استدلال صاحب جواهر (قدس سره) به آیات در عدم شرطیت اجتهاد در قاضی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1315 تاریخ: 1392/12/21 بسم الله الرحمن الرحيم «استدلال صاحب جواهر (قدس سره) به آیات در عدم شرطیت اجتهاد در قاضی» بحث در وجوهی است که صاحب جواهر (قدس سره الشریف) به آنها استدلال فرمودند، برای اینکه اجتهاد در قاضی شرط نیست و علم به قضا کفایت میکند. یکی از آن وجوه آیه شریفه است: (و إذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل).[1] وجه دوم آیه شریفهای که میگوید: (کونوا قوامین بالقسط شهداء لله ولو علی أنفسکم و لا یجرمنّکم شنئان علی الا تعدلوا).[2] وجه سوم آیات ثلاثهای که دلالت میکند بر اینکه کسی که حکم به غیر ما أنزل الله کند، این فاسق یا کافر یا ظالم است(و من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الفاسقون)[3] یا الکافرون یا ظالمون که در سوره مائده آمده است. ما نسبت به وجه اول عرض کردیم استدلال تمام است، خطاب به حکام، هر حاکمی را میگوید که شما باید اینطوری حکم کنید و درست است و اما این آیات هم به مفهوم دلالت میکند. «و من لم یحکم بما أنزل الله» مفهومش این میشود و من حکم بما أنزل الله. «اشکال امام خمینی و منتظری(قدس سرهما) به صاحب جواهر و پاسخ استاد» آقایون اشکال کردهاند که این در مقام بیان این است که حکم به غیر ما أنزل الله درست نیست، در مقام بیان این نیست که حاکم باید چه شرایطی را باید داشته باشد. جواب از این حرف هم روشن است و تعجب است که استاد و شاگرد هر دو این اشکال را کردهاند، هم امام، هم آقای منتظری. جواب این است که درست است منطوق در مقام بیان آن است، ولی مفهوم در مقام بیان حکم به ما أنزل الله است. «من لم یحکم بما أنزل الله» مفهومش این میشود که «و من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الفاسقون»، «و من حکم بما أنزل الله» این فاسق نیست، ظالم نیست، کافر نیست؛ یعنی این کار او خلاف نیست، وقتی حکم به ما أنزل الله کرد، کارش خلاف نیست و من، من شرطیه است، همه را شامل میشود. شبیه (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسیئة فلایجزی الا مثلها).[4] همه آن افراد را شامل میشود و شبهه نشود که درست است که آیه مفهوم دارد، اما اطلاق در مفهوم محل بحث است. جملاتی که مفهوم دارد، اگر بخواهد مفهوم، اطلاق داشته باشد، باید مقام بیان مفهوم هم باشد؛ در حالی که اینجا مقام بیان مفهوم احراز نشده است. این دو جواب دارد: یکی اینکه ما تمسک میکنیم به اطلاق من شرطیه و دوم اینکه وقتی این جمله که مفهوم دارد، برای بیان مقام ضابطه است، قرینة ضابطه و قاعده برای مفهوم است، شرط مفهوم دارد، چون در مقام بیان ضابطه و قاعده است، وقتی مقام بیان ضابطه و قاعده شد، باید مفهوم هم اطلاق داشته باشد. «من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الفاسقون و من حکم بما أنزل الله لیس من الفاسقین»، این باید همه را شامل بشود، همه کسانی که حکم بما أنزل الله میکنند؛ چون اگر بعضی را شامل نشود، ضابطه منطوق تمام نمیشود پس اگر جمله شرطیهای مفهوم دارد، از باب اینکه در مقام بیان ضابطه است، باید مفهومش هم اطلاق داشته باشد و الا اگر مفهوم اطلاق نداشته باشد، بعضی افراد را شامل نشود ضابطه منطوق به هم میخورد. منطوق میگوید همه کسانی که حکم میکنند اینطوری هستند، اگر بعض دیگر هم از مفهوم اینطوری باشند، نمیتواند روی ضابطه و قاعده باشد. ضابطه این است که حکم به غیر ما أنزل الله موجب فسق است، اگر بعضی از جاها هم حکم بما أنزل الله هم موجب فسق باشد، این ضابطه درست نیست. گفتیم استدلال به آن هم تمام است، اما آیه «و لا یجرمنّکم شنئان قوم» درست است، استدلال به آن تمام نیست، این در مقام بیان حکم به عدل است، کاری به حاکم ندارد. آیه (إن الله یأمرکم أن تؤدوا الامانات)،[5] خطاب به حکام است، من لم یحکم همه را شامل میشد، اما این آیهای که صاحب جواهر نقل میکند که میگوید و لا تتّبعوا الهوی که از قوامین بالقسط باشید، این همانطوری که فرمودهاند؛ البته این را بالخصوص ذکر نکردهاند، در مقام بیان حکم به عدل و حکم به حق است، ناظر به حاکم نیست و نمیتوانیم از آن به دست بیاوریم که در حاکم اجتهاد شرط نیست، کما اینکه ناظر به حاکم نیست. «استدلال صاحب جواهر به روایات در عدم شرطیت اجتهاد در قاضی» وجه چهارمی که صاحب جواهر به آن استدلال کرده است، مرفوعة برقی است و همینطور مرفوعهای که ابن ابی عمیر هم دارد. مرفوعه برقی این است که فرمود: «القضاة أربعة: رجل قضی بالحق و هو لا یعلم [گفت اینها هم در آتش هستند] رجل قضی بالحق و هو یعلم».[6] این علم به حق داشتن اعم است از اینکه عن اجتهاد باشد یا عن تقلید باشد، علم دارد به حق؛ یعنی حق در باب قضاء، علم دارد به حق در باب قضاء، این علم به حق در باب قضاء از راه اجتهاد باشد یا علم او از راه تقلید باشد، همه آنها را شامل میشود. دلیل پنجمی که در اینجا وجود دارد، روایت ابی خدیجه است که در آنجا از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است و سیدنا الاستاذ اینجا سندش را ذکر کرده است، ما فعلاً کاری به سندش نداریم، در جای خودش سندش را ذکر میکنیم: قال: قال أبو عبد الله جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام): «إیاکم أن یحاکم بعضکم بعضا إلی أهل الجور و لکن انظروا إلی رجل منکم یعلم شیئا من قضایانا فاجعلوه بینکم فإنی قد جعلته قاضیا فتحاکموا إلیه».[7] صاحب جواهر فرموده است این اطلاقش هم شامل مجتهد میشود و هم شامل مقلد میشود، یعلم شیئا من قضایانا، شیئاً من قضایانا؛ یعنی بعض یا همه؟ یک بحثی است که باید در باب اینکه آیا در اجتهاد، اجتهاد مطلق میخواهیم یا اجتهاد عن تجزٍّ کفایت میکند بیاید، ولی یعلم شیئا من قضایانا، علم، اعم است از اینکه علم اجتهادی باشد یا علم تقلیدی باشد، اطلاق آن همه اینها را شامل میشود. امام جواب داده است، آقای منتظری هم از امام گرفته است، جوابهایشان یکی است، سبکی که امام جواب داده است، ایشان ندارد، آقای منتظری فقط به انصراف جواب داده است، امام مفصل جواب داده است. جواب امام این است: «کلام و پاسخ امام خمینی (ره) درباره یعلم شیئاً من قضایانا» «و فیه: أن العلم بشئ من قضایاهم مختصّ بالفقیه [علم به شئای از قضایای آنها یا مختص به فقیه است، یعنی ظهور در فقیه دارد] او منصرف إلیه [منصرف به فقیه است. چرا] لأن العامی إما أن یتّکل علی فتوی الفقیه فی القضاء فلا یصدق علیه أنه یعلم شیئا من قضایاهم بل هو یعلم فتوی الفقیه فی القضاء و هو طریق الی حکم الله تعالی. [یک موقع فتوی را دیده است و قضاوت بر طبق فتوی میکند، این یعمل فتوی الفقیه، نه یعلم قضایای ائمه معصومین را، یا اینطور است، اعتماد میکنند به فتوی] و إما أن یتّکل علی اخبار الفقیه بقضایاهم [یک فقیهی میگوید قال الصادق (علیه السلام) مثلاً متداعیین باید تحالف کنند، اگر هر کدام یک مدعایی دارند، امام صادق فرموده است باید تحالف کنند] و هذا غیر جائز لأنه لایزید عن روایة مرسلة [یک روایتی برایش خوانده است، میگوید قال الصادق اینطوری] غیر جائزة العمل [جایز نیست که به روایت مرسله عمل کند] مع أنه علی فرض صحة السند [اگر مسنداً و معنوناًً هم نقل کند و این راوی هم میداند که این سند، سند صحیحی است. باز] لایجوز له العمل بها الا مع الفحص عن معارضها و إعمال سائر مقدمات الاستنباط [ببیند معارض دارد یا ندارد، خلاف قرآن است یا نیست، خلاف مشهور است یا نیست، این چیزها را نگاه کند. امرش دلالت بر وجوب میکند یا دلالت بر وجوب نمیکند] و هو خارج عن المفروض. [این میشود اجتهاد، این دیگر اسمش تقلید نیست] و بالجملة: العلم بفتوی الفقیه لایوجب انسلاکه فی قوله: یعمل شیئا من قضایانا. نعم لا یمکن الاستدلال».[8] برای متجزّی این جوابی است که ایشان میدهد. «عدم تمامیت کلام امام خمینی(ره) از نظر استاد» ایشان میفرماید علم به قضایا مقلد را شامل نمیشود، لکن این فرمایش ایشان تمام نیست؛ برای اینکه علم به قضایای ائمه خصوصیت ندارد، علم دارد به قضایا، اگر یک قضیهای را از قرآن گرفته است، قضایانا این را شامل نمیشود، علم به قضایانا، قضایای آنها را میخواهد یا قضای درست را میخواهد؟ یعلم شیئا من قضایانا، اگر یک قضایی را یک مجتهد از قرآن گرفته است، این مشمول آن میشود، از سنت رسول الله گرفته است، از حکم عقل یک حکمی را از باب ملازمه عقلیه کشف کرده است، قضایانا خصوصیت ندارد، قضایانا از باب این است که آنها حق است. «رجل قضی بالحق و هو یعمل»، قضایای آنها از باب حق و علم به قضای آنها خصوصیت ندارد که بداند، دانستن یقین که نیست، حجت دارد، مراد از علم در اصطلاح روایات حجت است، «العلماء ورثة الانبیاء»[9] یا علما خلفای من هستند این در روایات و یا در قرآن که علم و عالم آمده است، مراد از علم حجت است، نه مراد از علم یقین باشد، «رفع ما لا یعلمون»، نه رفع چبزی که یقین ندارد، رفع چیزی که حجت ندارد. بنابراین، حدیث معنایش این میشود که یعلم قضایانا؛ یعنی حجت بر حق دارد، علم خصوصیتی ندارد، نه علم خصوصیت دارد و این از باب حجت است، نه قضایانا خصوصیت دارد، حجت بر حق داشته باشد، قضایانا مشیر إلی الحق است، کما اینکه در روایت برقی بود و همانطور هم مرفوعه ابن ابی عمیر دارد. این قضایانا حق است، همان که در آنها بوده است. یعلم هم علم به معنای فلسفی نیست. علم در اصطلاح روایات و در کلمات اصحاب، به معنای حجت است. نتیجتاً این میشود که فرمود: «انظروا إلی رجل منکم قام الحجة علیه علی الحق». بروید سراغ کسی که حق را میداند. کسی که حق را میداند، حجت بر حق دارد، قاموا علی رجل که حجت بر حق دارد، چه حجتش از راه تقلید باشد، چه حجتش از راه اجتهاد باشد. یعلم، قطعاً علم یقینی مراد نیست، بلکه مراد حجت است. قضایانا هم خصوصیت ندارد، بلکه قضایا از باب حق است و یشهد علی ذلک، آن مرفوعهای که گذشتیم که حق را مطرح کرده بود، «رجل قضی بالحق و هو یعلم» اینجا مراد این هم همینطور است و باز خود روایت هم شاهد بر این معنا است. روایت میگوید: «إیاکم أن یحاکم بعضکم بعضاً إلی أهل الجور»، سراغ اهل جور و ستم نروید، سراغ کسانی بروید که حرفهای ما برای آنها معتبر است. نظر ما برایشان معتبر است. چه نظر ائمه را با اجتهاد به دست بیاورد، چه نظر ائمه را با تقلید به دست بیاورد. سراغ اهل جور نروید که آنها به نظر ما کاری ندارند. آنها یتّبعون هوی أنفسهم و یتّبعون هوی رؤسای طاغوتشان را. بروید سراغ آنهایی که از ما هستند. بنابراین، علم خصوصیت ندارد، قضایانا خصوصیت ندارد. روایت برمیگردد به حجت بر حق، حجت بر حق که شد، مقلد و مجتهد در آن فرقی نمیکند و لک أن تقول: مناسبت حکم و موضوع و فهم عرفی این را میفهمد، خصوصیتی برای قضایانا نیست که حتماً علم به قضایا داشته باشد. شما بگویید که خصوصیت ممکن باشد، حجت عن تقلید به درد نمیخورد، حجت باید حجت عن اجتهاد باشد. ما احتمال میدهیم که حجت، باید حجت عن اجتهاد باشد که حالا بعد بحث مفصلش میآید. لایقال که قضایانا؛ یعنی حق، اما علم به قضایای آنها؛ یعنی حجتی که عن اجتهاد باشد، علم به قضایای آنها دارد؛ یعنی عن اجتهاد. بنابراین، عن تقلید را احتمال میدهیم خصوصیت داشته باشد و شامل نمیشود. جواب این است که چه خصوصیتی دارد که این فقیه پنجاه فرع علم اجمالی را بتواند جواب بدهد در عروه یا پنجاه فرع علم اجمالی را نتواند جواب بدهد؟ چه خصوصیتی دارد بداند که تمسک به عام در شبهه مصداقیه مخصص، جایز است یا جایز نیست؟ شبهه مفهومیه اقل و اکثر جایز است یا نیست؟ مسائل ارث را عن اجتهاد بداند؟ فن القضاء در قضاء اثر دارد، نه حجت اجتهادی، اصلاً حجت اجتهادی خیلی مناسبتی ندارد، بلکه فن قضا تناسب دارد که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در بعضی از جاها از فن قضا استفاده میکرد. در قضایای امیر المؤمنین دیدید که دو نفر بر سر یک بچهای دعوی کردند، فرمود این بچه را دو نصف میکنم، هر دو بینه داشتند، هر دو جواب داشتند، نصف را او بردارد، نصف را تو بردار، آنکه مادر بود گفت، نه نمیخواهم بده به او برود، فرمود که تو مادرش هستی بردار برو یا دو نفر ادعا کردند که یکی میگفت این غلام من است، دیگری هم میگفت این غلام من است. هر دو نفر هم دلیل داشتند. فرمود سرهایتان را بکنید در یک روزنهای، به قنبر گفت گردن غلام را بزن، تا گفت گردن غلام را بزن، غلام سرش را در آورد. فرمود تو غلام نیستی او غلام است. این را میگوییم فن قضا، فن قضا خصوصیت دارد، نه اجتهاد، اجتهاد چه خصوصیتی دارد، اصلاً من نمیفهمم که چرا فقها دربسته رفتهاند و مشهور فتوی دادهاند و صاحب جواهر (قدس سره) این حرف درستی را، به نظر بنده درست است و الا آن بزرگان هم درست گفتهاند، آمده بزند، به او جواب دادهاند. پس بنابراین گفتهاند لعل حجتی که برای مجتهد باشد، مفید است، نه هر حجتی، جوابش این است که فقاهت خصوصیتی در باب قضا ندارد، کما اینکه در خیلی جاهای دیگر هم خصوصیت ندارد. البته ما همه جا خصوصیت داریم، اما از نظر مناسبات عرفی هیچ خصوصیتی ندارد. بنابراین، استدلال به این روایت هم تمام نیست. روایت بعدی را که اینجا نقل کرده است، صحیحه حلبی است: ربما کان بین الرجلین من أصحابنا المنازعة فی الشئ فیتراضیان برجل منّا فقال: «لیس هو ذاک إنما هو الذی یجبر الناس علی حکمه بالسیف و السوط».[10] صاحب جواهر استدلال کرده است، بیان استدلال صاحب جواهر «فإن اطلاق قوله: رجل منا یشمل المقلد و ترک الاستفصال دلیل العموم [امام نفرمود که آن رجل مجتهد است یا مجتهد نیست] و أیضا: حصر عدم الجواز فیمن یجبر الناس بسیفه و سوطه [کسی که میخواهد با شمشیر قضاوت و حکومت کند، او قضاوتش متّبع نیست، اما کسی که نمیخواهد با شمشیر قضاوت کند] دلیل علی جواز الرجوع لغیرهم مطلقا. [اشکالی که آقایون کردند این است که میگوید این روایت دارد: لیس هو ذاک] و فیه: أن الظاهر من قوله: لیس هو ذاک [اینکه کلام یک چیزی داشته است، آن برای ما معلوم نیست، پس نمیتوانیم با ترک استفصال تمسک کنیم. در سؤال آمده است، قلت: لأبی عبد الله (علیه السلام) ربما کان بین رجلین من أصحابنا منازعة فی شئ فیتراضیان برجل منا فقال: «لیس هو ذاک إنما هو الذی یجبر الناس علی حکمه بالسیف و السوط». هر دو این جواب را دارند، هم استاد دارد و هم شاگرد] کون الکلام مسبوقاً بسابقة بین المتخاطبین».[11] برای ما نقل نشده است، نمیتوانیم به اطلاق تمسک کنیم، چه بوده است، شاید اگر مطلب را میدانستیم ترک استفصال نبوده است. یک چیزی بوده است که اگر ما میدانستیم، دیگر ترک استفصال دلیل بر عموم نمیشد. این حرف آقایون است. میگوید اعتماد بر اطلاق و ترک استفصال مشکل است. من تعجبم از هر دو بزرگوار؛ برای اینکه این معلوم کرده است که بحث چه بوده است. چیزی که در ذهن آنها بوده است، در روایت بوده است، لکن این بزرگان از بس مایل بودند که بفهمانند حتماً قاضی باید مجتهد باشد، حتماً باید تمسک به عام در شبهه مصداقیه مخصص را بداند، معلوم است بحث آنها چه بوده است، فیتراضیان برجل منا فقال: «لیس هو ذاک إنما هو الذی یجبر الناس». یعنی چیزی که ما به تو گفتیم دنبال حرف او نروی، کسی بوده است که با زور حکومت میکند. لیس هو ذاک الا کسی که یجبر الناس، چه چیز بین آنها بوده است، بحث دیگری که بین آنها نبوده است، خود متن روایت دارد قضیه را معلوم میکند. بگوییم قضیه یک چیزی بوده است که ما نمیدانیم. من تعجبم چطور سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) فرموده است بعد هم آقای منتظری (رضوان الله تعالی علیه) عین همین را ذکر کرده است. اینها اصلاً به متن روایت توجه نفرمودهاند، این از باب این است که من به بزرگان نمیخواهم بگویم، شاید خودم مشمول این حدیث هستم، حبّ الشئ یعمی و یصمّ و الا فیتراضیان برجل منا فقال، اینکه آن نیست، چیزی که بوده «إنما هو الذی یجبر الناس بالسیف و السوط» است؛ یعنی چیزی که بین من و تو بوده است، مسأله این جهت بوده، این آن نیست، دیگر چه چیز بوده است؟ یک چیزی دیگر هم بوده است. وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»
|