ديدگاه فقهاء در اعتبار سند مقبولة عمر بن حنظله
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 26 تاریخ: 1393/11/1 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «ديدگاه فقهاء در اعتبار سند مقبولة عمر بن حنظله» گفته شد غير واحدي از مسائل قضاء، مستند به مقبوله ابن حنظله است که مرحوم مقدس اردبيلي 21 حکم از اين مقبوله، استفاده کرده، ولو بعضي از آنها مربوط به باب قضاء نباشد و اين مقبوله در کافي، در باب اختلاف الحديث آمده و چون غير واحدي از احکام قضاء و عُمد احکام قضاء، مستندش همين مقبوله است، در اين مقبوله در اموري بحث ميشود. امر اول در سند مقبوله است؛ گرچه گذشت و نوشتهاند و فرمودهاند که مقبوله عمر بن حنظله، اشکالي ندارد و داود بن حصين را هم نجاشي توثيق کرده، خود عمر بن حنظله، ولو توثيق رجالي نشده، ولي شهيد فرموده است من وثاقت او را از جايي فهميدهام و برايم ثابت شده و اين حرف شهيد مؤيد براي اعتبار حديث است، به اينکه گفته شده اصحاب به اين مقبوله عمل کردهاند، حتي سُمّيت مقبولة. بنابر اين، از نظر سند اعتبار دارد. لکن لا يخفي که اين روايت نميتواند از نظر سند، اعتبار داشته باشد، فوقش اين است که اگر باشد، يک روايت حسنهاي است در يک حد خيلي پايين و ذلک براي کلامي که شيخ (قدس سره الشريف) در باب تعادل و تراجيح در رسائل در بحث از روايات تعادل فرموده است. «اشکال شيخ انصاري (قدس سره) به مقبولة عمربن حنظله» وقتي ايشان ميخواهد روايات را در تعادل و تراجيح نقل کند، ميفرمايد: «و هذه الرواية الشريفة و ان لم تخل عن الاشکال بل الاشکالات - [روايت مقبوله اشکالات زيادي دارد] من حيث ظهور صدرها في التحکيم لأجل فصل الخصومة و قطع المنازعة [صدرش براي اين است که ميروند نزد حاکم تا خصومت را رفع و منازعه را قطع کنند، قطع منازعه با تعدد، تناسب ندارد، يکي اين را ميگويد و ديگري، چيز ديگري ميگويد. دوباره آن يکي اين را ميگويد و ديگري چيزي را ميگويد. شيخ فرموده است] لا يناسبها التعدد، [فلا يناسب قطع منازعه را تعدد. اين يک اشکال، علاوه بر اين، اينها چه حاکماني هستند که از مدرک و از حکم ديگري غافلند. اين يکي يک حکم ميکند و ديگري، حکم ديگر و اين نميداند که حکم ديگري وجود دارد و مدرکي دارد تا لااقل مدرکش را نگاه کرده باشد و به آن اعتنا نکند.] و لا غفلة كلٍ من الحكمين عن المعارض الواضح لمدرك حكمه [کما اينکه بعضي از ذيل روايت دارد که هر کدام به سراغ يک نفر رفتند و آنها اختلاف في حديثکما، چه کار بکنند؟ که باب مرجحات را در آنجا مطرح کرده است. اين چگونه حاکمي است که از يک معارض واضح غفلت دارد و توجه به آن ندارد؟ اشکال سوم:] و لا اجتهاد المترافعين و تحرّيهما في ترجيح مستند أحد الحكمين على الآخر [رفتهاند نزد قاضي، ولي خودشان بايد ببينند کدام يک از ديگري بهتر است، اين چه قضاوتي است که قاضي حکم کرده و اينها بعد رفتهاند دو نفر را پيدا کردهاند، يکي گفته من حرف اين را قبول ميکنم و ديگري گفته من حرف او را قبول ميکنم؟ اين با قضاوت سازگاري ندارد که خودشان بروند مستندها را نگاه کنند. قاضي خودش مستند را نگاه ميکند و حکم ميدهد و تمام ميشود، اين ميرود نزد او و آن ديگري ميرود نزد شخص ديگري، يکي ميگويد اين ترجيح دارد و ديگري ميگويد او ترجيح دارد.] و لا جواز الحكم من أحدهما بعد حكم الآخر مع بُعد فرض وقوعهما دفعةً [ميگويد چگونه قضاوتي است که پرونده مختومه و حکمي که قطعي شد، فقها فتوا دادهاند که فقيه ديگر نميتواند وارد بشود، حکم که قطعي شد، تمام است. چون اگر وارد بشود، ميشود کالراد علي الله و الراد علي الله مشرک. قانون هم همين است که پرونده مختومه را هر روز باز نميکنند، هر روز قاضي آنجا ننشسته که حکم کند و هر روز نزد يک قاضي برويم تا حکم بدهد. وقتي پرونده تمام شد و حکم شد، حاکم ديگر حق اظهار نظر ندارد. اينجا نه تنها اظهار نظر نکرده، بلکه بعد از آنکه حاکم اول حکم کرده، تازه دوباره حاکم دوم هم حکم کرده؛ روز از نو روزي از نو. اين چه قضاوتي است که روز از نو روزي از نو؟ شيخ خيلي اشکالهاي خوبي دارد. ميفرمايد: «و لا جواز الحكم من أحدهما بعد حكم الآخر مع بُعد فرض وقوعهما دفعةً»، نگوييد اينها هر دو با هم يک دفعه حکم کردهاند، اين بعيد است. يکي از آنها حکم کرده و بعد به سراغ دومي رفتهاند، نه اينکه اينها در يک ثانيه معين، حرکت فضانورد داشتهاند که هر دو در يک ثانيه، با هم حرکت کردهاند. اول اين حکم کرده و بعد دومي حکم کرده. دومي چرا حکم کرده؟ پرونده مختومه را چرا دوباره رسيدگي کرده؛ در حالي که خلاف شرع و معصيت است؟ اشکال ديگر اينکه اگر قبول کرديد که روز از نو روزي از نو، تکليف اين دو حکم چه ميشود؟] مع أن الظاهر حينئذ تساقطهما و الحاجة إلى حكم ثالث - [احتياج به روز سومي دارد. اين دو که دعوا دارند، بروند حکم حاکم ديگري را پيدا کنند. اينها خودشان دعوا دارند، ديگر اينها به سراغ سومي بروند؟ به هر حال، اينها اشکالاتي است که شيخ اعظم فرموده در اين روايت، وجود دارد، ولي در عين حال،] ظاهرة بل صريحةٌ في وجوب الترجيح بهذه المرجحات بين الأخبار المتعارضة [ولي براي خبرين متعارضين، ظهور در ترجيح به اين مرجحات دارد] فإن تلك الإشكالات لا تدفع هذا الظهور، بل الصراحة».[1] [اين اشکالات در باب ترجيحش را کار ندارد، اينها اشکالاتي در صدر روايت است که مربوط به قضاوت بود. ذيل روايت، در مرجحات است که ميگويد اعدل را بگير، اوثق را بگير، موافق الکتاب را بگير، اينها به آنها ارتباطي ندارد و آنهايي که ارتباطي ندارد و اشکال ندارد، ما آنها را اخذ ميکنيم و صدر را که اشکال دارد، کاري با آن نداريم. «اشکال استاد به شيخ انصاري (قدس سره) در پذيرش مقبوله بودن اين روايت» اين حرف شيخ اعظم است و با اين حرف شيخ اعظم، شبههاي که پيش ميآيد، اين است که چطور شيخ اعظم ميفرمايد اين روايت، مقبوله است، وقتي روايت، اشکالات دارد و جواب ندارد، پس اصحاب به آن عمل نکردهاند، تلقي به قبول نکردهاند، چطور ميفرمايد مقبوله است؟ اين چه مقبولهاي است که خود اصحاب قبولش ندارند؟ براي اينکه وقتي اين اشکالات را دارد، نميشود اصحاب روايت را با اين اشکالات قبول کرده باشند. پس در مقبوله بودن اين روايت که ميخواهند بگويند از صدر تا ذيلش مقبوله است، ترديد و اشکال وجود دارد. بگوييم اينها مرادشان اين بوده که تا نصفهاش مقبوله نيست و از اين نصفه به بعدش مقبوله است، آن نصف اعلم و اين هم نصف اعلم است، دو تاي آنها با هم يک اعلمند. اگر شما بگوييد مرادشان اين بوده که آن نصف بالاييها مقبوله نيست و نصف پايينها مقبوله است، اين اولاً خلاف ظاهر است جداً که بگوييم وقتي اصحاب اين روايت را تلقي به قبول کردهاند، اين طور بوده. ثانياً اگر صدر، مقبوله نباشد و اشکال داشته باشد، به ذيلش هم نميشود عمل کرد؛ زيرا ذيل، متفرع بر صدر است. اگر يک روايت، بعضي از جاهاي آن حجت است و برخي از جاهاي آن حجت نيست و ميگويند به جايي که حجت است، عمل ميشود، در صورتي که دو حکم منحاز از هم باشد، مثلاً يکي حکم صلات جمعه را بيان ميکند و يکي هم حکم حيض را بيان ميکند و ميگويد زن حائض نبايد به مسجد برود. شما ميگوييد به صلات جمعه آن عمل نکردهاند و به اينکه ميگويد حائض به مسجد نرود، عمل کردهاند و ميشود حجت؟! ممکن است بعضي از يک روايت حجت باشد و بعض غير حجت باشد، اين در صورتي است که اينها دو حکم مستقل باشند، ولي اگر يکي فرع بر ديگري است که نميشود بگوييم اصل، حجت نيست، ولي فرعش حجت است، اين ميشود فرع، اضافه بر اصل. بنابر اين، روايت، مقبوله نيست و فوقش اين است که شهيد ثاني ميگويد من وثاقت اين روايت را از يک جايي فهميدهام. در مقابل اين اشکالاتي دارد، تقريباً ميشود گفت لا بُعد که گفته بشود اين روايت، مقبوله که نيست، مردوده است؛ چون اين همه اشکال دارد و با اين همه اشکال نميتواند مقبوله باشد؛ وقتي اين همه اشکال دارد، اگر نگوييم مردود است، حداقل مقبوله نيست. اين اشکال سندي در اين مقبوله که همه طمطراق شما در باب قضاء اين روايت است و سندش را هم بزرگان تمام کردهاند و به اين اشکال، توجه نداشتهاند، هيچ يک از بزرگان؛ نه سيدنا الاستاذ نه آقاي منتظري، نه آقاي خويي، هيچ کدام توجهي به اين اشکال نداشتهاند و همين طور گفتهاند مقبوله است. چطور اين مقبوله است با اين همه اشکالاتي که در اين روايت وجود دارد؟ پس اين روايت، مقبوله نيست، اگر نگوييم مردوده است، به خاطر اشکالاتي که شيخ اعظم (قدس الله نفسه الزکية) به اين روايت داشته و من العجب که بزرگان ما (رضوان الله عليهم) توجه به اين جهت نداشتهاند. «عدم ارتباط مقبولة عمربن حنظله به بحث قضاء و حاکميت» امر دوم: اين روايت ظاهراً ربطي به قضاء و حاکميت ندارد؛ همچنين ربطي به فصل خصومت بين مترافعين و حاکميت در امور مدن و سياست مدن، ندارد، بلکه مربوط به فتوا و نقل روايت است. در فتوا و نقل روايت، قضاوت نيست. مثلاً شما با يک نفر در يک مسأله اختلاف داريد؛ يک وارثي ميگويد زن از همه چيز ارث ميبرد. وارث ديگر ميگويد زن فقط از اعيان ارث ميبرد، چه کار کنيم؟ برويم نزد آقاي محل، البته آقاي محلي که درست بگويد ميگويد فتوا اين است که مثلاً زن از همه چيز ارث ميبرد و دعوايي در آن نيست. در شبهات حکميه، اصلاً قضاوت نيست، فصل خصومت نيست، مثل مسائل ديگر است. يا اينکه شک يک و دو باطل است يا نه؟ تا اگر کسي به مسافرت ميرود و جهلاً نماز شکسته را به جاي تمام خواند، آيا اعاده دارد يا ندارد؟ از چه کسي بپرسيم؟ از آقاي محلي بپرسيم که خودش بلد باشد؟ اين را ميگويند استفتاء، اصلاً اينجا بحث نزاع نيست، ميشود شبهه حکميه و کاري به قضاء ندارد. اين روايت از صدر تا ذيلش از اول تا «تاء» تمت، همه مربوط به شبهه حکميه و فتواست و يکي - دو جهت که خواسته اند به آن تمسک کنند و براي قضاست، شواهدي در اين روايت هست که مربوط به فتوا يا نقل روايت از معصوم و مربوط به شبهه حکميه است و اصلاً ربطي به شبهه موضوعيه و اختلاف در اينکه تو ميگويي بدهکاري، بپرداز و او ميگويد نه، بدهکار نيستيم اصلاً ربطي به آن ندارد. در روايت دارد: قال: «ينظران إلى من كان منكم قد روى حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا».[2] اصلاً در باب قضاء و فصل خصومت، اين حرفها لازم نيست. فصل خصومت، فن قضاست. از اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) نقل شده که فرمود: «احکام المسلمين علي ثلاثة: شهادة عادلة او يمين قاطعة او سنة ماضية».[3] به کل روايات باب قضاء در وسائل مراجعه کنيد، ابواب صفات القاضي، آداب القاضي، هيچ جا ندارد، قاضي برود قرآن را نگاه کند يا روايت را نگاه کند. قاضي يک قانون بيشتر ندارد و آن اين است: «البينة علي من ادعي و اليمين علي من انکر»[4] و روي فنون قضاء. آنکه در قضاء معتبر است، سواد است يا فن قضاء معتبر است؟ قضاوت اصلاً ربطي به علم به احکام شرعيه ندارد. قضاوت؛ يعني خصومت، نه قضاوت؛ يعني فتوا. آن چيزي که مربوط به مسائل شرعيه است، فتوا و روايت در شبهات حکميه است، ارث ميبرد يا نه؟ حبوه ميبرد يا نه؟ آيا حبوه براي پسر بزرگ است يا نه؟ برويد سراغ کسي که حلال و حرام ما را ميداند، نظر في احکامنا. پس اينکه در اينجا ميگويد: «روي حلالنا و حرامنا» مربوط به شبهه حکميه است و الا در شبهه موضوعيه، قاضي که روي حلالنا و حرامنا نميخواهد. قاضي ميخواهد پنجاه فرع علم اجمالي را بداند تا بداند چطور اجتهاد کند؟ قاضي بايد بداند قاعدة فراغ و تجاوز، يک قاعدهاند يا دو قاعده؟ قاضي بايد بداند عصير عنبي بعد از قليان، علاوه بر اينکه قبل ذهاب ثلثين، حرام است، نجس هم هست يا نه؟ اينها را قاضي بايد بداند؟ چه ربطي به قاضي دارد؟ قاضي بايد کل فقه را بداند؟ قاضي براي رفع خصومت بايد فن قضاء بلد باشد. پيغمبر هم همين را فرمود، ايشان فرمود: «انما أقضي بينکم بالبينات و الايمان»[5] تمام شد. کل روايات را ورق بزنيد همه جا همين است. پس اين رَوي حلالنا و حرامنا، و الا اصلاً تناسب ندارد، هيچ تناسب با مراحل بالاترش ندارد. مراحل بالاترش چه ربطي به اين دارد؟ چه ربطي به روي حلالنا دارد؟ ميخواهد اينجا وزارتخانه باشد، شما بايد حلال و حرام بدانيد؟ چه ربطي به شما دارد که حلال و حرامش را بدانيد؟ وزارتخانه هر جا ميخواهد باشد، هر جا مصلحت مردم باشد، ميسازند. نميخواهيم وزير چه باشد، چه ربطي به حلال و حرام دارد؟ اين روايت دلالت نميکند، اصلاً از اين حرفها اجنبي است، اين روايت فقط مربوط به مسأله و فتواست. شاهد بعد ميگويد: «فإذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فإنه استخف بحكم الله». يکي ميگويد من طلبکارم، ديگري ميگويد من بدهکار نيستم. قاضي حکم کرد که اين طلبکار است، اين حکم بحکم الله است؟ حکم الله اين را شامل ميشود؟ چه حکم اللهي اينجاست؟ تطبيق قانون «البينة علي المدعي» در اينجاست، نه اينکه حکم الله است. در شبهات حکميه، حکم الله است، ميگويد ارث ميبرد يا نميبرد؟ بعد هم حکم در شبهات حکميه، ظهور دارد، هم يک قاضي آمده اشتباه کرده، «استخف بحکم الله و علينا ردّ و الراد علينا ... کالشرک بالله؟» اين در شبهات موضوعيه ميآيد با يک قاضي؟ اما اگر يک کسي ميگويد امام صادق (عليه السلام) اين طور فرموده است، شما (نعوذ بالله) ميگوييد امام صادق (عليه السلام) اشتباه کرده است، شما در حدّ شرک بالله هستيد. چون دانسته ميگوييد امام صادق (عليه السلام) اشتباه کرده است. اين طور که ذيلش دارد: «فإنما استخف بحكم الله و علينا رَدَّ و الرادّ علينا الراد على الله و هو على حد الشرك بالله»، بيش از هزار و چهارصد و سي و شش، تا هشت تا دلالت دارد بر اينکه اين مربوط به شبهه حکميه است و ربطي به شبهه موضوعيه ندارد. شاهد سوم که کالنص در اين معنا است، اين است: قال: «فإن كان كل واحد اختار رجلاً من أصحابنا فرضيا أن يكونا الناظرين في حقهما و اختلفا فيما حكَما و كلاهما اختلفا في حديثكم».[6] اختلاف در حديث، در شبهه حکميه است و ربطي به شبهه موضوعيه ندارد و اين روايت اصلاً نميخواهد شبهه موضوعيه را بگويد، لا قضائاً و لا بالاتر از قضاء. اين ميخواهد بگويد، وقتي ميخواهيد مسأله بپرسيد، برويد از اين افراد بپرسيد، از سنّي که مسأله بلد نيست، نپرسيد، از کسي نپرسيد که گفت شک سه و چهار کردهام، جواب داد فکر کن، گفت يادم نيامد، گفت بار دوم فکر کن، گفت يادم نيامد، گفت سه بار بگو يا حسين، اگر يادت نميآيد، حلال زاده نيستي!
|