تسخير به وسيله سحر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 156 تاریخ: 1381/10/29 بسم الله الرحمن الرحيم يكى از مواردى را كه شيخ راجع به او صحبت فرمودهاند تسخير است، سحر بالتسخير، و ما عرض كرديم تسخير فى حد نفسه جائز است، دليلى بر حرمتش نداريم، نه ادله سحر چون فرض اين است اطلاق ندارد اگر سحر هم باشد و دليل ديگرى هم كه نداريم. بله اگر تسخير موجب ضرر به مسحور عليه بشود يا ضرر به مسخَّر بشود آنكه را كه تسخيرش كرديم و يا اينكه تسخير سبب تصرف در شئون انسان بشود بلا رضايت يا مع الشك در رضايتش، آنطور جاها حرام است و الاّ در غير آن دليلى بر حرمت نداريم. بله اگر بنا شد تسخير محرّم يصير جائزاً از باب ضرورت، فان الضرورات تبيح المحذورات. كما اينكه اگر تسخير حرام شده بوسيله تصرف در شئون ديگران ولى اين تسخير داراى منافعى است كه يقين داريم آن طرف راضى است اگر متوجه بشود، آنجا هم يجوز از باب رضايت تقديرى. ارواح مردگان را ميخواهد تسخير كند امّا اين تسخير ارواح مردگان براى يك امر نافعى است براى يك امرى است كه نفع فراوان دارد كه اگر خودش هم زنده بود و به او ميگفتيم مي گفت من راضى هستم كه از اين روحم استفاده بشود؛ اينجا هم از باب رضايت تقديرى يكون جائزاً. « کلام شيخ در باب تسخير» به هر حال خودش بما هو هو دليلى بر حرمت ندارد، حليتش هم تابع مجوز و چيزى است كه سبب حلش است. حالا شيخ (رضوان اللّه تعالى عليه) اينطور ميفرمايد در باب تسخير : «ثم الظاهر أن التسخيرات باقسامها داخلة فى السّحرعلى جميع تعاريفه [تسخير داخل در سحر است بر جميع تعاريف] و قد عرفت أن الشهيدين مع أخذ الاضرار فى تعريف السحر ذكرا أن استخدام الملائكة و الجن من السحر [اينها گفتهاند با اينكه اضرار را أخذ كردهاند اين را گفته اند از سحر است] و لعل وجه دخوله تضرر المسخّر بتسخيره [شايد از باب اينكه ضرر به آقاى مسخر ميرسد.] - و امّا سائر التعاريف فالظاهر شمولها لها [آن تعاريف هم شاملش ميشود و براى اينكه مثلا گفته ما خفى سببه، خوب تسخير هم يك چيزى است كه سبب مخفى است يا تسخير آنى است كه خلاف واقع نشان بدهد.] و ظاهر عبارة الايضاح ايضاً دخول هذه فى مقعد دعواه الضّرورة على التحريم [آن اينجا را هم جزء مواردى ميدانند كه ضرورت بر تحريم است] لأن الظاهر دخولها [التسخيرات] فى الاقسام و العزائم و النفث [فوت كردن و قسم دادن و آنطور چيزهايى كه آنجا بود تسخيرها را هم شامل می شود] و يدخل فى ذلك [يعنى در اين تسخيرات يا در اين سحر،] تسخير الحيوانات من الهوام و السّباع و الوحوش و غير ذلك خصوصاً الانسان [انسانى را تسخير كند] و عمل السيميا ملحق بالسحر اسماً أو حكماً و قد صرح بحرمته الشهيد (رحمه اللّه) فى الدروس[1] و المراد به على ما قيل احداث خيالات لا وجود لها فى الحس يوجب تأثيراً فى شىء آخر[2] - يك كسى را يك كارش ميكنند كه خيال ميكند اين اطرافش آتش گرفته، اين بيچاره هى خودش را جمع ميكند كه آتش او را نگيرد، يك كاريش ميكنند كه خيال ميكند اينجا پر آب شده احتياجى به كشتى هست كه در كشتى بنشيند، بعد هم كشتى را حاضر ميكنند، او هم ادعاى پيغمبرى كرده از آن بالا پرد که توى كشتى بيفتد از مُخ داغون ميشود، اين را ميگويند سيميا، يعنى احداث يك فكرى در طرف كه خيال كند مثلا اطرافش آتش است، اطرافش آب است، اين هم حرام است. خلاصه فرمايش ايشان بر ميگردد به اينكه ايشان تسخيرات را بعنوان سحر ميخواهد حرام بداند، لكن قد مر منا كه ما دليلى بر حرمت مطلق سحر نداريم و ادله حرمت سحر اطلاقى ندارد. يكى ديگر از چيزهايى را كه ايشان مطرح ميكند شعبده است، تردستى. تردستى را هم ميگويد حرام است. تردستى يعنى يك غير واقعى را واقع نشان دادن بعنوان تردستى و بعنوان سرعت. مثل اينكه شما اگر آتش گردان را بگيريد و شب در تاريكى بنا كنيد تابش بدهيد خيال ميكنيد يك آتش ممتدى دارد تاب ميخورد. اين آتش گردان وقتى دارد ميچرخد شما خيال ميكنيد يك چيز ممتدى است در حالتى كه چنين چيزى وجود ندارد. تردستى شبيه اين است، با تردستى يك غير واقعى را واقع نشان بدهد. «حرمت تردستي در كلام شيخ» شيخ (قدس سره) ميفرمايد كه اين تردستي هم حرام است و براى حرمتش به وجوهى استدلال فرموده، يكى اجماع، يكى أنه من الباطل، يكى أنه من الهو، يكى هم روايت احتجاج كه روايت احتجاج خفت و سرعت را جزء سحر دانست، آن هم يك روايت. بنابراين چهارتا وجه ميشود، اجماع، كونه من اللهو، كونه من الباطل، روايت الاحتجاج و ضعف سند روايت احتجاج را هم ميگويد وهنش با اجماعى كه ادعا شده بر اينكه تردستي و شعبده حرام است، مرتفع ميشود. من حالا بخوانم عبارت ايشان را: «الشعبذه حرامٌ [يعنى غير واقع را واقع نشان دادن از باب سرعت و سرعت در حركت و عمل] بلا خلاف و هى الحركة السريعة بحيث يوجب على الحس الانتقال من الشىء الى شبهه كما ترى النار المتحركة على الاستدارة [آن آتش گردانها را وقتى شب تابش بدهند يك كمى آتش داشته باشد] دائرة متصلة لعدم ادراك السكونات المتخللة بين الحركات [آن سكونهاى بين حركتها را نميبيند با سرعت رد ميشود] و يدل على الحرمة بعد الاجماع [يعنى اجماع ناشى از آنها نيست، اجماع خودش حجت مستقل است و يدل على الحرمة بعد الاجماع، يعنى اجماع قبل از آنهاست و آنها دنبال اجماع هستند نه اينكه اجماع از آنها ناشى باشد] مضافاً الى أنه من الباطل و اللّهو دخوله فى السحر فى الرواية المتقدمة عن الاحتجاج [روايت احتجاج اينطورى بود:] و نوع آخر من خطفة و سرعة و مخاريق و خفّة[3] - كه اينها هر چهار تا يك مطلب را ميخواهد بگويد يعنى همان تردستي و شعبده. اين آقا اينجا هستند، اينكه ديروز فرمودند كراهت مطلبشان درست بود چون ايشان درست ديده بودند، در قواعد علاّمه پوست كندن حيوانات را قبل از اينكه گرمايش تمام بشود مكروه دانسته اند، ايشان نظرش به آن چیزى بود كه در قواعد علاّمه بود. من خوشحالم كه آقايان هم مطالعه كنند هم سرعت انتقال داشته باشند هم بگويند و هم با هم بحث كنيم. ولى به هر حال ايشان با دقت حرف زدند، قابل تشكر و تقدير است. خداوند ثواب آن خوشحالى را برايش مقدر كند و عافيت در دنيا و آخرت براى ايشان براى ما و همه مسلمانها مقدر كند. روايت احتجاج اين است: «المنجبر وهنها بالاجماع المحكى [اجماع داريم كه شعبده حرام است - و فى بعض التعاريف المتقدمة لسحر ما يشملها[4]] اين هم تقريباً بعنوان مؤيد بعضى تعريفهاى سحر همين تردستي را هم شامل ميشود. لكن لا يخفى عليكم كه هيچ يك از اين ادله تمام نيست، براى اينكه ايشان ميفرمايد اين جزء باطل است و جزء لهو است، اينها هم صغراً ممنوع است و هم كبراً، امّا صغراً ممنوع است اگر در اين شعبده يك غرض عقلايى است ميخواهند يك قدرى بخندند، ميخواهند سرگرم باشند، ميخواهند با اين شعبده و سرگرمى استعدادها را شكوفا كنند، دقت بيشترى كنند، كجايش لهو و باطل است؟ لهو و باطل آن است كه غرض عقلايى در آن نباشد، شعبده ملازمه ندارد با لهو و باطل؛ بعبارت اخرى دليل أخص از مدعاست. مدعاى ما حرمت مطلق شعبده است، گاهى شعبده ها هيچ لهو و هيچ باطل نيست، در مجلس دامادى و عروسى است خوب آنجا كه نميشود كه عزادارى كرد و هى تو سر و بال زد و هى گريه كرد كه! خوب آنجا ميخواهد چه كار كند؟ ميخواهد شعبده بازى كند، براى اينكه به هر حال يك قدرى بخندند و يك قدرى خوشحال باشند. از رسول اللّه نقل شده اعلن الزفاف بالدف[5]، يا در روايت دارد «يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا»[6]، ميخواهد يك تردستي كند حالا اين تردستي ممكن است شامل بشود، ممكن است تردستي شامل نشود، حالا خود خالى بندى يك نحو تردستي است يك نحو شعبده است ديگر، يك نحو كلاه گذارى است، خوب اين هم اگر غرض عقلائى در آن باشد كه نميشود گفت حرام است، بگوييم همه اينها حرام است نه. پس اولا دليل أخص از مدعاست چون گاهى شعبده هست ولى داراى غرض عقلايى است من السرور براي اين كه فكرها امتحان بشود. و ثانياً لهو و باطل مطلقا حرام نيست، ما دليلى نداريم بر اينكه هر باطلى حرام است هر لهوى حرام است، اين دليل ندارد و خيلى از كارهاى ما همينطورى دارد انجام ميگيرد، بدون غرض عقلائى. ما دليلى نداريم كه هر لهو و هر باطلى حرام است و يأتى تحقيقش در باب غناء كه ما آنجا دليلى بر حرمت هر لهو و باطل نداريم. روايت احتجاج هم كه ضعف سند داشت، امّا ديگر حالا ما يك اجماع داريم بر اينكه شعبده حرام است، حالا با اين اجماع بر اينكه شعبده حرام است ما سند آن را جبران كنيم؛ اين را تازه داريم ميشنويم. با اجماع بر حرمت شعبده سند آن جبران بشود، چه ربطى به هم دارد؟ جبران سند مال وقتى است كه اصحاب به يك روايتى عمل كنند، شهرت عمليه يعنى استناد اصحاب به يك روايت كه ما سندش را نميدانيم چطور است، اين سبب جبران است براي اينكه معلوم ميشود آنها چيزى نزدشان بوده كه نزد ما چى؟ آنها نزديكتر بودند به عصر رجال و روايات، اين جبران ميكند سند را. امّا اجماع جداگانه، اين چطور جبران ميكند سند را ؟ وهن روايت از نظر سند با اجماع جبران ميشود، هيچ وجهى ندارد اولا. ثانياً: اين اجماع در بعضى از عبارتها آمده، يك اجماع مسلمى هم نيست، در بعضى از عبارتها اجماع آمده. ثالثاً: اين اجماع هم لعل مستند بوده به أنه من الباطل و السحر، نه اينكه مستند بوده بر اينكه چيزى در دستشان بوده يا در روايت چيزى ديدهاند كه ما نديدهايم. اين هم مال اجماعش كه به درد نميخورد و اصل خود اجماع هم كه واضح است كه باطل است، براى اينكه اجماع در مسأله اجتهاديه به درد نميخورد. حق اين است كه شعبده بما هى شعبده، مثل غير شعبده از سحرها دليلى بر حرمت ندارد.به هر حال دليلى مثل خودش بما هى هى دليل معتبرى بر حرمت ندارد؛ بله، اگر ضرر زد به كسى، اگر تصرف در شئون و حدود ديگرى بدون رضايتش شد يكون محرماً. «غشّ در معامله» يكى ديگر از حرامها كه دوازدهمين است الثانية عشر «الغش حرام بلا خلاف و الاخبار به متواترة نذكر بعضها تيمنّاً فعن النبى (ص) باسانيد متعدده ليس من المسلمين من غشهم[7] و فى روايت عيون بأسانيد قال رسول اللّه (ص) «ليس منا من غش مسلم أو ضره أو ماكره»[8] اين هم يك روايت. اين روايت را شيخ جزء روايات حرمت آورده است، «ليس منا من غش مسلماً أو ضره أو ماكره» دليل بر حرمت هست يا نه؟ اين دليل بر حرمت نيست، اين ميخواهد نفى كند نسبتش را با رسول اللّه (ص) .نفى نسبت از رسول اللّه، چه نفى نسبت رحمى ادعاءً چه نفى نسبت حكومتى چه نفى نسبت رسالتى، چه نفى نسبت نبوتى، اين ليس منا ! شما خيال نكنيد اگر يك كسى آمد كلاه سر ما گذاشت، بعد گفت من قوم و خويش پيغمبرم نه، ما اين را قوم و خويش خودمان نميدانيم. يك كسى آمد كلاه سر شما گذاشت، گفت من وابسته به حكومت پيغمبر هستم نه اين وابسته به حكومت ما نيست، ليس منا. اين در رابطه با پيغمبر است نه در رابطه با اسلام و مسلمين، ليس منا. اين روايت جزء دليل حرمت نميتواند باشد؛ اين نفى از مسلمين نيست. و فى عقاب الاعمال عن النبى (ص) من غش مسلماً فى بيع أو شراء فليس منا[9] - باشد از شما نباشد، نميخواهيم از شما باشيم كه، دليل بر حرمت نيست. اگر يك كسى آمده و غش مسلمى كرده در حالتى كه ادعا ميكند من از آنها هستم از ما نيست.از ما نيست يعنى از خانواده رسالت، نبوت، حكومت، من غش مسلم فى بيع أو شراء فليس منا. چون آخر وابستگان به رسول اللّه يا وابستگان به حكومت، يك كارهايى را ميكنند، غشى انجام ميدهند مردم هم به خيالشان اينها وابسته به حكومت هستند خيلى ريز نميشوند، ميگويد بابا اين كه ديگر وابسته به حكومت است اين كه ديگر آقا طلبه است، آقا طلبه كه خيانت نميكند، آقا طلبه كه غش ندارد، برويم شير را از اين آقا طلبه بخريم، آب قاطيش نميكند؛ برويم شير را از آن آقايى بگيريم كه قوم و خويش پيغمبر است، اينها معلوم است چه ميخواهد بگويد منا يعنى من بيت النبوة و الرسالة أو الحكومة. حالا ذيلش را هم بخوانيم، و يحشر مع اليهود يوم القيامة...اين آدم يحشر، اين آدمى كه كلاه سر مردم گذاشته تحت يك حيثيتى اين با يهود است، چون يهود هم يك ظاهرى دارند يك باطنى دارند، تناسبش هم معلوم است، آنها هم ظاهر و باطنهايشان باهم فرق دارد. بعدش درست است، اين علت بعدى درست است. چرا يحشر مع اليهود يوم القيامة؟ لأنه من غش الناس فليس بمسلم، نه اينكه آن اولى هم ليس به مسلم، اين علت آن است نه خودش است. ببينيد! من غشَّ مسلماً فى بيع أو شراء فليس منا و يحشر مع اليهود يوم القيامة لانه من غشّ الناس فليس بمسلم [ اين تمام. يحشر همين آدم روز قيامت با يهود، ميگويد چرا ديگر با يهود محشور ميشود؟ براى اينكه من غش الناس فليس بمسلم] الى أن قال و من غشنا فليس منا، [ آن كسي هم كه كلاه سر ما بگذارد از ما نيست؛ يعنى ديگر نميتواند بگويد من امت پيغمبر هستم، اينجا ديگر منا ميشود مناى امت بودن] قالها ثلاثاً و من غش اخاه المسلم نزع اللّه بركة رزقه و افسد عليه معيشته و وكله الى نفسه. اينها هم دليل بر حرمت نيست، خوب بركتش برود معيشتش فاسد بشود، اينها هيچ دليل بر حرمت نيست، دليل بر حرمت همين است كه لأنه من غش الناس فليس بمسلم. يحشر مع اليهود يوم القيامة لأنه من غش فليس بمسلم[10] و بقيه روايات براى فردا ان شاء اللّه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - الدروس 164:3. [2]- المكاسب 1 : 102. [3] - الاحتجاج 82:2. [4]- المكاسب 1 : 102. [5]- در روايت اين چنين آمده است «و اضربوا عليه بالدف» الامالي 519، حديث 45. [6]- در روايت چنين است «والذين يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا» بحارالانوار 44 : 290. [7]- وسائل الشيعة 17: 279، كتاب التجارة، أبواب ما يكتسب به، باب 86، حديث 2. [8]- عيون أخبار الرضا (ع) 2 : 29، حديث 26. [9]- عقاب الأعمال: 334. [10]- المكاسب 1 : 103.
|