خلاصه ای از دروس گذشته پيرامون سحر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 153 تاریخ: 1381/10/25 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره سحر يكى در حرمتش بود، كه گفته شد حرمت سحر فى الجمله واضح است و شيخ فرمود: روايات هم مستفيضه است[1] دربارهاش. بحث دوم در موضوع سحر بود، كه سحر چيست؟ ما نسبت به جهت اول عرض كرديم كه از روايات بيش از حرمت فى الجمله استفاده نميشود، چون روايات اطلاق ندارد، بلكه غالب روايات اگر نگوئيم كلش، با يك قرائنى مقرون است كه آنها قرينهاند بر اختصاص به بعض موارد و يا لااقل از اينكه محتمل القرينيهاند و اخذ به اطلاق با بود قرينه يا محتمل القرينيه تمام نيست. مثلا آن روايت كه داشت « من تعلم شيئاً من السحر قليلاً أو كثيراً فقد كفر و كان آخر عهده بربه و حدّه أن يقتل»[2] خوب اين را ما نميتوانستيم بگوييم، يعنى هر كسى يك كلمه سحر بلد شد. يا « ساحر المسلمين يقتل و ساحر الكفار لايقتل»[3] بگوييم مسلمانى كه ساحر است كشته ميشود يا نه هر ساحرى، حالا بر اختلاف تفسير، هر ساحرى كشته ميشود، خوب نميشود ما بگوييم هر ساحرى حكمش قتل است عرف از اين نميفهمد، نميتواند باور كند اين قرينيت حكم به قتل با اطلاق موضوع سازگار نيست. ما عرض كرديم روايات اطلاق ندارد بنابراين بايد اخذ به قدر متيقن بشود، قدر متيقن آنجايى است كه ضرر داشتـه باشد براى ديـگرى، يا فسادى را در جامعه بوجود بياورد، يا موجب ارتكاب حرامى بشود. مثل بياحترامى به قرآن و به اسماء حسنی و صفات ذات بارى و امثال اينها. و اگر در يك موردى شك كرديم كه حرام است يا نه، به شبهة الحكميه اصل برائت آنجا حاكم است، اين چيزى بود كه ما عرض كرديم. بعضيها طرز ديگر گفتند، گفتهاند: روايات اطلاق دارد، لكن منصرف است به اين موارد، به هر حال نتيجه عمليه يكى است حالا يا بگوييم از اوّل اطلاق ندارد لاحتفاف مطلقات بما يكون قرينة او بما يحتمل القرينيّه يا بگوييم اطلاق دارد و انصراف دارد، به هر حال حرمت هر سحرى از اين روايات در نميآيد و در موارد شك هم اصل برائت است. «موضوع سحر» امّا راجع به موضوع، گفته شد تفاسير مختلفهاى برايش شده است. تا ده تفسير براى سحر شده و ما نميتوانيم معناى حقيقى سحر را پيدا كنيم، حقيقتش براى ما نامعلوم است و لذا اگر شك در حرمت كرديم باز مجرای اصالة البرائه است، براى اينكه اصل برائت، هم در شبهه حكميه ميآيد و هم در شبهه موضوعيه، اين هم يك بحثى را كه داشتيم و تمام شد. باز عرض كرديم لايخفى، كه ما سحر را در موارد محرّم حرامش ميدانيم بما هو سحرٌ، بما هو سحرٌ حرام ميدانيم، ولو با حرامهاى ديگرى هم هست امّا خودش هم حرام است يعنى خود عنوان موضوعيّت دارد حيثيت، حيثيت تقيیديه است نه حيثيت تعليليه، نظير حرف فيض (قدس سره) در باب غنا، كه ايشان هم ميفرمايد: غنا اگر با حرام و باطل همراه شد حرام است نميخواهد بگويد حيثيت، حيثيت تعليلى است؛ ميخواهد بگويد حيثيت، حيثيت تقييدى است يعنى دوتا حرام مرتكب شده يكى غنا يكى او، حرمتش مشروط است مقيد است. «نقل کلام شيخ در بيان احکام سحر» بحث ما تا اينجا تمام است لكن شيخ(قدس سره) چون در مقام بيان حكم بعد از فراغ از بيان موضوع مطالب مفيدى دارند ينبغى بل لابد كه عبارت شيخ را در مكاسب بخوانيم و اگر هم چيزى به نظرم آمد كنارش عرض كنيم چون مطالب مفيدى در اين عبارت هست. شيخ ميفرمـايد: «المقام الثانى فى حكم الاقسام المذكوره [كـه مرحوم مجلسى(قدس سره) تا هشت نحو سحر را بيان كرده بودند] فنقول اما الاقسام الأربعة المتقدمة من الايضاح [چهارتايى كه از ايضاح گفته شد حرام است كه يكى از آنها سحر به تأثيرات نفسانيه بود، رياضتى بكشد كه بتواند با نگاهش قطار را نگهدارد. رياضتى بكشد كه بتواند با دندانش آهن را تكه پاره كند، يا رياضتى بكشد كه بتواند مريضى را با نگاهش شفا بدهد، يا با نگاهش سالمى را مريض كند، اين يك قسمى است كه در عبارت ايضاح آمده، عبارت ايضاح اين است] انه استحداث الخوارق امّا بمجرد التأثيرات النفسانيه و هو السحر [با رياضت كشيدن خودش را برساند كه كارهاى خارق العاده انجام بدهد]. قسم دومى كه ايشان فرمودهاند: «او بالاستعانة بالفلكيات فقط و هو دعوة الكواكب [يك ستارههايى هر كدامشان داشتند كه آن ستارهها خيلى ازشان مدح ميكردند، اسامى ذات بارى تعالى را به آن ستارهها اطلاق ميكردند و در مقابلش تواضع ميكردند و از آنها كمك ميجستند، اين هم باز قسم دومى كه در عبارت ايضاح آمده اسمش دعوت الكواكب است]. او بتمزيج القوي السماوية بالقوي الارضية و هى الطلسمات» [يك ستارهاى يك جا قرار ميگرفته، يك مثلثى را مثلا در مقابل او قرار ميدادند بعد ميگفتند: اگر اين مثلث در مقابل اين ستاره مثلاً امروز قرار بگيرد و ما اين مثلث را با خودمان برداريم مثلاً مهم ميشويم، محترم ميشويم در جامعه، يا مثلاً يك نعل الاغى را در مقابل يك ستاره اى قرار ميدادند ميگفتند: اين نعل الاغ را مثلاً اگر بگذاريم توى اتاقمان يا زندگيمان، پولدار ميشويم، قرار دادن يك جسم ارضى در مقابل يك جسم سماوى، و هى طلسمات اسمش بوده] او على سبيل الاستعانه بالارواح الساذجه،[4][ استعانت به روحهاى ساده كه ماده ندارد، جن و ملك و اينها، بعضى ها بودند جن داشتند، ميگفت: مثلا من پنج تا جن دارم، چهارتا جن دارم، آن وقت از آن جنها استفاده ميكردند و كارهاى خارق العالده اى با استفاده از آنها انجام ميدادند. به هر حال اين هم چهار قسمى كه در عبارت ايضاح آمده. ايشان ميفرمايد: «امّا الاقسام الاربعة المتقدمة من الايضاح فيكفى فى حرمتها مضافاً الى شهادة المحدث المجلسى(قدس سره) في البحار بدخولها في المعني المعروف للسحر عند اهل الشرع- در بحار به دخول اين چهار قسم در معناى معروف براى سحر نزد اهل شرع، علاّمه مجلسى اين چهار قسم را جز سحر شرعى گرفته، گفته اهل شرع اين چهار قسم را حرام ميدانند، اگر بخواهيد از عبارت مرحوم مجلسى در بياوريد دو قسم آن، از آن قسم اولش در ميآيد سحر الكلدانيين، كلدانيين آنهايى بودند كه با ستاره كار ميكردند. خوب دو جور با ستاره كار كردن است يكى اينكه تمزيج كند آن ستارهها را به زمين و يك چيزى مقابل او بگذارد كه بشود مثلا طلسم، سحر كلدانيين، و يا بصورت اينكه ارتباطى با آنها پيدا كند و مثلاً با رياضت يك كارى را انجام بدهد. اين دو قسمش از اين در ميآيد، قسم اوّل سحر كلدانيين. دوم: سحر اصحاب نفوس، آن ستاره كه بصورت طلسم تمزيج كواكب با زمين، دوم اصحاب اوهام و نفوس قويه، اين هم ميشود رياضت ها، اين هم دو قسم. سوم: استعانه. به هر حال ايشان ميگويد: چهار قسم، از عبارت ايشان در ميآيد (در عبارت مرحوم مجلسى بوده). خوب ميگويد: ايشان شهادت داده كه اين چهار قسم عند اهل شرع سحر هستند] «فيشملها الاطلاقات»، وقتى او ميگويد: عند اهل شرع اين چهار قسم سحرند، اطلاقات سحر شامل آنها ميشود. اين يك دليل ايشان براى حرمت. دليل ديگر « دعوي، فخر المحققين فى الايضاح كون حرمتها من ضروريات الدين و ان مستحلها كافر [گفته اينها از ضروريات دين اند و مستحلش كافر است] و دعوي الشهيدين فى الدروس و المسالك ان مستحلها يقتل، و هو ظاهر الدروس ايضاً فحكم بقتل مستحلها فإنّا و ان لم نطمئن بدعوى الاجماعات المنقوله [ ولو ما اجماعهاى منقول را قبول نداريم براى اينكه شيخ در رسائل اجماعات را معمولا ميگويد: اجماع حدسى است. ما آنوقتها كه مباحثه رسائل داشتيم ميگفتيم اجماع زير كرسى.شيخ اينجور ادعا ميكند، ميگويد: نشسته، ديده يك قاعده مسلم است «كل شىء نظيف حتى تعلم انه قذر»[5] موثقه عمار نظيف دارد يادتان باشد، الماء كله طاهر داريم امّا كل شىء طاهر نداريم، كل شىء نظيف. اين ميداند كه اصحاب اصل طهارت را قبول دارند در مشكوكات، بعد شك ميكند مار مثلا مرده اش طاهر است يا نجس است، ميگويد كه طهارة الحية اجماعيه، هيچ مراجعه نميكند به اقوال؛ از باب اينكه ميگويد: كبرى كه مسلم، اين هم كه صغراى آن است مسلم، بنابراين دو دوتا چهارتا. شيخ در رسائل تمام اجماعات منقوله را حجت نميداند ميگويد اينها برميگردد به اجماعات حدسى، حسى نيست يعنى نرفتهاند اقوال را ببينند. مى فرمايد: ما ولو اجماعات منقوله را قبول نداريم لانّها حدسيه، لاحسّيه، اين را ولو قبول نداريم] الاّ ان دعوي ضرورة الدين، [دعواى ضرورت دين] مما يوجب الاطمينان بالحكم و اتفاق العلماء عليه فى جميع الاعصار[6]، دعواى ضرورت در دين موجب اطمينان به حكم است و به اتفاق علما بر حكم در جميع اعصار. «نقد کلام شيخ» حالا بياييم سراغ عبارت شيخ بزرگوار (قدس سره) ايشان ميفرمايد: كه علامه مجلسى اينها را جز سحر دانسته اين چهار قسم را توى معناى سحر نزد اهل شرع آورده، بنابراين، اين اطلاقات شاملش ميشود، اولا نزد اهل شرع دليل بر اطلاقات نيست الفاظ محول است الى فهم عرف، حقيقت متشرعه كه نيست اگر بخواهد بفرمايد حقيقت متشرعه است له وجه، بخواهد بفرمايد حقيقت شرعيه است باز هم له وجه امّا فرض اين است مسلّم ديگر بحث نكردند سحر حقيقت شرعيه است يا حقيقت متشرعه، حالا اينجا سحر نه حقيقت شرعيه است، نه حقيقت متشرعه، پس قول اهل شرع چه فايده دارد ما بايد برويم سراغ عرف، اين يك شبهه. شبهه دوم خود فخر المحققين اوليش را سحر گرفته، باقى ديگرش را اسمش را چيزهاى ديگر گذاشته آنوقت شما ميگوييد چون مجلسى اين چهارتا را گفته سحر است، پس اطلاقات شامل می شود كيف ثبت قول اهل شرع با اينكه مثل فخر المحققين كه اين چهار قسم را ذكر كرده است، يك قِسمش را سحر گرفته است، سه قِسم ديگرش را چيزهاى ديگرى گرفته است، عبارت فخر را همين جا نگاه كنيد، ميفرمايد كه [ إمّا بمجرد التأثيرات النفسانيه و هو السحر أو بالاستعانة بالفلكيات فقط [اسمش] و هو دعوة الكواكب، أو بتمزيج القوى السماويه بالقوي الارضيه [اسمش] و هي الطلسمات، أو علي سبيل الاستعانة بالارواح الساذجة [اسمش] و هي العزائم، خود فخر المحققين بيان كننده اين چهار قسم يكى اش را سحر دانسته است، سه تاى ديگر را سحر ندانسته است، آن وقت ما چطور اعتماد كنيم به حرف علاّمه مجلسى و بگوئيم اهل شرع اين را ميگويند، اين دوتا شبهه راجع به اين جهت، بعد ميفرمايد: دليل دوم اينكه فخر المحققين حرمتش را از ضروريات دين دانسته است، بنده عبارت فخر را براى شما ميخوانم ببينيد از كجايش در ميآيد كه از ضروريات دين است، عبارت فخر اين است:] و الكل حرامٌ [يعنى كل اين چهار قسم، طلسم و سحر و دعوة الكواكب و عزائم] فى شريعة الاسلام و مستحله كافر[7]، همه اينها حرام هستند در شريعت اسلام و كسى كه طلب كند حلال بودن آنها را آن كافر است، كسى كه طلب كند حلال بودن آنها را او كافر است، اينكه ندارد ضروري است که، الّلهم الاّ ان يقال فرموده مستحل كافر است، يعنى ضرورى است و انكار ضرورى هم موجب کفر است؟ درست است يا نه؟ بيش از اين كه نميفرمائيد، اين كه اولا مستحل مسلم، ميشود كافر! اگر يك كسى طلب كند حليت اين ها را و مسلمان هم باشد بنابر قول به اينكه انكار ضرورى كفر ميآورد ميشود كافر، ايشان فرموده است مستحل كافر است، چه مستحل ضرورى كافر است مستحل ضرورى من المسلمين يا مستحل ضرورى از غير مسلمين هم؟ عبارتشان كه مطلق است، توجه فرموديد، ميگوئيد: ديگران هم همين جور معنا كرده اند عبارت شيخ را، شيخ هم خودش نظرش به همين بوده است، چون مستحل كافر است پس معلوم ميشود چى بوده است؟ ضرورى بوده است درست است!. من عرض ميكنم مستحله كافرٌ دلالت بر اين دارد كه ضرورى است حرمتش لكن اگر مقيد به كى بود؟ مسلم بود. به نظر بنده نظر ايشان به اين بوده كه اگر كسى اينجور چيزها را حلال بداند و درست بداند اينجور چيزها را اين كافر است چرا كافر است؟ براى اينكه معلوم ميشود معتقد است كه رياضت منهاى اذن اللّه در امور چه جور است؟ مؤثر است. معتقد است نعل الاغ را بگذاريم مقابل فلان ستاره اين منهاى اللّه در چى مؤثر است؟ در پولدار شدن مثلا مؤثر است. نميدانم طلسمات اين جورى، نيرنگ جات اين جورى! احتمال دارد صاحب ايضاح فخرالمحققين كه پدر و پسر هـر دو رحمـت و تحيات خداوند بر آنها باد! اين فخر المحققين نظرش به اين باشد، مستحله كافر يعنى آنى كه اينها را مؤثر به تمام معنا ميداند. و معمولا افرادى كه اين كارها را ميكردهاند اصلا خدائى را قبول نداشتهاند اينها ميآمدند و اين كارها را ميكردهاند از باب تأثير و تأثر، شما نگوييد پس مسلمش هم همين جورى است، نه مسلم نميفهمد، از باب قصور خيال ميكند اينها مؤثرند، مستحل يعنى آگاهانه تأثيرى براى اينها معتقد است منهاى اللّه تعالى. احتمال دارد اين را بخواهد بگويد. شبهه بعدى، شبهه بعدى اينكه از ضروريات دين باشد مستحل آن كافر است اين بر مبناى كسانى درست است كه منكر ضرورى را چه ميدانند؟ كافر!، امّا اگر كسى مثل سيدنا الاستاد الامام (س) منكر ضرورى را به ما هو موجب كفر نميداند، غير ايشان هم البته فرموده اند، منتهى من چون ايشان را ميدانم دارم عرض ميكنم، بلكه منكر ضرورى اذا رجع الى تكذيب نبى، ميگويد نعوذ باللّه (ثم العياذ باللّه) يك وقت ميگويد پيغمبر دروغ گفته است. نعوذ باللّه از طرف خدا نبوده است. يك وقت ميگويد من ميگويم كه پيغمبر اصلا چنين حرفى نزده است، اينكه منكر ضرورى ممكن است باشد امّا كفر نميآورد اين هم يك شبهه، شبهه ديگر، ايشان فرمودند كه ما به دعواى اجماعات منقوله اطمينان نداريم، چون اجماعات، اجماعات؟ حدسى است، امّا به دعواى ضرورتى را كه ايشان فرموده است كه فرموده است ضرورى است ما اطمينان داريم، حرام است چون ايشان فرموده است ضرورى است و دليل بر حكم هم می باشد. من عرض ميكنم با اختلافاتى كه در معناى سحر است و با اختلافاتى كه در حكم سحر است و با اينكه روايات مطلقهاى نداريم چگونه از ادعاى ايشان به ضرورى بودن، شما ميفهميد كه قطعاً اينجورى است خوب شايد فخر المحققين هم در ادعاى ضرورت اشتباه كرد، شاهد بر اين مطلب اختلاف در سحر، موضوعاً و حكماً، آن وقت چطور شما در ميآوريد كه سحر به ما هو هو حرمتش ضرورى است؛ شايد در ادعا اشتباه كرده است، شايد سحر مضر ضرورى بوده است، نه سحر غير مضر اين هم يك شبهه. ثانياً اگر ضرورى بودن را از ايشان بپذيريم، بگوئيم نه اين حرفها چى است كه ميزنيد؟ او ادعا كرده است سحر ضرورى است، درست ضرورى است امّا در ضرورى ها بايد اخذ به قدر متيقن كرد، يا تا گاو و ماهى، ضرورت، اجماع، بنا عقلاء، اينها همه ادله لبيه، يقتصر على قدر متيقن. پس چطور شما بطور كلى ميخواهيد بفرمائيد حرام است، اينها چيزهائى است كه به ذهن من ميآيد كه داريم عرض ميكنيم ان شاء اللّه رفتيد نجف سر قبرش كه رسيديد آنجا برايش فاتحه بخوانيد و بگوئيد كه خلاصه ما اين حرفها را شما ياد داده بوديد و خودتان برگردانديد از باب هذه بضاعتنا ردت الينا، اين تا اينجا. بعـد ميفرمـايد نعـم ذكر شـارح النخـبـه ان ما كـان من الطلسـمات [از اينـجا ميخـواهد بگويد مسأله اختلافى هم هست شارح نخبه فرموده آنى كه از طلسمها مشتمل بر اضرار است يا تمویحی است بر مسلمين يعنى غير واقع را واقع نشان دادن اين را ميگويند تمویه در سحر] مشتملاً علي اضرار او تمويه علي المسلمين او استهانة بشىء من حرمات اللّه كالقرآن و ابعاضه و اسماء اللّه الحسني و نحو ذلك، [فرموده طلسمهاى مضر، طلسمهاى تمویه بر مسلمين، طلسمهاى استهانه، اين] فهو حرام، بلا ريب. سواء عُدّ من السحر ام لا [ خيلى خوب روشن است، چون همه اينها خودش عناوين، استهانه حرام است، اضرار حرام است] و ما كان للاغراض [امّا آنى كه براى اغراض باشد مثل] كحضور الغائب [با يك طلسم يك غائب را ميآورد، گم شده را پيدا ميكند، طسلم هاى درست و حسابى، نه آنها كه ميگويد برو برو، رفت تو اين كوچه، اين كوچه شش تا خانه دارد از اولى رد شد گمش كردند، بيچاره يك ساعت سر كار گذاشته بعد ميگويد گمش كردم، چطورى ميشود پيدايش كرد تو كوچه گمش ميكند يا تو شهر ميگويد آوردمش از اهواز، آوردم آوردم تو تهران، از قطار پياده شد آمد تو تاكسى گمش كردم، حالا نه طلسم درست و حسابى كه بتواند واقعاً گم شده را پيدا كند.] و بقاء العمارة [يك طلسمى را يك جا ميگذارند كه زلزله مثلاً از بينش نبرد بقاء العمارة، یك طلسم ميكند زلزله از بينش نبرد] و فتح الحصون للمسلمين [با يك طلسم دژ محكم و پايگاه نظامى دشمن را داغان ميكند ايشان ميفرمايد اينها حرام نيست] فمقتضى الاصل جوازه و يحكي عن بعض الاصحاب [از بعض اصحاب هم جوازش نقل شده،] و [ربّما يستندون صاحب نخبه حالا ميگويد] و ربما يستندون فى بعضها الى اميرالمؤمنين(ع) [ميگويند اميرالمؤمنين هم يك طلسمهايى درست كرده بوده، چيزهايى را قاطى كرده بوده از اسماء اعظم و آيات كه براى مثلا برآوردن حاجتها خوب است] و السند غير واضح، و الحق فى الدروس تحريم عمل الطلسمات بالسحر [صاحب نخبه ميگويد: دروس عمل طلسمها را به سحر ملحق كرده گفته اينها هم حكم سحر را دارد] و وجهه غير واضح [ صاحب نخبه گفته وجهش روشن نيست، طلسم چه كار دارد به سحر، طلسم مخصوصا كه اين كارهاى درست و حسابى با آن بكنند. حالا به صاحب نخبه شيخ ميخواهد اشكال بكند.] و لا وجه اوضح من دعوى الضرورة من فخر الدين و الشهيد (قدس سرهما)[8] [خيلى تند شده شيخ؛ ميگويد: چه جور شما فرمودى وجه ندارد؟ چه وجهى بهتر از ادعاى ضرورت كه هم فخر المحققين ادعا كرد هم شيخ؟ حالا ما اين جا يك چيزى را بعنوان نميفهميم به شيخ ميگوييم يك چيزى را هم بعنوان اين كه نميفهميم به صاحب نخبه ميگوييم، بعنوان نميفهميم ولى واقعش این است که ميفهميم امّا آنى كه به شيخ(قدس سره) تعظيماً در مقابلش فقاهتش عرض ميكنيم اين است كه ضرورت دليل لبّى است، خوب ضرورت كه اقتضا نميكند همه طلسمها حرام باشد شايد ضرورت بر طلسم مضر باشد صاحب نخبه هم فرمود مضرش حرام است، بحث سر غير مضرش است، مضرش كه آن هم قبول دارد حرام است شما ميفرماييد ضرورت، اىّ وجهٍ اوضح من الضرورة، جواب اين است لكن ضرورت دليل لبى است و دليل لبى لعل اختصاص دارد به اضرار. امّا آن چیزی كه به صاحب نخبه عرض ميكنيم مگر اينكه حالا شما جواب بدهيد؛ اين است كه صاحب نخبه فرمود: تمویه حرام است غير واقع را واقع نشان دادن، حرام است چه مضر باشد چه مضر نباشد، براى اينكه يكى اش را اضرار فرمود، فرمود: مشتمل على الاضرار اين حرام است. او تمویه على المسلمين غير واقع را واقع نشان دادن، ايشان ميفرمايد اين حرام است ولو مضر نباشد. خوب ما از صاحب نخبه ميپرسيم اگر ضرر نداشته باشد به چه دليلى حرام است؟ مخصوصاً آنجايى كه نفع دارد؛ آنجايى كه نفع دارد، تمویه على المسلمين لكن لقائل ان يقول كه ايشان على المسلمين گفته، يعنى به ضرر مسلمين، امّا تمویه به نفع مسلمين، دشمن ميخواهد حلمه كند به مسلمين، يك كارى ميكند كه يك هزارتا، ده هزارتا شمشير بدست و توپ بدست و اتم و مواد اينجورى را مقابلشان نگه ميدارد خوب اين تمویه است امّا تمویهى است به نفع مسلمين. بچهاش گريه ميكند و ميوه ميخواهد اين يك درخت بيبارى را تمویه ميكند كه اين درخت ميوهدار بشود منتها بعد ميگويد دست من نميرسد دست من كوتاه و خرما بر نخيل، بچه هم آرام ميشود حالا با همين يك تمویه بچه آرام ميشود ديگر گريه نميكند به اعصابش فشار بيايد، كى گفته حرام است؟ پس مگر اينكه بگوييد مراد صاحب نخبه از على المسلمين ضرر است. لكن جواب دارد اين تمام نيست، على به اين معنا نيست اينجا، چون اگر على به معناى ضرر بود قسيم اضرار قرار نميگرفت قِسم اضرار قرار ميگرفت توجه ميفرمائيد. حالا اين را هم جواب بدهم براى اينكه نگوئى بى جواب ماند، اين را هم جواب بدهم، جوابش اين است كه على المسلمين نميخواهد، على الشخص می خواهد، اگر مراد ضرر دارد التمویه على الشخص. ديگر چه جواب ميدهى؟ اين هم اين شبهات تا اينجا. حالا بقيه اقسام براى فردا، مطالعه بفرمائيد انشاءاللّه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- المكاسب 1 : 95. [2] - وسائل الشيعة 17: 148، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 25، حديث 7. [3] - وسائل الشيعة 17: 146، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 25، حديث 2. [4]- ايضاح الفوائد 1 : 405. [5] - تهذیب 284:1/ 832. [6]- المكاسب 1 : 99. [7] - المکاسب 260:1 [8]- مكاسب 1 : 267.
|