Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ادامه کلام شيخ در بيان احکام سحر
ادامه کلام شيخ در بيان احکام سحر
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 154
تاریخ: 1381/10/26

بسم الله الرحمن الرحيم

شيخ در بيان احكام سحر چهار قسمش را فرموده‌اند حرام است، و ظاهر عبارت ايشان هم اين است كه در آن چهار قسم فرق نمي‌كند كه مضر باشد يا غير مضر، همراه با حرام ديگرى مثل استهانه به كتاب اللّه، يا بي‌احترامى به اسماء متبركه باشد يا نباشد. كه ما عرض كرديم نه، همچين دليل حرمتى نداريم، ايشان به يكى دو وجه استدلال كرده بود، كه ما گفتيم تمام نيست.

و امّا غير تلك الاربعة فان كان مما يضر بالنفس المحترمه [اگر ضرر مي‌زند به نفس محترمه]، فلا اشكال ايضاً فى حرمته [اشكالى در حرمتش نيست] و يكفى فى الضرر صرف نفس المسحور عن الجريان على مقتضى ارادته [ همين قدر كه يك مسحورى نتواند بر مقتضاى اراده خودش حركت كند بلكه سحر او را حركت دهد اين هم ضرر است و كفايت مي‌كند.]

و الامر سهل غرض اين است كه خلاصه اين نمي‌تواند روى اراده خودش حركت كند] فمثل احداث حبّ مفرط فى الشّخص يعدّ سحرا [ همين قدر كه علاقه‌اش را به چيزى زيادتر كند اين سحر شمرده مي‌شود ] روى الصدوق فى الفقيه فى باب عقاب المرأة على ان تسحر زوجها بسنده عن السكونى، عن جعفر، عن أبيه عن آبائه(ع) قال قال رسول اللّه (ص) لامرأة سألته ان لى زوج و به غلظة عليّ [با من خشونت مي‌كرد و بد رفتارى داشت] و انى صنعت شيئاً لاعطفه علىّ [يك كارى كردم كه خلاصه دلش را به دست بياورم و با من مهربان بشود] فقال لها رسول اللّه (ص) اف لك [واى بر تو] كدرت البحار و كدرت الطين [ تو درياها را كدر كردى و گل آلود، بهار را كدر كردى، گل را هم كدر كردى، نفهميدم اين يعنى چه؟ درياها را كدر كردى خوب معلوم است امّا طين را هم كدر كردى يعنى چى؟ خلاصه كار بدى كردى.

اين استعاره است، مجاز است منتها من وجه استعاره اش را نمي‌فهمم.

و لعنتك الملائكة الاخيار و ملائكة السماوات و الارض قال فصامت المرأة نهارها و قامت ليلها و حلقت رأسها [سرش را هم تراشيد موهاى سرش را هم از بين برد] و لبست المسوخ [يك پارچه اى بوده، بافته اى بوده كه از موى گوسفند درست مي‌كردند، كه خشن بوده، آن ساخته شده از موى گوسفند را هم پوشيد] فبلغ ذلك النبى (ص) [كه اين زن اين كارها را كرده] فقال ان ذلك لا يقبل منها [از او قبول نمي‌شود اينها فايده اى ندارد] بناءً على ان الظاهر من قولها صنعت شيئا المعالجه بشى غير الأدعيه و الصّلوات و نحوهما [يا مثلا زيارت عاشورا] و لذا فهم الصدوق منها السحر [صدوق از اين روايت سحر فهميده، شاهدش هم اين است] و لم يذكر فى عنوان سحر المرأة غير هذه الرواية[1] - عنوان باب در فقيه[2] اين است: باب عقوبة المرأة على ان تسحر زوجها، در اين باب شيخ صدوق فقط همين يك روايت را دارد معلوم مي‌شود شيخ از اين روايت فهميـده سحر و كارهـاى ديگر، دعا و ذكر از آن نفهميده. عنوان باب خلاصه يكى از قرائن بر مراد محدثين و ناقلين روايات است، اين تا اينجاى قضيه.

« نقد کلام شيخ»

يكى دو سه تا مطلب من اينجا عرض كنم يكى اينكه ايشان مي‌فرمايد: «فان كان مما يضر بالنفس محترمه» نفس محترمه نمي‌خواهد، ان كان يضر بالمال، يك كسى جادو مي‌كند پول هاى من را دزد مي‌برد، جادو مي‌كند شهريه ام را يكى ديگر مي‌گيرد، هرچه هم مي‌دوم فايده اى ندارد، خوب با جادو كردن ضرر به من رسيده است جادو مي‌كند مثلا يك جنسى را يك قيمت خوبى دارد با جادو قيمتش را پائين مي‌آورد ورشكستم مي‌كند، خوب اين هم فرقى نمي‌كند نفس محترمه نمي‌خواهد، معيار ضرر است چه ضرر به نفس چه به مال بلكه به ارث، يك كارى مي‌كند كه در جامعه من آبرويم نعوذ باللّه برود، ضرر عرضى به من بخورد.

پس اين كه شيخ تخصيص به ذكر داده اند نفس محترمه را، مما لا ينبغى، كان له ان يقول و ان كان مما يضر بما يُعد فان كان يضر بالنفس اوالمال اولعرض، خوب بود اعم مي‌فرمودند، وجهى براى تخصيص ديده نمي‌شود چون ملاك ضرر است، چه نفس محترمه باشد چه مال باشد و چه عرض، بلكه حرمت سحر در جايى كه به عرض ضرر مي‌رسد اظهر است از آنجايى كه به مال ضرر مي‌رسد اين يك شبهه.

امر ديگر اين است كه مي‌فرمايد: يكفى فى الضرر محض نفس المسحوره عن الحرمان ـ همين قدر كه يك كارى بكنيم كه مسحور بر طبق اراده اش حركت نكند اين ضرر است، همين قدر كه يك كارى بكنيم كه مسحور بر حسب اراده اش حركت نكند اين ضرر به مسحور است، ما عرض مي‌كنيم اطلاق اين محل اشكال است، اگر ما يك كارى كرديم كه مسحور بر حسب اراده اش در كارهاى ضرردار حركت نكند، شده كاسب، بعض از آقازاده‌هاى آقايان گاهى مي‌آيند سراغ ما مي‌گويند بزرگانى، مي‌گويند پسرم رفته كاسب شده، بيچاره بعد ورشكست شده، پدر مجبور شده خانه‌اش را بفروشد ورشكستگى پسر را بدهد، حالا يك جادوگر مي‌آيد جادوگرى مي‌كند كه اين آقازاده اين آدم كه كاسب شده توى كاسبي‌هايش خيلى شلنگ و تخته نرود، سحرش مي‌كند كه بر حسب اراده خودش حركت نكند امّا حركت نكردنش به نفعش است، جلويى شلنگ و تخته رفتنش را مي‌گيرد دسته چك گرفته جيبش گذاشته تند تند چك مي‌كشد، اين آقا مي‌آيد نزد جادوگر مي‌گويد بابا بنده زاده من يك دسته چك گرفته تند تند دارد مي‌كشد، مي‌گويد بيا من صد هزار تومان از تو مي‌گيرم يك كارى مي‌كنم كه اين هر وقت مي‌خواهد چك بكشد رأيش زده بشود چك نكشد، اين را هم ضرر زده‌ام من برايش؟

بحث اين است كه ايشان مي‌فرمايد: محض اينكه مسحور را از اراده خودش محرومش كنى يعنى استقلال در اراده‌اش را از او بگيرى اين ضرر است، مگر غير از اين مي‌گويد شيخ؟ ما عرض مي‌كنيم اين بطور مطلق ضرر نيست، مسحور را از اراده اش محرومش كنى در آنجور چيزهايى كه برايش نفع دارد يا لانفع و لاضرر، يا نفع دارد حداقل، اين مي‌خواهد برود يك جنسى بخرد مرتب دارد جنس مي‌خرد و كاسبى اش خيلى خوب است هى جنس مي‌خرد كاسبي‌اش هم دارد راه مي‌افتد حالا شما بيائيد نعوذ باللّه اين را جادويش كنيد كه اين ديگر تحت تأثير اراده خودش نباشد، اين ضرر است شما ضرر داريد به او مي‌زنيد امّا اگر مسحور را محرومش كنيد از اراده‌اش فى ما يضره، اين آقاى مسحور قبل از آنى كه جادويش كنند مرتب چك مي‌كشيد و چكهايش برگشت مي‌خورد، مرتب مي‌رفت معامله مي‌كرد توى معامله ها خانه خشتى به جاى خانه آجرى به او مي‌دادند.

پس محض محروم شدن بما هو هو ضرر نيست، محروم شدن از اراده‌هايى كه ضرر ندارد ضرر است، و الاّ محروم شدن از اراده‌هايى كه ضررد دارد نه تنها ضرر نيست بل يكون نفعاَ، پس اطلاق كلام شيخ محل كلام است شيخ مي‌فرمايد: يكفى در ضرر همين قدر كه مسحور محروم بشود، بر مقتضاى اراده خودش، اين يكفى در ضرر.

ما عرض مي‌كنيم يكفى در ضرر در جايى كه محروم بشود از اراده هايي كه مضر نيست، اراده هاى نافعش بگيريم. و الاّ اگر محرومش كنيم از اراده هاى مضرش، به او ضرر زده ايم خيانت كرده ايم ياخدمت؟ خدمت كرديم. پس اين اطلاق كلام شيخ(قدس سره) اين مناقشه در اطلاق كلام شيخ هم هست.

و مطلب ديگرى كه هست اين است كه ايشان مي‌فرمايد: كه اين روايتى هم كه آمده و شيخ صدوق نقلش كرده كه اين آدم كارى كرده است كه مرد را عواطفش را به خودش جلب كند، از غير مسير طبيعى رفته تا او را عواطفش را به خودش جلب كند، پيغمبر فرمود كار بدى كردى اينكه اين كار بدى كرده در زمان رسول اللّه، كه اين آمده كار بدى كرده، چرا كارش بد است؟ چون جادوگرى بد است، يا چون اين باب را باز كردن بد است؟ بعبارت اخرى عظمت اين گناه، شدت بيان پيغمبر (ص) در اين گناه كه فرمود: روزها همه‌اش روزه بگيرد شبها همه‌اش شب زنده دار باشد، اين گناهش از بين نمي‌رود اين يك گناه سحر است كه از بين نمي‌رود يا نه اين قضيه نهى پيغمبر و حرمت از باب سد يك باب است، پيغمبر است و زمان پيغمبر، جادوگرى هست، زن آمده با جادوگرى خواسته مردش را به خودش جلب كند، توجهش را جلب كند. اين كه حرام شده حرمت شديده، احتمال دارد چون فتح بابى است باب سحر را دارد باز مي‌كند پيغمبر براى اينكه جلوى اين باب را بگيرد تحريم كرد و نهى؛ شاهدش هم شدت نهى پيغمبر، شاهدش هم عظمت گناه، آخر سحر هرچه گناه باشد، خوب زن رفته بيچاره توبه كرده روزها را دارد روزه مي‌گيرد شبها را هم دارد شب زنده دارى مي‌كند لباس خشن هم پوشيده است باز هم توبه اش قبول نيست، سرش را هم تراشيده باز هم توبه اش قبول نيست؟ اين چه گناهى است؟

بنابراين، در اين شدت، اين شهادت هست ما احتمال مي‌دهيم حرمت اين عمل در زمان رسول اللّه اوايل بعثت اسلام، مثل حالا نيست كه 1400 سال در اسلام گذشته و اين همه كتاب نوشته اند راجع به اسلام، و راجع به سحر، پيغمبر مي‌خواهد اين باب را سد كند، نظير اين را ما داريم در تاريخ، پيغمبر دارد وقتى از عرفات مي‌آمد به مشعر، به مأذمين كه مي‌رسيد بالَ، همانجا دستشويى مي‌كرد، حالا نمي‌دانم دستشويى هم نداشت چه كار مي‌كرد؟ پيغمبر وقتى مي‌رسيد به مأذمين همانجا بول مي‌كرد، سِرش اين است در روايات آمده چون سنگ بت هبل را از آنجا برده بودند، پيغمبر براى اظهار تنفر آمده و آنجا هر سفر كه مي‌رفته بول مي‌كرده، يا در باب رفتن از مشعر به مِني وقتى مي‌رسد حاجى به وادى محسر، بايد آنجا وادى محسر را زير پاى خودش و اسب و مركبش ببرد،يك وضع خاصى در وادى محسر بايد باشد روايات دارد چون اصحاب فيل اينجا مثلا بر سرشان طير ابابيل زد براى يادآورى آنجور.

مورد ديگر عرض كنم، در روايات آمده، اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: من مبعوث شدم براى مدينه يا مكه، ما رأيت قبراً الا و قد محوته، ولا كلباً الاّ وقد قتلته و لا تمثالاً الاّ وقد محوته[3] چرا هر قبرى را اميرالمؤمنين محوش كرد؟ كار درستى است هر قبرى را آدم محوش كند؟، بياييم از اين روايت استفاده كنيم ياللّه همه قبرستانها را بايد خراب كرد، اگر اخبارى باشيم و بي‌سواد، اينجورى بايد بگوييم براى اينكه آقا اميرالمؤمنين كرده تو چه مي‌گويى؟ هر قبرى را صاف كرد، هر سگى را بايد كشت. هر صورتى را از بين برد، اين چى بود، خـوب معلـوم است، قبـور چـون محل عبادت بوده‌انـد و به قبور توسل پيدا مي‌شد بمنزله اصنام بودند قبور، پيغمبر دستور داد آنها را از بین ببرند از باب دعوت به توحيد و نفى شرك و بت پرستى.

سگها معلوم مي‌شود سگهاى هارى بودند كه داراى مرض مسرى بودند صورتها، صورتهايى بودند كه بت پرستها با آنها عبادت مي‌كردند نمي‌توانيم ما اطلاق اين روايات را بگيريم و ما هم بياييم عمل كنيم

پس مي‌بينيم گاهى يك قضاياى در زمان رسول اللّه (ص) انجام مي‌گيرد كه از اين قضايا آدم وقتى وارد بشود به مناسبت حكم موضوع مي‌فهمد داراى يك خصوصيّتى بوده قضية فى واقعه، نمي‌شود اخذ به اطلاقش كرد يك مورد چهارم هم بگويم اين را خوب است بدانيد، يك مورد چهارم «ان من اشد الناس عذاباً يوم القيامة المصورون»[4] اين را ما هم خوانديم امام هم دارد (سلام اللّه عليه) اشد الناس عذاب روز قيامت كسانى هستند كه صورت مي‌كشند يعنى اين عذابش از زانى محصن هم بيشتر است عذابش از آدم كش هم بيشتر است عذابش از لاطى و ملوط هم بيشتر است، اينطورى است؟ مي‌شود اين را گفت؟ مي‌شود بگوييم «ان اشد الناس عذاباً يوم القيامة المصورون» يعنى هركس مجسمه بسازد يا نه مربوط به بت پرستى است، تصوير براى بت پرستى.

بنابراين در اين روايت هم احتمال مي‌دهم بنده كه حرمت نه از باب سحر است بلكه حرمت از باب حرمت سد باب است باب تمسك به اينجور مسائل، شاهدش هم اينكه اين زن همه اين كارها را كرد، پيغمبر فرمود: درست است، لايقال كه نه آقا حرمت از باب سحر است اينكه توبه اش قبول نمي‌شود براى اينكه حق الناس بوده، اين اولا جوابش اين است، خوب چرا پیغمبر به او نفرمود برو راضي‌اش كن، پيغمبرى كه آمده بشر را هدايت كند چرا به او نفرمود، چرا پيغام نداد به زن كه اينجورى فايده‌اى ندارد برو شوهرت را راضي‌ كن، اگر بنا بود اين از باب حق الناس بود كان على النبى (ص) كه آمده براى هدايت بشر، و براى نجات كان عليه على سبيل وجوب، نه استحباب، كار او اين است، مثل كار بنده و جنابعالى فقه است.

پس بنابراين اين اولا، كه اگر بناست حق الناس بوده كان عليه ان يُعلِّمَها چرا يادش نداد، ثانيا، همانجورى كه ايشان مي‌گويد اين چه حق الناسى است چه ضررى به او زده است مرد هى مرتب در خانه جنگ اعصاب داشت يك كارى كرد جنگ اعصاب نداشته باشد، اين كجايش حرام است؟ مرد بيرون مي‌آمد مي‌زد، مي‌رفت مي‌زد، داد و قال، هم خودش ناراحت هم زن ناراحت، حالا اين به جاى اينكه جور ديگر دل مرد را بدست بياورد ديد آنجورى هم نمي‌شود دلش را بدست بياورد حالا به جاى او آمد و اين كار را كرد اين كجايش دخالت در حق او است كجايش ضرر به او است اين كجايش ضرر است، ايجاد محبت، جلوگيرى از غلظت و خشونت كه به اعصاب ضرر مي‌زند اين كجايش ضرر است اين كجايش حرام است كارى كه خدا خواسته اين انجام داده، خدا رحمت كند گذشتگانتان را مرحوم والد من مي‌گفت خدا كارى كه مي‌خواهد انجام مي‌دهد، زن كارى كه خواسته انجام شده، حالا اين زن كار خدا را انجام داده مگر خدا نگفته (و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة)[5] خوب اين هم همان را بوجود آورده، اين چه ضررى به او زده است چه دخالتى در حق او كرده است.

پس معلوم مي‌شود حرمت در اين حديث از باب سحر نيست، اين قضية فى واقعه، حرمت از باب نهى از اين باب است، جلوى يك باب فساد را مي‌خواهد بگيرد، فساد عقيدتى، جلوى يك سنت سيئه را مي‌خواهد بگيرد پيغمبر، مثل خيلى جاها مثل موارد ديگر، قضية فى واقعه، هم شاهد داخلى دارد هم شاهد خارجى، شاهد داخلي‌اش اينكه توبه او را قبول نكرده است شاهد خارجي‌اش آيه قرآن مي‌گويد مودت، خوب اين هم آمده كار خدا را كرده مگر نمي‌خواست كه مودت بوجود بيايد، اين هم آمده مودت بوجود آورده، چه كسى گفته دوست شدن مرد با زن، اين ضرر دارد و خلاف شرع است و اين معصيت.

و امّا مـا لايضر، پـس چـهار قسم مطلقا حرام، ما يضر هم حرام شد به قول ايشان، منتها دليلش را ما قبول نداريم و الاّ بله مضر حرام است.

و امّا ما لا يضر فان قصد به دفع ضرر السحر او غيره من المضار الدّنيوية او الاخرويه، [نمى گذارد ديگر گناه بكند نمي‌گذارد مشروب بخورد، شراب را در نظرش چيز بد جلوه مي‌دهد،] فالظاهر جوازه مع الشك فى صدق اسم السحر عليه، [نمى دانيم سحر است يا نه ظاهر جوازش است] للاصل، [اصل برائت و اصل حل.]

بل فحوى ما سيجىء من جواز دفع الضرر بما علم كونه سحراً [ بعد مي‌آييم كه با سحر مسلم مي‌شود ضرر سحر ديگرى را برد، خوب حالا اينكه سحر مشكوك ضرر را مي‌خواهند ببرد اين به طريق اولى با سحر مسلم مي‌توانم ضرر سحر ديگرى را ببرم، اينكه سحر مشكوك است به طريق اولى] و الاّ [يعنى و ان لم يقصد به دفع الضرر، اگر دفع ضرر باآن قصد نشده، نه ضرر دارد نه براى دفع ضرر،] فلا دليل على تحريمه، [دليلى نداريد كه حرام باشد] الاّ ان يدخل فى اللهو او الشعبذه، [مگر اينكه ببريش توى لهو و شعبده تر دستى،] نعم، لو صح سند رواية الاحتجاج[6] صحّ الحكم بحرمة جميع ما تضمّنته [ اگر روايت اينجا سندش درست بود مي‌توانستيم بگوييم موارد همه اش حرام است چه براى دفع ضرر باشد چه براى دفع ضرر نباشد.]

و كذا لو عمل بشهادة من تقدم كالفاضل المقداد و المحدث المجلسى[7] (ره) [شهادت] بكون جميع ما تقدم من الاقسام داخلاً فى السحر اتجه الحكم بدخولها تحت اطلاقات المنع عن السحر [پس اگر آن روايت احتجاج درست بشود يا لهو شعبده درست بشود اين مي‌شود حرام.]

لكنّ الظاهر استناد شهادتهم الي الاجتهاد [ نه اينكه اينها اهل خبره‌اند و لغوى، اينها اجتهاد كردند معنا را گفتند، ظاهر استناد شهادتشان به اجتهاد] مع معارضته [اين كلام اينها] بما تقدم من الفخر من اخراج علمي الخواص و الحيل من السحر [خاصيت اشياء يا نسبت سنجى بين اشياء را او از سحر بيرون كرد.]

و مـا تقدم من تخصيص صاحب المسالك و غيره السحر بما يحدث ضررا، [اصلاً اينها گفتند سحر آنى

است كه ضرر داشته باشد] بل عرفت تخصيص العلاّمه له بما يؤثر فى بدن المسحور او قلبه او عقله [ هم ضرر داشته باشد هم ضررش به مسحور بخورد. و الاّ اگر ضرر داشته باشد به مسحور هم نخورد ضرر بخورد به جن، يك جنى را من تسخيرش كردم، جادو كردم با تسخير جن، ضرر به مسحور كه نخورده براى يك آقاى ديگرى به جن ضرر خورده، از عبارت علاّمه برمي‌آيد آن حرام نيست.

پس هم ضرر مي‌خواهد، هم ضرر به بدن مسحور] فهذه شهادة من هؤلاء على عدم عموم لفظ السّحر لجميع ما تقدم من الاقسام [ شما بگوييد آقا آنها مي‌گفتند، شهادت دادند سحر هست، اينها شهادت مي‌دهند كه سحر نيست خوب شهادت نفى و اثبات وقتى معارضه كرد كدام را مقدم مي‌داريم؟ اثبات را.براى اينكه شهادت نفى معنايش اين است من نمي‌دانم، شهادت اثبات معنايش اين است من مي‌دانم. اين دفع اشكال است كه نگوئيد اين شهادت اثبات و نفى معارضه كرده اثبات بر نفى مقدم است.]

و تقديم شهادة الاثبات لا يجرى فى هذا الموضع [ اينجا نمي‌آيد حفظت شىء و غاب عنك شىء آخر] لان الظاهر استناد المثبتين الى الاستعمال [ آنها رفتند سراغ موارد استعمال] و النافين الي الاطلاع علي كون الاستعمال مجازاً للمناسبة [ هم به سوى اطلاع بر بودن استعمال مجازً للمناسبة، هردو موارد استعمال را ديده‌اند آن يكى از استعمالها استدلال به حقيقت كرده اينها از موارد استعمال حكم به مجاز كرده اند. پس هردو مثل هم‌اند هردو سر يك نفر را دارند مي‌تراشند، نه اينكه عدم العلم يكى علم] و الاحوط الاجتناب عن جميع ما تقدم من الاقسام فى البحار ـ طلسم و مقابله و همه آن هشت قسم اينها همه اش حرام است. چه ضرر داشته باشد چه ضرر نداشته باشد همه اش حرام است احوط اين است كه اجتناب كنيم.] بل لعله لا يخلو من قوة [وجوب اجتناب خالى از قوت نيست] لقوة الظن من خبر الاحتجاج و غيره[8] اين هم كلام ايشان در اينجا.

حالا باز اينجا هم يك چيزهايى به ذهن مي‌آيد يكى از آن چيزهايى كه به ذهن مي‌آيد ايشان مي‌فرمايد كه: داخل لهو و شعبده باشد، خوب ما حرفمان اين است چه کسی گفته لهو حرام است چه كسى گفته شعبده حرام است لهو بطور مطلق حرام نيست لهو يعنى يك كارى كه غرض اقلايى درش هست، خوب عينك كه دست من است مي‌گردانم اين الان لهو است چون غرض عقلايى كه نيست آدم هى دستش را بكشد سرش، صورتش اين غرض عقلايى كه نيست چه کسی گفته هر لهوى حرام است دليلى بر حرمت مطلق لهو نداريم كما سيحقق در باب غنا، نسبت به شعبده هم كه بعد مي‌خوانيم شعبده هم دليلى بر حرمت ندارد.

پس اينكه ايشان مي‌فرمايد مگر وارد بشود به شعبده يا وارد بشود به لهو آنجا ديگر حرام است ما اشكالمان در آنهاست، اشكالمان در خود لهو است و شعبد لهو حرام نيست على الاطلاق، شعبده هم مي‌آيد كه حرام نيست، گفت: كور ديگر عصا كش كور ديگر بود، اين راجع اينكه ما كبرى را قبول نداريم.

بعد فرمودند كه: لقوة ظن ما مي‌گوييم اصلاً در ظنون عدم حجت است، قوت ظن نمي‌تواند دليل بر حرمت باشد فان الاصل فى الظن عدم الحجت، مگر مراد ايشان از اين قوت ظن علم عادى باشد مرادش از قوت ظن علم عادى باشد، علم عادى حجت است « و لا تقف ما ليس لك به علم»[9] يعنى ما كان لك به العلم دنبالش برو، علم عادى از هر راهى بيايد حجّت است مگر اينكه مراد ايشان از قوت ظن علم عادى باشد. اين هم يك شبهه‌اى كه به فرمايش ايشان هستش. بقيه بحث براى شنبه انشاءاللّه.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - المكاسب 267:1.

[2]- الفقيه 3 : 180، حديث 3677.

[3]- روايت فوق را در جوامع روائي پيدا نكردم.

[4]- الايضاح: 240.

[5]- روم (30) : 21.

[6]- الاحتجاج 2 : 339.

[7]- بحارالانوار 60 : 41.

[8] - مكاسب 268:1.

[9] - اسراء (17): 36

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org