قدر متيقن از حرمت سحر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 150 تاریخ: 1381/10/16 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در سحر محرّم بود، عرض كرديم به نظر ما چون روايات اطلاق ندارد، اقتصار ميشود در حرمت بر قدر متيقن، و قدر متيقن آنجايى است كه براى افراد ضرر داشته باشد و يا موجب فتنه و فساد در جامعه باشد و يا اينكه سحر مستلزم ارتكاب محرماتى باشد، كتلويث آيات قرآن (نعوذ باللّه ثم العياذ باللّه) بشىء غير نظيف و امثال اين موارد در اينجاها عرض كرديم سحر حرام است و دو حرمت هم دارد، يكى خود سحر حرام است، یكى هم اضرار به ديگران، يعنى اين امور قيد هستند نه اينكه علّت باشند، حيثيت تقييديه هستند نه حيثيت تعليليه. شبيه آنچه كه فيض(قدس سره) در باب غنا فرمودند كه فرمودند حرمتش حرمت محتوايى است، اين نظر ما. بنابر مبناى ما اگر سحرى نه نافع است نه مضر، يكون جايزاً، اصل حليت است، سحرى نافع است يكون جايزا سحر براى توقى است يكون جايزا، براى رد نبوت متنبى است، سحر متنبى است يكون جايزاً. امثال اين موارد همه ديگر ميشود جايز، براى اينكه ادله حرمت قاصر است اطلاق ندارد. ظاهر صاحب جـواهر(قدس سره)[1] اگر نگوييم صـريح اين است كه نـه سحر مطلقا حرام است حتى آنجايى هم كه براى ابطال متنبّى است سحر متنبى است آنجا هم حرام است لكن باب باب تزاحم است از باب تزاحم ميتوانيم بگوييم مفسده آن نبوت، چون بيش از مفسده سحر است پس سحر از باب تزاحم يصير جايزا. توجه دارند آقايان كه ما گاهى يك چيزى را ميگوييم دليل نداريم يا عموممان تخصيص خورده اين معنايش اين است از اول اين موضوع اين حكم را نداشته. مثلاً كذبى كه براى اصلاح باشد، دو جور ميشود دربارهاش گفت (انشاءاللّه ميرسيم) يكى اينكه بگوييم اصلاً كذب للاصلاح از اوّل حرام نبوده، ادله حرمت كذب يا قاصر است از این که آن را شامل شود یا اگر شامل شده، تخصيص خورده، اين يك جور است، يك احتمال در كذب للصلح اين است بگوييم نه، كذب براى صلح هم حرام است، لكن مصلحت صلح اقواى از مفسده كذب است و از باب تزاحم است، دو جور ميشود گفت كه تزاحم مربوط به اجرا است، تخصيص يا عدم دليل مربوط به ثبوت است و واقع، حالا صاحب جواهر ظاهرش بلكه صريحش اين است (اگر نگوييم صريح) سحر مطلقا حرام است، ولو سحر نافع، چه برسد به غير نافع و مضر. سحر مطلقا حرام است حتى براى ابطال سحر متنبى هم حرام است لكن از باب تزاحم مفسده سحر با مفسده نبوت، چون مفسده نبوت متنبى زيادتر است فلذا گفتيم سحر جائز است از باب تزاحم اين حرف صاحب جواهر، اين حرف را حالا من بخوانم كه ديروز هم اشاره كردم. گفتم ميگويند كه اصلاً اين حرفها بر ميگردد به اينكه ما در كار خدايى بخواهيم دخالت كنيم، سحر دخالت در كار خدا است. «نقدکلام جواهر» عبارت ايشان اين است (جلد 22 از اين جلدهاى جديد صفحه 77) توى مكاسب محرمه كتاب التجارة باب سحر بحث سحر. ايشان بعد از آن كه ميفرمايد روايات دلالت بر حرمت ميكند بعد حسنه ابراهيم بن هاشم را ميگويد از عيسى بن ثقفى و قصه عيسى بن ثقفى و بعضى روايات نقل ميكند كه اينها دلالت ميكنند السحر للحل، يكون جايزا، سحر كنم كه يك سحرى را بازش كنم سحر براى سحر يكون جايزاً. بعد كه اينـها را نقل ميكنـد ميفرمـايد:[2] «بل فى شـرح الاستاد (يعنى كاشف الغطاء بزرگ) ان عليه كثير من اصحابنا [بسیاری از اصحاب ما بر اين هستند كه سحر براى ابطال سحر و يا سحرى كه ضرر ندارد آن يكون جائزا] و ليس بذلك البعيد [و اين خيلى هم بعيد نيست كثير از اصحاب ما بر اين هستند] و ليس بذلك البعيد لان الظاهر [اينها حرف استاد است، كاشف الغطاء گفته و ليس بذلك ببعيد، گفته اكثر بر اين هستند كه سحر مضر حرام است. بعد هم فرموده] و ليس ذلك البعيد لان الظاهر من اخبار الساحر و السحره [(كاشف الغطاء ميفرمايد)] ظاهر از اخبار ساحر و سحره - ارادة من يخشى ضرره [آنجايى كه ضرر وارد كند، حالا صاحب جواهر ميخواهد به اين حرف اشكال كند كه نه سحر حرمتش مال سحر مضر نيست.]و ان كان فيه [ يعنى در اين حرف استاد - و ان كان در اين شرح استاد انا لم نتحقق نسبة المذبورة [ اولاً ما اين نسبتى كه اكثر اصحاب حرمت را مقيد كرده باشند به سحر مضر، براى ما چنين امرى ثابت نيست] بل فى جملة من كتب الفاضل و الدروس و غيرها جواز حله بالقرآن و الذكر و الاقسام - و نحوها [با قرآن باز كنيم جادو را يا با ذكر. (اقسام شايد توسل باشد) اجازه بفرمائيد!] لا بشىء منه [نه به چيزى از سحر حل سحر به اين جور چيزها، اگر گفت - حل و لا تعقد- يعنى حل بالقرآن، حل بالدعا، حد بالتوسل، حل به نذر و نذورات اينجور چيزها ] نعم نص الشهيدان و الفاضل الميسى و الكاشانى على ما حكى عن بعضهم على جواز تعلمه لتوقى به [براى اينكه خودش را نگهدارد كه جادويش نكنند] و لدفع المتبنى بالسحر [آن كسى كه با جادوگرى ادعاى نبوت كرده او را ردش كند] بل قالوا ربما وجب للاخير [براى اخير واجب است يعنى براى تنبى سحر] مع ان المحكى عن الفاضل و ظاهر الاكثر المنع ايضاً [تازه اينها گفتهاند امّا محكى از علاّمه و ظاهر از اكثر منع است حتى براى سحر متنبى، اينها گفته اند واجب است آنها گفتند كه حرام است]. و لعله [اينكه بگوييم براى سحر متنبى هم ابطال سحر متنبى هم حرام است] لاطلاق ادلته [اطلاق ادله حرمت سحر] و احتمال استلزامه [يعنى از سحر] للتكلم بمحرم او فعل محرم [يكى اطلاق ادله يكى اينكه اگر بخواهد سحر كند ممكن است مرتكب حرام بشود، اين راجع به اين حرف كاشف الغطاء ]. و النصوص السابقه [ كه يكى از آنها مال عيسى بن ثقفى بود، ودیگری مرسله صدوق است - توبة الساحر ان يحل و لا يعقد - و آن روايت عيون است كه آن آيه هاروت و ماروت را ميگويد] و النصوص السابقة مع قصورها عما دل على الحرمة من وجوه محتملة للحل بغيره [ اين روايات با اينكه قاصر است از آنچه كه دلالت كرده بر حرمت يعنى اينها نميتوانند با روايات حرمت معارضه كنند، قابل معارضه با آنها نيستند، از وجوهى، لابد يكياش اين است فتوا بر اينها است، يكى اش اين است كه او موافق با ضرورت است و با اجماعات است. مع قصور آن نصوص عمن دل على الحرمت من وجوه بعلاوه از اينكه نميتواند توى گود زورخانه با آنها دست و پنجه نرم كند - محتملة للحل بغيره - اين كه گفته حلال است سحر را باطل كنند يا حلال است بعضى از جاها نه سحر حلال است يعنى به غير سحر - توبة الساحر ان يحل - يعنى يحل به قرآن به ذكر و به دعا، احتمال دارد اين مراد باشد و احتمال دارد براى حل باشد ] و لارادة كشف حقيقة السحر على وجه لا يغتر به الناس [ گفته جادو را با جادو باز كن نه براى اينكه جادو را با جادو باز كنند، براى اينكه مردم فرق بين جادو و بين معجزه را بفهمند، اين براى اين است و الاّ همينجورى الكى نميتواند يك زن و شوهر كه جادو شدهاند گره زدهاند حالا اينها را بيايد باطل كند، نه، اين حل به سحر براى اين است كه به ديگران بفهمانند كه فرق معجزه و سحر چيست. امّا توى جامعهاى است كه مردم قشنگ فرق را ميشناسند اينجا نميشود با سحر سحرى را باز كرد و باطل كرد. پس - و لارادة كشف حقيقة السحر على وجه لا يغتريه الناس- جواهرهايتان را اصلاح كنيد يك تشديد بگذاريد رويش - ] و يلبس عليهم الامر فى الفرق بينه و بين المعجز دال على النبوة و آيات اللّه المستدل بها على وجوده و وحدانيته» [ چند اشكال شد به روايات؟ سه تا اشكال: 1ـ اينها قابل معارضه با ادله حرمت نيستند من وجوه. 2ـ احتمال دارد مراد از اينها حل به غير سحر باشد. 3ـ حليّت جـواز حل به سحـر مخصـوص آنجـايى است كه بخواهد اشتباه مردم را رفع كند جامعه را هدايت كند. امّا اگر يك جا مردمش خوب بلد هستند آنجا ديگر جايز نيست حل به سحر، يا يك جا مردم اينقدر بد بلدند كه هزار بار هم جادو كند باز هم اينها بين سحر و بين نبوت فرقى نميگذارند، آنجا هم جايز نيست فقط مخصوص آن خصوصيت است. نه اينكه مراد از اين روايات] «لا أن المراد منها فعل السحر لذلك [باشد يعنى براى حل يا براى دفع نبوت] بل لعل تعليم الملكين الناس السحر لذلك ايضاً [ آمدند دوتا ملكها به مردم سحر ياد دادند كه چه بشود با اين سحر چه كار بكنند اينها؟ نه سحر را از بين ببرند، بين سحر و نبوت فرق بگذارند، براى هدايت. ملكين آمدند سحر را به مردم ياد دادند تا سحر بشود وسيله هدايت، سحرى كه ميگوييد غوايه است، بشود هدايت. ميگويد شايد ملكين هم براى اين آمدند گفتند. اينها را ميخوانم براى اينكه بفهميد فقه چه دريايى است و چه غوغايى است در فقه و همه اش مطالعه كنيد فقه را. كارى كه ما نداريم ما غير از مطالعه فقه و روايات اهل بيت (صلوات اللّه عليهم اجمعين) حالا بعد حرفهاى صاحب مستند را هم ميخوانم حالا اجازه بدهيد امروز اين را بخوانم، ببينيد چى بودند بزرگان ما. به علاوه از آن دوتا ملك ] مع أنهما كما قال الصادق(ع) فى خبر الاحتجاج [در خبر احتجاج اينجورى دارد] موضع ابتلاء و موقف فتنة تسبيحهم اليوم لو فعل الانسان كذا و كذا لكان كذا ولو يعالج بكذا و كذا صار كذا اصناف السحر فيتعلمون منهما ما يخرج عنهما فيقولون لهم انما نحن فتنه فلا تأخذوا عنا ما يضركم و لا ينفعكم [ اصلاً آنها كارشان اين تنزيه و تسبيح بوده لو فعل كذا لفعل كذا، لو صار كذا لصار كذا» بعد هم ميفرمودند ما براى ابتلاء و امتحان آمديم از ما سحر را كه نه فايده دارد نه ضرر دارد نگيريد. كى گفت نه فايده دارد نه ضرر در قرآن؟ ابراهيم خليل الرحمان (عليه و على نبينا و آله الصلاة و السلام) وقتى بتها را شكست گفت كه اينها چيست اينها نه نفع براى شما دارد نه ضرر، يا آنجا گفت يا به پدرش، يادم نيست خلاصه در داستان ابراهيم است كه ميگفت نه نفع دارد و نه ضرر دارد نيست اينجور؟ اگر نيست بعد بفرمائيد حالا بعد قرآن را نگاه كنيد. اين راجع به اين، ميفرمايد كه] «و فى ذيل خبر العيون و تفسير الامام المتقدم [ آنجا هم اينجور دارد خبر عيون (حديث 4 باب 25) آنجا هم ميفرمايد: عبارت حديث است ] و هذا [يعنى اين تعليم اينها سحر را مثل اينكه شما به يك كسى ميگويى اين سم است بعد هم به او ميگويى سم را نخور ] و هذا كما يدل على ان السم ما هو و على ما يدفع به غائلة السم ثم يقال للمتعلم ذلك هذا السم فمن رأيته يسم فالدفع غائلته بكذا و اياك ان تقتل بالسم [داستان سحر هم ميگويد همينجورى ] الى آخره و نبوة المتنبى بالسحر [حالا اين تمام شد] مع انهما موضع ابتلاء و موقف، بوده اصلاً فرشته ها نه اينكه براى بطلان آمده بودند، اينها آمده بودند براى اينكه به مردم چيزهايى را ياد بدهند مردم فرق بين معجزه و سحر را بگذارند. امّا اينكه بگوييد براى نبوت متنبى باطلش كنيم ] و نبوة المتنبى بالسحر و نحوها يدفعها اللطف و السماوى [ اصلاً اين چه حرفى است شما ميزنيد كه ما بياييم نبوت متنبى را با سحر از بينش ببريم لطف خدا خودش او را از بينش ميبرد كجا اين لطف اينجورى مطرح است؟ اجماع، بارك اللّه، آنجا گفتند: اگر امت بر يك رأيى رفتند اگر خلاف واقع باشد بر امام زمان «سلام اللّه عليه» است كه بيايد القاء خلاف كند شبيه آن را اينجا دارد ميگويد صاحب جواهر. ميگويد: ] يدفعها اللطف سماوى كما أومي اليه بقوله تعالى )و ما جئتم به السحر ان اللّه سيبطله ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين([3]- و لا يفلح الساحر حيث أتي [قرآن دارد اينجورى ميگويد] و حينئذ فعمل السحر حرام [ اين تمام، پس آنها هم خودش باطل ميشود اصلا احتياجى نداريم ما برويم جادو كنيم نبوت متنبى را، خداوند خودش باطلش ميكند. سيبطله لا يفلح الساحر حيث اتي و حينئذ، در اين هنگام ] فعمل السحر حرام لنفسه كما هو مقتضى الادلة السابقة دالة على ذلك [كه گفت حرام است] و على اقترانه بالشرك المعتضدة بالاعتبار [كنارش شرك هم آمد گفت السحر و الشرك مقرونان. اين هم اقتضا ميكند كه حرام باشد اعتبار بالاعتبار، اعتبار چطور اقتضا ميكند سحر مطلقا حرام باشد؟ ] ضرورة كونه منبع فساد مورث الشك فى كثير من آيات اللّه [ اگر جادوگرى راه بيفتد مردم عقيده هايشان ضعيف ميشود ] و موهم للشركة مع اللّه فى خلقه [ موهم شركت با خداوند است در آفرينشش و در] و في عجائبه كما هو واضح، [فحينئذ فعمل السحر حرام لنفسه] لا ان حرمته حيث يترتب الاضرار و نحوه عليه [نه اينكه حرمتش مقيد باشد به ترتب اضرار] حتى يكون محرماً لغايته فيقال: بحليته عند عدم الاضرار، او عند حصول النفع [ نه اينجور نيست؛ اصلاً خود سحر بما هو السحر چون سبب ميشود كه مردم نسبت به شركت با خدا به وهم بيفتند در عجائب خلقت گير بكنند، بنابراين اين حرام است نافع و مضر و هر نوعش حرام است، اصلاً جادوگرى بما هو جادوگرى حرام است ] نعم لو فُرِض توقف دفع مفسدة [ حالا لطف فرمودند صاحب جواهر اينجا را از باب تزاحم حل كردند] نعم لو فُرِض توقف دفع مفسدة ترجح على مفسدة عمله عليه [اين مفسده بر او ترجيح دارد] اتجه الجواز كما فى غيره من المحرمات مثل الكذب و شرب الخمر و غيرهما ] يا قسم دروغ، قسم دروغ براى احقاق حق يكون جايزا، براى دفع ظلم ظلمه يكون جايزا، حالا اگر جوازش را از باب تزاحم بدانيم ميشود مثل اينجا و الاّ اگر جوازش را از باب قصور دليل يا تخصيص بدانيم تشبيه يك مقدارى با هم فرق دارد، فورى نگوييد آن جادو بوده و اين جادو نيست]. و ربما جمع بين ما دل على الحرمة و الجواز فى الحل و نحوه بذلك [اينجورى جمع ميشود كه بگوييم آنها كه گفته حلال است از باب تزاحم گفته] و هو و ان كان اولى [ بگوييم اينكه گفته حلال است از باب تزاحم ولو بهتر است] من الجمع بتنزيل اخبار الحل على الحل بغيره [ آخر يك توجيه اين بود كه حل و لا تعقد يعنى حل با سوره بقره، يا حل با سوره والعصر اين يك توجيه بود. يك توجيه هم اين است كه بگوييم نه حل از باب تزاحم، ميگويد اين تزاحم از آن بهتر است حالا خود او هم تازه بعد اشكال ميكند از آن بهتر است ] لبعده عن ظاهر بعضها [ از ظاهر بعضى هايش بعيد است اگر نگوييم همه اش، مثلا آنجا عيسى بن ثقفى فرمود: - حل و لا تعقد - كه ساحر بوده يعنى حل بالقرآن؟ خوب معلوم است يعنى حل بالسحر، خوب معلوم است حل بالسحر. يا توبة الساحر ان يحل و لا تعقد يعنى توبة الساحر ان يحل بقرائة القرآن؟ توبة الساحر يعنى ان يحل بسحره متفاهم اين است، ميگوييد اين از آن بهتر است ] لكنه لا يخلوا من بعد ايضاً [ خدايا چه بودند اينها! خدايا به ما توفيق بده يك هزارم آنها را راهشان را برويم خدا اين فقهى كه به آنها عنايت كردى گوشه چشمى هم خاك كف پاى امام زمان «سلام اللّه عليه» را هم به سر و مغز ما بباران بلكه ما هم يك ذره چيز بلد بشويم؛ اصلاً چى ميگويند اينها ما چى ميگوييم. اميرالمؤمنين (صلوات اللّه و سلام عليه) (بلا تشبيه) فرمود: «ألا و انكم لا تقدرون على ذلك و لا اعينونى بورع و سداد و عفت و اجتهاد»[4] خدا همان قدرى كه به صاحب جواهر لطف كردى همان قدرى كه به همه فقها از 14 قرن شيعه لطف كردى خدا يا همه علوم آنها را با يك قدرى اضافه به ما بده، خدايا به محمد و آلش و مظاهر رحمتت، به فاطمه و پدر فاطمه، به فاطمه و شوهر فاطمه، به فاطمه و فرزندان فاطمه، به فاطمه و پهلوى شكستهاش، به مهدى موعودى كه هر روز انتظار فرج خودش را ميكشد و خودش هم براى فرجش دعا ميكند كه بيايد عقول جامعه را اصلاح كند بيايد مردم را هدايت كند همچون هدايت رسول اللّه؛ خدايا به همه آنها قسمت ميدهيم همه علوم آنها را با يك مقدار اضافه، اضافه بر اضافه به ما عنايت فرما]. لكنه لا يخلوا من بُعد ايضاً [حمل بر تزاحم هم از بعد خالى نيست] لالندرة الاضطرار [ نه براى اينكه موارد اضطرار و تزاحم كم است ] فان غلبة التوقيف عليه، فى حل الربط و نحوه عليه لا يكاد ينكر [ خيلى وقتها ميشود كه جادوگرى را بخواهند با جادو بازش كنند قابل انكار نيست پس چرا ميفرماييد كه اين بعيدٌ؟ ] بل لعدم الاشارة فى شىء من النصوص، الى مراعاة حال الاضطرار [ ميگويد ما بخواهيم حملش كنيم بر اضطرار و تزاحم اين بعيد است آخر چطور شد كه يك اشارهاى توى اين روايات به آن نبود، حالا آقا أبى عبداللّه «سلام اللّه عليه» جاى آن داشت كه بگويد خوب بله يك جايى است كه جاى آن داشت كه بگويد. امّا يك جايى كه هيچ جاى آن نداشت كه بگويد خودش هم هيچ اشاره نكرده ما كه نميتوانيم بگوييم، ميگويد براى اينكه هيچ در روايات نيست ] بل لعدم الاشارة فى شىء من النصوص الى مراعاة حال الاضطرار بل قد عرفت ان الصدوق ارسل كون تابة الساحر ان يحل و لا يعقد [ اصلاً او اينجورى گفت، مرسله صدوق اين بود:] توبة الساحر ان يحل و لا يعقد [ اصلاً صدوق هم كه از فقها است تازه وقتى مرسله را نقل كرده گفته كه از روايت در آورده «توبة الساحر ان يحل و لا يعقد» حالا توى روايات بگويى اشاره نشده چطور توى مرسله فقيه كه از روايات در آورده توى آن هم اشاره اى نشده است؟ با اينكه صدوق معمولاً روايات را تفسير ميكند، شرح ميكند. حتى بعضى از جاها تفسير خودش را قاطى روايت ميكند و جدا كردن تفسير صدوق از متن روايت ميشود مشكل، اينكه عنايت دارد شما نگوييد خوب مرسله صدوق هم با باقى ديگر چه فرقى دارد؟ اين چه امتيازى است كه صاحب جواهر ميگويد، خوب اين يك مرسله است. مرسله را كه نميشود بيش از متن حديث باشد، جواب اين است: نه چون صدوق است و صدوق دعب و دِيدنش اين است كه روايات را تفسير ميكند گاهى مراد خودش را جزء روايت قرار ميدهد تا جايى كه گاهى تشخيص متن روايت از تفسير ميشود امرى مشكل؛ ميگويد اينجا او هم چنين حرفى را نزده، او هم نگفته يحل لتزاحم و الاضطرار. ] الاّ انه هو و غيره مما عرفت [ الا اينكه اين حمل و غير اين حمل از آنچه شناختيد، حمل به قرآن و به غير قرآن شناختيم ] الاّ انه هو و غيره [ اين هم حمل و غير اين هم ] مما عرفت خير من الطرح [ اين بهتر از اين است كه روايت را طرحش كنيم ] و الامر سهلٌ»[5] [حالا تازه تا حالا سر چه کسی را ميتراشيد؟ تازه تا حالا سر عمل سحر بود، حالا بعد ميرود سراغ تعلم سحر، اين تا اينجا حرفهاى صاحب جواهر. در عبارات و مطالب صاحب جواهر(قدس سره) مواردى از مناقشه هست، حالا من يكى يكى ببينم كه مناقشه هايم را عرض كنم، حالا شما ميخواهيد قبول كنيد، ميخواهيد قبول نكنيد. ميفرمايد كه: شبهه اول: و ان كان فيه انا لم نتحقق النسبة المذبورة - كاشف الغطا فرموده: كثيرى از اصحاب ما قائل هستند كه حرمت سحر مربوط به سحر مضر است، يا حرمت سحر مضر، كثير اصحاب ما اين هستند. ايشان ميفرمايد:- و ان كان فيه انا لم نتحقق نسبة المزبورة - براى ما ثابت نشده نسبت مذبورة، خوب براى شما ثابت نشده كه اشكال به كاشف الغطا نيست! ميخواهيد بگوييد: كاشف الغطا اشتباه كرده در اين نسبت؟ كه اصل عدم سهو است. ميخواهيد بگوييد براى شما ثابت نشده، خوب نشده باشد؛ عدم ثبوت عند صاحب جواهر غير مضر به نسبت ديگرى، لا سيّما مثل كاشف الغطا، عدم ثبوت نزد صاحب جواهر اين مضر نيست به ثبوت نزد ديگرى، لاسيما مثل كاشف الغطا، ايشان ميفرمايد اين نسبت نزد ما ثابت نيست، براى ما ثابت نشده، خوب اين چه اشكالى هست به ديگرى. توجه ميفرمائيد؟! صاحب جواهر يك دقيقه وقتش به اينجا رسيده، پسرش فوت كرد جواهر را داشت مينوشت ببينيد اگر ما هستيم و ظواهر كلمات به قول امام «سلام اللّه عليه» ما كه دنبال مرادات افراد از غير ظواهر كه نيستيم ندارد. و انى تتبعت كتب الاصحاب فما وجدت ميگويد: لم نتحقق يعنى لم نثبت، لم يحقق، ثابت نشد، حُقِّقَ ثبت، لم نتحقق يعنى ثابت نشد. ثابت نشده اشكال نيست بر نسبت كاشف الغطا، بطور كلى اگر كسى امرى را به عده اى از علماء نسبت داد عدم ثبوت نزد ديگرى مضر اشكال به آن نسبت نيست. لاسيما اذا كان الناس كاشف الغطا. كه به صاحب جواهر گفتند چرا كشف الغطا را شرح نكردى گفت او اينقدر فروع داشت كه من توان اجتهاد در آن فروع را نداشتم. كاشف الغطا يلى بوده اينجور نيست كه آدم ساده اى باشد شما برداريد كاشف الغطا چاپ شده، انشاءاللّه خدا عمر به ما بدهد آن قواعدش را يك وقت بحث ميكنم، قواعدش، فروعش را در آنجا. يك مطلب من يك وقت از كاشف الغطا نقل كردم اگر يادتان بود؟ كاشف الغطا راجع گناه صغيره و كبيره ميگويد ما صغيره مطلق و كبيره مطلق نداريم. صغر و كبر گناهان را روايات معلوم نميكند، صغر و كبر گناهان را عرف و خصوصيّات مطرح ميكند. مثلاً اين كاشف الغطاست، حالا نرويد از اينجا بيرون مطلب من را نفهميديد، بگوييد: آقاى صانعى چى گفت! چون اگر بگوييد آقاى صانعى چى گفت منظور را تا حالا نفهميديد، درك نكرديد؛ شعور به حرف من پيدا نكرديد، من از كاشف الغطا ميگويم از خودم نميگويم. كاشف الغطا توى كتاب الجهادش ميگويد، توى صلاة الجماعهاش هم ميگويد، ميگويد: اگر يك كسى برود و يك آدم پولدارى، يك ميليارد ثروت دارد، اين بيچاره هم چيزى ندارد به نان شبش محتاج است برود از او 50 تومان بدزدت برود يك دانه نان سنگك بگيرد بخورد، درست است اين سرقت است، حرام است تعزير هم دارد. امّا اين معصيّت در مقابل اينكه يك آقا طلبه رفته يك ماه رمضان زحمت كشيده، زن و بچه اش را هى وعده داده خرجى را ميآورم آمده شهريه اوّل ماه شوالش را هم گرفته رويش گذاشته، همه زندگى اش هم همين چهار شاهي است چیز ديگر هم ندارد چهار پنج تا بچه و زن و عائله هم دارد راه به هيچ جا هم ندارد، يك دزد بى انصافى بيايد كل اينها را ببرد ميگويد اين سرقت كبيره است به نسبت به آن سرقت، آن سرقت صغير است نسبت به اين. يك كسى برود زنا كند با يك دختره عفيفه پاكدامن از راه غصب و عنف، با يك كسى كه برود زنا كند با يكى از زنهاى فاسده اى كه پرچم زده در روايات دارد پرچم زده، برود توى فاحشه خانه با او زنا كند هردو معصيّت است امّا آن كجا و اين كجا! كاشف الغطا همچين آدمى بود. كاشف الغطا اينقدر فرع دارد كه اصلاً آدم فرعهايش را نميتواند مطالعه كند. من يك وقت تصميم گرفتم كتاب القرآن و دعايش را ترجمه كنم بنويسم، يك دويست سيصد تا فرعش را نوشتم ديدم من نميتوانم اجتهاد كنم در اين ها، آسانهايش را ميتوانستم امّا مشكلهايش را نميتوانستم مثلا شما تا برايتان بگويند آقا چى چى حرام است چه اذانى حرام است، ميگوييد آقا اذانى كه بلند بگوييد مردم را اذيت كنيد، ايشان ميگويد اذانى كه بلند بگوييد مردم را اذيت كنى، اذانى كه بلند بگويى كسى را از خواب بپرانى، اذانى كه از وسيله حرام استفاده كنيد. اذانى كه يك كسى را اجير كردى اذان بگويد پولش را به او ندهى، يك هفت هشت تا مورد اينجورى براى اذان حرام درست ميكند، بگذار رد بشويم! بنابراين شبهه اوّل ما اين است كه عدم تحقق نزد صاحب جواهر مضر به نسبت كاشف الغطا نيست بلكه عدم تحقق يك امرى براى كسى مضر به نسبت امرى به مادون صاحب كاشف الغطا هم نيست. ايشـان آن موردهايى را كه پيدا كرده ميگويد شهيدان و فاضل كاشانى اينها اينجاها را گفتهاند و للدفع المتنبى بعد ميگويد اينها هم برگشتند. ] و ظاهر الاكثر المنع ايضاً و لعله لاطلاق ادلته [ شايد اين كه بگوييم همه جا حرام است اين ادلهاش اطلاق دارد خوب يك كسى ميتواند بگويد اين اطلاق منصرف است به موارد اضرار، براى اينكه آنى هم كه توى قرآن رويش تكيه شده يَضِرُّ، اصلا تفسير سحر شده به ما يضر، بگويد منصرف است اين روايات حرمت سحر به سحر مُضر. امّا يك كسى نشسته ميخواهد خوابش ببرد هى جادو ميكند براى خودش، نه به كسى نفعى ميرساند نه به كسى ضرر، بگوييم اطلاقات از او انصراف دارد. پس اينكه ايشان به اطلاق جواب ميدهد اين تمام نيست خوب قائل به تخصيص به مضر ميگويد انصراف دارد. شما ميگويد اطلاق، او هم ميگويد انصراف، من سينه ميزنم ميگويم اطلاق، او هم سينه ميزند ميگويد انصراف. هيچ كدامشان هم برهان ندارد، مراجعه به عرف بايد بشود. او ميگويد من با مراجعه به عرف ميبينم، منصرف می بیند، اين ميگويد من ميبينم عرف منصرف نميبيند ]. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- جواهر الكلام 22 : 75. [2]- جواهر الكلام 22 : 77. [3]- سورة يونس : 81. [4]- نهج البلاغه : نامه 45. [5]- جواهر اللكلام 22 : 78.
|