطوری تقسیم ميشود. یک خیار است و تقسیم ميشود یا مثلا طور دیگری است ظاهراً آنجا این بحث مفصل خواهد آمد. «روایاتی از آقا جواد الائمة به مناسبت شهادت آن حضرت» روز آخر ذی العقدة، روز شهادت آقا جواد الائمة (سلام الله علیه) است که بعد از فاطمه زهراء (سلام الله علیها) جوانترین معصوم و جوانترین امام است که شهید شده است، پیرمردترین امامی که شهید شده است، امام صادق است، شیخ الائمة و جوانترین آنها امام نهم، جواد الائمۀ که حدود بیست و پنج سال و کسریش بوده. یک روایت در فروع کافی است، در باب الطواف عن الائمة (سلام الله علیهم اجمعین) و آن این است، مرأة العقول ميگوید این روایت صحیحه است، اما مرأة العقول هم شرح نکرده است. آنجایی را که من ميخواستم شرح کنم، اصلاً شرح نکرده، فقط گفته صحیح است و رد شده است. ظاهراً احتیاج به شرح ندیده است و آن این است که راوی آمد خدمت جواد الائمة عرض کرد من گاهی ميخواهم از طرف شما یا پدرتان طواف کنم، ميگویند طواف از اوصیا درست نیست. در باب طواف عن الائمة جلد چهارم از فروع کافی حضرت فرمود مانعی ندارد. ميگوید رفت و سه سال بعد رفتم خدمت آقا جواد الائمة (سلام الله علیه) عرض کردم که من رفته بودم مکّه، روز اول برای رسول الله (صلی الله علیه و آله) طواف کردم، روز دوم برای علی بن ابیطالب، روز سوم حسن بن علی تا روز دهم برای شما طواف کردم و این دین من است و عقیده من است. این دین من است به محبت و دوستی شما. حضرت فرمود: بله دینی است با ولایت و محبت ما. درست هم هست. بعد عرض کرد آقا گاهی برای حضرت زهرا هم طواف ميکنم، گاهی هم طواف نميکنم. حضرت فرمود: زیاد کن طواف برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) را «فإنه أفضل»؛[2] یعنی طواف برای حضرت زهرا از طواف برای رسول الله افضل است، در چه چیزی افضل است؟ اینجا جای تحلیل است. شاید افضلیت از این باشد که حضرت زهرا (سلام الله علیها) کمتر مطرح بوده است و افضل است از این که یک کسی که کمتر مطرح است، گمنام است. شاید برای این بود که حضرت زهرا (سلام الله علیها) فوق العاده مظلومه بوده است، هم در حیاتش مظلومه بود، هم بعد از وفاتش مظلومه بود؛ برای اینکه در آداب الزیارة دارد، شیخ صدوق دارد، دیگران هم ظاهراً دارند، مفاتیح هم نقل کرده که حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیارت مأثوره ندارد. زیارتی است که خود شیخ صدوق با آن زیارت او را زیارت کرده، یک زیارتی که از ائمه وارد شده باشد، درباره او نیست. ميگویند سرش این است که ائمه ميترسیدند و تقیه ميکردند برای حضرت زهرا زیارتنامهای را بخوانند و به دیگران دستور بدهند؛ چون اگر ميخواستند زیارتنامه باشد، باید مظلومیتهای حضرت زهرا را تذکر بدهند و تذکر دادن مظلومیتهای حضرت زهرا کاری بس دشوار و خطرناک بود و لذا اینها تقیةً زیارت برای حضرت زهرا نداشتند با اینکه برای همه معصومین زیارت وجود دارد، اما برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیارت نبوده است.افضل بودن زیارت حضرت زهرا (سلام الله علیها) شاید هم سرش این بوده است که او پایه امامت امام معصوم؛ یعنی علی بن ابیطالب را محکم کرد و با جان خودش امامت علی بن ابیطالب؛ یعنی امامت امام معصوم را نگهداری و حفظ کرد و نگذاشت با دروغ پردازیها و با تحریف در تاریخ بتوانند امامت او را از بین ببرند. با همه شواهدی که بود، اما اگر نگوییم علت تامه، حداقل جزو اخیر باقی ماندن امامت علی بن ابیطالب (سلام الله علیه)؛ یعنی امامت امام معصوم، به وسیله فداکاریهای حضرت زهرا بود. شماها ميتوانید تحلیلهای دیگری هم داشته باشید. این چیزی است که در فروع کافی است. از ابی جعفر الجواد (علیه الصلوة و السلام) در تحف العقول، روایاتی را نقل کرده است. معمولاً تحف العقول روایاتش مرسله است؛ مثل همان روایتی که اول مکاسب نقل شده است، حسن بن علی بن شعبه که ظاهراً معاصر با شیخ صدوق بود، این طوری که حدس ميزنند در آنجا روایاتی را نقل کرده است. یکی از روایتهایش که به نظر بنده خیلی جالب است، البته همه کلمات آنها جالب است «کلامهم نور و أمرهم رشد» اما آن روایتی که به نظر بنده خیلی جالب است، این است که ميفرماید: «من شهد أمرا فکرهه کان کمن غاب عنه. و من غاب عن أمر فرضيه کان کمن شهده».[3] اگر کسی یک جایی شد که یک گناهی را انجام ميدهند یا از گناهی، از معصیتی اطلاع پیدا کند، - معصیت فقط دزدی نیست، تضییع حق مردم هم معصیت است، دزدی از اموال مردم هم معصیت است، خیانت به ملت هم معصیت است، ظلم به ملت هم معصیت است - یک موقع دنبال آن معصیت پایکوبی ميکند و کف ميزند، این جا ولو حاضر نبوده است، اما گناه در نامه عملش نوشته ميشود، وقتی که به افراد حمله و هجمه ميشود و یک عدهای راضی به این هجمه و حمله هستند، اما نميدانند فردا بر سر قدرتها هم همان آمد، که امروز بعضی از روزنامهها آن را نوشته بودند، وقتی در قم حمله ميشود به بیوت افراد وارسته و در مرقد امام حمله ميشود، حسینیه جماران حمله ميشود، کسی جلویشان را نميگیرد؛ بلکه یک عده از خدا بیخبر خوشحالند، افتخار ميکنند تا به آنها ميگویی ميگویند ما نميدانیم، ما خبر نداریم، یعنی چه شما نميتوانید؟ پس چطور ميخواهید مملکت را اداره کنید؟! نميتوانید جلوی هجمه را بگیرید، نميتوانید جلوی درب خانه مردم را زدن را بگیرید، نميتوانید تضییع حق مردم را بگیرید، پس بروید کنار، بعد بر سر خودشان ميآید، بر سر رئیس مجلسشان ميآید که مقتدرترین آدم سیاسی در مملکت است، ميآید در صحن، وقتی می خواهد برود به او حمله میکنند، بالاتر، رئیس جمهوری که یک ماه و نیم از ریاست جمهوری او نگذشته، آرای ملت را پشتیبان دارد، این که می گویم آرای ملت، وقتی اکثریت شد؛ چون از نظر دموکراسی آرای اکثریت، یعنی آرای همه، وقتی ميآید، آنجا ميایستند به نماز خواندن یا آنجا سجده ميکنند، بعد ميگویند به اینکه اینها همه یک سرچشمه داشتهاند، از اول تا الآن از یک جا ناشی بوده است، کسانی که دیروز ميشنیدند یا امروز ميشنوند و راضی هستند، «کمن حضر»، مثل آن کسی است که حمله کرده، ما اگر به جنایتی رضایت دادیم، مثل آن کسی هستیم که جنایت کردهایم، ما اگر به زندانی شدن یک زندانی بی گناه رضایت دادیم با آن کسی که او را زندانی کرده فرقی نميکنیم. «من شهد أمرا فکرهه کان کمن غاب عنه. و من غاب عن أمر فرضیه کان کمن شهده» اما اگر خوشمان نیامد، ناراحت شدیم، کاری که نميتوانیم بکنیم، اقلاً قلباً ناراحت باشیم، اقلاً قلباً تنفر داشته باشیم، در طول تاریخ این قلوب به هم پیوسته ميشود و ظالمین و ستمگران را رسوا ميکند و چوب و تازیانه الهی بر بدنشان ميخورد که دارد ميخورد. بعد از هفت هشت سال دارد ميخورد. نميگوییم بخورد یا نخورد؛ چون فعلاً نوشتهاند، آیا چوب بخورد یا چوب وسط راه نگه داشته بشود، دستهایشان خشک بشود، مثل پروندههایی که ميرود و بعد مرتب تعلیق ميشود آن را من نميدانم، (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ)[4] او در کمین ستمکاران است. هر کسی باشد، در هر مقامی باشد، هر لباسی داشته باشد، هر پستی داشته باشد. او در کمین ستمکاران است و یک روزی ستمکاران را به رسوایی و به نفرت خلق میکشاند، ولو دیر بشود کیفرشان ميدهد. حدیث دیگر از آقا جوادالائمة که می فرماید: مؤمن باید چند چیز داشته باشد. «توفیق من الله [باید از خدا توفیق داشته باشد، خدا باید مقدمات کار خیر را برایش فراهم کند] وواعظ من نفسه [در دلش و در جانش یک موعظه کنندهای باشد که همیشه به او تذکر بدهد] و قبول من ینصحه».[5] اگر کسی خیرخواهی او را ميکند به خیرخواهی او عنایت کند و خیر خواهی او را قبول کند. سلام بر جواد الائمة و بر همه معصومین (سلام الله علیهم اجمعین). «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» [1]. حاشية المکاسب 2: 23. [2]. اصول کافي 4: 314، باب الطواف والحج عن الائمۀ( علیهم السلام)، حدیث 2. [3]. تحف العقول، 456. [4]. فجر (89): 14. [5]. وسائل الشيعة 12: 25، کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، باب 12، حديث 3.
|