مسقطات خیار رؤیت بنابر دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره)
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1364 تاریخ: 1393/7/20 بسم الله الرحمن الرحيم «مسقطات خیار رؤیت بنابر دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره)» شیخ (قدس سره) در مسقطات خیار رؤیت میفرماید یکی از مسقطات خیار رؤیت، ترک مبادرت بدون عذر است؛ یعنی میداند خیار دارد، ولی بی دلیل به دنبالش نمیرود و مبادرت به آن نمیکند؛ به نحوی که از التزام به عقد، کشف میکند که به عقد، ملتزم است. دومین مسقط، اسقاط بعد الرؤیة است؛ یعنی بعد از آنکه جنس را دید، آن را اسقاط میکند و این اسقاط بعد الرؤیة، همان طور که در بقیه خیارات گفته شد، حق برای اوست، چون حق قابل استقاط است و هر کس بر حق خودش سلطنت دارد. اما اسقاط قبل الرؤیة، شیخ (قدس سره) میفرماید این مبنی بر این است که ما رؤیت را سبب بدانیم یا کاشف بدانیم؟ اگر آن را کاشف بدانیم، قبل الرؤیة هم میتواند اسقاط کند، چون خیار هست و اسقاط میکند، اما اگر رؤیت را سبب بدانیم، هنوز خیاری نیست تا آن را اسقاط کند. و لا یخفی که این بر این مبناست که اگر بخواهد اسقاط جزمی کند و الآن ساقط کند، مبتنی بر این مسئله است که آیا کاشف است یا سبب است؟ ولی اگر بخواهد اسقاط تعلیقی کند؛ یعنی خیار را در ظرف خودش اسقاط میکند، اگر در هنگام رؤیت، کشف شد. آن اسقاط خیار در ظرف خودش و علی نحو تعلیق، مانعی ندارد و مبتنی بر این مسئله هم نیست. «وجوه سهگانه در صحت یا عدم صحت شرط سقوط خیار رؤیت در عقد» بحث دیگری که شیخ در اینجا دارد، شرط سقوط خیار در عقد است. که آیا شرط سقوط خیار رؤیت در عقد، درست است یا خیر؟ ایشان سه وجه را ذکر میکند: یکی اینکه بگوییم شرط سقوط خیار، درست است، عقد هم درست است. دوم اینکه بگوییم هم خود شرط سقوط، فاسد است و هم عقد فاسد است. سوم اینکه بگوییم خود شرط سقوط، فاسد است، ولی عقد، فاسد نمیشود. وجه اول که بگوییم شرط سقوط، صحیح است، یعنی الآن که در خیار رؤیت، شرط میکند، شرط سقوطش درست است؛ مثل شرط سقوط در همه جا که یا به عدم ثبوت، باز میگردد یا به تعلیق. شرط سقوط در اینجا درست است و نتیجه عقد هم درست است. اما اینکه بگوییم هم شرط، فاسد است و هم عقد، چون وقتی سقوط خیار را شرط میکند، معنایش این است که دیگر التزام به صفاتی که توصیف کرده و قیودی را که بایع قرار داده، به آنها ملتزم نیست. شرط سقوط خیار به این معنا است که چه آنها باشد، چه نباشد، چون اگر نباشد که خیار میآید و وقتی عدم خیار را شرط میکند، به این معنا است که چه اوصاف و شرایطی که بایع گفته، در مبیع باشد، چه نباشد و این به غرر باز میگردد. پس وقتی جنسی را میخرد و نمیداند آن اوصاف را دارد یا نه؟ این غرر است و شرط هم میشود شرط فاسد و بیع هم فاسد میگردد، چون غرر در شرط، به غرر در بیع سرایت میکند. پس شرط سقوط خیار، چون به این باز میگردد که صفات باشد یا نباشد و این غرر است، شرط هم فاسد است و این عقد هم یکون فاسداً. اما اینکه بگوییم شرط، فاسد است، ولی عقد، فاسد نیست؛ برای اینکه هنوز خیار، ثبوتی ندارد و شرط سقوطش هم محلی ندارد و سقوط، تابع وجود محل است، پس شرط فاسد است و عقد، صحیح است. اینکه در وجه دوم گفته شد که وقتی عدم خیار را شرط میکند، به غرر در شرط برمیگردد؛ یعنی نمیداند آن تعهد هست یا نیست، میگوید میخواهد متلزم باشد، میخواهد نباشد، این را هم میفرماید اینطور نیست. قائل به این وجه، چون مثل شرط تبری در باب عیوب است، که وقتی کسی مبیعی را به شرط تبری از عیب فروخت، یقع البیع صحیحاً، اینجا هم مانند آنجاست و بیع، صحیح واقع میشود و این شرط نمیتواند منشأ غرر برای مبیع باشد؛ نظیر شرط تبری از عیوب است. و لک ان تقول: اصلاً باب الخیار با باب توصیف و اشتراط، دو باب هستند؛ یعنی باب خیار، باب جعل خیار برای تخلف است، شارع خیار را در رؤیت برای جایی جعل کرده که مشتری عین را برخلاف ما وُصف ببیند، این یک خیار جعلی است که شارع جعل کرده است، اگر در باب توصیف است، بگویید عقلایی است و شارع گفته الآن که توصیف کردید، من خیار را جعل کردم. جعل خیار در رابطه با آن توصیفی است که محقق شده است. وقتی عدم خیار را شرط میکند، یعنی لازم نیست شما به آن حرفتان عمل کنید و آن چیزی موجب غرر بود، جهلش بود. این آقا با شرط و توصیف، جهل را از بین برد و گفت این عین دارای این صفت و این صفت است، بعد که شرط میکنند خیار نباشد، یعنی آن خیار ساقط بشود و معنای اسقاط خیار، منافاتی با آن توصیف ندارد، چون او توصیف کرده و متعهد شده و اوصاف را ذکر کرده. سپس شارع یا عقلاء گفتهاند اگر خیار را ساقط کرد، خیار ساقط میشود و این یک امر دیگر است و با این امر دیگر، ساقط میشود. «کلام شیخ انصاری (قدس سره) در وجوه سهگانه در شرط سقوط خیار رؤیت» شیخ میفرماید: «و لو شرط سقوط هذا الخيار، ففي فساده و إفساده للعقد، كما عن العلّامة و جماعةٍ [هم فاسد است و هم مفسد] أو عدمهما [نه فاسد باشد و نه مفسد،] كما عن النهاية و بعضٍ، أو الفساد دون الإفساد [یعنی شرط سقوط خیار، فاسد است، ولی مفسد نیست] وجوهٌ، بل أقوالٌ: من كونه موجباً لكون العقد غرراً، كما في جامع المقاصد: [شرط سقوط موجب میشود که عقد، غرری باشد و جامع المقاصد اینگونه بیان کرده است] من أنّ الوصف قام مقام الرؤية [بایع که توصیف میکند میگوید این عبد، کاتب است، لایق است، این، جای رؤیت است] فإذا شرط عدم الاعتداد به [وقتی گفتند خیار، ساقط است و میخواهد باشد یا نباشد و اعتنایی به آن نشده] كان المبيع غير مرئيٍّ و لا موصوف [مبیع نه مرئی است و نه موصوف. بنابر این، هم بیع فاسد و هم شرط هم فاسد است] و من أنّ دفع الغرر عن هذا البيع ليس بالخيار [غرر با خیار رفع نشده] حتّى يثبت بارتفاعه، فإنّ الخيار حكمٌ شرعيٌّ لو أثّر في دفع الغرر [اگر خیار میتواند غرر را دفع کند، هر معامله غرریه را میشد با جعل خیار، درست کنیم؛ چون میگفتیم خیار، غررش را میبرد] جاز بيع كلّ مجهولٍ متزلزلاً، و العلم بالمبيع لا يرتفع بالتزام عدم الفسخ عند تبيّن المخالفة [بر فرضِ مخالفت همان طرف، علمش از بین نرفته او خیال میکرد دارد، وقتی با خیال و علم انجام داد، جهلی در کار نبود] فإنّ الغرر هو الإقدام على شراء العين الغائبة على أيّ صفةٍ كانت [هر گونه میخواهد، باشد؛ یعنی نمیداند وصف کتابت را دارد یا نه؟ ولی اینجا میداند دارد، منتها بر فرضی که تخلف شد و آن وصف را نداشت، فوقش خیار میآمد و خیار را ساقط کردهاند، ولی غرری لازم نمیآمد] ولو كان الالتزام المذكور مؤدّياً إلى الغرر لكان اشتراط البراءة من العيوب أيضاً مؤدّياً إليه لأنّه بمنزلة بيع الشئ صحيحاً أو معيباً [این به منزله بیع شیء است صحیحاً یا معیباً] بأيّ عيبٍ كان [این هم مثل آن است.] و لا شكّ أنّه غررٌ [میگوید چه طور شد که در باب صحت، ذکر صحت را لازم ندانستهاند؟] و إنّما جاز بيع الشي ء غير مشروطٍ بالصحّة [لازم نیست که شرط صحت بکند با اینکه آنجا هم غرر در کار هست و وقتی صحت را شرط نکرد، معلوم نیست مبیع، صحیح است یا ناقص؟ در آنجا غرر در کار نیست؛ چون به اصالة السلامة اعتماد شده است] اعتماداً على أصالة الصحّة، لا من جهة عدم اشتراط ملاحظة الصحّة و العيب في المبيع [این طور نیست، بلکه باید ملاحظه بشود] لأنّ تخالف أفراد الصحيح و المعيب أفحش من تخالف أفراد الصحيح [عبد کاتب و غیر کاتب یک اختلاف دارد و عبد ناسالم با سالم هم یک اختلاف دارد، میوه سالم با غیر سالم، یک اختلاف دارد، میوه خیلی خوب با میوه حد وسط، یک اختلاف دارد. اختلاف در صحت و فساد، افحش است] و اقتصارهم في بيان الأوصاف المعتبرة في بيع العين الغائبة على ما عدا الصفات الراجعة إلى العيب [میگوید اینکه آنجا نگفتهاند شرط است، صفات راجع به عیب را هم بگوید ندارد] إنّما هو للاستغناء عن تلك الأوصاف بأصالة الصحّة [اصالت صحت، به تنهایی کار شرط و توصیف صحت را انجام میدهد و اصل در اشیاء، صحت است و با اعتماد به آن، ذکرش را لازم ندانستهاند] لا لجواز إهمالها عند البيع [نه اینکه شرط صحت را میتوان مهمل گذاشت، چون اگر مهمل بگذارند، مستلزم غرر است؛ غرری که خیلی بالاتر از غرر در بقیه امور است. آن هم ذکرش لازم است، منتها در ذکر و توصیفش و در علم به وجودش به اصالة الصحة، اعتماد شده است] فحينئذٍ، فإذا شرط البراءة من العيوب، كان ذلك راجعاً إلى عدم الاعتداد بوجود تلك الأوصاف و عدمها، فيلزم الغرر، خصوصاً على ما حكاه في الدروس عن ظاهر الشيخ و أتباعه: من جواز اشتراط البراءة من العيوب فيما لا قيمة [در معیوب و گفتهاند جنسی که قیمت ندارد هم گفتهاند لازم نیست] لمكسوره كالبيض و الجوز الفاسدين كذلك، حيث إنّ مرجعه على ما ذكروه هنا في اشتراط سقوط خيار الرؤية إلى اشتراط عدم الاعتداد بماليّة المبيع [جهل به آن شکسته یا گفتهاند ذکر فاسد بودن لازم نیست، به جهل به مالیت برمیگردد؛ چون مکسورش اصلاً مالیت ندارد] و لذا اعترض عليهم الشهيد و أتباعه بفساد البيع مع هذا الشرط. لكن مقتضى اعتراضهم فساد اشتراط [مقتضای اعتراض اینها که گفتهاند در شرط عدم المالیة درست نیست] البراءة من سائر العيوب و لو كان للمعيب قيمة [آنجا هم باید بگویند درست نیست] لأنّ مرجعه إلى عدم الاعتداد بكون المبيع صحيحاً أو معيباً بأيّ عيبٍ، و الغرر فيه أفحش من البيع مع عدم الاعتداد بكون المبيع الغائب متّصفاً بأيّ وصفٍ كان... [مسئله صحت و فساد، فسادش افحش از صفات دیگر است، ولی در عین حال، گفتهاند صحیح است. پس بگوییم مثل شرط تبری از عیوب است و در عین حال، منافاتی با صحت عقد ندارد. اما ایشان میفرماید یک وجه دیگر را میشود گفت، برای اینکه بگوییم شرط، فاسد است، ولی بیع، فاسد نیست و آن، این است که بگوییم کسی که این معنا را شرط میکند، فاسد است؛ چون شرط سقوط با عدم ثبوت است که معقول نیست. بنابر این، شرط هم فاسد است، ولی موجب فساد در عقد نمیشود] فلا يجوز إسقاطه قبلها، فاشتراط الإسقاط لغوٌ [بنابر اینکه خیار رؤیت، بعد الرؤیة حاصل شود؛ چون اگر قبل الرؤیة باشد که اسقاطش در عقد، مانعی ندارد؛ چون هست، ولی اگر گفتید رؤیت، سبب آن است، اینجا شرطش شرط ما لم یجب است] و فساده من هذه الجهة لا يؤثّر في فساد العقد، فيتعيّن المصير إلى ثالث الأقوال المتقدّمة. لكن الإنصاف: ضعف وجه هذا القول [این را نمیتوانیم بگوییم که شرط به شرط عدم سقوط، باز میگردد؛ چون شرط سقوط، در ظرف خودش است.] و أقوى الأقوال أوّلها [اقوی الاقول اولی بود که میگفت: «فساده و افساد العقد» هم فاسد است و هم عقد را فاسد میکند] لأنّ دفع الغرر عن هذه المعاملة و إن لم يكن لثبوت الخيار [چون خیار، حکم شرعی است] لأنّ الخيار حكمٌ شرعيٌّ لا دخل له في الغرر العرفي المتحقّق في البيع، إلّا أنّه لأجل سبب الخيار»[1] که برمیگردد و آن شرط را فاسد میکند و دنباله بحث. «مطالبی درباره روز هجدهم ذی الحجه» روز هجدهم ذی الحجة و روز عید غدیر که از ایام اربعه است و روزهاش برابر با شصت روز روزه است؛ ولو قصد روزه کند و به منزل کسی برود که از او درخواست کند که چیزی بخورد و این شخص هم حاجت مؤمن را برآورده کند، دو ثواب میبرد، یک ثواب التماس و سؤال مسلمان و یکی هم ثواب روزه و باز میتواند نیت روزه کند، ولو میداند که وقتی به یک جایی میرود، برایش غذا میآورند، همان نیت روزه تا آن وقت هم باز ثواب روزه این روز را دارد؛ یعنی تا وقتی به خانه برادرش نرفته، چیزی نمیخورد، ولو میداند که اگر به آنجا برود، شیرینی یا چایی به او تعارف میکنند، نباید کاسه داغتر از آش بشود. باز این سنت حسنهای هم که بین ایرانیان هست این است که به زیارت سادات میروند، این هم له اعتبار و از نظر اعتباری هم له وجه، چون اینها فرزندان امیر المؤمنین (علیه السلام) هستند و مردم برای عرض تبریک برای حاکمیت پدر بزرگشان امیر المؤمنین (سلام الله علیه) میروند. «عید غدیر خم، عید همه انسانیت» نکتهای که میخواهم عرض کنم، این است که عید غدیر خم، عید شیعیان نیست، بلکه عید انسانیت است، عید عدالت است، عید آزادی است، عید دموکراسی است و عید ارزش گذاشتن به ارزشهای الهی است، این طور نیست که فقط برای شیعیان باشد، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول همه بود نه فقط رسول مسلمانان: (و ما ارسلناک الا کافة للناس).[2] امیر المؤمنین (سلام الله علیه) که در این روز جای او قرار میگیرد و خلیفه و جانشین او میشود، او هم میشود کافة للناس. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کان رحمة للعالمین، او رحمت همه جهانیان بود و امیر المؤمنین (سلام الله علیه) هم رحمت همه جهانیان است. (وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك)؛[3] ای رسول الله، اگر تو آدم خشنی بودی، آدم لجبازی بودی، همه از اطراف تو پراکنده میشدند. رسول الله آدم مهربانی بود، خشن نبود، اگر خشن بود، همه از پیرامونش پراکنده میشدند. از این آیه برمیآید که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) هم خشن نبود، این طور نبود که آن حضرت از صبح تا شب تازیانه و شمشیر به دست داشته باشد و دستور زدن گردن و شلاق بدهد، این نیست. در آن روایتی که دارد امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به بازار میآمد، گشتزنی میکرد و اگر کسی کم فروشی میکرد، اول او را نصیحت میکرد. امر به معروف شرایطی دارد که شرط اولش احتمال تأثیر است، اگر شما میبینید تأثیر نمیکند، ولو زندانش کنید، او را بزنید و تهدید کنید، هیچ کدام، جایز نیست و حتی گفتن به او هم جایز نیست، البته ارشادش هم واجب نیست؛ چون تحت تأثیر حرف شما قرار نمیگیرد و حتی ممکن است لج کند و بگوید چون تو میگویی، من میخواهم ادامه بدهم. از امام (سلام الله علیه) نقل شده که فرمود وقتی نجف بودم، این روایتی که در معراج دارد، خیلی خوب درک نمیکردم و آن این بود که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد عبور کند، آتش جهنم را خاموش کردند. اهل جهنم گفتند: چرا آتش جهنم خاموش شد؟ فرشتگان مأمور گفتند: پیغمبر رحمة للعالمین دارد از اینجا عبور میکند و ما به احترام ایشان آتش را خاموش کردیم. گفتند: نه، ما این قدر به پیغمبر حسد داریم و از او تنفر داریم که حاضریم بسوزیم! دوباره آتش را روشن کنید ما نمیخواهیم به احترام پیامبر یک لحظه هم آتش خاموش بشود. امام فرموده بود در نجف، این را در روایات معراج دیده بودم، ولی در اینجا یک موردش را حس کردم، چون من برای یک نفر پول فرستادم و آن فرد از آن واسطه پرسیده بود: این پول از کیست؟ واسطه جواب داد از امام خمینی است، گفته بود چون از فلانی است، نمیخواهم! یا اگر کسی حرف حقی میزند، شما میگویید چون این حق را فلانی گفته، من قبول ندارم؛ چون این مطلب را فلانی گفته، من نمیپذیرم و اگر من قبول کنم، ترویج اوست. ولید بن عبدالملک یک روز در خطبههایش گفت: دیگر ثناء بر پیغمبر نفرستید و بگویید الحمد لله رب العالمین، اوصیکم بتقوی الله. گفتند: چرا؟ گفت: وقتی شما ثناء بر پیغمبر میفرستید، فرزندانش در دلشان احساس شخصیت میکنند، و من نمیخواهم این احساس در آنها شکل بگیرد، ولو با صلوات شما. پس امیر المؤمنین (سلام الله علیه) رحمت برای همه جهانیان است، پیغمبر اسلام خودش آمده برای قیام به قسط، که غیر از اجرای عدالت است، قیام قسط به این است که جامعه به نحوی بشود که خودشان بدون دستور، به وظایفشان عمل کنند: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط)[4] نه لیقیم الناس بالقسط، بلکه باید فرهنگ سازی بشود. شبیهش را مرحوم آسیداحمد خوانساری (قدس سره الشریف) داشته است میگفتند: اجراء حدود. میگفت: مشکل است. میگفتند: تعزیرات. میگفت: مشکل است. من وقتی با خودم فکر کردم، به این نتیجه رسیدم که لابد منظورش این است که باید جامعه را اصلاح کرد تا خودش خوب بشود. پس امیر المؤمنین (سلام الله علیه) هم خشونت نداشت، ایشان هم خودش قائم به قسط بود و هم میخواست دیگران قائم به قسط باشند. امیر المؤمنین هم خودش آزاد مرد بود و هم دیگران را آزاد میگذاشت. خوارج در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیر المؤمنین (سلام الله علیه) بد گفتند، ولی آن حضرت فرمود: حتی حقوقشان را از بیت المال قطع نکنید، بگذارید در مسجد هم بیایند، نه اینکه از مسجد، برش دارید، ما حق نداریم کسی را از مسجد برداریم، مسجد خانه خداست و هیچ مقامی حق ندارد کسی را از مسجدی بردارد، اگر کسی را از مسجد کنار گذاشتید و به جایش نماز خواندید، آن نماز توی سر آن شخص میخورد که کسی را برداشته و جایش نماز میخواند. چه رسد به امام جماعتی که مردم او را قبول دارند، کسی حق ندارد او را بردارد و اگر هم مردم نخواهند، پشت سر او نماز نمیخوانند و او هم وقتی میبیند مأموم ندارد، دیگر نمیرود. این طور نیست که ما بتوانیم هر کاری بخواهیم، بکنیم. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) آزاد بود و به آزادی هم علاقه داشت. «و يبتدئ إذا سكتنا، و يجيب إذا سألنا، يقسم بالسوية، و يعدل في الرعية [جمله بلندی که اگر بر سر چهارراه بشریت بنویسند، جا دارد:] لا يخاف الضعيف من جوره و لا يطمع القوي في ميله [آفرین بر تو ای زراره بن ضمره، تربیت شده مکتب علی. هیچ بی پناهی از او نمیترسید، چون میدانست که علی پشتیبان اوست، میدانست اجرای عدالت علی پشتیبان اوست، نه پول دارد، نه پارتی دارد، نه پست دارد، نه مقام، اما نمیترسید، هیچ قدرتمندی هم در میل او طمع نمیکرد که امیر المؤمنین بتواند با میلش یا میل اطرافیانش او را به قدرت برساند. «لا يخاف الضعيف من جوره» اهمیت علی (سلام الله علیه) به این حرفهاست] و الله لقد رأيته ليلة من الليالي قد أسدل الظلام سدوله، و غارت نجومه، و هو يتململ في المحراب تململ السليم، و يبكي بكاء الحزين... [ما این چیزها را خواندیم که به اینجا رسیدیم] یخاطب دنیاه و فیقول: یا دنیا ابی تشوقت ولي تعرضت؟ لا حان حينك، فقد ابنتک ثلاثاً. لا رجعة لي فيك»[5]، مثل مارگزیده به خودش میپیچید و آنچنان بی هوش میشد که کسی به منزل زهرا (سلام الله علیها) میرفت، میگفت شوهرت از دنیا رفته است. ایشان پاسخ میداد: نه، او از ترس خدا، از خوف خدا به این حالت افتاده است. روز هجدهم ذی الحجه غدیر دموکراسی است، «یقسم بالسویة و یعدل فی الرعیة» امیر المؤمنین (سلام الله علیه) این طور نبود که به کسی ظلم کند. سلیمان پیغمبر (علیه السلام) اطرافیانش به مورچهها ظلم نمیکردند، آن وقت احتمال میدهیم که اسلام آمده باشد ظلم را تجویز کرده باشد؟ در داستان سلیمان قرآن میفرماید خواستند رد بشوند، (وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُون)؛[6] یعنی اگر متوجه باشند، شما مورچهها را زیر پای اسبانشان له نمیکنند، چه برسد که آدم را له کنیم، چه برسد که شخصیت ترور کنیم، چه برسد که افتراء بزنیم، چه برسد تهمت بزنیم. نعوذ بالله. خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن. خدایا، زبان ما، قلب ما، گوش ما و همه اعضاء و جوارح ما را تابع امیر المؤمنین (سلام الله علیه) قرار بده. خدایا حب علی بن ابی طالب، حب غدیر و حب حاکمیت علی و خلافتش در روز غدیر را تا لحظه آخر عمر برای ما نگاه بدار.
|