Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ادامه بحث سِحر
ادامه بحث سِحر
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 147
تاریخ: 1381/10/11

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث درباره حرمت سحر بود كه در حرمتش خلافي نيست بلكه اجماعي علماء اسلام است.

بلكه گفته شده ضروري است. و اينكه ما ديروز عرض كرديم كه اين ضروري در عبارت شيخ معلوم نيست مرادش چيست! نه، مراد معلوم است چون فرموده كما سيجي (همان طوري كه بعضي از آقايان فرموده‌اند) او ضروري اسلام مرادش است، چون بعد هم به معناي ضروري اسلام گرفته است.

به هر حال لاخلاف فيه و اجماعي، بلكه در مكاسب[1] شيخ آمده است ضروري و مرادش هم ضروري اسلام است، كما سيجي كه اشاره كرديم.

بحث دوّم: اين بود كه ادلّه حرمتش عرض كرديم كان ينبغي للشيخٌ(قدس سره) كه براي حرمتش به آيات هم استدلال مي‌فرمودند.

« بررسی آيات مسأله»

آياتي كه به آن استدلال شده بود عرض كرديم كه يكي از آنها تمام بود و آن هم آيه 102 سوره بقره است. امّا آيات سوره طه تمام نبود. آياتي را هم كه بعضي از آقايان در وسط جلسه تذكر دادند و بعد هم كه ما جواب داديم پذيرفتند، که صاحب جواهر هم همانها را خوشبختانه يا متأسفانه متعرضش شده است و به آن استدلال كرده آنها را هم گفتيم تمام نيست؛ آن آيه اي كه دارد ساحرين جزء مفسدين است.

به هر حال خيلي ناراحت نشويد كه ما جواب داديم، صاحب جواهر هم مثل شما فكر كرده است، يا شما مثل صاحب جواهر. لكن او را ما گفتيم استدلال به آن تمام نيست.

و امّا آيه 102 را گفتيم بله بر حرمت في الجمله‌اش دلالت مي‌كند، ما گفتيم قدر متيقن كجاست؟ آنجايي كه موجب ضرر براي ديگران باشد يا گوياي اعتقاد به عدم تأثير اللّه تعالي باشد و اين عمل گوياي آن باشد و خودش هم عقيده اش اين باشد، كه اصلا من دارم اين كارها را مي‌كنم نه اينكه خداوند توانسته. خلاصه يك بابي در مقابل باب اللّه باز كرده است. باذن اللّه نمي‌داند بلكه خودش مي‌داند، اين دو مورد.

يك مورد ديگر را هم گفتيم قدر متيقن است. يكي جايي كه ضرر داشته باشد، يكي جايي كه موجب تلويث بشود آن جا هم حرام است، اين قدر متيقن بود، اين نكته هم يادتان باشد. اينها را حالا من بعنوان نكته دارم عرض مي‌كنم.

بعد گفتيم امّا استدلال به آيات آيه 102 بعضي از جاهايش دلالت داشت. امّا روايات: عرض كرديم رواياتي كه در ذيل آيه 102 آمده است و به آن استدلال شده است. آنها غير از آنچه كه ما استظهار كرديم در استدلال به آن روايات في غير مااستظهرناه استدلال به آن ها محل اشكال است بلكه محل منع است براي اينكه در آيه درش احتمالات زيادي است. من اين تفسير الميزان را آورده‌ام.[2]

از صفحه 233 شروع مي‌شود جلد اول، مي‌فرمايد: قوله تعالي )و اتبعوا ما تتلو الشياطين علي ملك( )قد اختلف المفسرون في تفسير الآية اختلافاً عجيباً لا يكاد يوجد نظيره في آية من الآيات القرآن المجيد - بعد مي‌فرمايد: فاختلفوا - دوباره موارد اختلاف را بيان مي‌كند، تا اينجا مي‌فرمايد - و اذا ضربت بعض الارقام التي ذكرناها من الاحتمالات في البعض الآخر– [بعضي از احتمالات را در بعضي ديگر ضرب كنيم] - ارتقي الاحتمالات الي كمية عجيبه و هي ما يقرب من الف و الف و مأتين و ستين الف احتمالات» يك مليون و دويست و شصت هزار احتمال، بعد خودش هم رياضي اش را بيان كرده است منتهي با توان بيان كرده است. يك آقايي مطالعه كرد گفتند اشتباه كرده، گفتند ضرب كرده بود ضرب ظاهري آن نمي‌دانست كه علاّمه با توان بيان كرده است، گفتم آقا عجله نكن، من هم چون نمي‌دانستم كه چطوري ايشان فرموده است، منتهي ضرب به توان است. به هر حال يك ميليون و دويست و شصت هزار تقريباً احتمال در اين آيه است (كه اين خودش يك منبر هم هست) بعد مي‌فرمايد: و مثل اين آيه است و سَيَمُرُ بك نظيرتها هذه الآيه و هي قوله تعالي )أ فمن كان علي بينة من ربه و يتلوه شاهدٌ من هو من قبله كتاب موسي اماماً و رحمة( (سوره هود آيه 17) پس دوتا آيه در قرآن بيش از يك ميليون و دويست هزار احتمال از حيث مصداق دارد.

يك: آيه 102 از سوره بقره. دو: آيه 17 از سوره هود. اينِ كه من يادم بود ما منبرهايش را مي‌رفتيم.

دقت كنيد گاهي چيزهائي كه در ذهنتان مي‌آيد يادداشت كنيد، خيلي مفيد است.

نوع دوّم: آن روایاتی است كه مربوط به مردي است به نام عيسي ثقفی یا شقفي كه آن را هم عرض كرديم استدلال به آن هم تمام نيست؛ براي اينكه قضيةٌ شيخصية، اجمالا از آن در مي‌آيد سحر حرام است، چون مي‌گويد توبه كردم امّا چه سحري، از آن چنين چيزي در نمي‌آيد. و اگر بخواهيد تمسك كنيد به اينكه قضيةٌ طبيعية و غير شخصيه، بخواهيد استفاده كنيد از اطلاقش، عرض كرديم هم خلاف القواعد در آن است، هم خلاف صناعت هدايت. مع اينكه ذيلش هم دلالت مي‌كند بر اينكه بعنوان سحر براي حِل مانعي ندارد. سحر براي عقد حرام است، فرمود: حل و لا تعقد. اگر قضيه كليه گرفتيد و اگر قضيه شخصيه گرفتيد باز ما از آن نمي‌توانيم چيزي در بيـاوريم چون نمي‌دانيم او چه چيزهائي را باز مي‌كرده و چه چيزهائي را مي‌بسته؛ قضيه شخصيه است ما نمي‌توانيم چيزي از آن در بياوريم.

« بررسی روايات حدّ سحر»

اين نوع اول از روايات است.

نوع دوّم: رواياتي است كه در باره حد ساحر آمده است. رواياتي كه در باب حد ساحر آمده است.

منها اين موثقه سكوني: (1 باب 1 ابواب بقية الحدود و التعزيرات) عن أبي عبداللّه (ع) «قال: قال رسول اللّه (ص) ساحر المسلمين يقتل و ساحر الكفار لايقتل فقيل يا رسول اللّه و لم لا يقتل ساحر الكفار قال: لان الكفر اعظم من السحر و لان السحر و الشرك مقرونان»[3] كيفيت استدلال به اين حديث اين است كه مي‌گويد ساحر كشته مي‌شود، بيان كرده كه ساحر كشته مي‌شود.

يعني ساحري كه مسلم است كشته مي‌شود و در باب الحدود وقتي صاحب جواهر عبارت شرايع را نقل مي‌كند كه از ساحر المسلم يقتل، و ساحر الكافر يعذّب، به اين موثقه استدلال مي‌شود.

پس كيفيت استدلال اين است كه گفته است ساحر يقتل. لكن براي بنده هم در فقه الحديث اين حديث تأملي است و بحثي و هم در استدلال.

امّا در فقه الحديث ظاهر متمسكين به اين روايت و مستدلين به اين روايت، چه در باب الحدود و چه در باب حرمت السحر ظاهرشان اين است كه اينها خواسته‌اند از اين روايت در بياورند، ساحر مسلم چي؟ يقتل، ساحر كافر؟ لايقتل. لكن فقه الحديث اين حديث اين را نمي‌گويد، من نمي‌دانم چطوري شده است اين بزرگان این طور فرموده اند مدام تعجب من هم زياد مي‌شود. حديث اين را مي‌گويد، مي‌گويد: ساحر مسلمين يقتل، مسلمين مفعول ساحر است نه فاعل ساحر. ساحرٌ الكفار لايقتل، مفعول است؛ مسلمين و كفار در اين حديث، در اين موثقه بعنوان مفعول است. به عنوان مسحور است نه بعنوان ساحر پس چطور آقايان اين جوري معنا كرده‌اند.

نتيجتاً معناي حديث اين مي‌شود سحر كننده مسلمين، (مسلمين مفعول است) اضافه شده اسم فاعل به مفعولش، ساحر مسلمين كشته مي‌شود. و ساحر كفار كشته نمي‌شود. ظاهر اين است به مفعول اضافه شده و الاّ نمي‌خواست آنجوري بگويد. مي‌گفت ساحر المسلم يقتل و ساحر الكافر لا يقتل. وصف را مفرد مي‌آورد (من ادبياتم خوب نيست امّا خوب هم است) اگر اين جور بود وصف را مفرد مي‌آورد و مي‌گفت: «ساحر المسلم يقتل» يعني اذا كان الساحر مسلماً. يا الساحر اذا كان مسلماً يقتل، و اذا كان كافراً لايقتل.

ساحر المسلمين يقتل و ساحر الكفار لايقتل، بنده عرض مي‌كنم اين حديث مربوط به مسحور است فرق بين مسحور در كافر نه فرق بين ساحر چون مسلمين و كفار مفعول مضافٌ اليه اسم فاعل هستند نه فاعلِ مضافٌ اليه، ظاهر اين است. و شاهدش اين كه اگر بنا بود مراد فاعل بود، مي‌گفت ساحر المسلمين، مسلمين چه كار داشت چند تا نمي‌خواست؛ ساحر المسلمين، ساحر الكافر يا اينجوري مي‌گفت. يا بصورت جمله شرطيه مي‌گفت، مي‌گفت: ساحر اذا كان مسلماً يقتل و اذا كان كافراً لايقتل.

پس اين از خود روايت معلوم مي‌شود كه مفعول است نه فاعل، بلكه علّت در ذيل حديث را كالنص در اين معنا مي‌كند. من ذيلش را بخوانم «فقيل يا رسول اللّه و لم لا يقتل ساحرالكفار؟ [چرا ساحر كفار كشته نمي‌شود؟ حضرت فرمود:] لان الكفر اعظم من السحر» اگر كفار فاعل باشد، مسلم هم فاعل باشد حالا كه كفر اعظم است بايد كشته بشوند يا كشته نشوند؟ ببينيد! من روايت را بخوانم.

من روايت را آنجوري معنا مي‌كنم كه فقها معنا كرده‌اند. «الساحر اذا كان مسلماً يقتل و الساحر اذا كان كافراً لا يقتل (اينجوري مي‌خوانيم، فاعل مي‌گيريم) فقيل يا رسول اللّه و لم لا يقتل ساحر الكافر؟ - اين جادوگري كه علاوه از جادوگري كافر هم هست اين را نمي‌كشيد آن بيچاره مسلمان که مسلمان هم هست آن را مي‌كشيد؟ - لم لايقتل الساحر الكافر و يقتل الساحر المسلم - چرا ساحر كافر، ساحر معاند، ساحر پرده پوش، اين جادوگري كه هم جادوگري و هم با معتقدات ما دشمني مي‌كند، كفر ميورزد، جواب چي است؟ - لان الكفر اعظم من السحر - آن ساحر كافر كفر را دارد، كه اعظم از سحر است پس كشته نمي‌شود. اين مي‌خواند با اين؟ اينجوري حديث معنا مي‌شود يقتل الساحر اذا كان مسلما و لا يقتل الساحر اذا كان كافرا قيل يا رسول اللّه لم يقتل ساحر المسلم و لا يقتل الساحر الكافر؟ چرا اين ساحر كافر را نمي‌كشيمش، آن ساحر مسلم را مي‌كشيمش؟ فرمود: براي اين است كه او كفري دارد كه بالاتر از سحر است خوب اگر بالاتر است به كشتن اولي است. این كه آن آقا مي‌فرمود گفتم قصه آقا جمال است، بگوئيم نه حيث را دارد می گوید، با حيثش هم نمي‌خواند، اين اصلا نمي‌خواند با سبك عبارت.

و امّا آن جوري كه بنده عرض مي‌كنم روايت خيلي قشنگ است مي‌گويم اگر كسي مسلمان ها را جادو كند، خوب اين را مي‌كشيمش. اگر كسي برود كفار را جادو كند بگذار كفار را جادو كند اين را نمي‌كشيمش اين جا خورد پس آني كه مي‌آيد خودماني ها را جادو مي‌كند مي‌كشيم ولي آني كه مي‌رود غير خودماني‌ها را جادو مي‌كند نمي‌كشيم. اين تبعيض است، اين همان قصه است كه آقاي اخوي مي‌فرمود، اين كه چون مي‌آيد خودماني‌ها را جادو مي‌كند اين را مي‌كشيم!.

امّا آن كه مي‌رود غير خودماني‌ها را جادو مي‌كند، گور پدر آنها صلوات مسلمانهايشان، اين جا خورد راوي چطوري است براي خودماني‌ها امّا براي غير خودماني‌ها نه؟! اگر كوري خوب است چرا براي چشم دختر همسايه؟ خيلي سؤال قشنگ است. و اين از رواياتي است كه مؤيد عرض من است. كه در اسلام هيچ تبعيض و تفاوتي مخصوصاً در مجازاتها نيست؛ فرمود آن كسي كه مسلمانها را جادو كند مي‌كشيمش، آن كسي كه برود كفار را جادو كند نمي‌كشيمش، راوي گفت اين چه فرقي مي‌كند خوب اين دارد يك عمل خلافي مي‌كند، اين عمل خلاف مجازات دارد چو آنها از ما نيستند، برود بكشد طوري نيست؟ برود عقلشان را بگيرد طوري نيست؟، برود مالشان را آتش بزند با جادو طوري نيست؟ گفت بابا آنها نه چون از خودمان نيستند غير مسلم را ما نمي‌گوئيم آنها گرفتار كفر هستند كه اعظم است از جادوگري، خودشان عن علم و عن عناد، حقايق را دارند انكار مي‌كنند ما كه ديگر نمي‌آئيم كسي كه حقايق را دارد انكار مي‌كند به نفع آن هم كار كنيم.

ما اگر گفته بوديم يقتل الساحر المسلم و لايقتل الساحر غير المسلم تو مي‌گفتي با غير خودماني‌ها چرا؟ امّا رسول اللّه (ص) كه اين از آن احاديثي است كه بايد با آب طلا نوشت فرمود: براي اينكه آنها گرفتار دشمني با اسلام هستند عن علم، آنها دارند با ما دشمني مي‌كنند آنها مي‌دانند پيغمبر حق است باز هم مي‌گويند كه پيغمبر حق نيست! آنها مي‌دانند كه قرآن معجزه است باز هم مي‌گويند كه قرآن معجزه نيست.

حالا ما يك مشتلق هم به آنها بدهيم ما حالا بيائيم به آنها بگوئيم بارك اللّه حالا اگر يك كسي آمد شما را اذيت كرد ما گاهي مي‌كشيم كفار را! حالا برويم ساحرانشان را بكشيم، به ما چه؟ كور شوند دشمني نكنند.

به نظر من اين حديث از آن احاديث بسيار بلند اسلام است و من تعجم چرا فقهاي ما (قدس اللّه اسرارهم) توجه به اين ظاهر حديث از نظر مضاف اليهي كه جمع است نه مفرد، وصفِ مفرد نيست وصف جمع است حالت جمع است، علتي كه در ذيل آمده است اينها چطوري لطف نفرموده‌اند و گفته‌اند: بله اگر ساحري مسلم است يقتل. اگر جادوگري كافر است، جادوگر را كاري به شخص نداريم، جادوگر مسلم يقتل و جادوگر كافر را يك مشتلق برايش مي‌دهيم او يعذب. خوب من هم مي‌روم كافر مي‌شوم، يا از اول كاش كافر بودم كه تعزير مي‌شدم.

بگذاريد من روايت را بخوانم: قال رسول اللّه (ص) الساحر اذا كان مسلماً يقتل و الساحر اذا كان كافراً لا يقتل، قال يا رسول اللّه الساحر المسلم يقتل و الساحر الكافر لايقتل؟ يا الساحر اذا كان مسلماً يقتل و الساحر اذا كان كافراً لايقتل. [حضرت فرمود:] لان الكفر [يعني كفر اين آقاي جادوگر چون بالاتر از سحرش است (توجه كنيد) كفرش چون اعظم از سحرش است نمي‌كشيمش يا بايد بهتر بكشيمش ديگر نمي‌خواند!

و امّا آن ذيل روایت، و لان السحر و الشرك مقرونان يعني اين سحر در مسحور و شرك مسحور روي عقيده من، اينها پا به پاي هم هستند، امّا روي كلمات آقايون مي‌گويد بله چون هم جادو كرده و هم مشرك هست نمي‌كشيمش.

ساحر مسلمين يعني كسي كه جادو مي‌كند مسلمانها را كشته مي‌شود. كسي كه جادو مي‌كند كفار را يعني ساتر عن علم او كشته نمي‌شود، رفته يك جا يك ملت كافر عن علم را دارد جادويشان مي‌كند، يك دزدهائي بودند در كرج (آن وقتها يك نفر براي من نقل كرد) گفت اينها مي‌رود ممالك غربي دزدي مي‌كنند. در ايران اصلا دزدي نمي‌كنند مي‌روند آنجا دزدي مي‌كنند. ما هم كارشان نداريم، حالا اين هم مي‌گويد اگر يك كسي رفت جادو مي‌كرد غربي‌ها را، كفار را نعوذ باللّه. كفار را جادوگري كرد حضرت فرمود نمي‌كشند او را! فقيل يا رسول اللّه (ص) چه فرقي است كه اگر يك كسي ما مسلمانها را جادو كرد مي‌كشيمش ولي يك كسي كفار را جادو كرد چي؟ نمي‌كشيمش اين تبعيض است؛ چون از ما نيست چون مسحورين از ما نيستند كاري برايشان نمي‌كنيم؟ چون مسحورين از ما نيستند كاري نمي‌كنيم برايشان.

حضرت فرمود: «قال: لان الكفر اعظم من السحر» چرا ما وقتي يك كسي مي‌رود غير مسلمانها را جادو مي‌كند نمي‌كشيمش براي اينكه آنها كفري دارند كه اعظم از سحر است يعني آنها خودشان يك گناه بزرگتري دارند حالا كه گناه بزرگتر دارند يك كسي بيايد اينها را جادو هم بكند چه مانعي دارد، ما كه ديگر نيـامده‌ايم از كـافرها هم دفـاع كنيم، ما اينقدر ديگر ليـبرال نشده‌ايم از كسـاني كه عليـه ما دشمني

مي‌كنند بيائيم، براي آنها هم دفاع كنيم.

و علي هذا اصلا روايت خلاف قواعد هم نمي‌شود و روايت دلالت نمي‌كند كه حد ساحر به ما هو ساحر قتل است. بلكه روايت دلالت مي‌كند بر اينكه كسي كه كارش اين است در كار مسلمانها جادوگري مي‌كند، ساحر مسلمين است، هي افتاده مردم را با جادوگري چكار مي‌كند؟ به جان هم مي‌اندازد، خوب اين مي‌شود مفسد، كالمفسد است. و اين آدمي كه بنا گذاشته هي مسلمانها را با سحر سرشان كلاه بگذارد، اختلاف بين پدر و پسر مي‌اندازد. مال يك كسي را وا مي‌دارد ديگري ببرد. ترس در دل يكي مي‌اندازد اين ناامني را كه اين ساحر به وجود مي‌آورد بيشتر است از نا امني را كه محارب بوجود مي‌آورد. چون محارب دم گردنه ناامني بوجود مي‌آورد، شناخته شده هم هست. امّا اين در خانه‌شان نشسته است با چهار تا كارهاي خلاف، هر كسي هر روز مي‌ترسد، مثل همان قضيه كه در آمريكا پيش افتاد كه مي‌كشت و تيرانداز پيدا نبود، خوب من صبح نشسته‌ام در خانه‌ام احتمال مي‌دهم الآن كه نشسته‌ام بين من و بچه هايم چكار كند؟ چون معروف مي‌شود ديگر؛ وقتي در يك جامعهاي مي‌گويند يك كسي است هي جادو مي‌كند به هم مي‌ريزد من ناامن هستم، از طلبكارم ناامن هستم، از بدهكارم ناامن هستم، به شما فضلاء ناامن هستم، شما فضلاء به من ناامن هستيد كه مبادا من جادو شده ام آمده ام اينجا اين حرفها را مي‌زنم، يا من خيال مي‌كنم كه مثلا آقايون جادو شده‌اند اين حرفها را مي‌زنند، من نه ديگر به بحثهاي علمي شما گوش مي‌دهم، نه شما به بحث هاي من گوش مي‌دهيد؛ اصلا اگر بنا باشد يك كسي سحر كند مسلمين را، حرفه اش و صنعتش سحر مسلمين است اين چرا كشته مي‌شود؟ لان الضرر و نا امني را كه او آورده است در جامعه بيش از محارب است. همانجوري كه محارب كشته مي‌شود اين هم دارد ناامني را بوجود مي‌آورد. اصلا زندگي‌ها متلاشي شده است، شما اگر يك كسي را پيدا كرديد در يك شهري نمي‌شناسيدش پنجاه تا سحر كرده است ديگر اين مردم اين شهر به هم اطمينان دارند؟ دم دكان نانوائي مي‌رود، نانوائي مي‌گويد در نوبت مي‌گويد فلان فلان شده جادوگر است، يكي مي‌زند در گوش نانوا...

امّا يك كسي كه رفته فساد مي‌كند بين كفار خوب بكند، خودشان فاسد هستند، مؤيد ديگر دعا ماه رمضان يادتان هست «الّلهم اغن كل فقير، اشبع كل جائع، سّدَّ فقرنا بغنائك... الّلهم اصلح كل فاسدٍ من امور المسلمين» فساد آنها را، خودشان فساد را سر خودشان آوردند. اگر يك كسي رفته كفار را جادوگري مي‌كند خوب بگذار بكند، خوب بگذار به جان همشان بياندازد، بگذار اين آدمهاي دشمن را به جان هم بياندازد. الّلهم اشغل الكافرين بالكافرين. الّلهم اجعل معيشتهم بلا امنية. خوب اين دارد خدمت مي‌كند به ما اينهائي كه بنا داشتند عليه ما تبليغ كنند، عليه ما حرف بزنند، مقدسات ما را زير سؤال ببرند، يك آقاي جادوگر پيدا شده رفته آنجا نشسته، مرتب به جان همشان مي‌اندازد. اصلا زندگي را برايشان مشكل كرده، حالا اگر بارك اللّه به او نمي‌گوئيم ديگر نمي‌كشيمش، پس سرّ اينكه ساحر المسلمين يقتل از باب افساد است. و لان الساحر كذلك ضرره اعظم من ضرر المحارب لانه مخفي و المحارب بارز سيفه و شاحرٌ سلاحه. اين مال فقه الحديث بنابراين،اصل اين روايت راجع به سحر بما هو سحر نيست؛ اين مال ساحر مسلمين است حرفه و صنعتي است كه برمي‌گردد به كار شبيه محاربه و ناامني. امّا اگر يك مرد و زني و را يك كسي جادو كرد به جان هم انداخت، اين روايت بر او دلالت ندارد اين فقه الحديث.

بنابراين استدلال به اين حديث براي حرمت اصل سحر محل كلام است. فضلاً از اينكه بگوئيم اطلاق ندارد. و مثلا سحر مضر را مي‌گويد نه سحر نافع. اصلا اين روايت هيچ دلالتي بر حرمت السحر بما هو هو ندارد. حرمت الساحر اذا كان سحره متوجهاَ الي المسلمين و كان مفسداً و كان موجباً لسلب الامنيه من الجـامعه آن را مي‌گويند، چه ربطي دارد به يك آقائي كه يك بار جادو كرده است و يك زن و مرد را به جان هم انداخته است.

اين يك روايت پس فقه الحديثش آن بود، پس استدلال به آن هم بدنبال فقه الحديث هم ناتمام است.

ثم اگر اين جوري كه اصحاب فرموده‌اند معنا كنيم نتيجه‌اش اين مي‌شود كه: يك بار سحر موجب چي است؟ قتل است. مي‌شود باور كرد كه يك سحر، يك كسي بين يك زن و شوهر جدائي انداخت اين حكمش كشتن است؟ آيا مي‌شود گفت اسلام براي سحر بما هو سحر حد را قتل قرار داده است؟ با اينكه حد القتل مال زناي محصنه است آن هم با چهار تا شاهد يا چهار تا اقرار.

حد القتل مال زناي محارم است. آن هم با چهار تا شاهد يا چهار تا اقرار حد القتل مال محارب است بعنوان بعض المجازات.ما بيائيم بگوئيم حد القتل مال سباب النبي است شتم به نبي است (ص) ما بيائيم بگوئيم يك كسي يك بار آمد يك جادو كرد حالا جادوي مضر بين يك زن و شوهري چكار كرد؟ بكشيمش مي‌شود قبول كرد؟ آيا ما مي‌توانيم بگوئيم يجوز حد السحر بما هو، هو القتل، اين با مذاق اسلام مي‌سازد اين بين گناه و مجازات مناسبت است؟ آخر جزاء بايد مناسب با گناه باشد.

نمي شود كه براي يك دشنام بگوئيم قتل، اسلام آمده در زناي غير محصن گفته چند تا؟ گفته 100 تا شلاق، آن هم با يك خصوصيّت، در زناي محصن، زن شوهر دارد، شوهر هم مي‌آيد و مي‌رود، هيچ نيازي ندارد هميشه هم در اختيارش است. يا مرد زن دارد، با اين كه مرد زن دارد باز هم چشمش به دنبال زنهاي ديگر است. بله اين اگر ثبت است مي‌كشيم. بين جزاء و بين حد و بين سبب او، عقلاءً و عقلا در تشريع بايد چه باشد؟ مناسبت. ما نمي‌توانيم چشمهايمان را هم بگذاريم بگوئيم نه، شارع فرموده است! بحث اين است كه شارع فرموده است يا نه؟ ما از اين دليل مي‌خواهيم در بياوريم اين هم يك مبعد ديگر براي فقه الحديثي كه اصحاب فرموده‌اند.بنابراين دلالت بر حرمت سحر نمي‌كند!

روايت ديگر كه باز اينجا آمده است در ابواب الحد (3 همين باب است) عن زيد شحام، عن أبي‌عبداللّه (ع) قال: الساحر يضرب بالسيف ضربةً واحدة علي رأسه[4] ـ در بعضي از نسخ آمده ـ علي ام رأسه ـ ساحر زده مي‌شود با شمشير به مخش به گيجگاهش به مغز سرش، يك ضربه از شمشير مي‌زنيم به سرش. خوب معلوم است ديگر يك ضربه با شمشير به سرش بزنند چه چيزي پيش مي‌آيد؟! لكن اين روايت هم بر حرمت سحر دلالت نمي‌كند. چون اولا ساحر اسم فاعل است، اسم فاعل چي مي‌خواهد؟ استمرار مي‌خواهد وصف مي‌خواهد.

ثانياً: يضرب بالسيف را نمي‌توانيم بگوئيم ساحر مرة واحدة به تفريق بين مرد و زن يضرب بالسيف، اين مراد آن ساحري است كه سحر مي‌كند به نحوي كه مستحق چه مي‌شود؟ كشتن.

يعني سحري كه ناامني مي‌آورد، سحري كه فساد مي‌آورد، يا نه با جادوگري در مقابل پيغمبر مي‌ايستد. يك پيغمبر ادعا مي‌كند معجزه من اين است، او هم يك مشت آدمهاي گيج پيدا مي‌كند مي‌گويد آره من هم اين معجزات را دارم، نمي‌گذارد آن پيغمبر دعوت خودش را چكار كند؟ يا ساحري است كه با سحر كثيرش در مقابل پيغمبر ايستاده است،( نبوت، معجزه) و يا ساحري است كه ناامني مي‌آورد.

خلاصه بايد بين جزاء و بين سبب چه باشد؟ مناسبت باشد، عقلا و عقلاءً و شرعاً بعلاوه كه اصلا اين روايت الساحر دارد، ساحر وصف است و وصف استمرار مي‌خواهد.

روايت ديگر ( 1 باب 3)[5] سئل رسول اللّه (ص) عن الساحر فقال: اذا جاء رجلان عدلان فشهدا بذلك فقد حل دمه» اين هم فقه الحديثش حرف دارد.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1]- المكاسب 1: 95.

[2]- تفسير الميزان 1: 233.

[3]- وسائل الشيعة 28 : 365، كتاب الحدود و التعزيرات، أبواب بقيه الحدود و التعزيرات، باب 1، حديث 1.

[4]- وسائل الشيعة 28 : 366، كتاب الحدود و التعزيرات، أبواب بقية الحدود و التعزيرات، باب 1، حديث 3.

[5]- وسائل الشيعة 28 : 367، كتاب الحدود و التعزيرات، أبواب بقية الحدود و التعزيرات، باب 3، حديث 1.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org