عدم سقوط وجوب قضاء، صرف وجود افراد دیگر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1362 تاریخ: 1393/7/16 بسم الله الرحمن الرحيم «عدم سقوط وجوب قضاء، صرف وجود افراد دیگر» در مسئله دوم آمده بود: «لا یتعین القضاء علی الفقیه اذا کان من به الکفایة ولو اختاره المترافعین أو الناس».[1] شبههای که در اینجا هست، این است که واجب کفایی به صرف من به الکفایة، مستحب نمیشود و وجوب از افراد، ساقط نمیگردد، بلکه وجوب کفایی زمانی از فردی ساقط میشود که دیگران به آن واجب عمل کنند و صرف وجود افراد دیگر، وجوب کفایی را از گردن شخص برنمیدارد. مثلاً هزاران نفر هستند که میتوانند غسل میت بدهند، ولی تا وقتی کسی میت را غسل ندهد، از گردن من برداشته نمیشود. لذا تعبیر «اذا کان من به الکفایة»، اندکی مسامحه دارد؛ یعنی اذا عمل به من به الکفایة، یا برای عمل آماده شده، ولی اگر در خانهاش نشسته و خوابیده، مثلاً دارد سیگار میکشد و چایی میخورد، وجوب کفایی را از دیگران ساقط نمیکند. پس صرف وجود من به الکفایة مسقط نیست، بلکه عمل من به الکفایة یا شروعش در مقدمات و تلبسش به عمل، مسقط وجوب کفایی است. بنابر این، در این عبارت، مسامحهای هست. «حرمت اخذ مال بواسطهی قضاوت حاکم جائر» مسئله چهارم: «یحرم الترافع الی قضاء الجور: أی من لم یجتمع فیهم شرائط القضاء، فلو ترافع الیهم کان عاصیا، و ما أخذ بحکمهم حرام اذا کان دینا، [اگر کسی به غیر اهلش رجوع کند، قطع نظر از اینکه درباره عدالت و علمش روایت داشتیم، عقلاء این شخص را تقبیح و مذمت میکنند و اصلاً در قضاء هرج و مرج لازم میآید. بنابر این، حرمتش اشکالی ندارد و از این مذمت عقلی و عقلایی، کشف حرمت میشود، اجماع هم بر حرمتش وجود دارد، لکن بحث بعدیاش که میفرماید: «و ما أخذ بحکمهم حرام اذا کان دینا»] و فی العین اشکال الا اذا توقف استیفاء حقه علی الترافع الیهم فلا یبعد جوازه سیما اذا کان فی ترکه حرج علیه، و کذا لو توقف ذلک علی الحلف کاذبا جاز»[2]. از اینجا به بعد، دو مسئله یا یک مسئله و یک فرع مطرح است. مسئله اول این است که آنچه را که به حکم قضات جور میگیرد، حرام است و دلیل بر حرمتش هم همان مقبوله ابن حنظله است که گفت: «و ما یحکم له فإنما یأخذ سحتا»[3] و این دلیل بر این است که مأخوذ، حرام است. «دیدگاه مرحوم سبزواری در فرق بین اخذ مال در عین و دین، با قضاوت حاکم جائر» لکن مرحوم سبزواری در کفایهاش اشکال دارد و خواسته بین عین و دین، فرق بگذارد و میفرماید در دین، اگر کسی به حکم قاضی اهل جور اخذ کند، ظاهر است؛ چون تعینش با جبر اوست و مدیون را مجبور کردهاند و مال را میپذیرد؛ چون حاکم مجبور میکند و وقتی مجبورش کرد، روایت هم گفت حرام است. اما در اخذ عینش اشکال هست؛ برای اینکه عین، مال خودش است چگونه میگوییم یکون حراما؟ ایشان خواسته میان عین و دین، فرق بگذارد و فرموده است در عینش ظاهرٌ، ولی در دینش اشکالٌ. «عدم صحت دیدگاه مرحوم سبزواری در فرق بین اخذ مال در دین و عین» لکن این فرق مرحوم سبزواری، وارد نیست؛ چون جبر او خلاف شرع است. وقتی حاکم، بدهکار را مجبور به گرفتن مال میکند، جبرش خلاف شرع است، ولی چرا مالی را که معین شده و حقی که برای طلبکار هست، حرام باشد؟ همانگونه که در عین حرام نیست و در عین مالش را میگیرد، باز هم به حکم او میگیرد، در اینجا هم در افراد، جبر است و از ذمه او با جبر، وادارش میکند دین را بپردازد. پس تعیّن الدینِ بالجبر و حکم به دین بالجبر است، اما چرا دینش حرام باشد؟ قاضی مرتکب حرامی شده و حقش برای خودش است، فرقی بین عین و دین نیست. مضافاً به اینکه در مقبولة ابن حنظله، هم عین آمده و هم دین. در این مقبوله آمده بود اگر تنازع کردند در «دینٍ او میراث فتحاکما الی السلطان او الی القضاة»، میراث، عین است و در ارث عین، دعوا دارند، دین هم که دین است و هر دو در مقبوله ابن حنظله آمده است. اگر مبنای شما مقبوله است، پس فرقی بین عین و دین در این جهت نیست. این یک مطلب که صاحب کفایه اشکال کرده و اشکالش وارد نیست. «اشکال استاد به دیدگاه امام خمینی (قدس سره)» اما عبارتی را که سیدنا الاستاذ دارد میفرماید: «و فی العین اشکال»، در عین هم اشکال هست، ما عرض میکنیم، نه در عینش اشکال هست و در دینش حرمت است، بلکه هر دوی اینها به حکم مقبوله ابن حنظله، سحتند، چه دین باشد، چه عین. اگر میگویید این عین شخصی اوست و آن دین است، میگوییم اولاً در آنجا با جبر، معین شده. ثانیاً نکته اصلی در این است که مراجعه به قضات جور، آنکه در مقبوله ابن حنظله و غیرش آمده؛ یعنی روایت سالم بن مکرم، ابی خدیجه، برای جایی است که منصوب از قِبَل خلفای جورند و اساساً معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) میخواستهاند یک مبارزه منفی مدنی داشته باشند. از این رو، گفتهاند اصلاً به اینها مراجعه نکنید کاری به یک قاضی دیگری ندارد که واجد یکی از شرایط نیست، مثلاً عدالت شرط است و این قاضی عدالت ندارد، ولی وثاقت ندارد. یا اجتهاد شرط است، اما این قاضی اجتهاد ندارد، ولی مسائل را میداند. این آنها را شامل نمیشود. بنابر این، در عینش هم از این جهت، اشکالی ندارد؛ چون اصل حکم به سحت بودن، از باب مبارزه است، نه از باب بیان یک واقعیت. برای مبارزه با خلفای جور و قضات منصوبین از آنها گفته است، اگر به آنها مراجعه کردید، آنچه را میگیرد، ولو حق هم باشد، سحت است. بنابر این، چرا در عینش اشکال باشد؟ در عین هیچ اشکالی نیست. پس اینکه سیدنا الاستاذ میفرماید و شاید حرف صاحب کفایه هم همین باشد که فی العین اشکال و فی الدین هم این طور است، عرض میکنیم در عین و دین، فرقی نیست و آنجا هم جبر و حرام است، ولی تعیین میشود. مقبولة ابن حنظله هم هر دو را دارد اینکه حکم به حرمت، نه از باب رجوع به قاضی فاقد شرایط است، نه از باب این است که مال، مال او نیست؛ چون حقش است، بلکه از باب مبارزه با آنان است و لذا در روایات میبینید خیاطت ثوب هم برای آنها کان محرّماً، ائمه فرمودهاند حرام است و کندن قنوات را هم حرام دانستهاند. این یک نحوه مبارزه منفی است و خواستهاند با آن، جلوی غصب حقوق و ظلم و ستمها را بگیرند. نمیشود موسی بن جعفر (علیه السلام) در مسمورهای زندان باشد، نمیتواند مبارزه مثبت بکند؛ چون فایدهای ندارد، خودش را قبل از آن میگیرند و همان جا میبرند، ولی میتواند مبارزه منفی بکند و امام بفرماید به این قضاتشان مراجعه نکنید. حداقل در تاریخ بماند و عدهای بفهمند که اینها، ولو حکم به حق هم بکنند، حکم بحقشان هم باز تمام نیست؛ ریشه قضیه این است. یک جواب دیگری که از جواهر برمیآید، این است که بگوییم اینکه اینها سحتند، چون عین را گرفته و مال خودش است و تصرف مالک در ملکش سحت نیست، دین را تعیین کرده و طلبش را گرفته که آن هم سحت نیست، بلکه سحت در تصرف است؛ یعنی تصرف اینها در آن حرام است؛ چون با حکم آنان بوده، نه اینکه تصرف در عین که مال خودش و ملکش است، حرام باشد؛ تصرف در ملک حرام نیست، بلکه تصرفاتش از حیث ملکیت، حرام نیست، بلکه از این حیث که با حکم آنان گرفته، حرام است. دینش هم همین طور است که بگوییم حرمت تصرفات در هر دو جا هست یا بگوییم، حتی در جایی هم که عین است، اگر اثبات حق نزد حاکم جور باشد، سحت است و تصرفات در آن حرام است؛ چه عین باشد، چه دین باشد. اما اگر قبلاً حق ثابت شده و این نزد قاضی میرود تا حق خودش را بگیرد، مثلاً معلوم شده این کتاب ارث اوست، ولی به او نمیدهند، لذا نزد قاضی میرود و میگوید این کتاب ارث من است و به من رسیده، در قرعه و تقسیم به من دادهاند، ولی الآن ورثه به من نمیدهند؛ یعنی نزد قاضی میرود تا اجبار به تعیین کند، اگر در چنین مواردی باشد، بگوییم حرام نیست یا اگر حرام است، از حیث حکم حاکم، حرام است. پس یا بگوییم حرمت، علی الاطلاق است و کار به ملک و غیرش ندارد، اصلاً تصرفات، در جایی حرام است که اثبات دین و ارث با مراجعه به حاکم باشد، اما اگر اثبات دین و ارث با مراجعه به حاکم نباشد، بلکه قبلاً بوده و الآن به سراغش رفته است، وقتی میگوید «سحت»، از حیث مراجعه به حکّام میگوید. ولی هیچکدام از این مسائل عبیصه را حل نمیکند و آنکه موجب حل عبیصه میشود، این است که اصلاً اسلام خواسته نسبت به قضاوت آن خلفا یک مبارزه منفی بشود و لذا تحریم کرده است. کما اینکه اجرت خیاطت و کندن نهر را تحریم کرده و اجرتی که از آنان میگیرد، یکون فعلاً محرّماً، این یک مبارزه منفی است که ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) در طول زندگیشان داشتهاند. «عدم حرمت رجوع به قضاوت جور در صورت توقف استنقاذ حق به او» بحث دیگر فرع این مسئله است که در عبارت وسیله و در عبارت شرایع و دیگران هم آمده است و آن این است که اگر استنقاذ حق، موقوف بر مراجعه به قضات جور و اهل جور – به هر معنا بگیرید- باشد، رجوع به او حرام نیست، اذا توقف استنقاذ الحق علی الرجوع به او. وقتی توقف پیدا کرده، برای احقاق حقش مانعی ندارد و روایات، ظاهر در جایی است که توقف نباشد. مقبوله این حنظله میگوید به اینها مراجعه نکنید «فانظروا الی رجل منکم روی احادیثنا» یا در روایت ابی خدیجه دارد که من کسی را که «یعلم شیئا من قضایانا فاجعلوه بینکم فانی قد...»[4] یا آیه شریفهای که در این روایت، مورد تمسک قرار گرفته میفرماید: (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ)[5] یا (يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ).[6] اینها برای حالت اختیار است که توقفی نیست و میتواند حقش را از جای دیگر هم بگیرد. پس روایاتی که در مسئله هست، چه روایات مستقله و چه روایات مفسره آیات، ظاهرش در جایی است که استنقاذ، بر آن موقوف نیست، ولی اگر بر آن موقوف بود، اصل بر حلیت و جواز است و نظیرش را هم در فقه داریم؛ در مقابل عشّار، ده - یکی که میگرفتند، در روایت دارد که اگر من یک قسم دروغ بخورم، ده - یک نمیدهند، آیا میتوانم سوگند دروغ بخورم و ده - یک را به خلفای جور ندهم؟ فرمودند مانعی ندارد. یک قسم دروغ بخور و به آنها بپرداز. اگر شما یک قسم دروغ بخورید جان کسی را نجات بدهید یا یک زندانی را نجات بدهید – البته اگر کسی که برایش قسم میخورید، خدا و پیغمبر را قبول داشته باشد- یک قسم دروغ بخورید و یک گرفتار را از گرفتاری نجات بدهید. قسم دروغ، برای استنقاذ حق هم استثنا دارد و اگر به مورد ضرورت و حرج رسید، دیگر جای هیچ اشکالی نیست؛ چون «الضرورات تبیح المحظورات»، اگر نرود، کل زندگیاش را از دست میدهد؛ کل زندگیاش را از او میگیرند؛ یعنی اصلاً مراجعه نکردن و نگرفتن حقش برایش حرج دارد و مراجعه برایش ضرورت دارد و الضرورات تبیح المحظورات، و (ما جعل علیکم فی الدین من حرج)[7] ما حرج را برداشتهایم و مانعی ندارد. «دیدگاه صاحب کفایه دربارهی استنقاذ حق در صورت توقف آن بر مراجعه به قضات جور» صاحب کفایه در این دومی هم اشکال دارد و میفرماید، اگر استنقاذ حق هم موقوف بر مراجعه است، باز هم حرام است؛ چون ترافع الی حکام جور، حرام است و اعانت بر ظلم هم حرمت دارد و اینکه مراجعه میکند، اعانت بر ظلم میکند، پس نمیتواند. «پاسخ به دیدگاه صاحب کفایه در مورد استنقاذ حق» اشکال این سخن واضح است؛ چون اینکه میفرماید ترافع به آنان حرام است، در غیر موارد استنقاذ است و روایات، برای مواردی است که راه دیگری دارد، صورت توقف را شامل نمیشود. اما در مورد اینکه فرمودهاند اعانت بر اثم است، اولاً باید گفت ما گفتیم اذا توقف، رجوع و ترافع اثم نیست. ثانیاً اعانت بر اثم، از عناوین قصدیه است و نیاز به قصد کمک دارد؛ درحالی که این شخص نمیخواهد کمک کند، بلکه میخواهد حقش را بگیرد و استنقاذ حقش موقوف بر مراجعه است. پس این اشکال مرحوم سبزواری در کفایه به اینکه حرام و اعانت بر اثم است، وارد نیست.
|