ادامه نقد وجوه مستدلّه بر حرمت كتب ضلال
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 129 تاریخ: 1381/8/5 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره حرمت حفظ كتب ضلال و وجوب اتلاف آنها بود، كه عرض كرديم به پانزده وجه براى حرمت حفظ كتب ضلال استدلال شده در كتب فقهيه. و گفته شد عمده از اين وجوه اگر نگوييم تنها آيه 6 سوره لقمان بود )و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه بغير علم و يتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين([1] و ديروز عرض كرديم كه لهو الحديث و مثل لهو الحديث كه براى اضلال باشد، عن علم و تقصير اين حرام است. اولئك لهم عذاب مهين، اين حرام است. و حفظ آنجور كتابى هم براى آن كسى كه ميداند دارد گمراه ميكند آن هم حرام است. تلف كردنش هم جائز است، بلكه واجب است، اتلافش هم جائز است براى اينكه ماليتى ندارد و اضافهاى ندارد تا بگوييم حرام است. نوشتن و استنساخش هم حرام است. صورت دوّم اين بود كه يشترى و يحفظ و يستنسخ و يطالع و امثال اينها كه مربوط به كتب استدلاليه است، چه حالا استدلال براى اصول عقائد، چه استدلال براى فروع عقائد. چه براى اصل شجره يك عقيده چه براى شاخ و برگهاى يك عقيده، كسى كتاب مينويسد و مبادى خودش را در آنجا تشييد ميكند و با تشييد مباديش هم ميخواهد ديگران به سراغ همـان راه او بيـايند، اصلا منتشر ميكنـد براى اينكه ديگران به دنبال راه او بيايند. اينجا در صورتى كه اين شخص قاصر است غافل است، قاطع بر خلاف است، بحيث كه نميشود عذابش كرد، حرمت در باره او فعليت و تنجّز ندارد، محال است كه حرمت در باره او فعليت و تنجّز داشته باشد، در اينجا گفتيم براى آن شخص هيچ چيزى حرام نيست، يعنى حرام فعلى نيست، از باب اينكه نميشود تكليفش كرد، حرمت براى آن شخص فعليّت ندارد نه نشرش، نه حفظش، نه كتبش و نه استنساخش، ما هم وظيفه نهى از منكر نسبت به او نداريم فضلا از اينكه آنها را تلفش كنيم و فضلا از اينكه مانع از طبع و نشرش بشويم. نه، آن كارى است دارد انجام ميدهد كار مباحى است جائز است براى او، من وظيفه نهى از منكر ندارم چون فرض اين است كه براى او منكر نيست. گفت يك كسى آب ميخورد سرش را گذاشته بود آب ميخورد، گفت اينجورى آب نخور عقلت كم ميشود آب را بردار مشت مشت بخور. گفت عقل چيست؟ گفت براى تو مانعى ندارد. حالا اينها هم اصلا منكرى نيست برايشان، بنابراين بر آنها هم جائز است ما هم وظيفه نهى از منكرى نداريم. كما اينكه اگر يك كسى آن جور كتب استدلالى و اعتقادى را عن تقصير و عن علم بأنه مضل و باطلٌ و مبطل للحق عن علم اين كار را ميكند، مرتكب حرام شده جلو گرفتنش واجب است، آن كتاب را بايد از بين ببريم براى اينكه اين عن علم دارد اين كار را ميكند، نعوذ باللّه براى دشمنى با اسلام آمده يك كتاب انجيل قشنگى را گرفته كه حرفهايش جاذب و جالب است منتشر ميكند تا مسلمانها را از دين اسلام برگرداند ـ خودش هم مسلمان است - ميداند اسلام بر حق است امّا براى دشمنى اين كار را ميكند، يا كتاب وهابيت را گرفته يا زيديه را گرفته يا ماركسيستى را گرفته براى اينكه مسلمانها را از سبيل اللّه كنار بزند عن عمد دارد اين كار را ميكند، خوب اينجا هم براى او همه چيزش حرام است براى ما هم نهى از منكر واجب، انكار منكر واجب، تلف كردنش هم جائز يا واجب. اينها بحثى ظاهراً ندارد. اين مـوارد سه گـانـه حكمش روشن است و بنـده عرض كردم اگر ناشر و مؤلف و طابع و خواننده و ناسخ همه اينها اگر عن قصور باشد نميشود گفت حرام است و الاّ للزم كه كل ابواب استدلال و بحثها را در مسائل اعتقادى و در مسائل فروعى ما بابش را سد كنيم؛ براى اينكه اين آدمى كه عقيدهاش اين است به وحدت وجود و كثرت وجود را باطل ميداند. آن يكى قائل به كثرت وجود است، اين يكى قائل به وحدت است آن را باطل ميداند. اينِ كه آقايان ميفرمودند نه، اينها ديگر اضلال نيست، خيلى تعجب است در حالتى كه صاحب جواهر(قدس سره) در بحث صلاة الجمعة، ميگويد: بعضى از رساله ها كه در صلاة الجمعة نوشته شده اينها از كتب ضاله است. در باب صلاة الجمعة نميدانم حمله به كتاب شهيد است يا به كتاب فيض، ميگويد بعضى از اين كتابهايى كه در وجوب عينى صلاة الجمعة نوشته شده است، ميگويد اينها از كتب ضاله است. يا همين جا آن روز عبارت سيد را در مفتاح الكرامة (آقا سيد محمد جواد(قدس سره)) را خواندم كه ميگويد اگر بنا باشد ما به حرف صاحب حدائق توجه كنيم، صاحب حدائق چه گفته؟ گفته بابا اجتهاد در اسلام نيست و اين فقهاء ما هم كه آمدهاند اجتهاد را گرفتهاند اينها دنباله رو علماى عامّه هستند، آنها گفتهاند اينها هم دنبالش رفتند من حيث لايعلم بدون تقصير. سيد جواد فقيه بزرگوارى كه كاشف الغطاء به او گفته تو مفتاح الكرامه را بنويس هشتصد و شانزده هزار و پانصد و چهل و پنج تا كامپيوتر هم حالا نميتواند مفتاح الكرامه را بنويسد او يكنفره نوشته است، از حدود پانصد كتاب ميگويند مسأله نقل كرده است. او ميگويد اينها هم جزو مسائل ضاله است كه بنابر حرف شهيد بايد اينها را تلفش كنيم. پس اين فرمايش آقايان خلاف آن چيزي است كه در كلماتشان ديده ميشود؛ بنابراين نقض بنده وارد است. نيتجه اين بحث اين است: هر كسى كه به هر حرفى معتقد است، از اصول اعتقادات گرفته تا مسأله اين كه آيا بنويسيم بابا آب داد بهتر است مثل بچه كلاس اوليها يا بنويسيم بابا خون داد. يكى ميگويد عقيده من اين است بنويسيم بابا خون داد يكى ميگويد بنويسيم بابا نون داد، خوب اين دوتا عقيده است. اين ميگويد تو كه ميگويى بابا خون داد دارى به آموزش بچه ها خيانت ميكنى، آن يكى ميگويد تو كه ميگويى بابا آب داد دارى خيانت ميكنى. از اينجور مسائل جزئى و آموزشى گرفته تا مسائل كلى سياسى، سليقهاى، تا اصول اعتقادات تا فروع. اگر نويسنده و گوينده معتقد است به اينكه اين درست است بر او حرامى نيست، اصلا نميشود حرام باشد، اصلا معقول نيست حرمتش براى او؛ و نهى از منكر هم ندارد چه برسد به اينكه جزا داشته باشد. چون اصلا حرام نيست تا جزاء داشته باشد تا مجازاتش بشود كرد، نهى از منكر هم ندارد. جلوى طبعش را هم ما نميتوانيم بگيريم براى اينكه تصرف در حدود سلطنت ديگران است، تصرف در حدود سلطنت ديگران مجوز شرعى ميخواهد نميشود در سلطنت ديگران تصرف كرد، اين روشن است به نظر بنده. «نقل صور مسأله» انّما الكلام و انّما الشأن و آنى كه دغدغه آقايان است اين بحث است كه حالا بنده ميدانم كه او قصوراً نوشته است، يك مطلبى را عن قصور نوشته است؛ حالا آيا بنده ميتوانم مطالعه كنم او را يا نه، ميتوانم به ديگران بدهم يا نه، ميتوانم نسخه بردارى كنم يا نه؟ منى كه ميدانم او عن قصور نوشته و بنده هم ميدانم كه عن قصور اين اباطيل را نوشته است، به نظر من باطل است و نادرست. آيا ميتوانم به ديگران بدهم براى مطالعه، خودم حفظ كنم؟ اينجا صورى و تفصيلى در مسأله هست. 1- اينكه اين ميخواهد به ديگران بدهد يا خود به ديگران بدهد يا نشر كند يا استنساخ كند براى اضلال؛ براى اينكه اين حرف باطل او را جا بياندازد، اين يك قيد كه براى اضلال است. 2- اينكه بايد براى اضلال عن سبيل اللّه باشد؛ ممكن است يك چيـزى ضلالت بـاشد، خلاف صراط مستقيم باشد، گم شدن باشد، امّا خلاف سبيل اللّه نباشد؛ به قصد اضلال عن سبيل اللّه. سبيل اللّه را آقايان به نظر بنده كم لطفى كرده اند در اينجا و ساير جاها، سبيل اللّه در قرآن فراوان آمده است، موارد زيادى دارد سبيل اللّه. راه خدا چيست؟ راه خدايى كه همه انبياء گذشته و تمام اولياء و تا روز قيامت آن راه بايد ادامه پيدا كند، صبغة اللهى كه همه بايد به آن صبغه خودشان را رنگ بزنند، آن چيست؟ صبغةاللّه چيست؟ اسلامى كه دين آدم بوده تا نبى خاتم، تا وصى خاتم تا يوم القيامة. ان الدين از ازل الى الابد. )و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه([2]. يا حضرت يوسف ميگويد خدا من را مسلمان بميران؛ نميدانم ابراهيم ميگويد من مسلمان باشم. اين چيست؟ سبيل اللهى كه همه انبياء براى او آمده اند سبيل اللهى كه همه اولياء براى او آمده اند، همه فداكاريها براى او است و ميارزد، آن چيست، سبيل اللّه چيست؟ اللّه كيست تا راهش را پيدا كنيم؟ اللّه عَلمٌ على الاصح لذات الواجب المستجمع الجميع الصفات الكمالية. اللّه عَلم است براى آن وجود واجبى كه علم است و عدل است و كمال است و سخا است و همه صفات كماليه، تمام صفات كماليه در اللّه جمع است. سبيل اللّه يعنى راه به صفات كماليه، راه به عدل، راه به حق، راه به جود، راه به مهربانى، راه به كاتم السر بودن، كتمان سر، راه به قبول اقرار به گناه و توبه، غافر و... همه اين اسامى كه خداوند دارد. همه انبياء آمده اند و فطرت بشر بر اين است كه برويم دنبال آن راه. منتها مصاديق رفتن در ازمنه هاى مختلفه متفاوت بوده، يك روزى مصاديق رفتن در زمان عيسى يك جور بوده، در زمان موسى يك جور، در زمان اسلام يك جور. امّـا اين اختلاف باز در فروع فروع است نه اختلاف در خود فروع؛ در فروع اصول عقايد است نه در خود اصول عقائد. اين عنوان الكلام فشاركى را برداريد يك منبر دارد، خيلى منبر خوبى هم هست در اين بحث. اختلاف، نسخ در فروع فروع است، در فروع اصول است نه در خود اصول، همه انبياء دعوت به خداى يكتا ميكردند و به معاد. همه انبياء دعوت ميكردند به يك ارتباط بنده با خدا به وسيله انبياء، ميگفتند انبيائى هستند، همه انبياء خيلى از انبياء اوصيايى داشتند، آنهايى كه كتاب داشتند به كتابشان هم دعوت ميكردند، اينطور نبوده كه يك پيغمبر بيايد دعوت كند كه خدا دوتاست. يا يك پيغمبرى بيايد دعوت كند به خداى ظالم، به اين اصول عقائد همه دعوت ميكردند. فروع، همه نماز داشتند همه روزه داشتند، همه زكات داشتند )واوصانى بالصلاة و الزكاة ما دمت حيا([3] همه داشتند. )يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم([4] اين را كه همه بلد هستيد فردا اوّل ماه رمضان ميخوانيد. اينها كه اختلاف نبوده، اختلاف در يك سرى از جزئيات است سبيل اللّه خلاصه يعنى سبيل العدل و سبيل الحق و سبيل عدم تضييع حقوق ديگران و سبيل عدم الظلم، اين سبيل اللّه است. اگر اين كتبى كه براى اثبات عقائد و يا مطالب نادرست نوشته شده مقاله، كتاب، مجله، روزنامه و... اگر بنده كه به دستم رسيد، مييابم كه اين دين و اين مذهب يك دينى است براى اضرار به مردم، بعبارت اخرى يك دينى است كه دستهاى استعمار او را آورده است. در متنش هم، مردم خيلى چيزهايشان هم از بين ميرود. نشرش، نسخش، برداشتش و... همه چيزش يكون حراماً، چرا حرام است؟ براى اينكه اين دعوت الى غير سبيل اللّه است، اضرار به جامعه است، اضرار به مسلمين است و چيزى كه در آن اضرار به مسلمين هست اضرار به جامعه هست مثل مسجد ضرار او بايد از بين برود. مثـال بزنم: وهـابيت يك دينى نيست كه براى طرفدارى از عدل و حق تصويب شده باشد، خوب من ميدانم شما هم ميدانيد همه ميدانند. اين يك دين سياسى استعمارى است كه به وجود آمده است. به قول امام (سلام اللّه عليه) در آن كشف الاسرارش ميگويد آن مردكى كه در بيابانهاى خشك زندگى ميكرد، خشكى كلهاش هم اقتضا ميكرد اين حرفها را بزند. خوب اين يك بيابان نجد آورده، تاريخ وهابيت را شما ببينيد، من حق ندارم كه آن را منتشر كنم براى اينكه اين آمده براى ضرر به مسلمين، اين آمده است براى اينكه همه چيز را بگيرد، چهره اسلام را كريه نشان بدهد. آمده بگويد دو هزار مقبره يا ده هزار مقبره در حجاز بايد تخريب شود، امروز دنيا دنبال يك خشتش ميگردد كه به عنوان آثار باستانى حفظش كند و توريسم جذب كند. او با اين حركتش جلوى ميليونها دلارى كه ميتوانست به اقتصاد مملكت اسلامى خدمت كند گرفت، با اين حركتش كار فرهنگى آنجا را از بين برد، با اين حركتش ايجاد شكاف بين مسلمين كرد، دهها مفسده اى كه وهابيت دارد و متأسفانه امروز هم هنوز دارد ترويج ميشود و ما هم نتوانستيم متأسفانه كه جلوى آنها را بگيريم. جلوگيرى از آنها با پاسخ نميشود؛ بايد يك قدرتى باشد كه نگذارد اينها را حرف بزنند، اينها ديگر پاسخ بر نميدارد. مثل متحجر ميماند، متحجر كه اهل منطق نيست، متحجر اهل حرف نيست، هرچه ميگوييد حرف خودش را تكرار ميكند. متحجر مثل آن شخص است كه گفت سياه دانه است ولي او گفت باروت است، اين وهابيها هم اينطورى هستند علمائشان، عمدشان، دانشمندانشان، به هر حال بيچاره اين مردمى كه دنبالشان هستند ممكن است يك اثرى بگذارد قبول دارم آنها را بايدارشاد كرد، امّا آن بزرگهايشان نخير اصلا اين حرفها سرشان نميشود او هرچه به دهنش ميآيد مينويسد و ميگويد. خوب اگر يك كتابى است در رابطه با اين دين به حكم اضـرار به مسلميـن، به حكم ايجاد نفـاق بين مسلمين، به حكم كريه نشان دادن چهره اسلام، به حكم از بين بردن عواطف و محبّت كه اساس دين است هل الدين كله الا الحب،[5] به حكم اينكه حرام است حرام است حرام است. تكان بخورى حرام است، آب بخورى حرام است، نان بخورى حرام است، يك كلمه حرام است بلد شده، يك كلمه بدعت بلد شده ميگويد. خوب قطعاً نشر و مطالعه و همه چيز اينجور كتب حرام است. يا بهائيت، بهائيت يك دينى نيست كه آمده باشد براى خدمت به مردم او يك دين استعمارى سياسى است؛ ما سابقها كه منبر ميرفتيم متأسفانه حالا ما كه نيازى به منبر نداريم و منبر هم تازه نميرويم و برويم هم معلوم نيست چطورى بايد منبر برويم. به هر حال ما آن وقتها ميخوانديم يك كتابى است عليه بهائيت به نام يارقلى، به صورت رمان نوشته شده است. خوب آن را مطالعه كنيد ديگران هم مطالعه كنند، اينها دينهاى استعمارى هستند دينهاى اضرارى هستند، خوب اينها حرام است. امّا اگر آن مطلبى را كه من مطالعه ميكنم و باطل ميدانم در مسير حق گويندهاش گفته ولو من باطلش ميدانم، امّا او در مسير حق گفته است، در مسير اسلام گفته ولو من باطلش ميدانم، نماز جمعه را قائل به وجوب عينى شده ولو من باطلش ميدانم و قائل به حرمت هستم، مطالعهاش براى من هيچ دليلى بر حرمت ندارد. نشر آن كتاب، هيچ دليلى بر حرمت ندارد. فيض آن فقيه و فيلسوف و مفسر بزرگوار يك حرفى زده در باب غنا كه اگر امام به دادش نرسيده بود و جمهورى اسلامى به داد فيض نرسيده بود معلوم نبود متحجرين بر سر فيض چه ميآوردند. برداريد بحث غنا را مطالعه كنيد، چه هتكها كه بزرگان ما (قدس اللّه ارواحهم و نور اللّه مضاجعهم) به فيض نكردهاند. فيض قـائل شد غنا حرمت محتوايى دارد، يعنى اگر محتوا حرام و باطل بود دوتا كتك دارد يك كتك مال غنايش و يك كتك مال محتوايش. اگر نه محتوايش صحيح بود هيچ حرمت ندارد، گفت غناى در قرآن لا بأس به و... خوب شما استفاده كرديد آنجا كه به نفع خودمان است لا بأس به، آن وقتى كه وقت دفاع و جنگ ميشود سرودهايى كه در جنگها خوانده ميشود از روشن ترين غناها به قول ميرزاى قمى است. چطور آنجا حلال ميشود؟ آنجايى كه سرود تعريف ما را ميخواهد بكند حلال ميشود، آنجايى كه براى ما بزنند حلال ميشود، اين اشتباه ماست. فيض گفت بابا حرمت محتوايى دارند، پياده راه افتاد از يك شهرى من اسم آن شهر را نميخواهم ببرم، پياده آمد تا در خانه فيض، فيض گفت كيست؟ گفت : يا محسن قد اتاك المسىء انت المحسن و أنا المسىء. گفت چيست؟ گفت آقا من به تو بد گفته ام! براى بحثت در حرمت غنا. اين در مسير حق نوشته است، نه تنها مطالعه اش، نوشتنش، كتبش حرام نيست بلكه به حكم نشر اجتهاد و گسترش اجتهاد و فقه و علم واجب كفايى است. تمام مسائلى كه در مسير حق نوشته ميشود اضرارى براى جامعه ندارد، نه تنها نبايد جلويش را گرفت كه جلوگيرى، جلوگيرى از درك است؛ جلوگيرى فيزيكى دليل ندارد آنجا به چه دليل جلويش را بگيريم؟ به چه دليل ما جلوى بحث فيض را در حرمت غنا بگيريم؟ به چه دليل ما جلوى حرف ملا صدرا را در حركت جوهرى بگيريم؟ كه اصلا ما كلمه جوهر را نميدانيم با «ح» هوز مينويسند يا «ح» حطى، به چه دليل ما جلويش را بگيريم؟ نه، حرفى زده است در مسير ... همه اش همينطور است، حالا من ملا صدرا را گفتهام. ديگران، افرادى را كه آدم واقعاً غصه ميخورد، هر كسى ميآيد هر حرفى بزند فوراً گفته ميشود آقا اين جزء ضلال است نبايد بزنى، كتكت هم ميزنيم، اصلا نسخههايش را هم جمع ميكنيم. يعنـى چه؟ در مسير حق است، معتقد به آن است كما اينكه كتب استدلالى و اجتهادى در بقيه مسائـل كه اضرارى بر مسلمين ندارد، از عدل و از حق تجاوز نميكند انسان ساز است، يك مكتبى را دارد ترويج ميكند اين مكتب انسان ميسازد، ولو حالا با آن راهى كه ما ميگوييم مخالفت داشته باشد، ماچرا جلويش را بگيريم؟ دليل بر جلوگيرى چيست؟ دليل بر اينكه اين حرام است چيست؟ كجايش حرام است؟ اين در مسير حق است! در مسير حق كجايش حرام است؟ اين اضلال عن سبيل اللّه نيست چون به طرف عدل دارد دعوت ميكند، به قسط دارد دعوت ميكند، هردويشان را خدا بيامرزد. يك آقايى كه يك وقت به او ميگفتند اين حرفهاى ضلال ميزند و كتابهايش را بايد جمع كرد (حالا ببينيد من حرفها را مقايسه ميكنم) او راجع به حركت أبى عبداللّه (عليه السلام) يك سخنرانى داشت، كه حركت أبى عبداللّه حركتى است انسان ساز، عاشورا چنين است و چنان است، يك سخنرانى مفصلى داشت او كه خوب خيلى از دانشجوها و روشنفكرها و اينها هم پاى سخنرانيش ميرفتند، كُند زانو ميزدند مينشستند، جاى تنگ و با آن فشارهاى آن وقت و... يك آقايى هم در قم برداشته بود نوشته بود تو نفهميدى حركت أبى عبداللّه يعنى چه، اين حرفهاى كه تو ميزنى اينها نادرست است. نخير، او نوشته بود فايده اقتصادى نداشته حركت أبى عبداللّه براى كار فرهنگى بوده نه كار اقتصادى، يعنى كار خدايى بوده نه كار يك ماشين، حركت اقتصادى يعنى كار ماشين، كار گاو، كار الاغ ، كار زمين و زمان. او نوشت حركت أبى عبداللّه يك حركت الهى بوده است، يك فرهنگ ديگرى را در جهان بشريت آورد، فرهنگ آزادى، فرهنگ عزّت نفس، فرهنگ استقلال، فرهنگ مبازره با ظلم و ستم بلغ ما بلغ؛ اين آقا نوشته بود كه نه تو نفهميدى، كربلا فايده اقتصادى نداشته تو چه ميگويى؟ گفته بود فايده اقتصادى داشت، شما فكر ميكنيد فايده اقتصاديش چه بوده است؟ خوانديد؟ خوب شد نبوديد آن وقتها، ما اينها را ديديدم. ببينيد! او نوشته بود بله حركت أبى عبداللّه فايده اقتصادى دارد، مردم ميروند آنجا تسبيح ميخرند، مهر ميخرند، كفن ميخرند، چه حركت اقتصادى از اين بالاتر! بازار كربلا و نجف را رونق داده است. خوب حالا از اين دو حرف كدامش را بايد جلويش را گرفت؟ آيـا او را بـايد گفت ضلال يا اين يـا هيچ كدام؟ هردو يك عقيده اى دارند، دارند اظهار ميكنند. پس مطالعه، نسخ، نوشتن، حفظ كردن، ضبط كردن آن چه كه انسان تشخيص داد از اديان تا يك مقاله جزئى، از اصول عقائد تا يك وضع آموزشى بنويسيم بابا جان داد، يا بابا خون داد، يا باب آب داد. آنچه كه براى مسلمين ضرر دارد، آنچه كه دعوت به ناامنى ميكند آنچه كه دعوت به تضييع حقوق مردم در آن هست، آنچه كه ضد صفات خدايى درش هست مطالعهاش حرام، نشرش حرام، براى من كه ميفهمم حرام. آنچه كه اينجور نيست بلكه دعوت الى العدل است، الى الحق است در مسير دعوت است ولو در اصول عقائد هم خلاف باشد، بر من از بين بردنش واجب نيست، حفظش هم بر من حرام نيست. دليلى نداريم بر حرمتش. اين ليضل عن سبيل اللّه نيست، سبيل اللّه معنايش اين است ديگر! شما مفردات راغب را نگاه كنيد چقدر قشنگ است! چقدر اسلام قشنگ است، چقدر تعبيرات اسلام قشنگ است. (من حالا يك روز مفصل بحث خواهم كرد) سبيل يعنى چه، اصل سبيل يعنى چه؟ ريشه سبيل از كجا گرفته شده؟ فورى نگو ريش تراشى حرام است، تو گفتى حلال است پس تو حرفت جزو كتب ضاله است، نه من ريشه سَبيل را دارم ميگويم، نه اين سبيل خاص. سَبيل را در مفردات راغب ميگويد من السهولة، طريق آسان را ميگويند سبيل، طريقى كه نا هموار باشد ناجور باشد، رفتن زحمت داشته باشد هى بايد در كلوخها و سنگها اين طرف و آن طرف بيفتد اين را سبيل نميگويند، السبيل اصله الطريق السهل و در تعبير قرآن همه جا از راههاى دين به سَبيل اللّه تعبير شده است، سبيل الرب. بـه عبـارت ديگر عرض كنـم خلاصـه عرض بنده اين است در آن چيزهايى كه اضرار براى مسلمين نيست، دعوت به ضد صفات الهى درش نيست، در آنجاها مبارزه فيزيكى به قول شما دليل ندارد و به نظر بنده حرام هم هست؛ گاهى بدعت است، گاهى تصرف در حدود ديگران است. آنچه را كه تشخيص داديد براى مسلمين ضرر دارد، يا براى اسلام ضرر دارد، دعوت به ظلم است، دعوت به بخل است، دعوت به استبداد است، دعوت به ديكتاتورى است، دعوت به تضييع حقوق ديگران است، هر نوشته اى باشد هر كجا باشد مطالعه او حرام است ولو نعوذ باللّه ثم العياذ باللّه باز هم ثم العياذ باللّه در كتاب مقدس اردبيلى باشد. اگر خداى ناخواسته دعوت به ظلم است، دعوت به غير سبيل اللّه است. اين هم تا اينجاى بحث، باز بحث فردا ادامه دارد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- لقمان (31) : 5. [2]- آل عمران (3) : 85. [3]- مريم (19) : 31. [4]- بقرة (2) : 183. [5]- وسائل الشيعة 16: 171، باب وجوب الحب في الله، باب 15، حديث 16.
|