سحر و کلام شيخ در اين زمينه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 146 تاریخ: 1381/10/10 بسم الله الرحمن الرحيم دهمين از محرمات شيخ ميفرمايد سحر است «العاشرة السحر حرام فى الجملة، بلا خلاف، بل هو ضرورىّ»[1] و ظاهراً مرادشان از اين ضرورى يعنى ضرورى فقه نه ضرورى اسلام، چون ممكن است بعضى از مسلمانها حرمتش را ندانند يا عالم نباشند، ضرورى فقه است. اما ضرورى اسلام مثل وجوب نماز صبح يا دو ركعت بودن نماز صبح ظاهراً در اين حد نيست بل امر سهل. به هر حال اگر نظر شيخ به اين است كه ضرورى اسلام است مثل وجوب نماز صبح ما قبول نداريم، اگر مرادش ضرورى فقه است اين له وجه و يكون وجيهاً. كيف كان ايشان ميفرمايد حرمت فى الجمله سحر اين لاخلاف فيه بين علماى اسلام بل هو ضرورى. و قدر متيقن از حرمت سحر يكى از دو مورد ميتواند باشد، يا آنجايى كه سحرى كند كه مضر باشد كالسحر الذى يفرّق بين المرء و زوجته، اينطور سحر و يا سحرى كه همراه با معاصى باشد مثل اينكه خداى ناخواسته با ملوث كردن آيات قرآنيه بخواهد سحر كند. اين يك مورد قدر متيقن؛ آن سحرى كه مضر است يا سحرى كه همراه با حرام است و باز موردى كه اين سحر گوياى عدم ايمان و اينكه كار دست من است و دست خدا نيست، استقلال در عمل. سحرى كه مفيد استقلال در عمل باشد و ساحر خود را مستقل در عمل بداند بگويد منم كه اين كار را ميكنم نه من علل و عوامل را فراهم ميكنم، يعنى كار سحرى را مربوط به خودش بداند نه آن كه مربوط به علل و عوامل. خلاصه بگويد باذنى من اين كار را ميكنم لاباذن الله تعالى. قدر متيقن از حرمت سحر پس آنجايى است كه اين سحر مضر باشد كالسحر الذى يوجب تفرق بين مرء و زوجهاش را و يا آنجايى كه اين سحر موجب معصيتى بشود مثل تلويث آيات الله تعالى، آيات قرآن، اسماء معصومين، بياحترامى به آنها و هتك آنها و يا اينكه گوياى استقلال ساحر در عمل باشد و ساحر مدعى باشد كه من خودم اين كار را ميكنم باذنى، لاباذن الله تعالى. قدر متيقن از حرمت سحر يك چنين مواردى است كه اينطور موارد حرام است. و لايخفى حرمت سحر در اين موارد به معناى اين است كه سحر بما هو سحر حرام است، منتها حرمتش مشروط است. حرمت سحر در اين موارد به معناى اين است كه سحر بما هو سحر حرام است لكن حرمتش مشروط است و آنها قيد حرام هستند نه به معناى اينكه سحر حرام نيست، عنوان مشير است و آن چیزی كه حرام است آن امور است لابمعنى عدم حرمت السحر و أن المحرم آن امور شبيه آن چه كه در باب غنا گفته شده است. مرحوم فيض غنا را حرام ميداند مشروطاً به اينكه داراى محتواى باطل باشد، ولى خود غنا را حرام ميداند نه اينكه محتواى باطل حرام است، و وصف به حال متعلق، و بالجمله حرمت سحر در اين موارد وصف به حال خود موصوف است نه وصف به حال متعلق. بله، سحر در موقعى كه ضرر دارد... دو حرمت دارد يكى حرمة السحر، و يكى حرمة الاضرار. يا آنجايى كه موجب تلويث ميشود دو تا حرمت دارد يكى حرمت السحر و يكى حرمة التلويث نظير باب غنا. غنا اگر داراى محتواى باطل شد دو تا حرمت براى آنها بار ميشود يك حرمت از باب غنا و يك حرمت از باب محتواى باطل. پس اگر ما ميگوييم سحر مع الاضرار يا سحر مع التلويث يا سحر مع استقلال و گوياى استقلال و شرك حرام است اين به معناى اين است كه دو تا حرمت آنجاست نه يك حرمت، وصف مال خود موصوف است .... «ادامه بحث» .... و ذلك قضائاً لظواهر الادلة و الفتاوا، ظواهر ادله و فتاوا اين را ميگويد، ادله و فتاوا ميگويد السحر حرامٌ، ظاهرش اين است كه خود سحر موضوعيت دارد، آنها قيدش هستند و شرطش هستند نه اينكه عنوان مشير است و وصف مال ديگرى است، ظاهر عناوين موضوعيت است، و ظاهر وصف اين است كه مالِ خودِ موصوف است نه مال متعلق موصوف، كما سيظهر بعد از ادله. پس ظاهر ادله و فتاوا هم اين است كه وصف مال خود موصوف است. كيف كان: شيخ (قدس سره الشريف و نور الله مضجعه) استدلال نفرمودهاند به آيات، من حالا نرسيدم بقيه كتب فقهى را نگاه كنم. شيخ به آيات استدلال نفرموده اند براى حرمت، به اخبار استدلال فرمودهاند؛ در حالتى كه كان ينبغى، بل متعيناً على مثل شيخ كه به قرآن و به آيات قرآن هم استدلال بفرمايند يا نقل كنند استدلال به آنها را، چون استدلال به آيات قرآن شده است در كتب حديث كه روايات را مينويسند و اولش آيات را مينويسند، استدلال شده به آيات قرآن. نشده بود هم ميشود استدلال كرد! كان ينبغى للشيخ مع تبحره و مع سرعة انتقاله و تحقيقه، اينكه استدلال به آيات را هم نقل ميفرمودند حالا چه قبول ميكردند و چه قبول نميكردند. فان الاصل فى الحجة الكتاب، الآيات؛ اصل در حجت آيات است، اگر ما عقل را حجت ميدانيم به حكم آيات، اگر سنت را حجت ميدانيم به حكم آيات، اگر اجماع يك جايى حجت است باز چون برميگردد به سنت و سنت بر ميگردد به كتاب، اصل در حجت كتاب است و قرآن است، وحى است ! وحى مستقيم، ولو سنت هم به يك معنا وحى است اما آن وحى غير مستقيم است. وحى مستقيم قرآن است و آن اصل در حجت است، شما روايات مخالف قرآن را ميگوييد كه يضرب على الجدار، پس خوب بود به آيات قرآن هم استدلال ميفرمود. « نقل آيات مربوط به حرمت سحر» و كيف كان: به سه تا آيه در قرآن براى حرمت سحر استدلال شده است. يكى آيه 76 از سوره يونس سوره 10 از سور قرآن كريم. أعوذ بالله من الشيطان الرجيم (فلما جائهم الحق من عندنا قالوا ان هذا لسحر مبين) اين جادوگرى است، موسى وقتى معجزهاش را نشان داد گفتند اين جادوگرى است. (قال موسى أتقولون للحق لما جائكم أسحر هذا و لا يفلح الساحرون)[2] شما اين را سحر ميدانيد و بعد هم ميگوييد كه ساحرها به فلاح نميرسند؟! نخير اين سحر نيست. اين آيه فوق دلالتش اين است كه ساحر به فلاح نميرسد، چه استفهام را انكارى بگيريم كما اينكه علامه طباطبايى[3] تفسير فرمودند يعنى موسى دارد به صورت انكار به اينها ميگويد، ميگويد شما ميگوييد اينها سحر است ساحرها هم پيروز ميشوند، چه نه! و لا يفلح الساحرون را يك جمله مستقل بگيريم. به هر حال بيش از عدم فلاح ساحر را نميفهماند، عدم فلاح أعم از حرمت است. بله فلاح نيست، رستگارى و رسيدن به نتيجه نيست اما از كجا كه حرام باشد؟! اين آيه سوره يونس كه نفى فلاح شده در آن از ساحرون دليل بر حرمت نيست كما هو الظاهر، براى اينكه نفى فلاح أعم است از حرمت، هيچ ملازمه اى با حرمت ندارد. مثل اين آيه است، آيه در سوره طه، آنجا هم همين داستان موسى و فرعون است، آيه 69. در آنجا هم دارد (و الق فى ما يمينك تلقف ما صنعوا انما صنعوا كيد ساحر و لا يفلح الساحر حيث أتى)[4] اين هم باز نفى فلاح ميكند و نفى فلاح أعم است از حرمت. اين دو تا آيه دلالت بر حرمت ندارد، اما در سوره بقره آيه 102 است، در آنجا اين نحو دارد آن داستان معروف، داستان هاروت و ماروت و يتعلمون به السحر. (واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان و ما كفر سليمان و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر)[5] اين يك جايش كه دلالت بر حرمت ميكند يعلمون الناس السحر، شياطين سحر را به مردم ياد ميدادند. پس معلوم ميشود سحر از كار شياطين است و حرام است. (و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنة) اينها هم ياد ميدادند منتها ميگفتند كه ما براى آزمايش و اختبار داريم ياد ميدهيم (فلا تكفر) يعنى به متعلمشان ميگفتند كه كافر نشو. (يتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه) اينها ميرفتند ياد ميگرفتند چيزهايى كه بين مرد و زنش ايجاد اختلاف كند. (و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله) اما اينها نميتوانند در نظام خلقت دخالت كنند، نظام خلقت بستگى به اذن خدا و سلسله علل و معاليل دارد. (و يتعلمون ما يضرهم و لاينفعهم و لقد علموا لمن اشتراه ما له فى الآخرة من خلاق و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون)[6] اينجا هم باز ميفهماند كه اين سحرى را كه اينها ياد ميگرفتند، سحرهاى مضر را ياد ميگرفتند و لبئس ماشروا، بد چيزى بود آن چيزى كه فروختند خودشان را به آن، هم از مناسبت حكم و موضوع حرمت استفاده ميشود چون ميگويد ما يضرهم و لاينفعهم و هم از اينكه ميفرمايد اينها در آخرت سهمى ندارند ما له فى الآخرة من خلاق، و هم لبئس ماشروا به انفسهم لو كانوا يعلمون، اينها بد خريدارى كردند و بد كارى را انجام داده اند. اين آيه هم يا از جهات ثلاثه يا از جهت واحده اين ذيل هم بر حرمت سحر مضر دلالت ميكند، هم صدرش دلالت ميكرد و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر و هم اين ذيلش دلالت ميكند بر اينكه سحر مضر يكون حراماً. اين از نظر آيات، پس اين آيه بر حرمت دلالت ميكند و ميفهماند كه حرام است منتها سحر فى الجمله يعنى سحرى كه مضر باشد، سحر نافع را ديگر كارى ندارد. (سؤال و پاسخ استاد): نه، همهاش را نگفته است، گفته كه چه كار شيطان است! پس اين حرام است كه آن دو تا فرشته هم كه آمدند گفتند اين كار را نكنيد، اصلا آمدند سحر را ياد بدهند اما گفتند كافر نشويد. ما آمدهايم براى آزمايش، ما آمدهايم سحرى ياد بدهيم كه شما كافر نشويد، كافر شدن به اين است كه مضر را بياورد. اين راجع به قرآن. «نقل روايات مسأله و نقد آن ها» و اما روايات: روايات را بعضيهايش را در ابواب مكاسب محرمه آورده اند كه شيخ بعضى آنها را متعرض شده است و بعضيهايش هم در باب حدود آمده است. لكن اين رواياتى كه براى حرمت سحر به آن استدلال شده چه در وسائل در باب بيست و پنج ابواب ما يكتسب عنوانش تحريم و تعلم سحر و چه در ابواب حدود و چه آنهايى كه غير صاحب وسائل مثل مستدرك نقل كرده اند يا در غير كتب اربعه آمده، اينها دو دسته هستند. يك دسته از آن روايات در ذيل اين آيه شريفه آمده، آن روايات بر فرض اينكه سندش تمام باشد كه تمام نيست ؛ استدلال به رواياتى كه در ذيل آيه شريفه آمده نادرست است، چرا؟ براى اينكه مفسر خبيرى همچون علامه طباطبائى[7](قدس سره) وقتى ميرسد به اين آيه ميگويد مفسرين در تفسير اين آيه اختلافات زيادى دارند و بعد بيان ميكند اين اختلافات را و احتمالات را ضرب در هم ميكند، ميگويد اين آيه بيش از يك ميليون و دويست هزار احتمال در آن وجود دارد و مثل اين آيه يك آيه هم ميگويد در سوره هود هست، در سوره هود هم آنجا هم ميگويد يك آيه هست كه اينقدر احتمال دارد. بعد هم يك استفاده حَسَنى ميكند ميفرمايد ببينيد اين آيه با اينكه بيش از يك ميليون و دويست هزار احتمال در آن هست باز آن زيبائى خودش را از دست نداده است يعنى معما نشده، يعنى اينطور نشده كه معناى آيه روشن نباشد؛ ظاهرى دارد كه نسبت به محتملات آن ظاهر و مصاديق آن ظاهر اختلاف فراوان شده نه اينكه خودش معما شده باشد، ميفرمايد با اين همه احتمالات باز اين آيه زيباست، بتقرير منى، باز اين آيه غلق ندارد باز اين آيه معما نيست باز معانى آيه معلوم است مثل اينكه در مطول دارد كه آن شخص آمده بود دورش جمع شده بودند ما لكم تكأكأتم علىَّ كتكأكؤكم على ذى جنة افرنقعوا عَنّى، خوب اينها نفهميدند چه دارد ميگويد، گفتند شايد ديوانه شده تورات دارد ميخواند. يا بعد از نظر الفاظ و قرب قبر حرب قبروا و قبر حرب بمكان قبروا هفت هشت تا قاف جمع شده اما شما ميبينيد كه باز گفتنش خيلى مشكل است ولى در قرآن جمع ميشود گفتنش هم خيلى آسان است، (اذ قربا قرباناً فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الآخر قال انّما يتقبل الله من المتقين)،[8] (بسم الله الرحمن الرحيم قل أعوذ برب الناس، ملك الناس، اله الناس، من شر الوسواس الخناس، الذى يوسوس فى صدور الناس)[9]، حالا من آن آيه ها را خواندم فقط از نظر زيبائى در كلام. ولى غرض علامه طباطبايى اين است كه اين آيه با اينكه بيش از يك ميليون و دويست هزار احتمال دارد باز هم ظاهرى دارد، روشن است، باز هم قرآن نور است، معما نشده، گيج گيجك نميگيرد آدم در معناى ظاهرش، بله در مصاديق او اين همه اختلافات هست. با اين نظريه يك محقق خبير و يك مفسر خبير كه مفسرى بوده مسلط بر آيات قرآن و بر روايات و بر ادبيات ـ يك آقايى بود يك وقت ميگفت در قم دو نفر ادبياتشان خيلى خوب است، يكى علامه طباطبايى (قدس سره) و دومى مرحوم حاج شيخ عبدالجواد جبل آملى كه ما نزد او كفايه و مقدارى از مكاسب را خوانديم و بعضى از فضلاى ديگر. خوب ادبياتش هم اينطورى است ـ بنابراين رواياتى كه در ذيل اين آيه است اگر سند و دلالتش هم تمام باشد ما نميتوانيم با اين همه احتمالاتى كه در آيه هست از آن استفاده كنيم مگر آن چیزى كه موافق با ظاهر خود قرآن باشد مثل همانطورى كه ما استفاده كرديم كه آن ديگر احتياجى هم به روايات نيست. يك دسته از روايات اينطورى هستند. بعضى از روايات هم يك قصه شخصى است، ما از قصه شخصى چيزى نميتوانيم در بياوريم. اين روايت 1 باب 25 كه اين روايت را كه صدوق هم نقلش كرده قرب الاسناد هم نقلش كرده و شيخ هم آن را نقل كرده، مشايخ ثلاثه هر سه اين روايت را نقل كرده اند، فروع، تهذيب، فقيه. روايت اين است «محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن أبيه عن شيخ من اصحابنا الكوفيين قال دخل عيسى بن شفقى على أبى عبدالله(ع) و كان ساحراً يأتيه الناس و يأخذ على ذلك الاجر [جادوگر بوده پول هم ميگرفته است] و قال له جعلت فداك أنا رجل كانت صناعتى السحر [كار من جادوگرى است] و كنت آخذ عليه الاجر [پول هم ميگرفتم] و كان معاشى [زندگيم هم با او اداره ميشود] و قد حججت منه [با آن پولها مكه هم رفتم] و منّ الله على بلقائك [خدا منت گذاشت خدمت شما رسيدم] و قد تبت الى الله عزوجل فهل لى فى شىء من ذلك مخرج؟ [آيا راهى هست كه من از آن گرفتاريها نجات پيدا كنم؟] فقال له ابو عبدالله(ع) حل و لا تعقد»[10] به اين روايت نميشود استدلال كرد براى اينكه قضيه شخصيه است، ما چه ميدانيم اين مرد ثقفى چگونه بوده و اگر صرفنظر كنيم از قضيه شخصيه بودن در آن خلاف قاعده هست، براى اينكه اگر اين سحرها حرام بوده و اين پولش را گرفته پولها هم بر آن حرام بوده! حالا با آن پولها هم رفته مكه حرام ديگرى مرتكب شده است، توبهاش به اين است كه پولها را برگرداند به صاحبهايش، اگر نيستند براى آنها صدقه بدهد. حضرت هيچ نفرمودند راجع به آن اموال. اگر از قضيه شخصيه بودن صرف نظر كنيم اشكال خلاف قاعده در آن هست! كيف لم يقل له بِرَدّ اموال ؟! «فان الله اذا حرم شيئاً حرم ثمنه»[11]. وقتى كه حرام كرده يك چيزى را ثمنش را هم حرام كرده است. (سؤال و پاسخ استاد): توبه اش چيست ؟ ميگويد جادوگر هستم آمده ميگويد حضرت آقاى حيدرى من جادوگر هستم پولهايى هم پيدا كردم رفتم، توبه كردم راه من از اين كه از اين گناهها نجات پيدا كنم چيه؟ شما چه ميگوييد؟ ميگويد خمسش را بده! خوب بله آن هم احتمال دارد، اگر مال تلف شده باشد و مخلوط به حلال و حرام شده باشد. بنابراين اگر از قضيه شخصيه بودن صرف نظر كنيم اين خلاف قاعده در آن هست، كيف لم يأمره(ع) به رد آن مال فان الله اذا حرم شيئاً حرم ثمنه و كيف لم يذمه على اين همه گناه! يك عمر گناه كرده ... مقتضاى تربيت و هدايت آن هم مثل امام (سلام الله عليه) ولو اين توبه كرده است اما خوب بود يك مقدار مذمتش كند كه بعد ديگر دوباره برنگردد! شما در آن قضيه ميبينيد كه يك مردى آمد خدمت امام صادق(ع) يا پيغام داد نميدانم بعيد العهد هستم. گفت من در تشكيلات بنى الاميه بودم، پولهايى را پيدا كردهام؛ حضرت فرمود همه آن پولها را در راه خدا صدقه بده، بعد هم فرمود بله همين شماها بوديد كه اين ظلمها به ما شد، اگر شما سياه لشكر بنى الامية نميشديد او نميتوانست ظلم کند. اينجا هم بايد يك چيزى ميفرمود! حضرت ميفرمود بد كرديد كه زن و مردها را از هم جدا كرديد، اين چه كارى بود كه دختر و پسرها را به جان هم انداختيد؟ يك چيزى مذمت ميكرد، عدم ذم خلاف مقام هدايتى است من الامام المعصوم(ع) بالنسبة الى التائب. اين هم يك شبهه. شبهه ديگر كه دارد اينكه اگر اين استدلال به اين روايت تمام باشد معلوم ميشود كه سحر بين زن و شوهر باطل كردن سحر مانعى ندارد، اما سحر به عنوان بستن درست نيست، حل و لا تعقد. يك سحر بسته شده را باز كن اما خودت ديگر يك گرهى نزن، اين باز دلالت ميكند كه سحر فى الجمله حرام است. اين كه بعضي ها خواستند بگويند كه اين حل و لاتعقد يعنى حل به دعا، برو دعاى كميل بخوان، دعاى سمات بخوان، دعاى ندبه و توسل برايشان بخوان؛ گفتهاند اين حل يعنى حل بالذكر و الدعاء و القرآن و اين دلالت نميكند بر حليت سحر فى مقام الحل هو كما تری، ببينيد اصلا ميشود اينطورى معنا كرد؟ مرد ميگويد من يك عمر جادوگر بودم، حالا توبه كردهام، راهى دارم؟ حضرت ميفرمايد كه باز كن و نبند، يعنى باز كن با دعا و قرآن اى ساحر، تو برو با دعا و قرآن باز كن ولى نبند با سحر. اصلا نميخواند، ظاهر حديث اين است به ساحر ميگويد با سحرت با جادوگرى باز كن اما نبند. يك زن و شوهر را اگر جادويشان كردند شب زفاف اينها را برو درست كن، اما ديگر گره نزن وقت عقد، وقت خواندن صيغه گره نزن كه اين زن و شوهر نتوانند ازدواج کنند، چون فرهنگ ديروز اينطورى بوده، ميگفتند اگر عاقد دارد صيغه دختر را ميخواند يك كسى آن وقت يك چيزى گره بزند اينها شب زفاف نميتوانند داماد بشوند و لذا خدا رحمت كند گذشتگانتان را مرحوم والد من براى اينكه اين وسوسه پيش نيايد بعد از آنكه خطبه را ميخواندند ميگفتند حالا يك جايى ميرفتند كه ندانند كى دارند ميخوانند، يك اطاق ديگرى و صيغه را آنجا اجرا ميكرد كه فردا اگر دختر و پسر نتوانستند زفاف كنند نگويند كه اينها اينطورى كردند و گره زدهاند و نشده است. به هر حال حل و لاتعقد، اين هم ظاهر اين است. پس اين روايت هم قضية شخصية و اگر از قضيه شخصيه اش برويم كنار هم خلاف قاعده در آن هست، هم خلاف صناعة الهداية در آن هست و هم تازه دلالت ميكند بر اينكه سحر للحل يعنى ابطال السحر مانعى ندارد اما بستن سحر مطلقا حرام است. چه بستن در آنكه نفع دارد و چه بستن در آنكه ضرر دارد و اين حملى كه آقايان فرموده اند تمام نيست. بقيه روايات براى فردا انشاء الله. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- المكاسب 1: 95. [2]- يونس (10) : 77. [3]- الميزان 10: 109. [4]- طه (20) : 69. [5]- بقره (2) : 102. [6]- بقرة (2) : 102. [7]- الميزان 1 : 233. [8]- مائده (5) : 26. [9] - ناس (114) 6-1 [10]- الكافي 5 : 115، حديث 5. [11]- عوالي اللئالي 2 : 110، حديث 301.
|