بررسي روايات حدّ سحر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 148 تاریخ: 1381/10/14 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره استدلال به رواياتى بود كه در باب حد ساحر به آنها استدلال شده و حدش قتل قرار داده شده است. يكى از آنها موثقه سكونى بود (روايت 1، باب 1 از ابواب بقية الحدود) كه ما عرض كرديم از نظر فقه الحديث ظاهر اين است كه مسلمين در ساحر المسلمين و كفّار در ساحر الكفار مفعول است، هم براى اينكه اگر ميخواست فاعل را بگويد با صورت وصف ميتواند بگويد الساحر المسلم. يا الساحر اذا كان مسلماً جمله شرطيه، جمع دخالت در حكم نداشت. پس اين كه جمع را دخيل قرار داده معلوم ميشود كه اين بعنوان فاعل نيست چون در فاعل جمع بودن دخالتى ندارد. و بعد ذيلش هم كه علّت آورده آن علّت هم ما عرض كرديم با مفعول بودن ميسازد و با فاعل بودن نميسازد. و لاينقضى تعجبى كه هرچه آدم بيشتر مراجعه ميكند تعجبش زيادتر ميشود. علاّمه مجلسى(قدس سره) در اين ملاذ الاخيار ايشان هم مسلمين را فاعل گرفته مثل فقها، ساحر المسلم يقتل و ساحر الكافر لا يقتل. بعد هم توجيه كرده علّت را به بعضى از توجيهاتى كه آقايان آن روز بيان ميكردند. يا مرحوم ايروانى[1] در حاشيهاش باز اين علّت را توجيه كرده شبيه همان توجيهاتى كه آقايان آن روز ميفرمودند. اين را عرض ميكنم كه ميخواهم بگويم آقايان آنچه را كه مييابند بدانند كه حرف بيپايهاى نيست، بزرگانى هم قبل از آنها زدهاند. و هيچ كدام از اينها توجه به اين جهتى كه ما عرض كرديم نداشتند. و اعجب من ذلك اين كه بعضى از فضلاى بحث بعد از ظهر زنگ زدند تلفنى گفتند من كتابها را نگاه كردم من گفتم لابد يك مطلبى موافق ما يافته است، فرمود بله همه را نگاه كردم امّا هيچ كسى اين حرفى كه شما گفتيد نگفته است. گفتم اينكه دليل بر ضعف نيست، زحمت كشيدند شكراللّه سعيهم امّا اينكه اشكال نيست؛ يا اينكه مضعف نيست، نه مضعف است نه اشكال، نگفته باشند. من به ايشان عرض كردم ما نشستيم كه تحقيق بر تحقيقات اضافه كنيم، ما كه ننشستيم مقلد ديگران باشيم در فهم روايات خيلى از چيزها بوده ديروز نبوده امروز هست، امروز بوده ديروز نيستش. اينكه ما مقلد نيستيم و اعجب از همه اينها كه اصلاً از نظر ادبى نميشود مسلمين فاعل باشد و كفار فاعل، من سيوطى را مراجعه كردم توى باب اسم الفاعل دارد اسم فاعل عمل يَفْعَلُ را انجام ميدهد، عمل فعل مضارعش را انجام ميدهد و لايصلح ان يضاف الى الفاعل يا ان يضيف الى الفاعل شايسته نيست كه به فاعل اضافه بشود هيچ نقل خلافى هم درش نشدهاش. در مصدر گفتهاند هم ميتواند به فاعل اضافه بشود هم مفعول امّا در اسم فاعل سيوطى ميگويد لايصلح ان يضيف الى الفاعل نقل خلافى هم درش نشده است. بعضى چيزهاى ديگر اسم فاعل را نقل خلاف كرده ميگويد خلافاً للكسائى، سيوطي را مطالعه كنيد امّا اينجا نقل خلاف نشده اصلاً نميشود به فاعلش اضافه بشود، اصلاً اسم فاعل اسم فاعل است چطور ميشود به فاعلش اضافه بشود؟! اسم فاعل وصف براى فاعل است يعنى فاعل بودن تو خودش هست، وقتى توى خودش هست چطور ميخواهد اضافه بشود؟ هم درايت در ادبيت اين را ميگويد، هم قول ادبا اين را ميگويد و من تعجبم چرا اين بزرگانى همچون علاّمه مجلسى(قدس سره) با آن سعهاي كه در مسائل دارند توجه نفرمودند امّا ما اصلاً به صورت جزم ميگوييم ما ميگوييم از نظر ادبى، از نظر صدر خود روايت، از نظر علّت روايت نميشود اين مسلمين مفعول باشد؛ اين مسلمين فاعل است نتيجهاش اين نيست به عكس است، مسلمين مفعول است، كسى كه مسلمانها را سحر كند يقتل، كسى كه كفار را سحر كند لايقتل. اين فقه الحديث كه تعجب است چرا بزرگان به اين فقه الحديث توجه نكردند. و امّا اين كه در اين روايت آمده فرموده: ساحر مسلمين يقتل، دو سه احتمال در آن داده شده است. يكى اينكه ساحر المسلمين يقتل اصلاً سحر حدش قتل است. بلغ ما بلغ كائناً ما كان. اصلاً سحر حدش قتل است. مثل زناي محصنه، يا مثل لواط كه حدش قتل است، يا زنا با محارم كه حدش قتل است اين هم حدش قتل است، اين يك احتمال. يك احتمال گفتهاند نه، الساحر المستحل يقتل، اين مقيد به استحلال است. از باب اينكه منكر ضرورى شده و منكر ضرورى يصير مرتدا، مسلمى كه انكر الضرورى يصير مرتدا. در حقيقت دو تا قيد ميخورد، حالا آنها به معناى خودشان يك قيد بيشتر نميخورد، الساحر المسلم اذ استحل السحر يقتل، اين هم يك احتمال. احتمال سوم: اينكه بگوييم نه، ساحرى كه سحرش موجب فتنهاى بشود در بين مردم كه «الفتنة اكبر من القتل»[2]، موجب عدم امنيت و فساد در جامعه مسلمين بشود به حيث كه اين عدم امنيت و خوف و فسادش از فساد محارب بيشتر باشد يا مساوى با او يقتل. يك كسى كه اصلاً راه افتاده صبح تا شام هى آمار طلاق را بالا ميبرد اين پسر را با اين دختر جادو ميكند به هم ميزند يا نا امنى هاى ديگر، ساحر اذا كان سحره سبب للفتنة بين المسلمين التى هى اكبر من القتل، او فساداً خوفاً بين المسلمين ايجاد عدم امنيت شغلى عدم امنيّت اجتماعى، صبح آمده مغازهاش را باز كرده احتمال ميدهد كه جادوگر يك جادو بكند تا ظهر نتواند كاسبى بكند، جادويش كند بدهكارها بدهى را ندهند طلبكارها طلب را بگيرند. ايجاد ناامنى و خوف كند در جامعه، اين هم چون كمتر از فساد محارب نيست بگوييم اينها را ميخواهد بگويد يقتل. نه هر ساحرى و هر سحرى حدش قتل است، نه اين را نميتوانيم ما بگوييم اين هم يك احتمال. بنابراين اين روايت يكى از اين سه احتمال را دارد، يكى از اين سه احتمال در اين روايت داده شده است. اظهر از اين احتمالات مع اينكه بايد جرم و حد و گناه بايد باهم يك مناسبتى داشته باشند با اين قرينه و با اينكه شارع در باب دماء احتياط تام دارد و با اينكه نميشود به اين سادگى ها گفت خون يك كسى را ميشود ريخت روى زمين، بين قرينه عقليه مناسبت بين گناه و حد كه يك اصل عقلايى است و يك اصلى است كه در قانون مراعات ميشود، در قانون حدود و تعزيرات و حكمت هم اين را اقتضا ميكند. بلكه عدل هم اين را اقتضا ميكند كه حرام اگر شديدتر بود مجازاتش شديد، و الاّ نميشود يك حرام كوچك را ما بگوييم مجازاتي دارد همراه مجازات بزرگتر. اين مسأله عقلايى احتياط در باب دماء، مشكل است ما بتوانيم به اين سادگى حكم به جواز اهراق دم بدهيم اظهر احتمالات اين احتمال سوم است. ساحر بين مسلمين اذا كان اينجور امّا رفته كفار را يعنى عالمين به حق معاندين ما را دارد بينشان سحر مي كند، خوب بكند، آن را حالا ما دلمان ديگر براى او نميسوزد كه برويم جادوگر را بگيريم اعدامش كنيم، من دون فرق بين اينكه اين ساحر مسلم باشد و يا غير مسلم. من دون فـرق بين اينكه مستحل باشد يا غير مستحل، اين وجه سوم اظهر است و امّا وجه اوّل كه اخذ به اطلاق حديث كنيم كماترى! حمل بر مستحل نمودن هم كماترى! خلاف ظاهر است. ظاهر حديث اين است كه الساحر بما هو ساحر، نه الساحر بما هو مرتد و بما هو مستحل. مضافاً به اينكه بر مبناى ما يك قيد ديگر هم بايد به آن بزنيم الساحر فى المسلمين اذا كان مسلماً و انكر الضرورى هذا كله مضافاً به اينكه همه قبول ندارند منكر ضرورى موجب ارتداد بشود بما هو هو. پس اوجه از اين احتمالات احتمال سوم است كه ما داديم، حالا فقه الحديث بخوانم تا بعد برسم به استدلال. روايت دوم اين روايت زيد شحام است عن أبى عبداللّه(ع) «قال: الساحر يضرب بالسيف ضربة واحدة على رأسه»[3] ساحر يك شمشير به سرش ميزنند و ميكشندش. در اين روايت يك شبهه سندى هست كه مقدس اردبيلى فرموده، فرموده: بشار يا سيار مجهولٌ مراجعه كنيد به مجمع الفايده[4]. حالا قطع از نظر از آن شبهه سندى. اينكه ميفرمايد: «الساحر يضرب بالسيف ضربة واحده على رأسه» اين اطلاق دارد هر ساحرى ولو يك بار سحر كرده باشد يضرب بالسيف على رأسه؟ سحر اينقدر عظمت دارد از نظر اسلام، ولى اين عظمت بين مسلمين مغفول عنه شده، براى اينكه ما اين را نميبينيم. گناه سحر اينقدر عظمت دارد كه حدّ فاعل او قتل است. امّا در اذهان مسلمين اين عظمت وجود ندارد، (مطلق السحر) اينكه شما ميفرمائيد از روايت ميفهميم، من عرض ميكنم وقتى ما ميبينيم در روايات در اذهان مسلمين، در اذهان مسلمين سحر يك حرامى است امّا حرمتش داراى عظمت شديده باشد در ذهن مسلمين نيست. اگر بنا بود عظمت شديده داشت بايد اين عظمت در ذهن مردم بماند و ميبايست اگر اينقدر مجازاتش سنگين است در قرآن به اين حد اشارهاي ميشد شما ببينيد در باب شرب، حرمت شرب خمر به نحوى است كه همه مسلمانها ميدانند خمر حرام است، اينقدر هم حرمتش شديده است كه ميليونها مسلمان در طول زندگى لب به آن نزدند. به قرآن ميرسيم وقتى ميخواهد حرمت خمر را بيان كند، (فهل انتم منتهون)[5] با هفت، هشت جور دلالت بيان ميكند. پس نميتوانيم اطلاق اين حديث را اخذ كنيم بگوييم: «الساحر ولو بسحرما، يضرب بالسيف على رأسه» براى اينكه بين گناه و بين مجازات تناسبى وجود ندارد. حكم به اطلاق خلاف حكمت است، حكم به اطلاق خلاف عدل است، حكم به اطلاق را عقلا و متشرعه نميپذيرند. مردم نميتوانند از اين روايت در بياورند كه «الساحر يضرب» يعنى مطلق الساحر. نتيجه اين است كه اين بقرينة الحكمة و العدل و فهم المتشرعه، منصرف الى بعض سحره، منصرف است به بعض سحره.آن بعض يا مستحل و يا آن معنايى كه ما عرض كرديم. هذا كله مع اينكه اصلاً احتمال دارد بنده احتمال ميدهم اين روايت اطلاق نداشته باشد، بلكه در مقام بيان كيفيت قتل است نه در مقام بيان حد السحر، كيفيت اجراء حد السحر است. الساحر الذى له مجازات شديده و مجازات القتل كيفيتش اين است يضرب بالسحر. اين مقام بيان كيفيت اجرا جزاء بر ساحر است، اجرا كيفيت قتل است، نه مقام بيان حد ساحر، بنابراين اطلاقى نسبت به ساحر ندارد. «الساحر يضرب بالسيف ضربة واحدة على رأسه» امام صادق (صلوات اللّه و سلام عليه) ميفرمايد: الساحر يضرب، احتمال دارد الف و لام، الف و لام عهد باشد؛ يعنى آن ساحرى كه حضرت به او اشاره داشته شايد آنجا يك بحثى بوده از يك ساحرى و در بحث از آن ساحر حضرت فرموده است: آن ساحر يضرب، حالا بعد توى روايات ديگر مقرب اين احتمال را ميآورم. پس بنابراين، اين روايت هم نميتواند هر ساحرى را حدش را قتل قرار بدهد و اطلاق ندارد. روايت بعدى (روايت 1 باب 3 از روايات حدود) ببينيد اين روايت را بخوانيد و اينجورى انشاءاللّه فقه را از اين به بعد بابش را باز كنيم. عن زيد بن على، عن آبائه (عليهم السلام) «قال: سئل رسول اللّه (ص) عن الساحر فقال: اذا جاء رجلان عدلان فشهدا بذلك فقد حلّ دمه»[6]، از مجموع عبارات اصحاب، محققين مثل مقدس اردبيلى و صاحب جواهر استفاده ميشود كه اين روايت بر چند تا حكم دلالت ميكند: 1- اصلاً دم ساحر هدر است فقد حل دمه احتياج به حكم و محكمه ندارد اين يكي. 2- دوتا شاهد عدل هم براى اثبات سحر كفايت ميكند. 3- اين ميگويد ساحر بايد كشته بشود حالا يا مطلقا يا مستحل، يا حالا آن توجيهى كه ما عرض كرديم ساحرى كه مفسدهاش كمتر از مفسده محارب و ناامن نباشد، اينها حرفهايى است كه آقايان زدهاند. امّا به نظر بنده اينكه يك دانه حكم هم از اين روايت در نميآيد، از اين روايت يك حكم هم در نميآيد، شبيه اين را امام «سلام اللّه عليه» دارد، در مقابل شيخ، شيخ اعظم در باب تعادل و تراجيح ميگويد كه الاخبار الدالة على التخيير مستفيضة، بل متواتره، امام آنجا ميفرمايد: ذيل آن عبارت، بل لم نجد عليه رواية واحده فضلاً عن كونها متواتره. بنده عرض ميكنم يك دانه حكم هم از اين روايت نميشود استفاده كرد؛ چرا؟ چون بنده احتمال ميدهم اين قضيه شخصيه باشد، شاهد بر اينكه قضيه شخصيه باشد سئل رسول اللّه عن الساحر، يعنى از پيغمبر چى پرسيدند اگر بخواهيد شخصيه نباشد يعنى از حكم ساحر پرسيدند، از حكم ساحر پرسيدند خوب مناسب اين بود حضرت بفرمايد حل دمه، يا يقتل. سؤال از حد ساحر است و از حكم ساحر است، مناسب اين بود مثل باقى ديگر روايات بفرمايد حل دمه، يا يقتل. چون سؤال از مقام ثبوت است و صناعت در روايات و بيان احكام هم همين است كه مقام اثبات قاطى مقام ثبوت نميشود. سئل عن الساحر اگر بگوييد كلى است، يعنى سئل عن حد الساحر بما هو هو، جايش بود حضرت بفرمايد يقتل، يا حل دمه، ديگر چه كار داشت بگويد اذا جاء شهد رجلان عدلان، اينكه مال مقام اثبات است، چه ربطى به اينجا دارد؟ بعد هم حالا تنها او كه نيست؛ اگر سحر كرده به جورى كه ديگر يقين به ساحر بودنش پيدا شد ساحر معروفى شده، استفاض على سحره الاخبار، تواتر پيدا كرد، اصلاً نشسته صبح تا شام جادو ميكند، همينجور نشسته آنجا نخود گذاشته و لوبيا گذاشته و يك نعل الاغ گذاشته و همچين نشسته، مرغ را می گوید يكى به من بده، يكى ببر قبرستان خاك كن و شب ببر، همينجور كارش اين است. خوب اين كارش جادوگرى است تنها رجلين نيست، اقرار هم كافى است چرا بين انبياء جرجيس؟ پس اين ذكر يأتيه رجلان عدلان فشهدا، اين در اينجا خلاف صناعت است، صناعت بيان احكام، خلاف رويه روايات باب و بقيه روايات است سنت روايات باب و سنت بقيه روايات. از اين گذشته اصلاً اثبات منحصر به عدلان نيست بالاطمينان، بالاقرار. اما اين روايت عن آبائه از معصوم است يعنى مثلا از رسول اللّه يا از اميرالمومنين، يا از أبى عبداللّه، «قال سئل رسول اللّه عن الساحر ـ اين سؤال هنوز ابهام دارد ولى به ذهن ميآيد كه ـ سئل رسول اللّه ـ از حرمت و حليت يا از حد ساحر، يكى از اين دوتا كه بيشتر نيست، يا از حرمت حل است جواز و عدم جواز است يا از حدش است. به قرينه آن حلّ دمه به قرينه فقد حل دمه، ميفهميم كه سؤال از حدش بوده. «سئل رسول اللّه عن الساحر فقال اذا جاء رجلان عدلان فشهدا بذلك فقد حلّ دمه»[7] اين مقام اثبات چرا ذكر شده؟ خلاف صناعت اين روايات، خلاف سنت بقيه روايات، خلاف دعب و دِيدَن در بيان قانون، بعد هم با اذا شرطيه انحصار ازش در ميآيد، اذا جاء شرط علّت تامّه منحصره است. اذا جاء يعنى فقط اين و لاغير، خوب اين اشكالها را ما چطور حلش كنيم بنده عرض ميكنم. اذا در مقام بيان ضابطه است. جمله شرطيه را صاحب كفايه ميفرمايد: چون مفيد عليت تامّه منحصره شرط است براى جزا، ففيه المفهوم اين حرف او، حرف درست اين است كه هر كجا قيدى در كلام در مقام بيان ضابطه باشد چه دارد؟ الما اذا بلغ قدر كر همه گفتهاند مفهوم دارد، چون مقام بيان ضابطه است. وقتى يك قيدى در مقام قانون آمد «فى الغنم صائمة الزكاة» اين معنايش اين است غلب مألوفه زكات ندارد. قيد در مقام قانون و ضابطه مفهوم دارد اين ضابطه دارد ميگويد.حالا من حرفم را بزنم، قبول نكنيد پنجاه سال ديگر قبول ميكنيد. حل اين مطلب به اين است: ميگوييم احتمال اين كه قضيه شخصيه باشد ظاهر هم اين است قضيه شخصيه بوده، سؤال كرده از يك جادوگرى، حضرت فرمود: اگر آن جادوگر اگر دوتا شاهد آمدند شهادت دادند ديگر خونش حلال است. يك جادوگر معينى بوده در زمان رسول اللّه، پرسيدند اين را چه كارش كنيم فرمود: اگر دوتا شاهد عادل شهادت دادند فقد حل دمه، اصلاً قضيه شخصيه است و قضایای شخصیه قابل تمسک فقهی نیست. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- الحاشية علي المكاسب المحرمة 1: 169. [2]- بحارالانوار 19: 192، حديث 45. [3]- وسائل الشيعة 28: 366، أبواب بقية الحدود و التعزيرات، باب 1، حديث 3. [4]- مجمع الفائده و البرهان175:13. [5]- المائدة (5) : 91. [6]- وسائل الشيعة 28 : 367، أبواب بقية الحدود و التعزيرات، باب 3، حديث 1. [7]- همان.
|