خلاصه اي از درس گذشته پيرامون حکم انواع سحر در کلام شيخ
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 155 تاریخ: 1381/10/28 بسم الله الرحمن الرحيم در عباراتى كه از شيخ (قدس سره) نقل شد حكم انواعى از سحر بيان شد. يكى: چهار نوع از سحر را كه از ايشان ظاهر ميشد مطلقا حرام است. دوّم: سحرى كه مضر به نفس محترمه باشد كه اين هم فرمودند حرام است. سوّم: سحرى كه ضرر ندارد استظهار فرمودهاند حليتش را و اينكه روايات داله بر حرمت سحر مخصوص سحر مضر است. قسم چهارم: سحر است براى ابطال سحر، سحر كند براى اينكه يك سحرى را باطل كند. در اينجا هم شيخ برای حلیتش به وجوهى استدلال ميكند، يكى به اصل حل و برائت؛ البته بعد از ادعاى انصراف روايات حرمت سحر به آنهايى كه غرض راجح شرعى نداشته باشد. عبارتشان اين است ميفرمايد: «الى الاصل بعد دعوى انصراف الادلة الى غير ما قصد به غرض راجح شرعاً»[1]يكى به اصل منتها بعد از دعواى انصراف، چون اگر انصراف نباشد تمسك به اصل وجه ندارد. دوم رواياتى را نقل ميكنند. وجـه سـوم اينـكه اصلا گفته بشود متـبادر و ظاهر از ساحر و جـادوگر كسى است كه يُخشي ضرره اصلا ميگويند فلانى جادوگر است توى ذهن آدم ميآيد يعنى ترس از ضرر، اصلا جادوگر مساوق است با من يخشى ضرره كما اينكه ميفرمايد بعضى از افراد هم به اين معنا تصريح فرموده اند. پس با اصل و روايات و ظهور ساحر در من يخشى ضرره، با اين وجوه استدلال ميفرمايند كه سحر براى ابطال سحر جائز است. « نقل کلام شيخ پيرامون حرمت سحر برای ابطال سحر» بعد از اين، از بعضيها نقل ميكند كه قائل شده اند سحر براى ابطال سحر هم حرام است. ميفرمايد: «لكنه مع ذلك فقد منع العلاّمة[2] فى غير واحد من كتبه و الشهيد رحمه اللّه فى الدروس[3] و الفاضل الميسى و الشهيد الثانى[4] من حل السحر به [گفته اند سحر را با سحر هم نميشود باز كرد: منع حل سحر به سحر يعنى سحر براى دفع سحر هم جائز نيست. آن وقت ميفرمايد روايات را چه كردهاند] و لعلهم حملوا ما دل على الجواز مع اعتبار سنده [بر فرض اينكه سندهايش تمام باشد] على حالة الضرورة و انحصار سبب الحل فيه لا مجرد دفع الضرر مع امكانه بغيره من الادعيه و التعويذات [گفتهاند اين روايات بر فرض اينكه سندش تمام باشد مال دفع السحر بالسحر، يا دفع الضرر بالسحر است اذا كان المقام مقام ضرورت، چاره اى غير از اين نيست خوب الضرورات تبيح المحذورات؛ روايات را حمل بر ضرورت كردند نه مطلق دفع ضرر و مطلق حل السحر. اگر بشود سحر را با دعا، با ثنا، با ختم قرآن بازش كرد دفعش با سحر جائز نيست، منحصر است به موارد ضرورت. اين روايات را حمل كردهاند بر مقام ضرورت] و لذا ذهب [يعنى براى اينكه حمل بر ضرورت كرده اند] جماعة منهم الشهيدان و الميسى و غيرهم[5] الى جواز تعلمه ليتوقى به من السحر و يدفع به دعوى المتنبى [ميگويد شاهد اينكه اينها مقام ضرورت را ميگويند جائز است و مطلقا قائل به حرمت نيستند ما گفتيم اينها مطلقا قائل به حرمت نيستند حرمت را مال غير مقام ضرورت ميدانند. شاهد بر اينكه اينها در مقام ضرورت قائل به جواز هستند و در غيرش قائل به حرمت، نه اينكه حتى مقام ضرورت هم قائل به حرمت باشند شاهدش اينكه اينها تعلّم را براى دفع متنبى يا براى توقى جائز دانستهاند و اگر بنا باشد سحر مطلقا حرام باشد ولو فى مقام الضرورة تعلم براى دفع متنبى يا توقى هم بايد جائز نباشد. پس در قول به جواز تعلم در اين دو مورد شهادت است به اينكه اينها در مقام ضرورت را جائز ميدانند، غير ضرورت را حرام ميدانند نه اينكه مطلقا حتى مقام ضرورت. اگر بنا بود اينها منع نكرده بودند از جواز دفع السحر بالسحر و دفع الضرر بالسحر، ما ميگفتيم از اين استشهادشان بر ميآيد كه سحر لدفع السحر مطلقا جائز است، منتها چون آنها ضرورت گفتهاند ما هم اينجا را حمل بر ضرورت ميكنيم ولى به هر حال در آن شهادت است كه قائل به منع مطلق نيستند. «و ربما حُمل اخبار الجواز الحاكية لقصة هاروت و ماروت على جواز ذلك فى الشريعة السابقة و فيه نظر»[6] يك جواب ديگر هم كه داده شده اينكه گفتهاند روايات هاروت و ماروت بر جواز در شريعت سابقه دلالت ميكند بر جواز در مذهب ما دلالت نميكند. شيخ ميفرمايد و فيه نظر، وجهش هم در خود روايات شهادت هست بر عدم اختصاص و هم از خارج روايت شهادت هست يعنى كأنه هم قرينه لفظيه داريم بر عدم اختصاص و هم قرينه عقليه. امّا قرينه لفظيه توى روايات آمده روايت هاروت و ماروت ميگويد سحر را كه ياد ميدادند مثل اين كه طبيبى يك چيزى را ياد ميدهد براى دفع فلان مرض، فلان دوا خوب است، يا فلان سم با فلان چيز دفع ميشود. خوب مسأله دفع سم يا دفع مرض، وقتى جائز باشد اختصاصى به اين شريعت و آن شريعت ندارد. از تشبيه در روايات، سحر جائز را به دفع السم و بدفع المرض با معالجه اين قرينه است بر اينكه جواز سحر در اينجاها اختصاصى به شريعت سابقه ندارد. اين قرينهاى از خود روايات و كأنه قرينه لفظيه است و قرينه خارجيه اينكه امام معصوم وقتى يك داستانى را نقل ميكند و بيان نميكند اين حكم نسخ شده، حكمى را از اُمَم سابقه نقل ميكند و بيان نميفرمايد كه اين حكم نسخ شده، معلوم ميشود كه نقلش براى اين است كه بگويد در اين شريعت هم جائز است. نقل المعصوم حكماً عن الشرايع السابقه بدون بيان نسخ، دليل بر بقاء آن حكم در اين شريعت، چه حرام باشد، چه مستحب، چه مباح چه مكروه، اين دليل بر آن است. چرا دليل بر آن است؟ براى اينكه اگر غرضش بيان بقاء نبود نقل امام بما هو امام بی فایده است. امام معصوم بيان شرع ميكند نه بيان تاريخ، امام معصوم به حسب طبع بايد بيان شرع كند و بيان احكام شرعيه، نه قصص تاريخيه! بله، يك وقت قصه تاريخى ميگويد دليل دارد قصه تاريخي است. پس وقتى در هر كجا معصومى حكمى را از شرايع سابقه نقل فرمود و نسخ او را بيان نكرد فى نقله شهادت و دلالة على أن الحكم كذلك فى شريعتنا، چرا دلالت هست؟ بدلالة التزامية، نقل او براى بيان حكم شرعى است و الاّ كان نقله بما هو امام لغواً.امام كه نيامده داستان و تاريخ بگويد! امام معصوم آمده احكام شرعيه را بيان كند. اين دو جهتش، اين جهت اشكالى كه در اين كلام هست، اين حرف شيخ (قدس سره) لكن لايخفى عليكم كه بر آنطورى كه ما اختيار كرديم كه اصلا در روايات داله بر حرمت سحر ما روايت مطلقه اى نداشتيم كما اينكه از كتاب هم به حكم اجمالى كه داشت ما حرمت مطلقى را نميتوانستيم استفاده كنيم. گذشتيم كه در ادله حرمت سحر، نه از كتاب و نه از روايات، دليل مطلقى بر حرمت سحر ما نيافتيم لابد من الاقتصار بر قدر متيقن، و الدفع السحر بالسحر يا دفع الضرر بالسحر ولو به مقام ضرورت هم نرسد يكون جائزاً قضاءً لاصالة البرائة و الحل و بر آن مبنا نه نيازى به ادعاى انصراف شيخ هست نه به استظهارش؛ شيخ يك جا ادعاى انصراف كرد حرمت سحر لما لايكون راجح شرعى، يك جا هم ادعاى ظهور كه اصلا كلمه جادوگر ظهور دارد بر آن كسى كه جادو ميكند؛ اصلا ما به اين حرفها احتياجى نداريم. نه به ادعاى انصراف شيخ احتياج هست كه در اول فرمودند و نه به دعواى ظهور در من يخشى ضرره كه در اخير فرمودند، از اوّل ما شاهد آورديم كه شتر دم نداشته، اصلا در ادله حرمت سحر ما دليل مطلقى نداريم لا من الكتاب و لا من السنة، اصل برائت اقتضا ميكند حلش را؛ اين يك نكته. نكته دوّم: اين كه آن آقا اشاره فرمودند كه حمل اين روايات بر موارد ضرورت اين بعيد جداً بل لايصار اليه الاّ بالتصريح در روايت و الاّ اين كه با ضرورت جائز ميشود كه احتياج به روايت ندارد! جواز هر حرامى به وسيله ضرورت اين طبق قاعده در جاى خودش ثابت است و اصلا مشكل است با ضرورت حرمت، اين روايات را ما نميتوانيم حمل بر موارد ضرورت كنيم لأن حليتها واضحة غير محتاجة الى اين روايات پس حمل اين روايات بر مقام ضرورت كه شيخ فرمودهاند از قِبل آنها اين يك حمل بعيدى است كه لا يصار اليه. «تسخير حيوانات در کلام شيخ» بحث بعدى شيخ در باره تسخيرات است كه آيا تسخير جن، تسخير فرشته، تسخير ارواح، تسخير شمس و قمر، تسخير حيوانات، اينها حرام است يا حلال؟ آيا اگر كسى گنجشكى را تسخيرش كرده ديديد فالهاى گنجشكى را، كاغذها را هم گذاشته شعر حافظ را هم در آن كاغذها نوشته گنجشك ميپرد يكيش را در ميآورد. آيا تسخير حيوانات، تسخير فرشته ها، تسخير اجنه، تسخير شياطين، تسخير انسان، ارواح انسانى چه زنده چه مرده، آيا تسخير آنها حرام است يا حلال؟ قبل از آن كه حرف شيخ را بخوانيم، ما عرض ميكنيم تسخير آنها اگر ضررى داشته باشد براى نفس و جان محترمى يكون حراماً از باب ضرر به جان و نفس محترم. شيطانها را تسخير ميكند تا يك كسى را اذيت كند، اجنه را تسخير ميكند مال يك كسى را آتش بزنند، خورشيد را تسخيرش ميكند تا با اشعه اش يك جنگلى را آتش بزند و به يك ملتى ضرر بزند. اگر تسخير شىء من الاشياء موجب ضرر بر نفس و مال محترم و عِرض محترم باشد اين يكون حراماً از بابت حرمت اضرار. كما اينكه اگر تسخير موجب اذيت و ضرر خوردن به خود آنها باشد حالا اذيت را بگيريد؛ اگر تسخير موجب اذيت شدن خود آنها باشد، آن مسخور از آن مسخر اذيت بشود، فرشته اى را مسخر ميكند طفلكى فرشته دارد اذيت ميشود. جنى را مسخرش ميكند ساعت دو بعد از نصف شب از خواب بيدارش ميكند بلند شو برايم ميخواهم فلان كار را انجام بدهى. اگر موجب اذيت مسخر بشود و آن مسخر هم جزء شياطين نباشد كه ظاهراً اذيتشون مانعى ندارد اينجا حرام است از باب حرمة الايذاء. يك گوسفندى را مسخرش كرده در زايمان و در حال وضع حمل اين گوسفند را ميخواهد بفرستد سه فرسخ پياده روى كند؛ خوب بيچاره اين گوسفند در حال وضع حمل حالا با پيـاده روى آخر هيچ تـناسبى ندارد! يا يك برهاى را مسخـرش كـرده براى اينكه يك عدهاى بخندند كه با يك گرگى به جان همشان بياندازد؛ هى بيچاره بره اذيت ميشود هى مردم هم ميايستند ميخندند. يك وقت هم جواب ميدهند مثل گاوهايى كه در اين نمايش گاوها زدند سى چهل نفر را زخمى كردند اخيراً دو سه روز قبل بود ظاهراً و چند نفر از آنها را به بيمارستان بردند. خروس را مسخّرش كرده كه به جان خروس ديگرى بيافتد، همديگر را زخم كنند خونى و آلوده به خون بكنند كه ديگران بخندند. اگر موجب اذيت مسخر هم بشود من الجن و الملائكة و الحيوانات و الانسان الاّ الشياطين فان الظاهر جواز ايذائهم اين هم يكون حراماً از باب اذيت. و لايتوهم كه ايذاء حيوانات مانعى ندارد و از اين ضعيفتر و اضعف من ذلك اين كه اگر اين انسان از ما نباشد ديگر اذيتش مانعى ندارد، حتماً بايد شناسنامهاش شيعه اثنا عشرى باشد، اگر بود حرام است، اگر شناسنامهاش شيعه اثنا عشرى نبود مخالف بود يا اصلا مسيحى و دهرى بود آمده قلب شما را عمل كند مغزت را آمده عمل كند شما بگوييد نه اين چون شناسنامهاش از ما نيست بنابراين اذيت او حرام نيست. لايتوهم كه اذيت حيوانات حرام نيست و اضعف من ذلك جداً توهم اينكه اصلا اذيت غير مؤمن حرام نيست؛ اين توهم نشود. براى اينكه امّا حرمت اذيت انسانها اين از باب ظلم است، ظلم به انسان حرام است. «اياك و ظلم من لايجد عليك ناصراً الاّ اللّه»[7] حالا شايد بگوييد اين كلمه مَنْ در روایت ذوى العقول را شامل مي شود. اصلا ظلم بد است، ظلم به حكم عقل قبيح است، با اطلاقات نقل هم قبيح است، اذيت كردن، ظلم كردن، قبيح است، الايذاء ظلم و الظلم قبيح عقلا مطلقاً و كذلك نقلا على ما عليه بعض ادلته، بله بعضيهايش انسان را فقط ذكر كرده ولى خيلى از رواياتش چه را ذكر كرده است؟ مطلقا ظلم را گفته حرام است، اذيت كردن. پس بنابراين، نسبت به انسانها بگوييم عقل قبيح ميداند و برخى از ادله نقل هم اطلاق دارد، من حيث أنه ظلم. و امّا حيوانات : باز در باره حيوانات هم عقل قبيح ميداند و مستحق مذمت. شما بيجهت يك پرندهاى را بگيريد يك گنجشك را بگيريد و با قيچى يك كمى از بدنش را بزنى، امروز يك كميش را قيچى كنى بياندازى پرپر بزند، فردا هم يك كمى ديگر. هى داغش كنى، ميل داغ ميكنى براى كبابت، قبل از آنكه خودت كباب بخورى لذت ميبرى اين ميل داغ را بزنى به اين بدن گنجشك بيچاره؛ نميخواهى گنجشك را ذبحش كنى همينجور خوشت ميآيد. بزنى اين حيوان را شكنجه بدهى، اين حيوان را اذيت كنى، حيوان را در يك اطاقش كنى هى بپرد به در بخورد به ديوار بخورد تو خوشت بيايد، جائز است؟ عقل اين را درست ميداند يا قبيح ميداند؟ عقل قبيح ميداند، عقلا هم آن را مستحق مذمت ميدانند، ميگويد آخر اين چه كارى است؟ گفت: ندانم ز نيكى چه بد ديده اند كه بد را به نيكى پسنديدهاند ظلم به حيوان، اذيت به حيوان قبيح است عقلا و عقلاءً پس حرام است شرعاً. هذا مضافاً الى دلالة الاخبار على ذلك مثل ما نقل در باره هره «ان امرأة حبست هرة»[8] و اين هره در آنجا ماند تا از گرسنگى مرد؛ كجا خواندى؟ انموذج. خوب مثل اين روايت و يا روايتى كه ميگويد نهى كرد اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) از ذبح حيوانى در حالتى كه حيوان ديگرى ميبيند. ذبح حيوان در حالتى كه حيوان ديگرى ميبيند نهى كرد، نهى كرد نهى حجت بر حرمت است! يا اينكه نهى شده در روايات از اينكه حيوان مذبوح را قبل از آنى كه بميرد و جانش تمام بشود پوستش را بكنند! پوست كندن حيوانى كه ولو سرش را بريده، ذبحش هم كرده، اسلام هم اجازه داده گوشتش را بردارى كباب برگ كنى بخورى، نماز شب بخونى يا حدأقل مردم را اذيت نكنى؛ اجازه داده بخوانى، مطالعه كنى، درس بخوانى، كمك كنى به مردم. امّا همان اسلام ميگويد پوستش را زنده حق ندارى بكنى،[9] در باب 8 از ابواب الذبح كتاب الصيد و الذباحة باب 8. آن روايت باب 7 بود نهى اميرالمؤمنين كه حيوانى را مقابل حيوان ديگر بكشند.[10] اين يك روايت در باب 8 است، حق ندارد قبل از آنى كه حيوان جانش بيرون بيايد و تمام بشود پوستش را بكند. اى واى! اى خدا ! اى امام زمان! برسان يك روزى را كه يك عده اى بتوانند هم اسلام را بفهمند؛ هم جامعه را كشش بده و هم دشمنان اسلام را هدايت كن، بشود اين اسلام قشنگ را نقل كرد. خوب اگر پوستش را كند چه؟ حرام است خوردنش! اگر حيوانى را رو به قبله مع آلت حديدية با گفتن بسم اللّه الرحمن الرحيم، خواندن آية الكرسى، هفت تا انا انزلناه، شش تا قل أعوذ برب الفلق، هشت تا قل أعوذ برب الناس خواند، خيلى هم احتياط كرد، حروف را هم از مخارج ادا كرد، امّا بعد از آنى كه اين حيوان را سرش را بريد و هنوز جانش تمام نشده پوستش را كند، اين حيوان طبق روايتى كه در باب 8 آمده اين حيوان يصير محرماً. پس بنابراين اين روايات هم دلالت ميكند بر اينكه اذيت كردن حرام است و غير اين از روايات ديگر نهى از قتل چندتا حيوان مثلا، چند تا از حيوانهاست كه كشتنشان را نهى كرده، گفته اينها لعن ميكنند بر دشمنان اهل بيت، گفته اينها وقتى ميخوانند سوره حمد را ميخوانند و لا الضالين را هم با مد ميخوانند. حالا من اصلا نرسيدم نگاه كنم يعنى چه، چه ميخواهد امام بگويد. و لا الضالين را هم با مد ميخوانند. ابواب الحيوان را مراجعه كنيد در آداب سفر، آنجا هم رواياتى هست من نرسيدم نگاه كنم. پس بنابراين اذيت كردن حيوانات هم به علاوه از اينكه ظلم است به حيوان و ظلم قبيح است عقلا مطلقا و نقلا على ما فى بعض الاخبار و الآيات ايضاً مطلقا، روايات خاصّهاى هم مثل اين روايات دلالت ميكند كه حرام است. لا يقال: ما ذكرت كله مربوط به آدم زنده؛ من ميخواهم مرده ها را تسخير كنم، ميخواهم روح بو على سينا را ميخواهم بياورم يك مطلبى ميخواهم از او بپرسم، ملا صدرا را ميخواهم روحش را بياورم بپرسم آقا وحدت وجودى كه تو ميگفتى چى بود؟ چرا اينقدر دشمنى با تو كردند كه من مثل تو نشوم كه با من دشمنى كنند؟ حالا يك كسى ميخواهد ملا صدرا را حاضرش كند بگويد سر دشمنى ها با تو چى بود؟ خوب اين كه زنده نيست كه تا شما بگوييد كه اين مثلا ظلم است و ايذاء است و حرام است! اين لا يقال، لأنه يقال «حرمة المؤمن ميّتاً كحرمته حيّاً»[11]. كما اينكه آدم زنده را شما نميتوانيد بى احترامى به او كنى، لگدی به آدم زنده بزني يا نه وقتى ميخواهى دست به او بدهى يك دستمال ميگيرى و با دستمال دستت را به او بدهى، خوشت نميآيد از او؛ فحشش بدهى، توهينش كنى، كما اينكه زنده را نميتوانى مرده را هم نميتوانى. قذف الحى موجب للحد و كذلك قذف الميت، اگر يك كسى به يك كسى گفت نعوذ باللّه مادر شما زنا كار بوده و مادر از دنيا رفته اين بچه هايش به جاى مادر حق دارند قاذف را حدش بزنند، با اينكه به مادرشان دارد ميگويد! نگوييد به خود اينها بياحترامى شده، نه او تعزير دارد. ميگويد مادرتان زنا كار بوده، روايت دارد اينها از باب ولايت به جاى مادر مينشينند و حد را استيفاء ميكنند. پس قذف ميت حد دارد، لواط با ميت، زناى با ميت تعزير دارد. شوهر اگر بعد كه زن از دنيا رفته تازه برود سراغش، تعزير دارد. اينجا زنا نيست، امّا تعزير دارد. فقه را اينطورى برسيد، همه اش مطالعه كنيد، همه اش دقت كنيد.پس اينطور نيست كه زنده و مرده مسلمان فرق دارد حرمة المؤمن ميتاً كحرمته حياً، اين آدم احترام دارد.به قول آن آقا آدم از دنيا رفته، بايد تشييع جنازه بشود، بايد غسل داده بشود، بايد كافور بزنند، بايد تربت أبى عبداللّه روى پيشانيش بگذارند، بايد كفنش كنند به كفن قيمتى، نه حالا يك تكه پارچه كهنه برداريم كفنش كنيم، اينها چيست؟ به كفن قيمتى كفن كنيد، روز قيامت افتخار ميكند بر كفن كل قرآن نوشته شدنش گفتهاند مستحب است. من يك قصه نقل كنم از اين كل قرآن بد نيست. بـه هر حال نوشتن قرآن روى كـفن مستحب است. ديگر چه مستحب است؟ حديث سلسلة الذهب، خيلى معنا دارد آن حديث. هم سند ذهب است و هم متن ذهب است، يا سند ذهب است و متن فضه؛ آن حديث سلسلة الذهب را هم بايد نوشت. اينها چيست؟ نسبت به بعضى از ائمه با چند كفن، كفن ميشدند، اينها همه دليل بر اين است كه مرده هم مثل زنده محترم است. شما بيچاره بو على سينا را از گوشه همدان بردارى بياورى در يك اتاقى كه هواى گرم است و سوزان است و هفت هشت تا بچه هم آنجا جمع شدند و بيچاره اين روحش را حالا بياورى آنجا بعد هم آلودگيهاى من و شما را ببيند اذيت ميشود. يا روح شيخ انصارى را با آن تقوايش بياورى كنار من بنشاني اش كه از او حرف بپرسم . او چيست من چه هستم، اصلا من اذيت ميشوم دارم صانعى را ميبينمش از بس صانعى بد است؛ خوب اين اذيت دارد ميشود. هم حضورشان اذيت است هم آوردنشان اذيت است و آنها هم حرام است. نعم، در آنجايى كه مطمئن باشى كه اذيت نميشوند يا براى ضرورتى باشد مانعى ندارد. لايقال: نخير در باب انسان يك جهت حرمت ديگرى هم هست و آن تصرف در شئون و حدود ديگران، آن هم حرام است فرقى هم بگوييد بين زنده و مرده نيست. يا اگر هم شك بكنيم باز هم حرام است چون تصرف در حدود از باب ظلم است، بنابراين ولو اذيت هم نشود باز حرام است. بله، له وجه. بگوييد روح بو على سينا را ميآورم ولو اذيتى هم نميشود بو على سينا، بگوييد تصرف در حدود ديگران و تصرف در حدود ديگران حرام است. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- المكاسب 1 : 100. [2] - المنتهي 1014:2. [3] - الدروس 164:3. [4] - لم يصرح بالمنع و لعله يستفاد من مفهوم کلامه، مسالک الافهام 128:3. [5] - مثل المحقق الاردبیلی فی مجمع الفائده 79:8. [6]- المكاسب 1: 102. [7]- بحارالانوار 46 : 153، حديث 16. [8] - ثواب الاعمال: 278، استاد مضمون روايت را فرموده اند. [9]- وسائل الشيعة 24 : 17، كتاب الصيد و الذبائح، ابواب الذبائح، باب 8، حديث 1. [10]- وسائل الشيعة 24 : 16، كتاب الصيد و الذبائح، ابواب الذبائح، باب 7، حديث 1. [11] - دعائم الاسلام 456:2.
|