مقاماتي در بحث سبّ
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 144 تاریخ: 1381/10/7 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد كه در باب سب مقاماتى از بحث هست مقام اول در حرمت سب فى الجمله، كه شيخ (قدس سره) فرمود و تدل عليه الادلّة الاربعة[1]، و گذشتيم مقام دوم اينكه آيا حرمت سب اختصاص دارد به مؤمنين به معناى خاص يعنى شيعه اثنا عشريه يا به مؤمنين به معناى عام يعنى مسلمين يا نه سب حرام است فى الجملة مطلقا، آنجايى كه سب حرام است بين مسلم بودن و مسلم نبودن فرقى نيست ما به وجوهى استدلال كرديم كه از آن وجوه استفاده شد و دلالت ميكرد كه سب انسان حرام است فرق نميكند اين انسان مسلم باشد يا غير مسلم، به عبارت خلاصه آنجايى كه سب مؤمن به ما هو مؤمن اثنا عشرى، حرام است آنجا سب هر انسان غير مسلمانى هم حرام است و وجوهى را براى حرمتش ذكر كرديم، البته در قواعد[2] كه مسئله را متعرض شده آنجا سب المؤمنين را آورده جامع المقاصد[3] و ديگران هم روى همان سب المؤمنين تكيه كرده اند و متعرض نشده اند غير مؤمنين را، بله در مفتاح الكرامة مرحوم سيد جواد صاحب مفتاح الكرامة يك جمله اى دارد كه من آن جمله را نفهميدم حالا براى آقايان عرض ميكنم آقايان بعد مطالعه بفرمايند و بيان كنند. «نقل کلام مفتاح الکرامه در سبّ» ايشان بعد از آنى كه فرق بين سب و غيبت را بيان مي كند، ميگويد و السب غير اهل الايمان من شرائط الايمان اين را نفهميدم يعنى چه، مي فرمايد: «و السب مع قصد الانشاء يخالف الغيبة او تعم الخبر و تعم الانشاء و يختلفان فى بعض التعبيرات فيعم كل منهما الاخر من وجه [نقطه گذاشته] و سب غير اهل الايمان من شرائط الايمان»[4] مراد ايشان اين است كه سب غير اهل ايمان حرام نيست امّا ايمان اقتضا ميكند كه آدم اين كار را نكند، يعنى تركش اولي هست سب غير اهل الايمان من شرائط الايمان يعنى تركش اولا هست اين است مراد ايشان، خوب ما دليلى نداريم در جايى كه يكى از شرائط ايمان اين باشد كه غير اهل ايمان را سب نكند، نه حرام است، بر اخلاقى بودنش و بر كراهتش ما دليلى نداريم از شرائط ايمان يعنى از چيزهايى كه فضيلت دارد، اگر مراد اين باشد و السب غير اهل الايمان من شرائط الايمان، اگر اين مراد باشد اين دليلى ندارد اگر چيز ديگر مراد باشد نميدانم فقط ايشان يك كلمه را دارد فخر المحققين در شرح بر قواعد پدرش كه هيچ متعرض نشده اين بحث را، رفته سراغ بحث ديگرى غيبت و اينها، جامع المقاصد هم ندارد مفتاح الكرامة اين مقدار را متعرض شده و السب غير اهل الايمان من شرائط الايمان و الامر سهلٌ بعد وجود الادلة على الحرمة بفرمائيد. بله در باب هجو مؤمن كه بدگويى به شعر است در باب هجو و بدگويى به نظم يا به شعر آنجا بعضى ها خواسته اند بگويند كه هجو غير مؤمن حرام نيست گفته اند براى اينكه لعن غير مؤمن كه جايز است پس بالاولوية هجوش جائز است، با شعر و نثر بد بگويى به غير مؤمنين، به غير شيعه اثنا عشرى، گفته اند كما اينكه لعنش جائز است پس سبّش هم به طريق اولي جائز است و فى الصغرى و الكبرى ماترى، كى گفته كه لعن غير مسلمين اينهايى كه قاصرند اينهايى كه هيچ تقصيرى ندارند آدم در حقشان نفرين كند آدمهاى غير مسلم قاصرِ خوب، صالح اند و دارند خدمت ميكنند به انسانها و به علم و به عدل، مخالف سنى است امّا سنى بسيار صالحى است قاصر هم هست مسيحى است مسيحى بسيار قاصرى است مغز جنابعالى تكان خورده آورديمش التماس كرديم مغزت را عمل كرده، شما آنجا بگويى اى آدم تو دور از رحمت الهى باشى، اين را اسلام اجازه ميدهد؟ لعن غير مسلم به طور كلى جائز نيست نفرين است لعن اگر از دهان خارج شد و محلش را پيدا نكرد يرجع الى صاحبه ما نفرين كنيم به آدمهاى خدمتگزارى كه صالح اند و قاصر، نفرين به آنها جائز است؟ يجوز نفرينشان؟ در راديو و تلويزيون نفرينشان كنيم اى خدا اين همه متخصصين مخ و اعصاب در دنيا مشمول لعنت تو باشد بابا رفتى چشمت را دارد درست ميكند قلبت را دارد درست ميكند. پس اين صغرى ممنوع است جواز لعن بر غير مسلم به ما هو غير مسلم غير شيعه به ما هو غير شيعه دليل ندارد بلكه مقتضاى روايات و ادله اى كه ميگويد لعن وقتى صاحبش را نيافت برمى گردد به خودش، و لعن هميشه نفرين است و نفرين بر آدم خوب درست نيست نفرين بايد بر آدم بد بشود نفرين بر آدم خوب درست نيست حتى نفرين بر آدم بد هم اگر از حدش گذشت آن هم نادرست است ميگويد مظلوم گاهى عليه ظالم اين روايت تو اصول كافى است مظلوم گاهى عليه ظالم نفرين ميكند به حيث يصير ظالما، بيچاره يك سيلى زده تو گوشش، اين هر روز و هر جا ميگويد: خدايا زن و بچه اش را اسير كن خودش را نابود كن، بابا يك سيلى كه اينقدر نفرين ندارد مظلوم در نفرينش گاهى يصير ظالما «ان اللّه قد جعل لكل شىء حدا»[5] همه چيز اندازه دارد اندازه نگه دار كه اندازه نكوست، پس بنابراين صغرى ممنوع است ما دليلى بر جواز لعن هر غير مسلمى نداريم بعد از آنى كه لعن يعنى نفرين، دورى از رحمت و اين مذموم است و حرام است و روايات ميگويد يرجع الى صاحبه و به غير ظالم لعن جائز نيست دليلى بر عدم جوازش داريم نميشود لعن كرد مردم را كه، نفرين كرد از رحمت خدا دور باشند. و امّا كبرى، حالا نفرين و دعا عليه ظالم جائز باشد، فحش خواهر و مادر هم جائزٌ به طريق اولي، آخر اينها چه مطالبی است که بزرگان فرموده اند (قدس اللّه اسرارهم) امّا گذاشته اند كه ما حرف بزنيم اگر بنا شد لعن به افراد جائز باشد، لعن به شمر جائز است حالا كه لعنش جائز است هر فحشى هم بشود، فحش خواهر و مادر نسل و آبا و اجدادش را بگيريم به فحش، لعن جائز است چه ربطى دارد به فحش و بد دهانى، بد دهان نبايد بود آقا بد دهانى بد است، انسان مسلمان بد دهان نيست در قضيه صفين امير المؤمنين فرمودند من يادم نيست كجا ديدم آنوقتها براى مردم اين حرفها را ميزديم براى خودمان كه نه براى مردم ميگفتيم، ميگفتيم آقا در جنگ صفين يك كسى دشنام داد به لشكريان معاويه حضرت فرمود دشنام نده، ما جانشان را ميخواهيم با آنها ميجنگيم امّا دشنام نده. در باب جهاد دارد مراجعه كنيد من يادم نيست يك بحث مفصل آنجا بود يك وقت مطالعه كردم چه دليلى داريم كه اگر لعن، لعن يعنى نفرين و دعا عليه او اللهم العنه يعنى اللهم اَبْعِده من رحمتك خدا رحمتِ تو شاملش نشود اين آدم را مشمول رحمتت قرار نده خوب نفرينش ميكنى شما از اين استفاده كنيد اى كودنها اى احمقها اى نادان، تنقيص و سب به مراحل بدتر است از لعن، لعن دعاء عليه است يك وقت آدم دعاى له ميكند يك وقت دعاي عليه ... طلبكار من كه نيست به من ظلم كرده عليهش نفرين ميكنم كارى هم براى من انجام نداده به نفعش دعا نميكنم، هيچكس طلبكار هيچكس نيست كه دعا كند يا دعا نكند، هر كسى خودش ميداند پس اين استدلال هم صغراً ممنوع است هم كبراً و الحق الحقيق قابل التصديق ان السب فى الجمله حرام مطلقا من غير فرقى بين المؤمن اثنا عشرى الورع العادل المتحجد و غيره بله البته اگر متحجد باشد و آدم خوبى باشد معصيتش زيادتر است آدم بى دست و پايى باشد نتواند از خودش دفاع كند آنوقت هم وزرش هم گردن صاحبش است امّا حرمتش جايى نميرود حرمتش سر جاى خودش است بگذاريم. «موضوع سبّ» امّا جهت سوم مقام سوم در موضوع است كه سب چى هست، سب على ما يظهر از مراجعه به كتب لغت الشتم معجم مقاييس اللغة ميشود «السب الشتم»[6] لسان العرب ميگويد «السب الشتم»[7]، مفردات راغب كه ريشه هاى قرآنى را ميگويد آنجا شتم را ندارد سب را دارد به مناسبت و لا تسبّوا الذین ميگويد «السب الشتم الوجيع»[8] يك كلمه وجيع بهش اضافه كرده به نظر ميآيد سب در لغت يعنى شتم، شتم هم عبارت است از هر چيزى كه باعث تنقيص بشود باعث كوچك كردن طرف و تحقير طرف بشود چه بيان صفات مذمومه، يا احمق يا كودن، يا من ليس له عقل، چه به قذف موجب حدّ، مادر فلان خواهر فلان چه به قذفى كه يوجب التعزير دون الحد چه به غير اينها، السب هو الشتم على ما يظهر من اللغة، مراجعه كنيد لغت را و شتم هم عبارت است از چيزى كه موجب تنقيص ميشود و تحقير، چه به ذكر صفات چه به ذكر مرض چه به ذكر ما يوجب الحد كالقذف چه به ذكر ما يوجب التعزير مثل حدكى كه ليس به قذف و لكنه موجب للتعزير نعوذبالله بگويد كه اى خرس اى خوك، همان تنقيص است و همان شتم است همه اينها آنچه موجب تنقيص و تحقير ميشود، اين سبّ است و سب هر كجا حرام شد آن چیزی هم كه موجب تحقير است حرام است و فرقى هم نميكند تحقير و تنقيص با هر لسان، با هر آلت، به هر هدف و وسيله اى شما تنقيص ديگران برايتان حرام است، تحقير ديگران برايتان حرام است ولو حالا هر جورى ميخواهد باشد اين چيزى كه از لغة بر ميآيد امّا شيخ (قدس سره). «نقل کلام شيخ در مکاسب و نقد آن» شيخ در مكاسب در بحث موضوع ميفرمايد كه «ثم ان المرجع فى السب الى العرف [اين درست است اين كبرى كلى درست است براى اينكه اين از موضوعات است مثل همه موضوعات محول به عرف است] و فسرّه فى جامع المقاصد باسناده ما يقتضى نقصه اليه مثل الوضيع و الناقص» گفته نسبت بدهد به طرف چيزى كه موجب نقص او ميشود مثل وضيع و ناقص، و بالاتر موجب نقص ميشود. «و فى كلام بعض الاخر انّ السب و الشتم بمعني واحد [و اين موافق لغت است سب و شتم يكى است لغت گفته السب هو الشتم] و فى كلام ثالث أنّ السب ان تصف الشخص بما هو ازراء و نقص [توصيفش كنيد به يك چيزى كه ازراء است و نقص است] فيدخل فى النقص كلّما يوجب الاذي كالقذف و الحقير و الوضيع و الكلب و الكافر و المرتد و التعبير بشىء من بلاء اللّه تعالي كالاجذم و الابرص»[9] [كچل گر نميدانم اينطور چيزها همه اينها را گفته اند ميگيرد درست هم هست همه اينها هم سب است شتم است و هم... حالا اينجا مرحوم سيد در مفتاح الكرامة در ذيل اين جهت يك بحثى دارد كه خواندنش خوب است مفتاح الكرامة ميفرمايد كه «و الشتم السب بان تصف الشىء بما هو ازراء و نقص فيدخل فى السب [عين عبارت شيخ است ظاهرا شيخ شايد از اينجا گرفته و يدخل فى السب] كلما يوجب الاذي كالقذف و الحقير و الوضيع و الكلب و الكافر و المرتد و التعيير بشىء من بلاء اللّه كالاجذام و الابرص ولو كان مستحقاً لاستخفاف فلا حرمة الا فيما لا يسوغ لقائؤه به [اين را نميفهمم يعنى چه،] و قد يراد به فى المقام [در اين جا ميگويد ممكن است مراد اين باشد] خصوص مثل الوضيع و الحقير و الناقص و ان ثبت بها التعزير لتبادره عرفاً [كه سب را اخص از شتم بدانيم بگوييم شتم اعم است اين اخص از آن است لتبادر عرفاً] و قد يراد خصوص ما ثبت به التعزير دون الحد [آنهايى كه تعزير دارد و حد ندارد دون الحد] كالقذف لانه من الكبائر [مى گويد چرا مراد او باشد لانه من الكبائر خصوصى چنين چيزى از كبائر است] فلا يناسب وضعه مع الكذب على المؤمنين»[10] ميگويد اين كه علامه در اينجا كنار هم قرار داده گفته و الكذب عليهم و النميمه و سب المؤمنين اين را كنار كذب المؤمنين قرار داده است اين هم اقتضا ميكند يك همچنين معنايى مراد باشد و فى الكل ماترى كه ما دائر مدار مفهوم لغوى سب هستيم چون خود سب در روايات آمده خود سب آمده چون در روايات خود سب آمده دائر مدار معناى عرفى هستيم حالا عبارت قواعد بخواهد چيز ديگرى بخواهد امر ليس بالمهم ما دائر مدار صدق عرفى هستيم و در صدق عرفى اينجورى است كه السب هو الشتم حالا يك حرف ديگرى شيخ در اينجا دارد كه اين قابل دقت است ميفرمايد كه «ثم الظاهر أنّه لايعتبر فى صدق السب مواجهة المسبوب [درست است لازم نيست روبرو باشد پشت سرش هم دشنام بدهى دشنام، دشنام است سب، سب است چه روبرويش باشد چه غير روبرويش باشد مواجه نميخواهد، لا يلزم مواجه مسبوب] نعم يعتبر فيه قصد الاهانة و النقص [ايشان ميفرمايد در سب قصد اهانت و قصد نقص معتبر است اگر ما داريم كه مثلا ائمه (صلوات اللّه و سلامه عليه) يقتل بايد احراز بشود روى حرف شيخ كه قصد توهين و قصد تنقيص داشته است ايشان سب را از عناوين قصديه ميداند ميفرمايد بله يعتبر درش قصد اهانت و نقص] فالنسبة بينه و بين الغيبة عموم من وجه»[ نسبت بين سبّى كه قصد توهين ميخواهد و بين غيبتى كه قصد توهين نميخواهد، قصد تنقيص نميخواهد ذكرك اخاك بما يكرهه اين عموم من وجه است براى اينكه اگر با ذكر چيزى كه او خوشش نميآيد قصد توهين داشته باشد، اين هم سب است و هم غيبت، اگر نه، ذكر كرد ديگرى را به ما يكره، امّا قصد تنقيص نداشت غيبت است ولى سب نيست، گاهى جاها هم سب هست ولى غيبت نيست مثل بيان صفاتى روبروى با او اگر صفاتى را روبروى با او ذكر كرد اين سبّ است امّا غيبت حساب نميشود، چون در غيبت عدم حضور و عدم مواجهه درش شرط است بنابراين بين اينها عموم و خصوص من وجه است.] «و الظاهر تعدد العقاب فى مادّة الاجتماع لأنّ مجرّد ذكر الشخص بما يكرهه لو سمعه ولو لا لقصد الاهانة غيبة محرمة و الاهانة محرم آخر»[11]. در اين عبارت شيخ دو تا مطلب آمد يكى اينكه در سب مطلقا قصد اهانت و توهين ميخواهد دوم اينكه در باب غيبت قصد توهين و تنقيص نميخواهيم فقط ذكرك اخاك بما يكرهه، هر دو كلام شيخ قابل خدشه است امّا اينكه ميفرمايد در سب قصد توهين نميخواهيم اين در بعض از مصاديق سب درست است ميگويد كودن، نادان، نميفهمى مطلب را قصد توهين ندارد ميخواهد بگويد تو ملتفت نميشوى، مثل آقايان كه گاهى به ما ميگويند ما با آقايان ميگوييم قصد توهينى كه نيست بيان اين است كه مطلب را ملتفت نميشود خوب بله اين سب كه نيست امّا بعضى از جاها قصد نميخواهد خودش سب است اگر سب برگشت به آن چیزى كه در فارسى ميگويند دشنام، پدر فلان، پدرش آتش بگيرد، پدر سوخته، پدرش را در ميآورم، اگر فحش برگشت اگر سب برگشت به ما يسمي فحش بالفارسية به پدرش و قوم خويش هايش ولو قذف هم نباشد چه برسد به قذف، مثل خواهر فلان، بعد ميگويد من كه قصد توهين نداشتم، ذكر خيرش بود، در تمام مصاديق سب درست نيست پس فرمايش شيخ (قدس سره) على اطلاقه تمام نيست بله در مثل يا وضيع يا كودن، نميدانم يا كودن يا احمق اينجور چيزها قصد ميخواهد اگر قصد توهين نداشته باشد مانعى ندارد دارد به او ميگويد اين سب حساب نميشود، امّا در مصاديقى از سب كه بر ميگردد به فحش عرفى به آن چیزى كه انسان عاقل و انسان وقور نميگويد همين فحشهاى چاله ميدانى به قول معروف، اين فحشهاى چاله ميدانى اينها ديگر دائر مدار قصد نيست حالا ميگويد پدر فلان مادر فلان بعد بگويد كه آقا من قصد فحش نداشتم ميگويند آقا تو فحش دادى چه قصد فحش داشتى چه قصد فحش نداشتى آقاى فلسفى (قدس سره) ميفرمود رفتم يك جا وقتى رفتم ديدم صحبت من است، پشت در ايستادم ببينيم اينها چه ميگويند داشتند هى بدگويى از من ميكردند تا من رسيدم اينها صحبتهايشان را قطع كردند احتمال دادند كه بعضى هايشان را من شنيده باشم گفتند آقا ذكر خير شما بود گفتم بله ذكر خير بود اينكه نميشود، سبّ به فحش قصد نميخواهد اين مال جمله اول پس اطلاق كلام شيخ تمام نيست بله بعض موارد قبول است حالا در باب حرمت اگر شك كرديم كه آيا اين نوع از سب قصد توهين ميخواهد يا اين نوع از سب قصد توهين نميخواهد شك كرديم فلان حرفى كه فلان آقا زده يا خودمان، بدون قصد توهين يك چيزى را گفتيم، شك كرديم اين از آنهايى است كه قصد توهين درش معتبر است تا حرام باشد و موجب تعزیر و حد يا از آنهايى است كه قصد توهين درش معتبر نيست تا حرام باشد اصل، عدم حرمت را اقتضا ميكند، شبهه مصداقيه است اصل حليت است شبهه موضوعيه شك ميكنيم موضوع سب، اين را شامل شده يا موضوع سبّ اين را شامل نشده، اصل عدم حرمت است در باب تعزير و در باب حدّش اضافه هم دارد در باب حد «ادرأوا الحدود بالشبهات[12] هم هست باب حد بر تخفيف هم هست پس اگر ما شك كرديم كه فلان قسم از سب فلان قسم از تنقيص قصد»درش معتبر است يا معتبر نيست مقتضاى اصل حل اين است كه بگوييم قصد درش معتبر است تا قصد نكرده آثار حرمت بار نميشود حد و تعزير هم ندارد ... كما اينكه اگر در يك جايى طرف ميگويد (آنهايى كه قصد ميخواهد فيما يعتبر فيه القصد) طرف ميگويد من قصد تنقيص نداشتم من قصدم يك بحث علمى بود من بحثم اين بود افكارى را باز كنم قصد تنقيص نه فحش، نميفهمند بى سوادند اينجورى است، من قصد تنقيص نداشتم ما شك ميكنيم كه اين قصد تنقيص داشته تا حرام باشد و موجب حد و تعزير نسبت به مردم يا نسبت به ائمه (صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين) اگر خودش گفت من قصد نداشته ام قولش مسموع است لان القصد لا يعلم الا من قِبِل صاحبه با بيّنه و اين حرفها هم نميشود ثابت كرد هيچ راه اثباتى هم ندارد بله در سب به ما يرادف فحش فارسى را آنجا هيچى اين حرفها مطرح نيست آن سبٌ است بحث ما در آن سبى است كه يعتبر فيه قصد التوهين كه شيخ اعظم (قدس سره) به طور مطلق فرموده ما مطلقش را قبول نداريم ما ميگوييم در بعض از جاها دو تا فرق اگر شك كرديم اين قسم از توهين قصد ميخواهد يا اين هم مثل فحشهاى عرفى ميماند اصل حليت است و اعتبار اشتراط. بحث بعدى ما در مستثنيات سب است كجا ميشود فحش داد مستثنيات سب. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - المكاسب253:1. [2] - قواعد الاحکام8:2. [3] - جامع المقاصد 27:4. [4]- مفتاح الكرامة 4 : 68. [5] - المحاسن 274:1 [6]- معجم مقاييس اللغة 3 : 63. [7]- لسان العرب 6 : 137. [8]- مفردات راغب : 220. [9] - المكاسب 255:1 [10]- مفتاح الكرامة 4 : 68. [11]- المكاسب 1: 255. [12] - وسائل الشيعة 28 : 47، كتاب الحدود، ابواب مقدمات الحدود، باب 24، حديث 4.
|