وجوب کفايي براي واجد شرايط قضاء به دو شرط
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 16 تاریخ: 1393/7/9 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «وجوب کفايي براي واجد شرايط قضاء به دو شرط» در مسئله يکم آمده بود: «يحرم القضاء بين الناس و لو في الاشياء الحقيرة اذا لم يکن من اهله. فلو لم ير نفسه مجتهدا عادلا جامعا لشرائط الفتيا و الحکم حرم عليه تصديه... و يجب کفاية علي اهله... [وجوب کفايي شرط است، لکن اين وجوب کفايي مشروط به دو شرط است: يکي اينکه اگر بخواهد قضاوت کند، ضرري متوجه او نباشد، پس اگر ضرر يا خطر و حرجي برايش دارد، وجوب کفايي هم بر او نيست و وجوب، با لاضرر و لاحرج، مرتفع ميشود. شرط دوم اين است که احتمال بدهد حکمش تأثير ميکند، اما اگر يقين دارد که هرچه حکم کند، کسي نميپذيرد و ترتيب اثر نميدهد، وجوب قضاء براي فقيه يا واجد شرايط قضاء نيست. «حرمت ترافع به قضاوت جور، بنا بر ديدگاه امام خميني(قدس سره)» مسئله چهارم:] يحرم الترافع الي قضاة الجور [ترافع به قضات جور، حرام است] أي من لم يجتمع فيهم شرائط القضاء، فلو ترافع اليهم کان عاصيا، و ما أخذ بحکمهم حرام اذا کان دَينا، و في العين اشکال الا اذا توقف استيفاء حقه علي الترافع اليهم فلا يبعد جوازه سيما اذا کان في ترکه حرج عليه، و کذا لو توقف ذلک علي الحلف کاذبا جاز»[1]. بحث در مسئله چهارم در چند امر تمام ميشود؛ چون چند مطلب و مسئله در اينجا هست: اول: حرمت ترافع؛ راجع به مسئله اول؛ «دلالت روايات بر حرمت قضاوت قضات منصوب از طرف خلفا» حديث يکم، صحيحه عبدالله بن سنان: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى اشعري عن أحمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: «أيما مؤمن قدم مؤمنا في خصومة إلى قاض أو سلطان جائر فقضى عليه بغير حكم الله فقد شركه في الإثم».[2] يک قسم ديگري هم از اين روايت استفاده ميشود. او را به سراغ يک سلطان جائر يا قاضي برده است که برحسب مباني مذهب تشيع قضاوت نميکند، بلکه بر مباني ديگري قضاوت ميکند، اين فقد شرکه في الاثم، اين حرام است. رجوع به قاضي يا سلطان جائري که بر غير حکم ائمه حکم ميکند، حرام است، ولي اگر اين قاضي و سلطان جائر، وفق مرام ائمه حکم ميکند، اين روايت شاملش نميشود و ظاهرش اين است که حرام نيست؛ تعيين کرده و قيد، مفهوم دارد و مقام بيان ضابطه است، اينجا حرام نيست، ولو اينکه اين سلطان و قاضي به ديگران ظلم ميکند، ولي در مقام حکمش حسب مبناي اهل بيت (سلام الله عليهم اجمعين) و موازين تشيع حکم ميکند. اين را دليل نداريم که ترافع به او حرام باشد. روايت دوم: عن أبي بصير عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: «في رجل كان بينه و بين أخ له مماراة في حق، [اينها با هم در يک حق، دعوا دارند] فدعاه إلى رجل من إخوانه ليحكم بينه و بينه، [گفت نزد فلاني برويم تا قصه ما را حل کند] فأبى إلا أن يرافعه إلى هؤلاء [ابوبصير ميگويد که او گفت نميآيم، مگر اينکه نزد اينها برويم. هولاء، اشاره به همان خلفاي جور و کساني است که مقابل ائمه ميايستادند. البته نسخ دارد «اي رجل» ميگويند با کافي و فقيه و تهذيب، موافق نيست و اينگونه است: «أي رجل کان بينه و بين أخ له مماراة في حق فدعاه إلى رجل من إخوانه ليحكم بينه و بينه فأبى إلا أن يرافعه إلى هؤلاء»] كان بمنزلة الذين قال الله عز و جل: (أ لم تر إلى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك و ما أنزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به)».[3] اين درباره اينها سخن ميگويد، نه آن قاضي که از طرف سلاطين – غير خلفا- نصب شده باشد. روايت بعدي، روايت ابوبصير است: عن أبي بصير قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام) قول الله (عز و جل) في كتابه: (و لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها إلى الحكام). فقال: «يا أبا بصير! إن الله (عز و جل) قد علم أن في الأمة حكاما يجوزون أما إنه لم يعن: حكام أهل العدل و لكنه عنى حكام أهل الجور [حکام اهل جور را ميگويد، حاکماني که اهل جور و ستم هستند؛ يعني بر غير حق، قضاوت ميکنند و آنها را ميگويد. آيه هم آيه 88 سوره بقره است و قبلش هم اين معنا را ميگويد: (و لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها إلى الحكام لتأكلوا فريقا من أموال الناس بالإثم) آنجا ميبرد تا مال مردم را بخورد. مراد از اين آيه، آنگونه حکام هستند.] يا أبا محمد إنه لو كان لك على رجل حق فدعوته إلى حكام أهل العدل فأبى عليك إلا أن يرافعك إلى حكام أهل الجور ليقضوا له [ميخواهد آنجا ببرد که حکم را به نفع خودش بگيرد] لكان ممن حاكم إلى طاغوت و هو قول الله (عزّ و جل): (أ لم تر إلى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك و ما أنزل من قبلك يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت».[4] پس اين هم جايي را ميگويد که ميخواهد دعوا به سراغ حاکم جائري ببرد که به نفع خودش حکم بدهد. روايت چهارم اين باب، مقبولة ابن حنظله است: قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان او إلى القضاة أ يحلّ ذلك؟ فقال: «من تحاكم إليهم في حق أو باطل فإنما تحاكم إلى الطاغوت و ما يحكم له فإنما يأخذ سحتا و إن كان حقا ثابتا، لأنه أخذه بحكم الطاغوت [طاغوت، صيغه مبالغه و به معناي طغيان بسيار است] و قد أمر الله أن يكفر به»[5] اينجا دارد: «رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان و إلى القضاة»؛ يعني فتحاکما الي سلطان چهارده قرن قبل يا آن سلطان، همان سلطانهاي عصر خودش را ميگويد؟ سائل ميگويد به سراغ اينها رفتم. ذيلش هم که تعليل آمده، تعليل به اين است که مراجعه به طاغوت باشد و اگر بنا باشد رئيس جمهوري که کشوري را اداره ميکند، يک قاضي را قرار داده که مشغول قضاوت است، اگر من به آن قاضي مراجعه کنم، به طاغوت مراجعه کردهام؟ يک رئيس جمهور است که درست عمل ميکند و ظلم نميکند الا آنکه هر حکومتي دارد، اضافه بر آن، مشکل دارد (ان الانسان ليطغي ان رآه استغني)،[6] هرکس قدرتي پيدا کرد، ظلم ميکند، نِسبي هم هست؛ از يک بچه ششساله و دهساله گرفته تا به بالاترها برسد. زيادتر از آن، خيلي خطرناک است که متأسفانه برخي مملکتها گرفتارش هستند. اين طاغوت، آن جور آدمي است، کثرت در طغيان و ظلم، نه اينکه درست عمل ميکند، او را شامل نميشود. يک رئيس جمهور است يا يک سلطان است که درست عمل ميکند، چطور شاملش ميشود؟ آن هم آيا طاغوت است و حکم به خلاف ميکند؟ نميدانم چطور بايد گفت شامل آنها هم ميشود؟ اين فقط اختصاص به آنگونه افراد دارد. روايت ديگر، روايت ابي خديجه، روايت پنجم اين باب است: سالم بن مکرم الجمّال قال: قال ابو عبد الله جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام): «إياكم أن يحاكم بعضكم بعضا إلى أهل الجور [مواظب باشيد به سراغ اهل جور نرويد] و لكن انظروا إلى رجل منكم يعلم شيئا من قضايانا فاجعلوه بينكم فإني قد جعلته قاضيا فتحاكموا إليه»،[7] اهل الجور را يک روايت ديگر معنا کرده و در آن آمده بود کسي که به او مراجعه ميکند تا به نفعش حکم کند. روايت بعدي، روايت حلبي است: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام) ربما كان بين الرجلين من أصحابنا المنازعة في الشيء فيتراضيان برجل منا فقال: «ليس هو ذاك إنما هو الذي يجبر الناس على حكمه بالسيف و السوط».[8] آن مال کسي است که بخواهد با سيف و سوط، حکومت جائرانه بکند. روايت بعدي از علي بن فضال است: قال: قرأت في كتاب أبي الأسد إلى أبي الحسن الثاني (عليه السلام) و قرأته بخطه سأله ما تفسير قوله تعالى: (و لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها إلى الحكام) فكتب بخطه: «الحكام القضاة [ثم كتب تحته:] هو أن يعلم الرجل أنه ظالم فيحكم له القاضي فهو غير معذور في أخذه ذلك الذي قد حكم له إذا كان قد علم أنه ظالم».[9] اين هم اصلاً ربطي به قضات اهل جور ندارد. اينها رواياتي است که در اينجا آمده و هيچکدامش نميتواند دليلي بر اين مطلبي که در ظاهر عبارات اصحاب است که مراجعه به قضات اهل جور، مراجعه به طاغوت است و مراجعه به آنها حرام است، باشد. البته ممکن است اينگونه گفته بشود که قرار گرفتن کسي که صلاحيت منصب قضاء را ندارد، عند العقلاء قبيح باشد؛ چون ميگويند هر کاري را بايد به اهلش بدهند و اگر به دست نااهل بدهند، فسادش زياد است. «شرايط قاضي» اللهم الا ان يقال که مراجعه به قضات غير واجد شرايط که يکي از آنها اين است که منصوب از طرف ائمه معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) باشد، ولي اينها منصوب از طرف آنان نيستند، اين قبيح عند العقل و العقلاء، و آن کسي که خودش را براي اين کار نصب ميکند، مذمت ميکنند؛ بگوييد مراجعه من هم به سوي کسي که اهليت ندارد، عند العقلاء موجب مذمت و شرعاً حرام است. لکن اولاً: اينکه آيا اين قبحها تا سرحد حرام شرعي است و در همه جا اين طور است؟ محل تأمل است. بحث بعدي اين است و در مسئله شرايط قاضي بحث خواهد شد که آيا اصلاً مسئله قضاوت يکي از احکام شرعيه است - کما اينکه مال اليه فقيه متقي مرحوم سيداحمد خوانساري و از عبارات صاحب جواهر برميآيد که درصدد بيان همين است- و يا نه، يکي از مناصب است. آن وقت شما ميگوييد مراجعه به کسي که از طرف ائمه نصب نشده، حرام است. اگر گفتيد از مناصب نيست، بلکه حکم شرعي است و بنابر اين است که هرکس به مذاق اهل بيت حکم کند. گفت اگر کسي واجد شرايط است، ولو از طرف اوباما يا فلان رئيس جمهور براي قضاوت، نصب شده و بناست بر مذاق اهل بيت حکم کند، اگر نصب شرط نباشد، دليلي بر حرمت رجوعش نداريم. به هرحال، اين مسئله کلي که در عبارات اصحاب به قضات جور اشاره شده است، لا سيما اين عبارت سيدنا الاستاذ که به «من لم يستجمع فيه الشرائط» شرح کرده، ظاهراً دليلي ندارد و آنکه دليل بر آن هست، حرمت مرافعه به قضات منصوبين از طرف خلفاي مستقلّين و مستبدّين در مقابل ائمه معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) است و يا قاضياي است که من ميدانم حق ندارم، ولي به نزدش ميروم تا به نفع من حکم کند. نه اينکه قاضي از طرف سلاطين را هم بگويد، ولو اينکه حکم آن قاضي به عدل باشد. بحث دومي که بر اينجا متفرع شده و فرعي را که در اينجا متعرضش شدهاند، اين است که: «فلو ترافع اليهم کان عاصيا، و ما أخذ بحکمهم حرام اذا کان دَينا، و في العين اشکال». يک جهت ديگر اين است که اگر کسي به اين قضات اهل جور، رجوع کرد و او نيز حکمي در عين يا دين داد، حرام است. مقبوله ابن حنظله بر اين معنا دلالت دارد: «من تحاكم إليهم في حق أو باطل فإنما تحاكم إلى الطاغوت و ما يحكم له فإنما يأخذ سحتا و إن كان حقا ثابتا لأنه أخذه بحكم الطاغوت و قد أمر الله أن يكفر به قال الله تعالى يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به» که گفتهاند از اين روايت برميآيد که اگر قاضي حکم کند، چه به عين شخصي باشد؛ مثلاً کتاب مرا دزد برده و من مراجعه ميکنم تا آن را بگيرم، آن قاضي هم حکم داد من کتابم را بگيرم، ولي گفتهاند اين ما يأخذه يکون حراماً. چه ذمه من باشد، همين حکم را دارد؛ مثلاً صد تومان از او طلبکارم، نزد آن قاضي ميروم و او هم حکم ميکند که بدهکار، صد تومان مرا بدهد، ولي صد توماني که من ميگيرم، يکون حراماً. آيا اين حرمت در چنين مواردي، فقط حرمت اخذ است و تصرفاتش مانعي ندارد، يا نميتواند در آنچه از او ميگيرد، تصرف کند و ديگر مال او هم نيست و عين از ملکيتش خارج ميشود؟ لا يخفي که اين مقبوله ابن حنظله هم به مراجعه به قضات آن زمان اختصاص دارد. فلذا ما در ذيل عبارت «في العين اشکال» نوشتهايم: فيما کانت القضاة کذلک، منصوبين من قبل الظالمين من الحکام و الخلفاء و السلاطين و اما في ما لم يکونوا منصوبين من قبلهم، فالظاهر عدم الاشکال في حلية العين و المقبولة التي صارت سببا للإشکال مختصة بالمنصوب من قبل هؤلاء الظالمين المستبدّين في مقابل الائمة المعصومين (سلام الله عليهم اجمعين). «وَ صَلَّي اللهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرين»
|