استدلال به مقبوله ي ابن حنظله در شرطيت عدالت در قاضي و اشکال استاد به اين استدلال
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 43 تاریخ: 1393/12/19 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «استدلال به مقبوله ي ابن حنظله در شرطيت عدالت در قاضي و اشکال استاد به اين استدلال» بحث در شرايط قاضي است که يکي از شرايطي که براي قاضي ذکر کرده اند، عدالت است و براي آن به وجوهي هم استدلال کرده اند. يکي از آن وجوه، مقبوله ابن حنظله است که در ذيلش آمده است دو نفر اختلاف پيدا کردند، حضرت فرمود: نگاه کن «الي اعدلهما و افقههما و اورعهما في الحديث». اشکال در استدلال به مقبوله اين است که عدالت يا ترک واجبات و فعل محرمات است يا ملکه رادعه است و اين کم و زياد و شدت و ضعف ندارد. لکن ميشود گفت همان طور که در روايت آمده است، از يک جهت ديگري شدت و ضعف دارد و آن اينکه در آن امري که عادل ميخواهد وارد بشود، دقت بيشتري کند، تلاش و سعي زيادتري کند؛ مثلاً قاضي که قصد قضاوت دارد، درست است، ترک محرمات و فعل واجبات کرده و صار عادلاً، لکن براي در قضاوتش، در ادعاها دقت ميکند تا مبادا در اثر دقت نکردن، يک حکم نادرستي داده بشود و بيش از حد متعارف در پرونده و در گواه گواهان و ادعاي مدعي و انکار منکر دقت ميکند تا اينکه مبادا حکمي بر خلاف داشته باشد. اين ميشود اعدل در قضاء. در هر جايي از جهت خود اصل عدالت، درست است، شدت و ضعف ندارد، ولي از جهاتي که در آن امر وجود دارد، شدت و ضعف دارد. بنابر اين، اشکال وارد نيست، لکن مقبوله نميتواند دليل بر عدالت باشد با قطع نظر از ضعف سندي که در آن وجود دارد و با قطع نظر از اينکه درست است شما ميفرماييد از «اعدل» ميفهميم که عدالت مفروغ عنه بوده، اگر اين طور باشد، لازمه اش اين است که بايد گفت ورع هم مفروغ عنه بوده يا فقاهت هم مفروغ عنه بوده؛ در حالي که چنين چيزي نيست و به دست نميآيد که مفروغ عنه بوده، بلکه در مرحله تعارض و اختلاف دو قاضي، ميفرمايد به اعدل و اورع و افقه مراجعه کنيد؛ يعني اگر دارد، آن را اخذ کن و اگر ندارد، بقيه مرجحات اخذ ميشود. اين در مرتبه ثانيه است، يعني در مرتبه تعارض است و الا در مرحله اول، هر کسي را خواست، انتخاب کند، ممکن است دو ثقه را انتخاب کند، اينجا ديگر اورع و اعدل وجهي ندارد. اين ميخواهد بگويد جايي که عدالت است، ورع است، فقاهت است، در آنجا اعدل و اورع و افقه را بگير. شبهه ديگري که عمده شبه است، اين است که اين مربوط شبهه حکميه است و ربطي به شبهه موضوعيه ندارد. شبهه ديگري که آن هم عمده است، اينکه در شرطيت فقاهت، اين يک شرط تعبدي محض محض است. چيزي که عقلاء دارند و لازم ميدانند، علم به قضاء و قوانين است؛ چه از راه تقليد باشد و چه از راه اجتهاد باشد، اما اينکه حتماً بايد با اجتهاد عالم به قوانين باشد، اين را عقلاء ندارند، اگر شارع حکم ميکند، بر خلاف آن چيزي است که عند العقلاء است. اصلاً عقلاء اين معنا را ندارند که قاضي حتماً بايد مجتهد در مسائل شرعي باشد تا بتواند قضاوت کند، بلکه ميگويند علم به قانون کافي است. وقتي شد باب تعبد و باب خلاف بناي عقلاء، کيف يُکتَفي در اين شرطيت به مقبوله ابن حنظله، يک روايت آمده و بخواهيم با اين يک روايت بگوييم شرطية الاجتهاد در قاضي، معتبر است، به ضميمه ذيلش که دارد با آن وجهي که استدلال کردهاند، اين خلاف بناي عقلاء در فهم قانونگذاري و قانون است. عقلاء با يک روايت، يک چنين حکمي را ثابت کنند و بگويند حتماً اين قاضي بايد مجتهد باشد؛ مخصوصاً با اين فرض که اجتهاد هم بسيار کم و اندک است، در عين حال شارع اينها را قاضي قرار داده باشد، پس بقيه مردم چه کنند؟ اجتهادي که ميخواهيم بسيار اندک است، به علاوه مجتهدين که حاضر به قضاوت نيستند؛ چون لازمه قضاوت اين است که يک کسي از او بدش بيايد و يک کسي از او خوشش بيايد، اين معلوم است که با يک روايت نميشود آن را ثابت کرد. شبهه ديگر اينکه برخيها که از جمله ي آنها سيدنا الاستاذ و آقاي منتظري هستند، گفتهاند «اني قد جعلته حاکماً»؛ يعني جعلته حاکماً علي الجامعة؛ يعني رياست مطلقه. اگر آنجا رياست مطلقه است، اينکه ميگوييد مفروغ عنه بوده، وقتي ميگويد به اعدل رجوع کنيد، اگر مفروغ عنه بوده، مفروغ عنه در رياست مطلقه بوده؛ چون اصلاً بحث، در رياست مطلقه است. بگوييد در رياست مطلقه عدالت ميخواهد، اما در قضاوت هاي معمولي وثاقت هم يکون کافياً، اما رياست مطلقه بر کل جامعه احتياج به عدالت دارد. اين هم يک شبهه که اگر «حاکماً» را يک وقت مثل مرحوم نائيني به معناي قاضيَين گرفته ولو بعد در حاشيه تقريرات برگشته و آن را به معناي حاکمَين گرفته، اگر بگوييد عدالت در حاکم، معتبر است، چه ربطي به قاضي دارد؟ در رياست عامه عدالت ميخواهد، اما اينجا وثاقت کافي است. همين قدر که بدانيد هر چه را ميفهمد، بيان ميکند و درک خودش را بيان ميکند، يکون کافياً و باز اين اشکال را آقاي بروجردي هم در صلاة الجمعة دارد، بعد از آنکه براي حاکميت فقيه به اين روايت تمسک ميکند و ميگويد اين روايت، حاکميت است؛ چون هيچ دليل ديگري جز اين روايت نداريم. در آنجا از آقاي بروجردي نقل شده که چطور ميشود ما با اين يک روايت بخواهيم حاکميت مطلقه براي فقهاء را درست کنيم و ائمه بيش از اين چيزي نفرمودهاند. يک چنين بحث عظيم و با عظمتي را يک بار دربارهاش صحبت کردهاند و ديگر هم پيرامونش سخني نگفتهاند، ولي پذيرش اين مشکل است. اين روايت در عدالت و همين طور در حاکميت مطلقه تک است و وقتي تک شد، شريک همه جا بد است، جز در حجيت خبر که هر چه شريک بيشتر باشد، حجيت خبر هم محکمتر ميشود. «شرطيت استقلال در فتواي قاضي و پاسخ آن از طرف استاد» يکي ديگر از شرايطي که معتبر دانستهاند، اين است که قاضي بايد استقلال در فتوا داشته باشد. دليلشان هم همين مقبوله ابن حنظله است که ميگويد: «عرف حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا و نظر». ميگويند اينها بر مقلد، صدق نميکند و به مقلد نميگويند نظرَ و عرفَ، اين عناوين بر مقلد صدق نميکند. پس قاضي بايد فقيه باشد و غير فقيه نميتواند قضاوت کند. اين هم جوابش اين است که ما گفتهايم اين روايت مربوط به شبهه حکميه است و در شبهه حکميه فقاهت لازمه است، بايد مجتهد باشد تا بتواند فتوا بدهد و بتواند حکم الله را بيان کند و الا اگر مجتهد نباشد، حق ندارد حکم الله را بيان کند. بر فرض اينکه بگوييد اين شبهه موضوعيه را هم شامل مي شود، عرض مي کنيم اين قيد، وارد مورد غالب است؛ چون وقتي که اين روايت صادر شد، کساني که مسأله ميدانستند، همينها بودند که عرف حلالنا و حرامنا. مسألهداني که عرفَ و نظرَ نباشد، وجود نداشته يا بسيار اندک بوده، اين طور نبوده که مقلديني باشند که يک رساله برايشان نوشته شده باشد. مجتهدين بودهاند، آنها غالب بر اجتهاد بوده اند، پس علم به احکام، غلبهاش بر اجتهاد بوده، اين است که اجتهاد را ذکر کرده و شامل شبهه موضوعيه نميشود. ثم بنابر قول به شرطيت اجتهاد، قاضي بايد مجتهد مطلق باشد يا مطلق المجتهد کافي است؟ اجتهاد مطلق ميخواهيم يا اطلاق در اجتهاد؟ يعني لازم است که مجتهد مطلق باشد و تجزي بيفايده است و مجتهد متجزي نميتواند قاضي باشد يا چه متجزي باشد، چه مطلق باشد ميتواند قاضي بشود؟ «استدلال به صحيحه ي ابي خديجه براي کفايت تجزي در قضاوت قاضي» استدلال شده براي اينکه متجزي هم ميتواند قاضي بشود، به صحيحه ابي خديجه، چون در صحيحه دارد: «يعلم شيئاً من قضايانا» و اين متجزي را شامل ميشود؛ زيرا اين يک مقدار از قضاياي آنها را ميداند و اينکه گفته بشود مقلد علم ندارد، ميگوييم مجتهد هم علم ندارد، علم اگر به معناي يقين فلسفي باشد، نه مجتهد علم دارد، نه مقلد علم دارد. اگر علم به معناي حجت باشد، کما هو الحق، «العلماء ورثة الانبياء»؛[1] يعني علمايي که حجج بر احکام دارند، ورثة الانبياء هستند، يا «طلب العلم فريضة»؛[2] يعني رفتن به دنبال حجت. اگر مراد حجت باشد، هم متجزي حجت دارد، هم مطلق حجت دارد، هر دو در داشتن حجت مثل همند. اين طور نيست که مجتهد متجزي علم نداشته باشد ولي مجتهد مطلق علم داشته باشد، هر دو حجت دارند و علم در چنين جاهايي به معناي حجت است. اينکه اطلاق علم بر آن شده يک اطلاق متعارفي در باب استعمالات است و شايد سرّ اينکه به آن اطلاق شده براي اين است که حجج به علم برميگردد و دليل حجيتشان علم است، از خود اينها تعبير به علميت شده است. آنهايي که گفته اند تجزي فايدهاي ندارد، گفتهاند اصل، عدم قبول مُدعَي عليه است، همان اصولي که دارند، گفتهاند اقتضاء ميکند که جايز نباشد. لکن اين حرف تمام نيست؛ براي اينکه اطلاقاتي را که ما تبعاً لصاحب الجواهر داشتيم، ميگويند مطلق علم به حق کافي است؛ چه اين علم به حق عن اجتهاد مطلق باشد، چه عن تجزي باشد. البته مقبوله ابن حنظله ظهور در اجتهاد مطلق دارد؛ چون ميگويد «نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا». آن يک مصداق را بيان کرده و نفي غير نميکند، مصداق مطلقش را بيان کرده که مجتهد مطلق است و الا مجتهد متجزي هم با مجتهد مطلق، فرقي ندارد. البته آنها هم که ميآيند، ميآيند که مجتهد مطلق بشوند. به هر حال، مجتهد مطلق و متجزي در اين جهت، فرقي نميکند. ظاهراً در صلاة الجمعة يا صلاة الجماعه ي حدائق است که براي عدالت، مراتب قائل است و ميگويد کسي که به عنوان نائب الامام است، عدالتش بايد در يک حد بسيار بالايي باشد، شبيه عدالت امام معصوم و اگر پايينتر از عدالت امام معصوم، زياد باشد، نائب الامامي او غلط و نادرست است. ميگويد نائب الامام بايد عدالتش در حد معصوم (سلام الله عليه) باشد. فرع ديگر: اگر دوتا مجتهد هستند که متساوي در علميت هستند، مترافعين خواستند به هر کدام مراجعه کنند، مانعي ندارد؛ چون ترجيح يکي بر ديگري، ترجيح بلامرجح لازم ميآيد. اما اگر يکي از آن دو اعلم است و ديگري غير اعلم است، آيا با وجود اعلم ميتوان در قضاوت به غير اعلم رجوع کرد؟ اينجا ادلهاي که براي شرطيت اعلم در تقليد وجود دارد، به آنها اشاره و و از آن شرايط بحث کردند و جهتش هم اين است که خواستهاند بگويند فتوا و قضاء با هم ملازمه دارند، لکن دليلي بر ملازمه بين اين دو در قضاوت موضوعيه که محل بحث است پيدا نمي شود. در قضاوت موضوعيه چه ملازمهاي بين تقليد و قضاوت است؟ بين فتوا دادن و بين قضاوت در موضوعات ملازمهاي وجود ندارد. آنها که بحث کردهاند، گفتهاند چون تقليد غير اعلم با وجود اعلم، جايز نيست، پس قضاي غير اعلم هم با وجود اعلم جايز نيست. آنها که گفتهاند تقليد غير اعلم با وجود اعلم هم جايز است، گفتهاند پس قضاي غير اعلم هم جايز است. لکن اين ملازمه، دليلي ندارد. ماييم و اطلاق مقبوله عمر بن حنظله، علي فرض دلالتش بر قضاي در شبهات موضوعيه که آنجا ميگويد: «ممن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا»[3] اطلاقش، هم جايي را شامل مي شود که هر دو مساوي باشند و هم جايي را که يکي اعلم و يکي غير اعلم است. ميگويد «روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا»، هر دو را شامل مي شود. مثلاً يکي از وجوهي که در تقليد اعلم گفته شد، اينجا هم آوردهاند و گفتهاند چون قول اعلم، اقرب به واقع است، بنابراين، بايد از او تقليد کرد. اشکالش اين است که چطور فهميديد قول اعلم، اقرب است و غير اعلم، بعيد است؟ مگر شما واقعيت را ميدانيد که آن اقرب به واقع است و ديگري نيست؟ به علاوه اين که ممکن است غير اعلم با اعلم از هر دو، موافق باشد. يک اعلم است، يک غير اعلم، اما فتواي غير اعلم مطابق با شيخ انصاري است که از همه اينها ملاتر بوده يا با صاحب جواهر موافق است. پس بايد از غير اعلم تقليد کرد، چون قولش اقرب به واقع است؟ گفتهاند معيار، اقربيت به واقع است، ولي اشکالش اين است که اقربيت معلوم نميشود و دليلي بر اقربيت نداريم. اگر بگوييد گمان اين است، ميگوييم اين گمان، دليلي بر حجيت ندارد. گمان، اين است که آن اعلم است، پس آن را بگيريم و اين يکي چون غير اعلم است اخذ نکنيم؟ ادله آنجا را در اينجا آوردهاند و حق اين است که با بودن اعلم و غير اعلم، رجوع در قضاوت به غير اعلم هم مثل رجوع به اعلم، يکون جائزاً. قضائاً لاطلاق المقبولة و لاطلاقاتي که صاحب جواهر فرمودند که بايد حکم به حق و بما انزل الله باشد. هر دوي اينها حکم به حق و بما انزل الله دارند.
|