ادامه بررسي روايات حدّ ساحر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 149 تاریخ: 1381/10/15 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در باره رواياتى بود كه حد ساحر را بيان كرده و به آن استدلال شده براى حرمت سحر. يكى از آنها روايات موثقه سكونى بود (روايت 1 باب 1) كه گذشتيم از آن. روايت دوم خبر زيد شحام بود «الساحر يضرب بالسيف ضربة واحد على رأسه» روايت سوّم خبر زيد بن على بود عن أبيه، عن آبائه «قال سئل رسول اللّه (ص) عن الساحر فقال اذا جاء رجلان عدلان فشهدا بذلك فقد حلّ دمه»[1] احتمال اينكه اين الف و لام، الف و لام عهد باشد وجود دارد و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال. و گفته نشود اصل در الف و لام جنس است براى اينكه اين اذا جاء رجلان عدلان كه آمده قضيه حكم و مقام اثبات را در جواب آورده اين يك شهادتى هست كه قصّه قصّه شخصيه است. و اگر ميخواست كبرى كلى بيان كند ميفرمود: «الساحر دمه حلال» خيلى راحت بود ديگر اين حرفها را احتياج نداشت. روايت بعدى اين روايت، غياث بن كلوب، اسحاق بن عمار است (روايت 2 باب 3 از ابواب بقية الحدود) «عن جعفر عن أبيه، انّ علياً(ع) كان يقول: من تعلم شيئاً من السحر كان آخر عهده برّبه و حده القتل الاّ أن يتوب»[2] اين روايت ظاهر است در تعلّم، تعلم شيئى از سحر حدش قتل است. حمل كردهاند بر اينكه اين تعلم مراد تعلمى است كه غالبا همراه با عمل است. من تعلم و عمل، چون غالباً تعلم براى عمل است. تعلم و عمل آنوقت حدش قتل است. اين احتمالى كه در اين روايت داده شده است. صاحب جواهر(قدس سره) ميفرمايد: نميتوانيم به اين روايت عمل كنيم كه بگوييم محض تعلم شیئی از سحر موجب قتل است؛ براى اينكه ضعف سند دارد و اين ضعف سند با عمل انجبار نشده. لابد نظر مبارك ايشان به غياث بن كلوب است كه غياث بن كلوب توثيق نشده است. احتمال هم دارد كه بگوييم من تعلم شىءً من السحر، سحرى را ميگويد كه براى مبارزه با انبياء و نقض معجزه باشد. من تعلم شياً من السحر لينقض معجزه انبيا ء را، مثل داستان سحره فرعون اگر كسى اينجور سحرى را ياد بگيرد كه با انبياء درگير بشود اين حل دمه. آنوقت حليّت دمش هم قريب است و بعيد نيست براى اينكه معلوم ميشود اين آدم نبوت را قبول ندارد و ميخواهد معانده كند با نبى. قصد معانده باپيغمبر را دارد، قصد اضلال جامعه را دارد. كسى كه ميخواهد با پيغمبر معانده كند و معارضه، اين كافرى است كه حدش قتل است. پس ممكن است بگوييم: مراد تعلم شیئی از سحر است براي اينكه نقض معجزه کند، تعلم شىء لنقض معجزه مثل سحره فرعون كه اينجور معجزه كردند اوّل. و اين كسى كه سحر را ياد ميگيرد لنقض اين كافرٌ حده القتل مگر اينكه فى ما بين خود و خدا توبه كند اين احتمال اگر در اين روايت هم داده بشود بعيد نيست آنوقت حكمش هم مطابق با قواعد است، نه مطلق سحر. اين چهارتا روايتى كه اينجا داشتيم، ما در معنا كردن اين چهار تا روايت در روايت سكونى فرق فقه الحديث ما با بقيه اصحاب اين بود كه ما آنجا مسلمين را مفعول گرفتيم ساحر در مسلمين، آنها آمده بودند فرموده بودند ساحر مسلم و ساحر كافر. ما آمديم گفتيم نه، ساحر المسلمين يعنى ساحر در مسلمين، و اين هم كه كشته ميشود براى اين است كه اين كسى كه در مسلمين سحر ميكند كارش و ضرر كارش كمتر نيست از مفسد و از محارب، اين دارد فتنه بوجود ميآورد، دارد نا امنى به وجود ميآورد، اين قتلش براى نا امنى و فتنه اش است نه هر كسى يك زن و مردى را از هم جدا كرد اين يقتل، نه ساحر مسلمينى كه سحرش كم از عمل محارب و مفسد نباشد فتنه كند بين مسلمين كه الفتنة هم اكبر من القتل. اينجورى را بگوييم يقتل، نه مطلق ساحر مسلمين. در روايت زيد شحام آن هم عرض كرديم كه قطع نظر از سند احتمال دارد اطلاق نداشته باشد، مقام بيان كيفيت اجراء حد ساحر باشد بعد الفراق از اينكه مستحق حد شده، چه کسی مستحق است چه كسى مستحق نيست بگوييم اين روايت كارى ندارد. روايت زيد بن على را هم كه گفتيم احتمال دارد اصلاً قضيه شخصيه باشد. روايت اسحاق بن عمار هم اگر بخواهيم به آن عمل كنيم بايد حملش كنيم بر تعلم شيئى از سحر لنقض معجزه نبى. شاهدش هم اينكه «من تعلم شيئاً من السحر كان آخر عهده بربه»[3] اين ديگر آخرين ارتباط خودش با خداى خودش را قطع كرده ديگر مشمول لطف خدا نميشود، مشمول رحمت خدا نميشود، اين را مجلسى در ملاذ الاخيار معنا كرده (آخر عَهْدِه يعنى اينجور) يعنى اين ديگر ارتباطش با خدا قطع است. خدا هم ديگر اين را مشمول رحمتش قرار نميدهد، اين چطور تعلمى است كه اينگونه ارتباطش با خدا قطع ميشود مناسب با او تعلم براى نقض نبوت نبى است. ميخواهد يك پيغمبرى را كه خدا فرستاده اين در مقابل او بايستد خوب اين ديگر آخرين عهدش است و مشمول رحمت خدا قرار نميگيرد. پس به هر حال اطلاقى در اين روايات نبود بله آنجايى را كه اين روايات حدش را قتل قرار بدهد دليل بر اين است كه عمل سحر در آنجا هم حرام است. هر كجايى كه اين روايات گفت حدش قتل است، در آن دلالت هست براى اينكه عمل سحرى كه موجب آن حد ميشود آن عمل سحر يكون حراماً. سحر بين مسلمين كه ناامنى و فتنه بياورد حرام است، خوب يك دانه سحرش هم حرام است كه از آن قبيل باشد. يا سحرى كه ناقض نبوت انبياء باشد تعلّمش حرام است، حدّش هم قتل است يك عملش هم حرام است. از اينها حرمت عمل در مواردى كه حدش قتل است درميآيد چـون ملازمـه است بين حدُّه القتل، و بين حرمت. ولو موردش هم سحر زياد باشد امّا بر حرمت سحر كمش هم دلالت ميكند.چون چيزى كه زيادش حدش قتل است اصلش و كمش هم لابد و ان يكون حراماً.پس اين روايات هيچ كدام هايش بر حرمت مطلق سحر نميشود به آنها استدلال كرد. يك سرى روايات ديگرى هست كه شيخ هم به آن اشاره كرده كه اينها در باب 24 از ابواب ما يكتسب به آمده است. روايت (7 باب 24 از ابواب ما يكتسب به) شيخ صدوق(قدس سره) عن الصفار، عن حسن بن على كوفى، عن اسحاق بن ابراهيم، عن نصر بن قابوس، «قال: سمعت أباعبداللّه(ع) يقول: المنجم ملعون و الكاهن ملعون و الساحر ملعون و المغنية ملعونة و من آواها ملعون، و آكل كسبها ملعون»[4] استدلال اين است ميگويد ساحر مطلقا ملعون است. الساحر ملعون، اين اطلاق دارد هرجور جادوگر و ساحرى را ميگويد دور از رحمت خداست. نگوييد: لعن هم در كراهت استعمال شده هم در حرمت، ميگوييم نه ظاهر لعن اين است كه حرمت، حالا سلمنا كه ظهور لعن در حرمت است لكن اين روايت ضعف سند دارد. براى اينكه حسن بن على كوفى مجهول است، ظاهراً اسحاق بن ابراهيم هم مجهول است اينها توثيق نشده اند. و باز مرسله شيخ صدوق در خصال «قال: و قال(ع) المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كافر و الكافر فى النار»[5] نتيجهاش اين ميشود هم كاهن در نار است هم ساحر، همه شان در نار هستند. اين هم ميگويد المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فى النار. شبهه اى كه در اين روايت هست اين كه: اين احتمال وجود دارد كه تشبيه در يك امر تكوينى باشد كه ما نميدانيم؛ نه تشبيه در ترتب آثار، المنجم كالكاهن همان كارهايى كه كاهن ميكند منجم هم همان كارها را ميكند، نميخواهد تعبّد كند بيان يك واقعيت تكوينى است. المنجم كالكاهن، كاهن هم مثل جادوگر است؛ جادوگر هم مثل كافر ميماند، كافر شما بگوييد خوب اينكه ديگر شرعى است؛ نه كافر يعنى آن كسى كه حق را ميپوشاند حق را ميپوشاند يك جورى هم ميپوشاند حق را چهره باطل ميدهد باطل را چهره حق ميدهد.بگوييم: اين تشبيه در يك امر تكوينى است خوب امر تكوينى چى بوده ما نميدانيم. ببينيد! اين الساحر كالكاهن نه يعنى الساحر كالكاهن فى حميع الآثار، آن ميشود شرعى. اين يك تنزيل تكوينى واقعى است، بيان يك واقعيت است. الساحر كالكاهن آدم جادوگر مثل آدم كاهن ميماند در كلاه كذارى، آدم كاهن هم مثل آدم ساحر ميماند در فريب و كلاه گذارى، فريب هم مثل كافر ميماند در تلبيس و الكافر فى النار، من كه نميگويم اينها در نار نيستند. امّا آن كاهنى كه مثل منجم است آن كدام منجم است و كدام كاهن؟ اگر ما گفتيم اين بيان يك واقعيت است، واقعيتى را دارد بيان ميكند، ميگويند: اينها اينجورى هستند، مثال معروف سگ زرد برادر شغال، سر و ته يك كرباس هستند. اين سر و ته يك كرباس هستند اين ادعاى واقعى است نه بيان حكم و قانون، احتمال ميدهيم اينجور باشد. و ما نميدانيم مورد ادعا و تنزيل چه بوده چطور منجمى و ساحري را حضرت ميخواسته است بفرمايد اين اولا. اگر شما ملا لغتي شدید و گفتيد نه من اين حرفها سرم نميشود من ميگويم: «الساحر كالكاهن والكاهن كالكافر» اين اطلاق دارد ميخواهد بگويد الساحر كالكاهن در جميع آثار اطلاق در پس هرجور ساحرى مستحق نار است. خوب اين هم جوابش اين است اين مرسله شيخ صدوق است در خصال و ما نميتوانيم با مرسله شيخ صدوق در خصال فتوا بدهيم، يك مرسلهاى بيشتر نيست. « چگونگی حرمت سحر» بعد از آنى كه اين روايات باب و قرآن هم خوانديم برايتان و گذشتيم ازش، حالا يقع بحث در جهاتى: كه بعضى از اين جهات فقه است و بعضى هايش فقه نيست، اثر عملى فقهى ندارد. جهت اولى كه بحث فقهى نابش است اين است كه آيا چه جور سحرى حرام است؟ وجوه و اقوال در مسئله متعدد است. 1ـ السحر مطلقا حرام حتى سحر براى جلوگيرى از ادعاى نبوت يك نفرى. گفته اند خدا خودش كافى است قرآن خودش كافى است صاحب مستند اين حرف را ميزند. اصلاً سحر براى اينكه نبوت يك نفر را هم باطل كنى اين هم حرام است.گفته اند سحر لابطال نبوّة هم حرام است؛ چه برسد به سحرى كه نفع هم ندارد يا ضرر دارد. و چه برسد به سحرى كه بخواهى زن و شوهرى را دوباره به هم برگردانى و دوستشان كنى، چه برسد به سحرى كه خودت را بخواهى نجات بدهى، گفتهاند: السحر مطلقا ولو لابطال نبوت نبى حرام كما ان السحر لابطال عدوات بين زوجين و ايجاد محبت بين آنها هم حرام است، اين يك قول است.وجهش هم اين است گفتند اطلاق ادله سحر ميگويد حرام است. امّا اينكه بگويى براى ابطال نبوت نبى نه احتياج به سحر نداريم براى اينكه نبوت نبى ما با قرآن است و با قرآن ميتوانيم نبوتش را ثابت كنيم و آن آقاى نبى ادعایی را بگذاریم کنار، نبى آمده يك جادو كرده ادعاى پيغمبرى كرده (در داستان شيخ بهايى دارد) آمده ادعاى پيغمبرى كرده ما احتياج داريم سحر كنيم حرفش را باطل كنيم، ما قرآن را ميآوريم ميخوانيم قرآن يك معجزه قويه است سحر او را باطل ميكند، من حرف آنها را دارم ميزنم. و امّا مريضى ها را، سحرى كه آمده زن و شوهر را بد كرده يك سحرى كه آمده چشم من را بسته كورم كرده است گوشم را كر كرده آن هم دعا و قرآن و ادعيه هست با دعا و با ادعيه و با قرآن سحر آن را از بين ببر، چه داعى داری بروى سحر را بگويى، اين يك قول. «السحر حرام و لااستثناء فيه» هيچ استثنا ندارد بالاتر از وجوب تقيه هم هست، تقيه همه جا واجب است و تركش حرام الاّ فى الدّم اين نه، اين اصلاً استثنا ندارد، اين جانت هم از بين برود تو حق ندارى سحرش كنى كه جانت از بين نرود برو دعا بنويس برو يك آيه قرآن بخوان، برو سوره حمد بخوان به مرده ميخوانند زنده ميشود اين رواياتى كه ما داريم كه البته آن در جاى خودش درست است گفتهاند اينجور اين يك قول. بنابراين، بگوييم: مطلقا حرام است اصلاً سحرى كه لتوقى نفس، ابطال متنبى همه اينها حرام است. آنجا چرا حرام است؟ چون قرآن كافى است ابطال كن سحرش را با قرآن. توقى نفس چرا حرام است، ضرر به تو نزند يا يك زن و مردى با هم بد شدند تو سحر كنى برشان گردانى باطل السحر است. بخوانى برايشان گفتند خوب اينها در دعاها و قرائتها است احتياجى نيست تو به سحر متمسك بشوى، اين يك قول و يك وجه. يك وجه هم اين است كه بگوييم: سحرى كه مضر به حال افراد باشد يا سبب اضلال افراد و سبب تبنّى متنبّی گردد سبب اضلال افراد باشد و در باب ادعاى نبوت ازش استفاده شود، يا سحرى كه در جامعه ايجاد ناامنى كند خوف و ضررى بياورد و فتنهاى بياورد كه الفتنة اكبر من القتل، اين حرام است. امّا سحرى كه نافع است حرام نيست، اصلاً يك زن و شوهرى باهم خوب نيستند از اول باهم خوب نبودند حالا اين آقاى جادوگر ميآيد يك جادو ميكند اين زن و شوهر را باهم خوبشان ميكند سحر نافع چه برسد به سحرى كه اصلاً مضر هم نيست اصلاً يك سحرى است كه هيچ كارى ازش نميآيد همينجورى يك جادوگرى دارد ميكند نه ضررى دارد و نه نفعى بگوييم: سحر نافع فضلاً از سحري كه جان خودم را نجات بدم فضلاً از سحر لابطلال متنبّى، سحر بيضرر، اينها همه جائز است فقط سحرى كه موجب ضرر براى افراد بشود سحرى كه موجب اضلال مردم بشود مثل سحرى كه مدعى نبوت انجام بدهد، سحرى كه موجب فتنه و خوف و فساد در جامعه مسلمين بشود. بگوييم اينها حرام است باقى ديگر حرام نيست. وجهش اين است كه ما در ادله حرمت سحر دليل مطلقى نيافتيم لم يكن فى الاخبار المدعية الاستفاضتها من الانواع المختلفه ما يكون فيه الاطلاق براى اينكه السحر حرام مطلقا اين را ما نيافتيم حتى سحرى كه من جادو ميكنم (نعوذباللّه) يك زن و مردى كه باهم اختلاف خانوادگى دارند اينها را با هم صلحشان بدهند. توى جبهه جنگ يك جادو ميكنم چشم دشمنها را كور ميكنم، اسلحه هايشان را از كار مياندازم، من بلد هستم يك جادو كنم توى جبهه جنگ اسلحه آنها را از كار بيندازم، اصلاً همينجورى نشسته يك بازى در آورده يك جادوگرى ميكند به هيچ كس هم ضرر ندارد، به هيچ كس هم نفعى ندارد. بگوييم: دليل مطلقى بر حرمت سحر نداشتيم لا من الكتاب و لا من السنة كما بينّاه و اوضحنا، وقتى دليل نداشتيم اصل در اشياء حليّت است «كل شىء لك حلال»[6] «كل شىء مطلق حتى يرد فيه نهى»[7]، اين هم يك احتمال. احتمال ديگر اين است كه بياييم بگوييم: نه سحر حرام است مطلقا، امّا در جايى كه براى ابطال متنبى باشد يا براى توقى باشد آنجا جايز است در موارد اضطرار؛ سحر حرام است مطلقا امّا يجوز فى مورد الاضطرار كالابطال نبوت المتنبى و كالدفع ما حصل من السحر، جادو كرده يك زن و مردى را دشمن هم قرار داده اين آقا هم ميآيد يك جادو ميكند جادوى او را باطل ميكند. به هر حال حالا اولى يك جادو كرده آن يكى آمده سحر كرده زن و شوهر را دعوايشان انداخته، دومى آمده صلحشان كرده، سومى آمده دوباره دعوا انداخته است، خوب اولى و سومى مرتكب حرام شده اند، آن وسطى مرتكب ثواب،. بنابراين، بگوييم: سحر حرام است الاّ در مورد اضطرار بنابراين سحرى كه نه نفع دارد و نه ضرر دارد آن هم حرام است. سحرى كه فقط نفع دارد، آن هم حرام است. همينجورى نشسته يك مرد و زنى با هم از اوّل بد بودند اين اينها را سحر كند كه باهم خوب بشوند اين هم حرام است فقط در موارد ابطال نبوت متنبى، يا در موارد توقى انفس و جلوگيرى از ضرر ديگران به سحر، اينجا جائز است. و امّا بخواهى توى جبهه با جادو حركت كنى جائز نيست، توى جبهه نميتوانى با جادو حركت كنى، بخواهى زن و شوهرى كه با خوب نيستند اينها را با جادو باهم خوبشان كنى اين جايز نيست، دليلش اطلاق ادله حرمت سحر، اطلاق ادله حرمت سحر. گفته نشود اينجايى كه من توى جبهه از سحر استفاده ميكنم دشمن را پاى كوبش ميكنم، يا زن و مردى باهم بد هستند من قبل از آنى كه اينها بروند محكمه و توى دادگاه و پرونده تشكيل بدهند من يك دعا ميخوانم يا يك اسفند آتش ميكنم يا يك فال نخودى ميگيرم و اينها را با هم خوبشان ميكنم گفته نشود اينها چرا حرام است؟ ميگوييم براى اينكه ما مى يابيم شارع تعالى نخواسته است مسائل اينجورى حل بشود. شارع تعالى نخواسته مسأله زن و شوهر با جادو حل بشود، خواسته است با نصيحت و هدايت و محكمه حل بشود. جنگ را شارع تعالى نخواسته با جادو پيروزى بيايد خواسته جنگ با مجاهدت و با فداكارى پيروزى بيايد، نه با نيروى سحر و جادوگرى، اين هم يك قول است در مسأله. اين قول هم تمام نيست؛ قول دوم تمام نبود براى اينكه ما اطلاق ادله سحر را قبول نكرديم. قول سوم تمام نيست براى اينكه باز ما اطلاق ادله سحر را قبول نداريم اولا. ثانيا استفاده از عقل و استفاده از علم در پيشبرد مقاصد اينكه نميشود گفت خدا نخواسته است؛ خداوند بشر را آفريده و به او عقل داده و علم و جهان و اسرار جهان، گفته اگر تو ميتوانى از اين اسرار جهان در صورتى كه مرتكب حرام نشوى استفاده كن. اين آدم ميخواهد از علمش و از عقلش براى استفاده، استفاده كند اين چه ربطى به نظام تكوين يا نظام تشريح دارد؟ به قول مرحوم حاج شيخ محمد جعفر تسترى(قدس سره) صاحب منهج الرشاد معاصر شيخ انصارى، ميگويد: آنچه بشر انجام ميدهد صنعت است، علم است آشنايى به رموز است به اسباب و علل و معلولات است. بشر خلقت نميتواند انسان نميتواند خلق كند. امّا صنعت مانعى ندارد بله يك روز تخم مرغ را زير جوجه ميگذاشتند ميشود جوجه، امروز هم آمدند ماشينهاى دستگاه جوجه كشى را آوردند و دارد اين كار را ميكند هر روزى بشر دارد مطلبى را كشف ميكند، ديروز ميگفتند اگر بخواهند بچه كم بشود چه جورى بايد بكنند اگرگفتيد؟ توى فقه ما راه بچه كم شدن چه بود «عزل» بعد ميگفتند فى الحرة، چي؟ بعدش آمدند گفتند كه نه ميتواند مرد از كاندم استفاده كند (ما برايش ميگفتيم كاپوت) از كاندم استفاده كند و بعد بچه دار نشود. بعد آمدند گفتند زنها قرص بخورند بچه دار نشوند، بعد آمدند گفتند يك كپسولهايى ميگذارند توى بازوى زنها بچه دار نشوند، بعد آمدند حالا گفتند اين رگى دارد مردها اين پهلويش خيلى ساده از دندان كشيدن آسانتر است، گفتند هندوستان هم همينجورى مثل سابقها بودند كه رمالها دور ميزدند، دور خانه ها افتاده اند مرد را عقيم ميكنيم با مثلا ده تومان. اخيراً آمدند قرص براى مردها درست كردند كه مردها مثلا قرصهايى بخورند كه اينها حامله نشوند، حالا به هر حال استفاده از علم و از عقل المسمى بالعلم بالسبيبة اسباب و بالصنعة اين منع شرعى فى حد نفسه ندارد. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- وسائل الشيعة 28: 367، كتاب الحدود و التعزيرات، أبواب بقية الحدود و التعزيرات، باب 3، حديث 1. [2]- وسائل الشيعة 28: 367، كتاب الحدود و التعزيرات، أبواب بقية الحدود و التعزيرات، باب 3، حديث 2. [3]- وسائل الشيعة 28 : 367، كتاب الحدود و التعزيرات، أبواب بقية الحدود و التعزيرات، باب 3، حديث 2. [4]- وسائل الشيعة 17: 143، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 24، حديث 7. [5]- وسائل الشيعة 17: 143، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 24، حديث 8. [6] - المحاسن 497:2 [7] - فقيه 317:1/937
|