وجوه استدلال شده برای تراخی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1336 تاریخ: 1393/2/16 بسم الله الرحمن الرحيم «وجوه استدلال شده برای تراخی» بحث در وجوهي است که براي تراخي به آنها استدلال شده يا ميشود استدلال کرد. يکي از آن وجوه که از آن گذشتيم، «اوفوا بالعقود»، بود، بنابراين که دليل خيار، تقييد به اطلاقش باشد؛ يعني «اوفوا بالعقود» در هر زمان؛ نه به صورت عام، بلکه طبيعت در همه حالات و ازمنه را شامل می شود و مقيد به غير زماني که برايش ضرر دارد و به غير زماني که لزوم، ضرر دارد ميشود. پس بقيه ازمنه تحت اطلاق عقود باقی ميماند، زيرا «العقود» يک عموم دارد که «الف و لام» است و يک اطلاق دارد که هر عقدي در هر حال و هر زماني و اگر اطلاق داشته باشد، تقييد به اطلاقش ميخورد و نتيجتاً تراخي ميشود. ولي اشکال در آنجا اين است که بعيد است تقييد به اطلاق باشد، بلکه لاضرر در عموم عام، تخصيص ميزند و فرد را وقتي از عام، بيرون برد، ديگر مطلق، شاملش نميشود و موضوع مطلق نسبت به آن فرد از بين ميرود. اين يک وجه که ميتوان به آن استدلال کرد. «بنای عقلاء بر خیار غبن و تراخی» وجه دومی که میشود به آن استدلال کرد، بناي عقلاست، يعني بگوييم خيار غبن با بناي عقلاء آمده و بناي آنان بر تراخي است؛ چون مناط، غبن است و در اين مناط غبن، فرقي ميان زمان اول و آخر نیست، بلکه همه ازمنه را شامل ميشود. اشکالي که به اين حرف شده بود، اين بود که اگر بناي عقلاء بر اين است که تا تراخي هست، مستلزم ضرر براي غابن است؛ زيرا غابن که جنس را ميفروشد و به غير منتقل ميکند، يا تلف ميکند، غذايي ميخورد، ولي اينکه شما ميگوييد غابن در هر لحظه ميتواند فسخ کند، وقتي فسخ کرد، مغبون، طلبکار مورد عوض غبن است؛ مثلش يا قيمتش و احتمال دارد که اگر قيميه باشد، قيمت سوقيه بالا رفته باشد و بيش از ثمن مسمي باشد و اگر مثلي باشد، مثلش را بايد گرانتر از ثمن المسمي بگيرد و اين، ضرر براي غابن است. اين اشکال شده بود که اولاً اين طور نيست که ما وقتي از تراخي سخن ميگوييم، مرادمان تراخي الي الابد باشد، تراخي تا حدي که تقصير در کار نباشد و غابن قصد چنين کاري نداشته باشد، تراخي در حدي که تقصير براي مغبون حساب نشود، در زماني که قدرت دارد و ميتواند، اين کار را بکند، نه الي الابد. لکن اين نيز اشکال را رفع نميکند؛ زيرا همين مقدارش هم باز احتمال ترقي قيمت را در خود دارد و اگر مثلاً دو روز باشد، احتمال تغيير قيمت وجود دارد. به هر حال، همان نيز احتمال ضرر ميرود و اين جواب نميتواند پاسخ از قاعده ضرر براي غابن باشد. البته يک وجه ديگر در جواب هست و آن اينکه لاضرر، ضرر ثابت را ميبرد، نه احتمال ضرر را، اين، مَعرَض ضرر است، نه اينکه ضرر دارد، لاضرر ميگويد حکم ضرري وجود ندارد و لزوم در اينجا؛ يعني مغبون که قصد عقب انداختن را دارد، صِرف اين کار، ضرر براي او نيست، بلکه احتمال ضرر دارد. پس لاضرر در حق غابن نميآيد، زيرا ضررش محرز نيست، بلکه احتمال ضرر است و لاضرر در ضرر محتمل و مَعرَضيت ضرر، راه ندارد. اين جواب هم باز اشکال دارد؛ چون درست است که مَعرَضيت ضرر، ضرر نيست؛ ولي حرج است و براي غابن مشقت دارد و کار او را مشکل ميکند، مثلاً اگر غابن، بايع است و هر گاه ميخواهد در آن، تصرف کند، ميترسد؛ زيرا ممکن است مغبون بيايد و آن را فسخ کند و ارزش ثمن بالا رفته باشد و همين ترس، خودش مشقت براي غابن است. درست است لاضرر نسبت به غابن جريان ندارد؛ زيرا مَعرَض و احتمال ضرر است، ولي همين احتمال ضرر، سبب حرج و مشقت براي غابن است و لاحرج ميگويد اينگونه نيست که تراخي باشد، لاحرج، تراخي مغبون را نفي ميکند و ميگويد مغبون، تراخي ندارد. پس اين پاسخ دوم هم تمام نيست و حق اين است که اگر ميخواهيد بگوييد بناي عقلاء بر تراخي است، اين تراخي، اشکال دارد که براي غابن، موجب حرج ميشود و ظاهر اين است که عقلاء هم اين گونه تراخي را ندارند؛ البته اگر در جايي باشد که قيمت ثابت است و برنامهريزي شده که تا يک سال ديگر، قيمتش ثبات دارد. در چنين مواردي، نه احتمال ضرر هست و نه قاعده حرج؛ يعني نه مَعرَضيت ضرر است و نه قاعده حرج. پس مَعرَضيت سر جاي خودش هست، مگر در جايي که قيمتها ثابت باشد و در آنجا قاعده نفي حرج نميتواند تراخي را از بين ببرد. اين هم وجه دوم براي تراخي که ظاهراً تمام نيست و اگر بناي عقلاء باشد، با لاحرج، جلويش گرفته ميشود و يا اينکه اصلاً معلوم نيست بناي عقلايي در بازار متزلزل بر تراخی باشد. «استدلال به عموم لاضرر برای تراخی» وجه سومي که براي تراخي به آن، استدلال شده، عموم لاضرر است که سيدنا الاستاذ، مفصل وارد شده. و آن اين است که عموم لاضرر، لزوم در هر فرد و زماني بايد از بين برود، لاضرر، نفي ضرر به طور عام در هر زمان و نسبت به هر فردي است؛ بنابر اين، همه ازمنه را شامل میشود. شما نگوييد بعد از فور، زمان اول، تمکن فسخ داشته، پس لاضرر، شامل آن نميشود، چون تمکن، اقدام نيست و اگر ضرري را خود متضرر اقدام کند، لاضرر شامل آن نمیشود، ولي خود تمکن، اقدام بر ضرر نيست، مغبون، معاملهاي انجام داده و الآن خيار دارد، ولي نميخواهد از آن استفاده کند، اين اقدام به ضرر نکرده، بلکه الآن نخواسته از حق خودش استفاده کند، چه اقدامي به ضرر خود کرده است؟ تمکن از دفع، موجب نميشود بگوييم: اَقدَمَ علي الضرر، اين هيچ اقدامي به ضرر خودش نکرده. «اشکال امام خمینی(قدس سره) به عموم لاضرر) » لکن سيدنا الاستاذ(سلام الله عليه)، مفصلاً اشکال کرده که لاضرر، عموم ندارد و اگر باشد، اطلاق است و احتياج به مقدمات حکمت دارد، اطلاقش نفي طبيعت ضرر است و اين طبيعت ضرر، همه مصاديق ضرر را در تمام ازمنه، زمان فوت، فردا و پس فردا تا برسد به دو هفته و سه هفتهاي که متعارف است، شامل میشود. اشکال در عمومش ميکند، ولي اطلاقش موقوف به مقدمات حکمت است. میفرماید لکن مقدمات حکمت در اين قاعده لاضرر، تمام نيست، مقدمات حکمت براي نفي ضرر و اطلاق نفي ضرر، تمام نيست؛ ميفرمايد چون اين لاضرر در دو جا آمده: يکي آنجایی - که در کتاب المواريث است - در مرسله شيخ صدوق آمده: «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام فالاسلام یزید المسلم خیراً و لا یزیده شراً»،[1] ايشان درباره اين مرسله ميفرمايد: لاضرري که در اينجا آمده، به قرينه سابق و لاحق، ميخواهد بگويد اسلام براي انسان، ضرري ندارد و جز خير و برکت، چيز ديگري در آن نيست، لاضرر و لاضرار به اعتبار حديث قبل و بعدش که در کنار هم نقل شده، کاري به ضرر مادي ندارد، بلکه مسئله خير و معنويت است؛ يعني اگر کسي مسلمان شود، خير و برکت و عافيت ميبيند، خوش ميبيند، اين مربوط به جنبههاي معنوي و ديني است و هيچ ربطي به باب ماديات ندارد. اما لاضرري که در قضيه ثمرة بن جندب آمده که حضرت فرمود: «انک رجل مضار و لا ضرر و لا ضرار»[2] و به آن مرد انصاري گفت آن درخت را بينداز، «انک رجل مضار و لا ضرر و لا ضرار» ، ايشان مدعي است و در رساله «لاضرر» خودش هم دارد که اين لاضرر، اصلاً به معنای حرج است، نه به معنای نقص مالي و بدني و شاهد بر آن، اين است که قطع نظر از موارد استعمال «ضرار» و «ضرر» که در «حرج» به کار رفته، اينکه به آن مرد انصاري فرمود برو و بکن، «فانه رجل مضار»، اين يک شخص ضررزنندهاي است. ثمره کسي بود که از اول براي خودش نکبت درست کرد، از اولش عذاب براي خودش درست کرد. پيامبر(صلی الله علیه وآله) بچه شتري داشت که مسلمانان جمع شدند و گفتند در مراتع ما بچرد. ثمره آمد و به آن شتر، آسيب زد و گفت چرا به مرتع من وارد شده است؟ مردم گفتند ما اجازه داديم، پاسخ داد من در آن موقع حاضر نبودم. تا آنکه رسید به جريان مرد انصاري و «انک رجل مضار» شد و پيامبر(صلی الله علیه وآله) هرچه قيمت نخل را در آخرت، بالا برد، قبول نکرد. آن حضرت هم فرمود حال که نميپذيري، وقتي خواستي وارد خانه بشوي، خبري بده تا خانواده اين مرد خودشان را آماده کنند که باز قبول نکرد. تا آنکه به زمان معاويه رسيد و در آنجا در قدرت بود و عده زيادي را شبانه اعدام کرد. گفتند: در ميان اينها انسانهاي خوب هم بودند. گفت من کار به خوبي و بدي ندارم، من همه را درست کشتم. پرسيدند: چگونه بي محاکمه همه را کشتي؟ گفت اگر خوب بودند، زودتر به بهشت ميروند و اگر هم بد بودند، گناه کمتري ميکنند، پس من کار درستي کردم. بدون دلیل، 110 نفر را که ميگويند قاريان قرآن بودند، کشت و گفت خوبانشان زودتر به بهشت ميروند و بدانشان کمتر گناه ميکنند. در زمان اباعبدالله(علیه السلام) هم کار ديگري کرد. پيامبر(صلی الله علیه وآله) به او فرمود: «انک رجل مضار». سيدنا الاستاذ(سلام الله عليه) ميفرمايد: «مضار»، يعني به زحمت مياندازي؛ زيرا کارش اين بود که يک درخت در باغي داشت که مردي انصاري با خانوادهاش در آنجا زندگي ميکرد و ثمره بدون خبر دادن به آنجا ميآمد. اينکه ضرري براي انصاري نداشت و به انصاري ضرري نرسانده بود، بلکه آمدن بدون اعلام، خودش حرج است، پس اينکه ميفرمايد: «انک رجل مضار»، مضار در اينجا که از همان «لا ضرر و لا ضرار» آمده و به آن، استدلال شده، نه به معنای نقص مالي و بدني است، بلکه به اين معنا است که او را به حرج مياندازي، پس به آن انصاري فرمود: «اقلَعها و ارمِ بها» درخت را بِکَن و به طرف او پرتاب کن. ايشان استدلالشان اين است که ميفرمايد: ضرر و ضرار در موارد بسياري به معنای حرج آمده و در اينجا نيز به معنای حرج است و شاهدش اين است که ثمره، ضرر نميزد، بلکه مرد انصاري را در حرج قرار ميداد، چون بدون اعلام ميرفت. پس اينکه بگوييد ضرر عِرضي داشت، این شعر است، ضرر عِرضي که ضرر نيست، مسامحه است، يک معنای ضرر، نقص مالي و بدني است و يک معنايش حرج است. ميفرمايد اينکه فرمود: «انت رجل مضار»؛ يعني به زحمت مياندازد و قاعده حرج را ميگويد، اگر قاعده باشد، لسانش لسان نفي حرج است. اين حاصل کلام ايشان است، پس ربطي به ضرر مالي ندارد. ايشان يک بحث ديگري دارد که در اينجا نيامده و آن اين است که اگر هم هرچه باشد، این يک حکم کلي نيست، بلکه يک بخشنامه حکومتي است و پيامبر(صلی الله علیه وآله) در بخشنامهاش اينگونه گفته و الا کاري به وضو و غسل ضرري ندارد، بلکه در اجرا يک بخشنامه است. پس ايشان ميفرمايد: «ضرر و ضرار، قد استعمل في الحرج و المشقة کثيرا» اينجا هم مراد، حرج و مشقت است و شاهدش اين است که به ثمره فرمود: «انک رجل مضار»؛ درحالي که ثمره نقص بدني و مالي بر انصاري وارد نکرده بود، بلکه ثمرة برايش مشقت ايجاد کرده بود، پس مربوط به حرج است و ربطي به لاضرر ندارد، و مقدمات حکمت که در آن تمام است، مربوط به حرج است. «اشکال استاد به امام خمینی(قدس سره) در استدلال به انک رجل مضار» فرمایش ایشان یک شبهه دارد، روح استدلال ايشان تمسک به عبارت «انک رجل مضار» است و تمام نيست؛ زيرا «انک رجل مضار»؛ يعني مضارّ به نقص مالي، تو نقص مالي وارد ميکني. مثلاً اگر شما خواستيد ملکي را بفروشيد، ميگوييد من شريکي دارم که بي صدا ميآيد. در اين صورت، کسي از شما نميخرد و به قيمت پايينتر نيز راضي نميشوند. پس «انک رجل مضار»؛ يعني مضار مالي، زيرا تو با اعلام نکردنت سبب ميشوي که قيمت باغ آن آقا تنزل پيدا کند. به هر حال، احتمال بنده اين است که «مضار» به جاي خودش درست است؛ یعنی «موجب للنقص المالي» است؛ زيرا باغي که زن و بچه در آن زندگي ميکنند و کسي بدون اعلام وارد ميشود، قيمتش را کاهش ميدهد. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» -----------------------
|