وجوب قضاء از باب مقدمه امر به معروف و نهي از منکر در کلام فقهاء
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 18 تاریخ: 1393/7/23 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «وجوب قضاء از باب مقدمه امر به معروف و نهي از منکر در کلام فقهاء» مسالة 5: «يجوز لمن لم يتعين عليه القضاء الارتزاق من بيت المال، ولو کان غنيا، و ان کان الاولي الترک مع الغني، و يجوز مع تعيّنه عليه اذا کان محتاجاً».[1] «خطبه معروف سيدالشهداء در آغاز نهضت عاشورا» جالب است که در آغاز محرّم، خطبه معروف سيد الشهداء، ابا عبدالله (روحي و ارواح العالمين له الفداء) دارد که من به طرف عراق ميروم و غرضم اين است که «أريد ان آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و أسير بسيرة جدي و ابي».[2] من به اين جهت به عراق ميروم که با سيره پيامبر حرکت کنم و امر به معروف و نهي از منکر کنم. معلوم است که سيره رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) دعوت ناس بود، لساناً با موعظه و حکمت و مجادلة بالتي هي احسن، کما امر به الله تعالي: (ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن).[3] اين، دستور ذات باري تعالي به نبي مکرم اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) است که مردم را با حکمت و با اموري متقن و محکم، دعوت کن. اصلاً حکمت را از باب احکام و قدرتش «حکمت» مينامند. (كتاب أحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير)[4] و حکما را از اين باب، «حکما» مينامند که مطالبشان برهاني و متقن است، نه خيالي و خيالبافي و موهوم آنگونه نيست که نشسته و فکر کرده باشند، خواب نيست الا در موارد خاصهاي که خوابش هم داراي مصلحت و خصوصيتي بوده است. پيامبر و همه انبياء، با حکمت دعوت ميکردند؛ يعني با ادله و براهين قطعيه؛ مثلاً معجزات پيامبران، براهين قطعيه بود و ديگران نميتوانسته اند انجام بدهند. تسبيح گفتن سنگريزه در دست يک نفر در آن روز، براي همه غير ممکن بوده است و شايد تا سالهاي زيادي هم براي همه غير ممکن باشد، اما معجزه، براي مردم آن روز عجز بود و با ديدنش ايمان ميآوردند. يا امر به درخت و به حرکت در آمدن درخت، يا انداختن عصا و تبديل شدنش به اژدها و يا زنده کردن مرده، يا درمان مرضي که در آن روز، قابل معالجه نبود، ولي انبياء ميآمدند و آن را درمان ميکردند. (وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيي الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ)[5] فرمود: من با اذن خدا اين کارها را ميکنم و اينها براهين قطعيه بود. خود قرآن کريم يک برهان قطعي است، نه از يک جهت و دو جهت و ده جهت، بلکه هر روزي که بر بشر ميگذرد، بشر به اتقان و محکم بودنش پي ميبرد. وقتي شما به آيات قرآن نگاه ميکنيد، ميبينيد قرآن چه قدر به علم و دانش، ترغيب کرده و چه تعداد آيات درباره علم و دانش نازل شده، يا آموختن قرآن را خودش نعمت ميداند: (عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسان).[6] نعمت خدا را بيان ميکند و روايات و آيات قرآن ما آکنده از ترويج به علم و دانش است، نه تنها علم و دانش بلکه احکام و قوانين اسلام هم اهميت زيادي دارد، به شرط آنکه عامل به آن باشيم، ولي اختصاص به آن ندارد و همه علوم را شامل ميشود و درباره همه علوم، اينگونه است. علمي که در اسلام، مورد ستايش و مدح است، مطلق علوم است. «اطلبوا العلم ولو بالصين»[7]، «اطلبوا العلم من المهد الي اللحد». علما و دانشمندان به طور کلي ارزشمندند. اين در همه ازمنه است، قرآن، دين علم و دانش است. در اسلام از پنجاه و چهار يا پنجاه و شش کتابي که اسلام دارد، يک کتاب الحدود و يک کتاب الديات با چند صفحه و يک کتاب القضاء دارد که مسئلهاي در آن نيست و قضاء يک امر عادي و طبيعي است. در قضايي که بايد قاضي طرفين را مساوي ببيند، نبايد جواب سلام يک نفر را قبل از ديگري بدهد. در داستان معروف دارد، امير المؤمينن (سلام الله عليه) را وقتي به محکمه بردند، قاضي - ظاهراً شريح قاضي بود - به آن حضرت گفت: يا امير المؤمنين، بنشين يا با يک لقب ديگري، مثل ابوالحسن. ولي ديگري را با اسم عادياش خواند. امير المؤمنين اعتراض کرد که اين قضاوت تو درست نيست، چون مرا با لقب صدا کردي تا طرح دعوا کنم، ولي او را با اسم خواندي، چون لقب در اعراب، نوعي احترام بود و آن همه مسائلي که در باب قضاء هست و هنوز بشريت از رسيدن به آن عاجز است و بحثي ندارد و عين بشريت است؛ عين خواسته همه است، عين سهولت است؛ عين ارفاق است؛ عين لطف است. حدود و ديات هم که ظاهرش يک نحوه خشونت دارد، اين طور نيست که خشونت باشد، بلکه با بحث تفصيلي خودش خشونت نيست، بلکه جزايي است که همه دنيا قبول دارند، دنيا پذيرفته که بايد مجرم را مجازات کرد، منتها مجازات در اسلام به عنوان تعزير، براي جلوگيري است؛ به هر نحوي که جلوگيري ميکند. عمده جزاء در اسلام، تعزير است و الا موارد حدود، بسيار محدود است و به گونهاي است که کمتر اتفاق ميافتد که آيين دادرسي آن محقق بشود. کشف اللثام، فاضل هندي (قدس سره) ميگويد: «قد يتحقّق التعزير بالأمر بحضوره في محکمة القضاء»، اگر يک نفري آبرومند است و تهمتي متوجه او شد، صرف اينکه به او بگويند بايد به محکمه بيايي تا جواب اين تهمت را بدهي، او پشيمان ميشود و اين، تعزير اوست يا با يک نامه، همين تعزير اوست. امروز در تعزيرات اداري، نامه توبيخ روي پرونده ميگذارند و اين، همان چيزي است که کاشف اللثام در آن زمان گفته و مطلق جزاء است، منتها نه جزاي همراه با خشونت، نه اينکه او را بزنيم تا له و لورده بشود. يکي از اقسام قتل صبر، يکي از تفاسير قتل صبر که شهيد ثاني در مسالک، در کتاب الجهاد نام ميبرد، اين است که کسي را زنداني کنيم تا بميرد، بگوييم اين بايد در زندان بماند تا بميرد، اين، قتل صبر است و علاوه بر ديه، قصاص دارد. اگر کسي را در زندان نگاه داشتيم تا بميرد، يک وقت کسي است که دزدي کرده، دستش را بريدهايم، دوباره دزدي کرده پايش را قطع کردهايم، باز دزدي کرده، به زندانش افکندهايم، به حبس ابد محکومش کردهايم تا جامعه از گزندش در امان باشد، باز در زندان هم از زندانيان سرقت ميکند. در آنجا گفته اند مجازاتش به کشته شدن است. ولي اگر کسي را بي جهت در زندان يا خانه و زندگياش نگاه داريم تا ده سال؟ پانزده سال؟ ميگويد نه، تا وقتي که جنازهاش را بياوريم. اين که همان مسئله موسي بن جعفر (سلام الله عليه) ميشود که آن حضرت را آن قدر در مطموره نگاه داشتند تا جنازهاش را آوردند، کالعرش حمّل فوق أربع حاملي، جنازهاش را آوردند. اين قتل صبر است. نگاه داشتن يک نفر در حصر و خانه و زندان تا بميرد، وقتي ميپرسند تا چه مدت بايد اينجا باشد؟ ميگويند بايد بماني تا جنازهات را ببريم. اين قصاص دارد، اين حرام است، همه افرادي که در اين امر شرکت دارند، گنهکار و معصيتکارند، مستحق تعزيرند. تعزيرات اسلام اين است، در حدود عرضيه هم، اربعة شاهد من العدول که ببينيد يدخل و يخرج، آن هم کالميل في المکحله، اين اصلاً بسيار به ندرت اتفاق ميافتد، مگر آنکه به قدري بي بندوباري جامعه را گرفته باشد که در ملأ عام، گناه ميکنند و الا کي ميشود اينطور بشود که چهار تا امام جماعت عادل، چهارتا امام جمعه عادل، چهارتا مرجع تقليد عادل بيايند رد بشوند چشمشان بيفتد؛ چون حق ندارند نگاه کنند و حرام است، ولي اين قدر اينها بي بندوبار شدهاند که پيداست. همة حدود و تعزيرات اسلام، دو کتاب است، بقيه کتب فقهيه، از اول کتاب الطهارة تا کتاب الديات که ظاهراً حدود پنجاه و شش کتاب است، همهاش مسائلي است که براي بشريت مفيد است و هيچ خشونت و صعوبت و عسري در آنها نيست. اين دليل بر اين است که پيغمبر از طرف خداي مهربان آمده و بشريت هرچه به عقلش اضافه ميشود و از خشونت فاصله ميگيرد، ايمان و عقيدهاش به اسلام راستين و اسلام ناب، بيشتر ميشود، به شرطي که اسلام را اسلام راستين قرار بدهيم. اسلام راستين اين نيست که اگر کسي ميآيد، دستم را ببرم تا ببوسند. آن بيچاره نميخواهد دست مرا ببوسد؛ چون ممکن است بيماري داشته باشم، ولي دستم را تا نبوسد برنميدارم، اينکه اسلام راستين نيست، اين اسلام قلابي و دروغين است. براي اسلام، کاري نکردند، ولي براي خود، همه کاري کردند، اين اسلام راستين نيست. اسلام راستين آن چيزي است که پيغمبر را معرفي ميکند و تا ابد هم هست. قرآن معجزه باقيه است. «شرايط امر به معروف و نهي از منکر» پس «اسير بسيرة جدي»؛ يعني اين سيره. «و آمر بالمعروف و انهي عن المنکر» در حادثه کربلا از آغاز حرکت ابي عبدالله (عليه السلام) تا زماني که سرهايشان را از بدنشان جدا کردند و تا هنگامي که زين العابدين (سلام الله عليه) و بقيه به مدينه برگشتند، کجا کسي را امر به معروف به اين معنا که اين کار را بکن و اين کار را نکن، کردهاند؟ کجا دستور داشتهاند؟ کي ابي عبدالله در اين حادثه دستور داده؟ اصلاً عمده امر به معروف و نهي از منکر به خود انسان وابسته است. هر کس ميخواهد امر به معروف و نهي از منکر کند، بايد خودش را اصلاح کند. روايت دارد که امر به معروف و نهي از منکر «منهاج صلحاء» است، روش انبياء است. انبياء که تازيانه نداشتند، سرنيزه نداشتند. روش آنهاست؛ يعني خودشان را ميساختند. صاحب جواهر در کتاب «الامر بالمعروف و النهي عن المنکر» خود ميگويد عمده در امر به معروف و نهي از منکر، خودسازي است، خودم را بسازم، هر کسي موظف است خودش را بسازد و اگر همه به اين وظيفه عمل کنيم، جامعه، مدينه فاضله ميشود. اما اگر کسي خودش دزد باشد، ولي بگويد دزد را بگيريد، دزد دومي هم ميگويد دزد را بگيريد، اين که کاري از پيش نميبرد و نهي از منکر نيست. در «امر به معروف و نهي از منکر» امر به معناي دستور نيست، بلکه به معناي وادار کردن است؛ کما صرح به فقيه بزرگوار، صاحب جواهر. وادارش کنيم؛ به گونهاي کنيم که معروف را انجام بدهد و منکر را ترک کند، با عمل خودمان با رفتار خودمان با قلب خودمان. شما قلبا از عاصي، ناراحتيد، کجاي اين دستور است؟ اولين مرتبه امر به معروف و نهي از منکر در قلب است، کجايش دستور است؟ هيچ دستوري در آنجا نيست. به همه خوبان، به همه بزرگان به همه دولتمردان به همه کساني که دستشان به جايي ميرسد که مسائلي را که ميخواهند به صورت قانون در بياورند، عرض ميکنم مواظب باشيم که براي اسلام ضرر نداشته باشد، چون امر به معروف و نهي از منکر، اگر براي آمر، چه ضرر مالي و چه ضرر بدني داشته باشد، وجوبش از بين ميرود. مثلاً اگر اين امر به معروف و نهي از منکر را انجام بدهند، پنجاه هزار تومان از همسايهام ميگيرند يا شهريه دوستم را قطع ميکنند، يا بودجه ادارياش قطع ميشود، اين امر به معروف و نهي از منکر واجب نيست و وجوب ندارد، بلکه به حکم ضرر زدن به ديگران، حرمت هم دارد. اگر ما به گونهاي رفتار کرديم که مردم گفتند اسلام دين خفقان است، اسلام دين بگير و ببند است، اسلام آزاديها را گرفته است، نميشود اسلام را ترويج کرد. سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) اين باب را در امر به معروف باز کرده که امر به معروف به صورت جرح و قتل، محل اشکال است که آيا ميتوانيم با امر به معروف کسي را مورد ضرب و جرح قرار بدهيم؟ ايشان جرأت نکرده و فرموده محل اشکال است، ولي مقدس اردبيلي به راحتي فرموده نميشود و ادله امر به معروف شامل جايي که کسي را مورد ضرب و جرح قرار بدهيد، نميشود. اگر شما بخواهيد با امر به معروف، کسي را بزنيد يا داخل ماشين بيندازيد، اين توهين به اوست. اين همه دروغ، اين همه حديث جعل کردهاند، اين همه معصيت شده است، هيچگاه ائمه نفرمودند اينها را بگيريد، ببنديد، بزنيد؛ چه در زمان قدرت امير المؤمنين (سلام الله عليه)، چه در غير زمان قدرتشان اينطور نبود. اساس امر به معروف، اين است که خودمان را بسازيم و يا ديگران را نصيحت و اصلاح کنيم. نگوييد آيه شريفه دارد دعوت الي الحسنة و امر به معروف. اولاً آن احتمال عطف به تفسير دارد؛ ثانياً امر به معروف، يعني خودسازي، همه انسانها بايد خودشان را بسازند. انتقاد کردن براي جلوگيري از منکر، يک بحث ديگر است. شما يک منکري را در جامعه انجام ميدهيد و به جامعه ظلم ميکنيد، من هم از شما انتقاد ميکنم، اين انتقاد براي جلوگيري از ظلم شماست و ميخواهم شما را به جامعه، معرفي کنم، کما اينکه در باب مستشار و مستشير، انسان بايد واقع قضيه را بگويد، اگر فرد بدي است، بايد بگويد بد است. کتب رجال، سرشار از تفسيق و جرح است، فلاني من اکذب البريه، فلاني ضعيف، فلاني بطري، فلاني واقفي، اينها را که نميشود از نهي از منکر دانست، بلکه از باب انتقاد و از روي مصالح خودش است. گفت: گر حکم شود که مست گيرند در شهر هر آنکه هست، گيرند! چه کسي است که گناه نکند؟ همه را از بالا تا پايين بايد دستگير کرد يا همه را بايد شلاق زد، يا به زندان انداخت يا داخل ون بيندازند ببرند، يا يک شب بازداشتشان کنند؟! چرا به مردم نميگوييم؟ چرا مسائل اسلامي را بيان نميکنيم؟ اين بحثهايي که آقايان و بزرگان دارند، بر ستوني استوار است که اصلاً از بين رفته و وجود ندارد از شرايط مسلم امر به معروف و نهي از منکر، احتمال تأثير است. اگر ميخواهيد کسي را که دروغ ميگويد، نهي از منکر کنيد، بايد احتمال تأثير بدهيد اما اگر امروز به او گفتيد و او گفت چشم، ولي فردا به جاي دروغ، سه دروغ ميگويد، امروز گفتيد خانم، موي سرت پيداست و ميگويد چشم، ولي فردا روسرياش را عقبتر ميکشد، احتمال تأثير نيست. اينجا جلويش را ميگيريد، اما وقتي در هواپيما مينشيند، باز ميکند، اگر در هواپيما جلوي او را گرفتيد، در مسافرت خارج، باز ميکند. در جلسه قوم و خويشهايش سرش را باز ميکند. بنابر اين، شرط عمده در امر به معروف و نهي از منکر احتمال تأثير است و ابي عبدالله (سلام الله عليه و علي ابيه و امه و اخيه و جده و ابنائه المعصومين)، امر به معروفش به اين بود که خود را چنان ساخت که گفت حاضرم براي اسلام سر بدهم. آنچنان ساخت که گفت حاضرم براي اسلام زن و فرزند بدهم. آنچنان ساخت که گفت حاضرم عزيزترين فرزندم را در راه خدا فدا کنم، عزيزترين برادرم را فدا کنم، از پيرمردشان گرفته تا طفل شش ماهه، اين امر به معروف و نهي از منکر است، اين بود که جامعه را اصلاح کرد، اين بود که اساس ظلم و ستم را با گذشت سه قرن در جامعه به هم زد و بني العباس و بني الاميه را به جان هم انداخت تا امام باقر و امام صادق (سلام الله عليهما) توانستند کار بکنند. و الا ابا عبدالله اصلاً در اين سفر به کسي نگفت که ريشت را نتراش! پس احتمال تأثير و خودسازي اساس امر به معروف و نهي از منکر است و نميشود اين امر به معروف را به صورت ضابطه درآورد و الا در شهر هر آنکه هست، گيرند، هرج و مرج لازم ميآيد مثلاً اگر با شما بد هست، ميگويد من ديدم که ايشان يک پول زور از کسي گرفت، او را به محکمه ببرند تا ثابت شود که من راست ميگويم يا او دروغ ميگويد؟ من ناهي از منکرم و کسي نميتواند کاري با من انجام بدهد.
|