پيرامون چگونگی حرمت سحر و مناقشاتی در کلام جواهر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 152 تاریخ: 1381/10/18 بسم الله الرحمن الرحيم گفتيم كه ظاهر صاحب جواهر بلكه صريح ايشان اين است كه سِحر مطلقا حرام است چه نافع و چه مضر و چه غير نافع و چه غير مضر. بلكه سحر براى توقى يا براى ابطال نبوت متنبى آن هم حرام است. لكن از باب اضطرار و ضرورت يصير جائزاً و حرفهاى صاحب جواهر را خوانديم. ما عرض كرديم در عبارات جواهر مواردى از مناقشه هست يكي از آنها آن بود كه ديروز عرض كرديم. مورد دوم اين است كه ميفرمايد: «مع ان المحكى عن الفاضل و ظاهر الاكثر المنع ايضاً [يعنى منع از جواز سحر لدفع متنبى، ميگويد ظاهر اينها اين است كه منع كردهاند] و لعله لاطلاق ادلته و احتمال استلزامه للتكلم بمحرم او فعل محرم»[1] ـ ميگويد شايد اين كه اينها حتى براى دفع متنبى هم منع كردند براى اين بوده كه ادله اطلاق داشته و براى اينكه احتمال ميدادند كه مستلزم باشد اين سحر براى ابطال نبوت متنبى براى تكلم به محرم يا فعل محرم، ميگويد شايد براى اين دو جهت بوده. در اين عبارت اين چیزی كه هست مضافاً به اينكه خوب غير از اين دو جهت ديگر جهتى نيست كه ايشان ميفرمايد شايد، خوب بايد بصورت جزم بفرمايد؛ بلكه ظاهر اين است كه وجه همان اطلاق ادله است ديگر غير از اين دو جهت چه جهتى است كه ما بگوييم سحر لابطال نبوت نبى هم حرام است چه جهتى براى حرمتش هست؟ وجهى براى حرمت ديده نميشود الاّ اين دو وجه يا يكى از اين دو وجه، چطور هردو را ايشان فرموده احتمال؟ بلكه ظاهر اين است كه اطلاق بوده چون فقهاء ما اهل نصوصاند قبل از آنى كه اهل چيز ديگرى باشند. مضافاً به اين شبهه اى كه در فرمايش ايشان است كه كان ينبغى كه بصورت جزم بگويد وجه حرف آنها هردو بوده يا يكى يا حداقل اطلاق دليل. ولى اينكه يا احتمال دارد اين باشد يا احتمال دارد اين باشد، احتمال هم دارد چيز ديگرى باشد چيز ديگر چى؟ اصلا وجه ديگرى ديده نميشود پس ظاهر عبارت ايشان اين است كه ممكن است وجه ديگرى باشد با اينكه وجه ديگرى نيست. مضافا به اين، اين كه بياييم بگوييم سحر براى دفع متنبى حرام است چون احتمال دارد كه اين آقاى ساحر مرتكب حرام بشود، ببينيد عبارت را، و احتمال استلزامه، يعنى سحر لدفع متنبى، تكلم به محرم يا فعل حرام را. اين نميتواند وجه حرمت باشد؛ شبهه دوم اين است كه اين وجه حرمت نميتواند باشد. بلكه بايد قائل به حرمت بگويد يحرم السحر لابطال المتنبى الاّ اذا انجر الي ارتكاب حرام، بگويد حرام است مگر آنجايى كه منجر بشود آنجايى كه منجر شد جائز نيست. امّا ما بياييم بگوييم سحر براى ابطال نبوت مطلقا باطل است براى اينكه احتمال ميدهيم در يك جا موجب حرام بشود. احتمال ميرود يك جا موجب حرام باشد كه همه اش حرام نميشود؛ بايد گفت بله يجوز الاّ ان يصل الى محرم، اين هم يك شبهه به فرمايش ايشان. بعد ايشان فرمودند: «و النصوص السابقه مع قصورها [كه از] عما دل على الحرمة من وجوه محتملة للحل بغيره» اينها احتمال دارد كه مراد حل به غير باشد يعنى به غير سحر، و يا براى اراده كشف حقيقت سحر باشد، اينكه ميگويد توبة الساحر ان يحل و لايعقد يعنى توبة الساحر ان يحل نه براى اينكه ابطال السحر جائز است، براى اينكه مردم بين سحر و بين نبوت فرق بگذارند. ايشان ميفرمايد اين روايات احتمال دارد كه حمل بر حل به غير بشود يا براى كشف حقيقت سحر، سحر على وجه لايقتّر به، اين هم شبههاش اين است كه خوب اين احتمال خلاف ظاهر است؛ وقتى خلاف ظاهر است وجودش مضر نيست. احتمال خلاف ظاهر در همه ظواهر هست، احتمال خلاف ظاهر مضر نيست، احتمال در جايى كه ظاهر نباشد مضر است و الاّ احتمال خلاف ظاهر مضر نيست؛ ايشان هم محتمل آن را بخواهد بگويد، ميگوييم بله محتمل امّا اين احتمال ضرر نميزند چون خلاف ظاهر روايات است، در قضيه عيسى ثفقى فرمود كه: «تحل و لا تعقد»[2]، مرسله شيخ صدوق فرمود: «توبة الساحر ان يحل و لا تعقد»[3] خوب معلوم است ديگر يعنى توبة الساحر ان يحل للحل نه ان يحل براى اينكه معلوم بشود معجزه چه چیزی هست و سحر چه چیزی هست، اين خلاف ظاهر روايات است خلاف ظاهر عيسى ثقفى است اين روايت، اصلا توبة الساحر ان يحل، شما ميگوييد يعنى توبة الساحر ان يحل براى اينكه با اين حلش تفاوت بين معجزه و بين نبوت مشخص بشود و این خلاف ظاهر (ل) ليحل است خلاف عنوان يحل است، آنجا به ثقفى فرمود كه: تو حلّ و لا يعنى تويى ساحر حل، حلّ سحر را متفاهم به حسب مناسبت و موضوع اين است و الاّ عيسى ثفقى فهميد يعنى تحل براى اينكه فرق بين نبوت و سحر معلوم بشود خلاف ظاهر است. و اين احتمال خلاف ظاهر مضر به استدلال نيست. بعد ميفرمايد كه: «بل لعل تعليم الملكين الناس السحر لذلك ايضاً» ـ اصلا شايد ملكين كه آمدند به مردم سحر ياد دادند نه سحر ياد دادند براى اينكه اين مردم بلد بشوند سحر، سحرهايى بياورند كه تنبى متنبى را باطل كنند يا سحرهايى بياورند كه باطل السحر باشد نه؛ اصلاً به اينها ياد دادند تا مردم سحر بلد بشوند تا فرق بين معجزه و سحر معلوم بشود. ايشان ميفرمايد كه: «بل لعل تعليم الملكين الناس السحر لذلك ايضاً» اين هم خلاف ظاهر روايات ملكين است جداً! ببينيد در يكى از روايتها دارد كه فبعث اللّه سبحانه ملكين الى نبى ذلك الزمان بذكر ما يسحر به السحرة و ذكر ما يبطل به سحرهم و يردّ كيدهم»[4] اگر نگوييم خلاف نص است خلاف ظاهر كه قطعا است ميگويد ملكين آمدند به اينها سحر را ياد بدهند تا نقشه آنها را نقش بر آب كنند. شما ميگوييد نه اين به آنها ياد دادند ليحصل للناس علم به فرق بين اين دو چیز ( معجزه و سحر) خلاف ظاهر اين حديث ملكين است كه توى باب 25 است. «و ذكر ما يبطل به سحرهم و يرد كيدهم فتلقاه النبى(ع) عن الملكين و اداه الى عباد اللّه» پيغمبر بلد شد، به عباد اللّه هم ياد داد فامره اللّه تعالى ان يتقوا به السحر و ان يبطلوا، خودشان را از سحر نگه دارند سحر را هم باطل كنند. يعنى سحر را به آنها ياد داد لتوقى و لابطال السحر. شما ميگوييد نه سحر را به آنها ياد داد براى توقى، براى اينكه فرق بين معجزه و سحر معلوم شود. يك كلمه توى اين روايات به آن اشاره نشده پس اين هم خلاف ظاهر است، بلكه خلاف نص اين روايات تعليم است بعد ايشان ميفرمايد: «مع انهما كما قال الصادق(ع) فى خبر الاحتجاج موضع ابتلاء و موقف فتنة تسبيحهم اليوم لو فعل انسان كذا و كذا لكان كذا ولو يعالج بكذا و كذا لصار كذا اصناف السحر فيتعلمون منهما ما يخرج عنهما فيقولون لهم انما نحن فتنه فلا تأخذوا عنا ما يضركم و لاينفعكم» ما براى امتحان و اختبار آمديم اين كارها را ميكنيم شما آن چیزی كه ضرر دارد و نفع ندارد از ما نگيريد. اگر براى ابطال بود كه نفع دارد و ضرر ندارد، اگر اين براى اين بود كه اينها بلد بشوند عالم بشوند كه فرق بين معجزه و سحر چيست؟ خوب ياد بگيرند حالا ولا يضرهم و لاينفعهم، اينكه خلاف اين روايت است كه ايشان ميفرمايد، ميفرمايد: در اين روايت دلالت است اگر ايشان فرموده بود در اين روايت بر عكس دلالت است كان اولى، اين هم شبهه به اين روايت. باز آن وقت در ذيلش هم دارد فى خبر عيون، «و هذا كما يدل على ان السم ماهو و على ما يدفع به غائلة السم [گفته اين دوتا ملك ها كارشان مثل كسى است كه ميگويد آقا سم چى هست دفع سم هم چى هست؟] ثم يقال للمتعلم ذلك هذا السم فمن رأيته يسم فادفع غائلته بكذا و اياك ان تقتل بالسم الى آخره»[5] من نميدانم صاحب جواهر غرضش چه بوده؟ خوب اينها معلوم است ظهور قوى دارد كه جواز سحر براى دفع ضرر سحر است، سحر است نه براى اينكه فرق بين معجزه و سحر معلوم بشود. ميگويد مثل سم ميماند، هم سم را بشناس كه نخورى هم دفع كن غائله او را، اين هم شبهه به اين جا. باز ايشان ميفرمايد: نبوت متنبى احتياج به سحر كه ندارد؛ براى ابطالش يدفعه اللطف السماوى اصلاً اگر يك پيغمبرى با سحر بخواهد ادعاى پيغمبرى كند لطف سماوى او را باطلش ميكند پس احتياجى نيست كه ما بياييم سحر را بگوييم جائز است براى اينكه نبوت آن را از بين ببرد خوب لطف سماوى او را باطلش ميكند. دليل بر اينكه لطف سماوى باطلش ميكند (كما او مع اليه بقوله تعالى ما جئتم به السحر ان اللّه سيبطله ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين[6] و قال و لا يفلح الساحر حيث اتى)[7]، به اين دوتا آيه ايشان استدلال ميفرمايد كه اصلاً اگر يك پيغمبرى آمد ادعاى نبوت كرد با سحر، شما به خودتان درد سر ندهيد خود خداوند سحرش را باطل ميكند و رسوايش ميكند و او قضيه اى را كه شما نقل ميكنيد از شيخ بهايى، افسانه است شما نقل ميكنيد، خير احتياج نبود شيخ بهايى بيايد مقابلش بايستد كه خداوند بنايش بر اين است هر كسى ادعاى پيغمبرى كرد سحرش را باطل كند، خودش باطلش ميكند احتياج نيست شما كمك به خدا بكنيد، دليلش اين دوتا آيه. يكى آيه سوره يونس، من آيه را بخوانم از روى قرآن، اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم- ) فلما جاء السحرة قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون( حضرت موسى (على نبينا و آله و عليهم السلام) به آنها فرمود: شما بيندازيد ابزار و وسيله هايتان را كه من بعد از شما باشم كه راحت تر بتوانم سحرهاى شما را باطل كنم، يكى از چيزيهايى كه توى حرف زدنها انشاءاللّه بعدها بنا شد يك جايى حرف بزنيد صبر كنيد حرفها را ديگران بزنند بعد شما از همانها يك چيزى در بياوريد و بزنيد احتياج به مطالعه خودتان هم ندارد. يا اگر يك جايى خواستيد منبر برويد قوى باشيد صبر كنيد منبرى قبلى بخواند بعد يك چيزى از آن در بياوريد و يك منبر درست كنيد بعضيها اين كار را ميكنند خودشان توى حرفهايشان مطالعهاى كارى نميكنند صبر ميكنند همه حرفها را كه زدند از لا به لايش به هر حال ميتوانند يك چيزى در بياورند و بگويند البته يك مقدار سرمايه ميخواهد براى حرف زدن. فرمود: شما بيندازيد كه من وقتى مياندازم خوب روشن بشود كار شماها نادرست است، فلما القوا قال موسى ما جئتم به السحر - ما مبتدا است السحر خبرش است. آنچه را كه شما آورديده سحر است نه آنى كه من آوردهام اين كار شما سحر است نه آن كه من آوردهام به من ميگفتيد تو ساحرى، نه فلما القوا قال موسى ما جئتم به السحر، ان اللّه سيبطله خدا اين سحر شما را باطل ميكند اينها قضيه شخصيه است ان اللّه سيبطل سحر شما را، خوب تا اينجايش كه نميخواهد ايشان استدلال كند، چون اينجايش مربوط به داستان موسى است. «ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين و يحق اللّه حق بكلماته ولو كره المجرمون»[8] ان اللّه لا يصلح به معناى اناللّه يبطله نيست اگر ان اللّه لا يصلح عمل المفسدين يعنى ان اللّه يمحق عمل المفسدين، يبطل سحر الساحرين اگر معنايش اين بود يك كسى ميگفت بله خدا خودش وعده داده است، كه سحر آنها را باطل كند. معنايش اين نيست، معناي آيه همانجورى كه ظاهر آيه اين است و علامه طباطبايى هم فرموده فيض هم گفته صاحب المنار هم در تفسيرش گفته، خداوند اصلاح نميكند عمل مفسدين را چون بر خلاف سنّت جاريه است. مفسد كه ميخواهد فساد كند و مقدمات فساد را دارد فراهم ميكند خدا نميآيد اين مقدمات فساد را در مسير صلاح قرار بدهد، خلاف سنّت جاريه است كبريت را زده آتش بزند خدا نميآيد عمل اين مفسد را اصلاحش كند كبريت را زده آتش بزند نه نگذارد اين كبريت آتش بگيرد، خلاف جريان سنّت است. خداوند يصلح عمل المصلحين و لا يصلح عمل المفسدين اصلاح نميكند يعنى مقدماتى كه آنها براى فساد فراهم كردند نميآيد آن مقدمات فساد را به نتيجه صلاح برساند اين خلاف سنت الهيه است، خلاف سنت علل و معلول و اينكه حق مسير خودش را ميرود و باطل مسر خودش را. بنابراين پس فساد در حق اثر ميكند حق هم در فساد؛ فساد ميكند ميشود حق، مثل آن صندوقهاى رأى را ميگفتند در زمان رژيم، يك جا صندوق رأى بود تقى انداخته بود عباس در آمده بود، گفت معجزه كرده اين صندوق، من تقى انداختم عباس در آمد، خوب اين معناى ان اللّه لايصلح عمل المفسدين يعنى لايصلح عمل مفسدين را در فسادشان، خلاف سنّت است، خلاف جريان عادى است. يؤيد اين معنا را، احتياج به تأييد كه ندارد يؤيد و يحق اللّه الحق بكلماته ولو كره المجرمون، خداوند حق را تثبيت ميكند با كلمات تكوينى خودش، يعنى با نظام تكوينى و با كلمات تشريعى، با كلمات تكوينى و با كلمات تشريعى حق را جا مياندازد امام زمان (سلام اللّه عليه) را پشت پرده قرارش ميدهد تا مدام افكار رشد كند، رشد كند اين رشد فكرى كار تكوينى است، اينكه بشر از ظلم بدش بيايد اين كار تكوينى است اينكه بشر رسيده به جايى كه امروز استبداد را لعن ميكند اين كار تكوينى است، در حالتى كه ديروز همين بشر در همين ايران ميگفت چو فرمان يزدان چو فرمان شاه، همين بشر ميگفت شاه ظل اللّه است و ما اصلا اگر ظل اللّه نباشد نميتوانيم زندگى كنيم. ما يادمان است بچه بوديم يك وقت دعوا ميشد، يك چيزى كم و زياد ميشد، ميگفتند مگر شاه مرگى آمده، يعنى خيال ميكردند يك آدم مستبد خود رأيى كه (حالا قبل از مشروطه) هرچه ميگويد همان حق است؛ همان قانون است حتى تا جايى كه گفتند يك پادشاهى مريض شد دلش درد گرفته بود، دكتر آوردند برايش استبداد اينجورى است ديگر، دكتر آوردند برايش، دكتر گفت: بايد پادشاه مسهل بخورد، پادشاه فهميد اين مسهل بدمزه است سخت است خوردنش، گفت: من مسهل بخورم، وزير بيچاره ديد الان سرش را ميزند گفت نه قربان بنا است من مسهل بخورم كه شما خوب بشويد، خوب بشر يك روزى استبداد را ميپذيرفت يك روزى حاكميت فرد را ميپذيرفت در حد ستايش، در حد عبوديت امروز هم استبداد و حاكميت فرد را لعن ميكند اين تكوين است ديگر، بشر به اينجا رسيده است. بشر دارد ميرسد به اينكه برود همه انسانها در چهارچوب عدالت و لا اله الاّ اللّه قرار بگيرد اين تكوين است، تشريعش هم قوانين الهيه و احكام الهيه. خوب خداوند يحق اللّه الحق بكلماته ولو كره المجرمون، حق را تثبيت ميكند ولو اينكه مجرمون نخواهند كلمات اعم است از تشريع و تكوين، كجايش دارد كه باطل ميكند؟ باطل ميكند مربوط به سحره موسى بود امّا اينكه لطف سماوى اش ميآيد سحر را باطل كند احتياج نداشته باشيم خوب بالاتر از اين در شهيد شدن أبى عبداللّه (صلوات اللّه و سلامه اللّه) هم نعوذ باللّه ثم العياذ باللّه يك كسى بگويد لطف سماوى نميگذارد أبى عبداللّه شهيد بشود اصلاً احتياجى ندارد ما يارى اش كنيم كه خودش نگه ميدارد خدا دينش را خودش نگه ميدارد، اين ندارد باطلش ميكند اين لا يصلح است و لا يصلح يعنى لا يصلح عمل المفسدين فى الفساد چون خلاف نظام طبيعى و نظام آفرينش و سنّت است. ثانيا: اگر شما بگوييد كه نه ان اللّه يبطل عمل المفسدين، بگوييد ان اللّه لا يصلح يعنى ان اللّه يبطل عمل المفسدين يمحق عمل المفسدين، باز اين يمحق نه بدون علل و عوامل عادى، يمحق مثل يخلق مثل يرزق همه افعال منتسب به ذات بارى نسبت ظاهرش بلا واسطه است و هم بلا واسطه اش درست است و هم مع الواسطه اش، يرزق و يخلق يعنى يرزق و يخلق بالاسباب و العلل العاديه و سنّت اللّه، نه يرزق و يخلق روزى را توى زنبيل ميگذارد از طاق مياندازد پائين، نه، يرزق و يخلق تمام افعال منتسبه به ذات بارى تعالى منتسب به آن است چون آن علت العلل را آفريده آن مسبب الاسباب است و الاّ روى سنّت الهى است. حالا من نرسيدم آياتش را بررسى كنم يك آيه اش توى ذهنم بود كه سابقها رويش منبر ميرفتيم اين آيه شريفه فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضاً يعنى همين جورى يك مشت مريضى قلبى توى قلبش خدا دواند، اين كه ظلم است، خودش مريض بود مرض قلبى حالا به جاى اينكه بيايى دستش را بگيرى نجاتش بدهى يك مشت مريضى هم خدا توى قلبش آورد، فزادهم اللّه مرضاً نه فزادهم اللّه مرضاً بر خلاف جريان طبيعى، نه، اين آدم مريض بود، اين آدم در دنده انحراف افتاده بود كسى كه در دنده انحراف افتاده هى دارد ميرود، دارد ميرود سر سلسله آن همه معصيتها ذات بارى است، ذات بارى است بشر را آفريده، ذات بارى است قدرت به او داده، ذات بارى است به شمشير برندگى داده امّا اين برندگى ها را با اختيار دست اين قرار داده اين با اختيار خودش دارد ميرود، خوب دارد ميرود زاد مرضا براى اينكه اين خودش هى كاملتر ميشود. شما چه جور در علم هى به كمال ميرسيد در تقوا هى صعود داريد، صعود شما مال خداست «اليه يصعد الكلم الطيب و يرفعه»[9]، كما اينكه يصعد الكلم الطيب بلا واسطه نيست، بلكه معنايش اين است آدم وقتى در مسير صلاح افتاد مدام به طرف صلاح ميرود، مدام خوشش ميآيد تا جايى كه ديگر اصلاً خودى نميبيند در مسير فساد هم كه افتاد هيچ كس را نميبيند غير خودش، «ثم رددناه اسفل السافلين»[10] برش گردانديم به پائين در حالتى كه پائين رونده است يعنى همه اش پائين ميرود. فزادهم اللّه مرضاً به اعتبار سر سلسله علل است و الاّ خودش مريضى را با اختيار خودش براى خودش زياد كرده «يضل من يشاء و يهدى من يشاء»[11] يعنى چى؟ يضل من يشاء يعنى بالجبر بلا سلسله علل؟ و يهدى من يشاء بلا سلسله علل؟ اينكه خلاف حكمت است؛ خلاف عدل است؛ يضل من يشاء چون سر سلسله دست او است به خودش نسبت داده، يهدى من يشاء چون سر سلسله دست آن است خلاصه افعال منتسبه به ذات بارى با اينكه «لم تجد لسنة اللّه تبديلا»[12] به اعتبار مسبب الاسباب است به اعتبار اولين علت و اولين پديده است كه تا اينجا آمده و الاّ همه چيز روى اسباب خودش و روى اختيارات مردم دارد پيش ميرود خلاصه از اين آيه كجايش در ميآيد كه خدا سحر را باطل ميكند و مثلاً يك قلمبه نور خودش است، يك قلمبه نور هم ميفرستد سحر را باطل كند نه، نه قلمبه است نور خودش، و نه قلمبه نور ميفرستد كه سحر را باطل كند. امّا آيه ديگرى كه ايشان به آن استدلال فرمودند: « و لا يفلح الساحر حيث اتى»[13] اين و لا يفلح الساحر حيث اتى كه اين اوضح بطلاناً است از آن آيه رستگار نميشود ساحر هر كجا برود، خوب بله، ساحر هركجا برود رستگار نميشود پول چاپ ميكند امّا خودش ميگويد دو ریال دو ریال به من بدهيد. ساحر به هر كجا برود پيروز نميشود به نتيجه نهايى نميرسد چه ربطى دارد به اينكه خدا سحر نبوت انبياء را باطلش ميكند، اين هم شبهه به اين فرمايش ايشان. بعد ميفرمايد: لكن اين حملى كه حمل بر اضطرار بكنيم «لا يخلوا من بعد ايضاً لا لندرة الاضطرار بل لعدم الاشارة فى شىء من النصوص الى مراعات حال الاضطرار[14] [صدوق اينجورى فرموده] الاّ ان قال الاّ انه هو و غيره اين حمل و غير اين حمل مما عرفت يعنى حمل بر اضطرار حمل دوم حل السحر به ذكر و قرآن و دعا، اين حمل و حمل ديگر الاّ انه هو اين حمل و غير او از آنچه كه شناختى بهتر است از اينكه طرح كنيم احاديث را، بياييم احاديث را حمل بر اين معنا كنيم بهتر از اين است كه احاديث را طرحش كنيم. بنده عرض ميكنم بله احتمال بهتر از طرح است بگوييم اين حديث محتمل است معنايش اين باشد اين بهتر از طرح است. امّا حمل جزمى كه بگوييم حديث معنايش اين است نه تنها بهتر از طرح نيست بلكه اين حمل غير جائز است حمل يك روايت بر خلاف ظاهر بصورت احتمال كه با فرض اينكه آن معناى خلاف ظاهر مطابق با قواعد است اين خوب است حمل يك روايت بصورت احتمال بر يك معناى خلاف ظاهر مطابق با قواعد، بگوييم روايات هم اين را ميخواسته بگويد اين خوب است بهتر از طرح است امّا حمل روايت بصورت جزم بر خلاف ظاهر نه تنها بهتر از طرح نيست بلكه جائز نيست؛ شما بياييد بگوييد آقا اين روايت كه گفته «توبة الساحر ان يحل و لا يعقد»[15] ظاهرش اين است توبة الساحر ان يحل بالسحر، اين كه توبة الساحر ان يحل و لا يعقد بگوييم ظاهرش اين است يحل بالسحر، شما بگوييد يعنى يحل با خواندن آيه «ام من يجيب المظطر اذا دعاه و يكشف السوء »[16] كه مضطر حقيقى هم ولى عصر (صلوات اللّه و سلام عليه) است. خوب بله اين خلاف ظاهر است، ميگوييد قطعا معنايش اين است حل بالذكر و دعا و توسل را ميگويند قطعا معنايش اين است، اين بهتر از طرح است يا جائز نيست؟ جایز نیست. براى اينكه (قل آللّه اذن لكم ام على اللّه تفترون) بنابراين، اين كه صاحب جواهر ميفرمايد حمل بهتر از طرح است، بله حمل احتمالى بر خلاف ظاهر، موافق با قواعد، يادتان باشد از طرح بهتر است. امّا حمل جزمى بر خلاف ظاهر بگوييد اين حديث معنايش اين است قال الصادق (عليه السلام) يحل بالقرآن و الدعا و لا يعقد اين افتراء است على اللّه نسبت امرى است كه حجت بر او نيست، اين يك شبهه. كه اگر مراد ايشان حمل جزمى اين شبهه را دارد اگر مرادش حمل احتمالى است فبها و نعمت. يك چيز ديگر اينجا من تذكراً عرض كنم و آن اينكه در رواياتى كه ما ميخواهيم به آنها عمل نكنيم دوتا راه وجود دارد يكى اينكه بياييم حملش كنيم به يك معناى موافق با قواعد احتمالا، حمل به معناى درست، يكى هم اين است كه طرحش كنيم امّا به اين معنا كه يرد علمه الى اهله، ميگوييم آقا از اين روايت ما چيزى ازش نميفهميم، علمش را برميگردانيم به اهلش، توقف ميكنيم در معنا كردن اين روايت، اين هم يك راه درستى است. پس راه منحصر به طرح به اين معنا كه بگوييم نه ما اين حديث را اصلاً كنارش ميزنيم طرح من رأس مطلوب نيست بايد روايات اهل بيت «صلواة اللّه عليهم اجمعين» آن مقداريش كه تا امروز بدست ما رسيده اينها را حفظ كنيم و نگهداريم و روي آنها بحث كنيم و هى يكى به ديگرى تحويل بدهد، يكى ميگويد او صحيح است، يكى ميگويد او غير صحيح است، يكى ميگويد او وفق قرآن است هى همينجورى تحويل همديگر بدهيم؛ طرح بالكليه هم خلاف مصلحت فقه اسلام و شيعه است هم خلاف شرع است چون آثار اهل بيت از بين ميرود و اينجور نيست كه ما همه چيز را بلد باشيم شايد اين روايت را من امروز نادرست ميدانم فردا يك كسى بيايد بگويد درست است من يك مطلبى از آن ميفهمم ميگويم نادرست است فردا ديگرى بيايد يك مطلبى از آن بفهمد كه جهانى را با او اصلاح كند؛ طرح باكليه معصيّت است يك روايتى را شما معنايش را ملتفت نشديد يا خلاف قواعد دانستيد از توى كتابهاى روايى درش بياوريد، اين معصيّت كبيره است خيانت است به فقه شيعه، امّا او كه مراد نيست مراد از اين طرحها اين است طرح مع الحمل يا طرح به معنا يرد علمه الى اهله اين هم يك راه است كه خيلى نترسى تا گفتى طرح يك كسى ممكن است به شما حمله كند آقا تو روايات اهل بيت را كنار زدی. ما اين را از امام يافتيم و توى اين كتاب القصاص هم بيشتر سراغ اين راه رفتم كه خيلى حمله نشود امام هم دارد يرد علمه الى اهله من چه ميدانم امام چه ميخواسته بفرمايد يرد علمه الى اهله، پس اين يك راه ديگر هم وجود دارد، فردا حرفهاى صاحب مستند. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- جواهر الكلام 22 : 77. [2]- وسائل الشيعة 17 : 146، أبواب ما يكتسب به، باب 25، حديث 1. [3]- وسائل الشيعة 28 : 365، أبواب بقية المورد و التعزيرات، باب 1، حديث 2. [4]- وسائل الشيعة 17 : 147، أبواب ما يكتسب به، باب 25، حديث 4. [5]- جواهر الكلام 22 : 77. [6]- يونس (10) : 81. [7]- طه (30) : 96. [8] - یونس (10): 80 و 81 [9] - فاطر (35):10. [10] - تين(95): 5. [11] - نحل (16) :93. [12] - احزاب (33) :62 . [13] - طه (20) : 69. [14]- جواهر الكلام 22 : 78. [15]- وسائل الشيعة 28 : 365، أبواب بقية الحدود و التعزيرات، باب 1، حديث 2. [16] - نمل (27) : 62.
|