استدلال فقهاء به روایات در جواز قضاوت بر غایب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 136 تاریخ: 1394/11/7 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحيم «استدلال فقهاء به روایات در جواز قضاوت بر غایب» گفته اند قضاوت علی الغائب که در روایت، موردش مسافر آمده - چون دارد «اذا قدم» - جایز است و حضور مدعی علیه در محضر حاکم و قضاوت، دخالتی ندارد و به وجوه کثیرهای استدلال کرده اند عمدة این وجوه، مرسله جمیل است؛ چون اصحاب یا طبق آن فتوا دادهاند و آن دو مجهولی که در آن وجود دارد یا آن ارسالی که در آن است، مضر ندانستهاند و آن مجهولها را ثقه دانستهاند و گفته اند این ارسال، ارسال از ثقه و از شخص صحیح بوده مضافاً به اینکه اصلاً ارسال خیلی اشکال ندارد؛ زیرا دارد: «عن جماعۀٍ» و مسلماً در این جماعت، افراد ثقهای بودهاند یا اینکه به این روایات، استناد نکردهاند و به دلیل دیگری استناد جستهاند که به دست ما نرسیده و باز هم حرفشان حجت میشود؛ چون اگر آن دلیل به دست ما هم میرسید، ما هم مثل آنها این حکم را استنباط میکردیم. بنابر این، استدلال به این روایات، مانعی ندارد. «دیدگاه استاد در مورد قضاوت بر غایب» متنها گفتیم قضاوت علی الغائب فی الجملة اشکالی ندارد و خلاف و اشکالی عند الامامیة در آن نیست و اگر مخالفی هست، از عامه است. لکن در سه جهت در این باره بحث شده: یکی اینکه در حقوق الله، قضاوت علی الغائب جاری نمیشود، بلکه در حقوق الناس جاری میگردد و دو جهت دیگر را هم صاحب جواهر مورد بحث قرار داد و فرمود قضاوت جایز است. یکی این است که اگر حاضر فی البلد است و حضورش تیسر دارد، آیا قضای علیه این غایب، جایز است یا نه؟ شیخ در مبسوط و از محقق کرکی در حاشیه ارشاد، نقل کرده که اگر حضورش تیسر دارد، جایز نیست، ولی صاحب جواهر میفرماید جایز است و خلافی هم از کسی نقل نمیکند و در آخر بحث هم میگوید ضعف سند این دو روایت که اطلاق دارد، اطلاق مرسله جمیل که میگوید غایب، اینجا را هم شامل میشود و قضاوت علیه او مانعی ندارد؛ اذا تیسّر علیه الحضور و حضور پیدا نکرد، شیخ در مبسوط میگوید نمیشود قضاوت کرد، لکن صاحب جواهر میگوید میشود قضاوت کرد و اطلاق، شامل حالش میشود. خلاصه کلام و بحث این است که آیا غایب موضوعیت دارد که در روایات آمده یا مثالیت و طریقیت دارد؟ اگر گفتید موضوعیت دارد، هر غایبی را شامل میشود و غایب از مجلس حکم، ولو در شهر باشد و آمدنش هم متیسر باشد، را هم شامل میشود و میتوان علیه او حکم کرد. اما اگر گفتید غایب، موضوعیت و خصوصیت ندارد، بلکه به این دلیل است که در آن زمانها که زمان صدور روایات بود، حضور در مجلس حکم و اطلاع از مجلس برای او متعذر بود یا متعسر، بنابر این، اگر کسی در خانهاش است و برای او متیسر است که بیاید، نمیشود بدون حضورش علیه او قضاوت کرد، بلکه حاکم او را اجبار به حضور میکند و بعد از اجبار، اگر امتناع کرد، قضاوت علی الممتنع است؛ چون کسی است که نیامده و از باب قضاوت علی الممتنع، علیه او قضاوت میکند. پس ملاک و محور بحث این است که غایب موضوعیت دارد یا طریقیت؟ ظاهر این است که غایب، موضوعیت ندارد، بلکه طریقیت دارد. غایب بما هو غایب چه خصوصیتی دارد؟ شما نگویید از روایت برمیآید که غایب، خصوصیت دارد؛ زیرا ذیل روایت دارد: «اذا قدم» میتواند مالش را بگیرد و این «اذا قدم» مربوط به مسافر است. میگوییم اگر هم «اذا قدم» اختصاص داشته باشد که ندارد و یک مثال است که ذکر کرده و مورد، مخصص نیست. بنابر این، معیار تعذر و تعسر حضور است. پس اگر مسافر است، ولی حضور برای او میسر است، اینجا هم مشمول حکم علی الغائب نمیشود. جایی که حضور و اطلاعش بر مجلس قضاء تعسر یا تعذر دارد، اختصاص به آنجا دارد. «کلام و دیدگاه امام خمینی (قدس سره) در عدم اشتراط حضور مدعی علیه در بلد دعوی برای قضاوت» سیدنا الاستاذ می فرماید: «لا يشترط في سماع الدعوى حضور المدعى عليه في بلد الدعوى فلو ادعى على الغائب من البلد سواءٌ كان مسافراً أو كان من بلد آخر - قريباً كان أو بعيداً - تسمع [دعوا مسموع است، ولی ایشان تعسر و تیسر را قید نزده است و باید در جایی ذکر بشود. در اینجا دارد «فلو الدعی علی الغائب من البلد اذا کان الحضور متعذراً أو متعسراً» محض غیاب از بلد، معیار نیست، بلکه تعذر و تعسر در آن دخالت دارد. این حاشیه را اینجا احتیاج دارد.] فإذا أقام البينة حكم القاضي على الغائب و يُردّ عليه ما ادّعى إذا كان عيناً [یردّ علیه ما ادعی المدعی اذا کان آن ما علیه، عیناً] و يُباع من مال الغائب و يؤدَّى دينُه إذا كان ديناً و لا يُدفَع إليه إلا مع الأمن من تضرر المدعى عليه لو حضر و قُضي له [از اموالش به مدعی نمیدهیم، مگر اینکه مطمئن بشویم که اگر مدعی علیه آمد و خلاف را ثابت کرد، ضرری به او نمی رسد. چطور میشود که ضرر به او نرسد؟] بأن يكون المدعي مَليّاً [وضع مدعی خوب است؛ مثلاً میلیاردر است] أو كان له كفيلٍ [بنده اینجا نوشتهام: «أو غیرهما مما یوجب الامن من تضرر المدعی علیه، و ما فی مرسل الجمیل و خبر ابن مسلم من تقیید الدفع بکونه مَلیّاً أو کفیلاً مع عدم الملائۀ، فالظاهر بل المقطوع أنّه من باب المثال»، اگر چیزی را رهن میگذارد، کفایت میکند و ملائت یا کفالت، موضوعیت ندارد و خلاصه آنکه اگر مدعی علیه آمد، باید به شکلی به مالش برسد و ممکن است فردا راههای دیگری پیدا بشود. این من باب مثال است «و علیه فلا إعتبار بالملائۀ فیما لم یکن موجبۀً للأمن لبعض الخصوصیات من حیث الأزمنۀ و الأمکنۀ و الأفراد» زمان، یک زمانی است که اقتصاد، بسیار سالم است و شخص، امروز واجب الحج است و فردا واجب الزکاة است یا در شهری است که نرخها دقیقه به دقیقه، تغییر میکند و همه میتوانند نرخها را تغییر بدهند. ملائت دارد، ولی باز ضرر به مدعی علیه وارد می شود و اموالش میماند و از بین میرود، یا زمان و مکان.] و هل يجوز الحكم لو كان غائباً و أمكن إحضاره بسهولةٍ [که ما آنجا گفتیم، اینجا خودش دارد] أو كان في البلد و تعذَّرَ حضوره بدون إعلامه؟ فيه تأملٌ [اگر غایب است و میتواند با هواپیما بیاید و بدهیهای خودش را بپردازد. ما ذیل «فیه تأملٌ» نوشتهایم: «بل منعٌ»، نخیر اینجا خصوصیتی ندارد و اگر حاضری است که تعذر ندارد، مسافری است که تعذر ندارد، چه فرقی با حاضر دارد؟ مسافرت، خصوصیت چندانی ندارد؛ چون مسافرت به عنوان اینکه موجب تعذر یا تعسر است، ذکر شده و همین طور میشود علیه کسی که در خانهاش نشسته و متیسر است، قضاوت کرد.] و لا فرق في سماع الدعوى على الغائب بين أن يدعي المدعي جحودَ المدعى عليه و عدمه [مدعی یک وقت میگوید او حرف مرا انکار میکرده و یک وقت هم چیزی نمیگوید و ساکت میشود.] نعم لو قال: إنه مقرٌّ و لا مخاصمة بيننا [حرف مرا قبول دارد و ما با هم دعوایی نداریم] فالظاهر عدم سماع دعواه و عدم الحكم، و الأحوط عدم الحكم على الغائب إلا بضم اليمين [که این در بحث صبی و مجنون میآید و احوط این است که ضم یمین هم بشود.] ثم إن الغائب على حجته فإذا حضر و أراد جرح الشهود أو إقامة بينة معارضة يُقبل منه لو قلنا بسماع بينته. «جواز حکم بر غایب در حقوق الناس و عدم جواز حکم بر غایب در حقوق الله» مسألة 6: الظاهر اختصاص جواز الحكم على الغائب بحقوق الناس فلا يجوز الحكم عليه في حقوق الله تعالى مثل الزنا [که اینها به درء حد به شبهه و عدم اختصاص تخفیف به باب قضاء استدلال کردهاند. حال اگر جنایتی دو جنبه دارد؛ هم جنبه حق الناسی و هم جنبه حق اللهی، مثل سرقت که هم جنبه حق الناسی دارد که ضامن مال مردم است و هم جنبه حق اللهی دارد که باید دستش را قطع کرد] ولو کان في جنايةٍ حقوقُ الناس وحقوقُ الله كما في السرقة فإن فيها القطع و هو من حقوق الله و أُخذ المال و رُده إلى صاحبه و هو من حقوق الناس جاز الحكم في حقوق الناس دون حقوق الله، فلو أقام المدعي البينةَ حكم الحاكم، و يُؤخذ المال على ما تقدم. [در اینجا یک اشکال شده و دو جواب داده شده است. اشکال این است که علت هر دو یکی است، ولی چطور میشود یک علت داشته باشد؟ سرقت، هم موجب ضمان است و هم موجب حد. شما میگویید در جایی که بینه آمد و علت را ثابت کرد، احد المعلولَین یترتّب و الآخر لا یترتّب، چه فرقی بین دو معلول است که یکی مترتب میشود و یکی مترتب نمیگردد؟ شهید ثانی (قدس سره) در مسالک جواب داده که علل شرعیه، معرِّفاتند و علل واقعیه نیستند، فلا مانع از اینکه در یکی اثر بکند و در یکی اثر نکند. دیگران گفتهاند این حرف درست نیست و علل شرعیه این طور نیست که آثار علیت بر آن بار نباشد، لذا شما قیاس منصوص العلة را حجت میدانید؛ یعنی اگر علتی ذکر شد و گفت لا تشرب الخمر؛ لانه مسکر، شما میگویید هر مسکری حرام است، پس علیت دارد. عمده جواب این است که در علل، فرقی نمیکند و احکام العلل جاری است؛ چه در علل شرعیه و چه در علل عقلیه و تکوینیه. یک علت دو امر، نمیتواند یکی بار بشود و دیگری بار نشود و در چنین جاهایی که یک معلول بار میشود و معلول دیگری بار نمیشود، دو علت مستقل هستند. در همین سرقت، هم علت مستقل است شرعاً و علت شرعی برای وجوب قطع است و علت شرعی برای ضمان مال مردم است] «عدم جواز تأخیر در اجرای حکم، در حقوق الناس» مسألة 7: لو تمت الدعوى من المدعي فإن التمس من الحاكم إحضار المدعى عليه أحضره [وقتی تمام شد، میگوید او را بیاور تا پول مرا بدهد] و لا يجوز التأخير غير المتعارف [نمیتواند تأخیر غیر متعارف بیندازد، اما در حقوق الله، تأخیر مانعی ندارد؛ چون بنا بر تأخیر است] و مع عدم التماسه و عدم قرينة على إرادته فالظاهر توقفها إلى أن يطلبه»؛[1] چون حضور مدعی علیه، حق مدعی است، پس وقتی طلب نکرده، من دیگر پیغمبر امت نیستم. «نقل نصایح امیرالمؤمنین (علیه السلام) به امام حسن مجتبی (علیه السلام)» شیخ (قدس سره) و بعضی از بزرگان دیگر؛ مثل صاحب مدارک، در آخر کتاب الحج، یک سری روایات را ذکر میکنند و شیخ اینجا در قضای خودش فوایدی دارد که یکی از آنها نقل برخی از روایات است. شیخ (قدس سره الشریف) از نهج البلاغة در وصیت امیرالمؤمنین به امام مجتبی نقل میکند. اولاً در وصیت آمده و معلوم میشود که خیلی مهم است. ثانیاً از امیرالمؤمنین است که دلیل بر اهمیت آن است. ثالثاً به حسن و میوه دلش و قرة عینش و سبط اکبر دارد سفارش میکند و این هم باز دلیل بر اهمیت مورد وصیت است. جزء آن وصیتها این است: «الراضی بفعل قومٍ کالداخل فیه معهم [اگر کسی به کار عدهای راضی باشد، مثل آن است که در آن عده بود] و علی کل داخلٍ فی باطلٍ اثمان: [یک کسی دموکراسی را نمیخواهد و مانع از دموکراسی در امور اجتماعی میشود، در جایی که خلاف شرع نیست، معصیت کرده و من هم که به کمکش میروم، معصیت کردهام، منتها من دو گناه دارم] اثم العمل به و اثم الرضی به [پس کسی که به عمل باطل قومی رضایت میدهد و باطل، نه فقط دزدی و شرب خمر، بلکه امروزه مصادیق باطل، آن قدر زیاد است که شما دو تا، چهار تای آن را هم نمیتوانید بگویید؛ یعنی جرأت نمیکنید بگویید و نباید هم بگویید؛ چون گفت زبان سرخ سر سبز میدهد به باد. روایت دیگر:] و فیه ایضاً: لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق ... [اگر کسی معصیتی را دستور داد، نباید اطاعتش کنم، روایت دیگر:] و فیه ایضاً: إذا أضرت النوافل بالفرائض فارفضوها [اگر کارهای نافله و مستحبی زیاد، مانع از کار واجب میشود، آن را رها کنید. صدتا جمله را به دعای کمیل اضافه میکند، در حالی که اگر بنا بر اضافه بود، خود امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) اضافه میکرد، یک جا صد تا جمله اضافه میکند، یک جا بلند میخواند یک جا آهسته میخواند، یک جا میگوید با هم بخوانید و یک جا میگوید تنها بخوانید. وقتی که از دعای کمیل، فارغ میشود میبیند آفتاب زده و نماز صبحش قضاء شده. یا مجالس را این قدر در تعریفها و مدحها و دروغها خوابها طول میدهد؛ چون دیگر معمولاً خواب است، در این خوابهایی که گفته میشود، تا اینکه نماز صبح قضاء میشود. البته من یک مصداق را میگویم و الا صدها مصداق دارد. حضرت در فراز دیگر فرمود:] و فی موضع آخر منه: لا قربة باللنوافل اذا اضرت بالفرائض [اصلاً تقربی نمیآورد، ترک واجب کرده و مستحب انجام میدهد، چنین کاری تقرب نمیآورد و اصلاً شاید واقعیت هم این باشد که برای خدا انجام نمیدهد، چون اگر برای خدا انجام میداد، چیزی را که خدا لازم کرد، انجام میداد. پس این برای خودش انجام میدهد و یک نحوه هوس دارد. روایت بعدی:] و فیه ایضاً: إذا استولى الصلاح على الزمان و أهله ثم أساء رجلٌ الظن برجلٍ لم تظهر منه خزیة فقد ظلم [وقتی توده مردم خوبند و به کسی گمان بد ببرد، در حالی که بدی از او ندیده، به جامعه و خوبیها ظلم کرده است.] و إذا استولى الفساد على الزّمان و أهله [هر کس را میبینی، آتش را به طرف نان خودش میکشد، کل یجرّ النار الی قُرصه، همه اهل دروغند،] فأحسن رجل الظّنّ برجل فقد غرّر. [اگر با این شرایط، باز هم افراد را خوب میداند، خیلی گیج است، این دیگر مغرور شده و کلاه سرش رفته است و الا نمیشود توده مردم، بد باشند و این یکی خوب باشد که تو او را خوب میدانی، کلاه سرش رفته و باید احتیاط کند.] لا تظنن بکلمة خرجت من إحدٍ سوء و أنت تجد لها فی الخیر سبیلاً [اگر راه خوبی دارد، حمل بر راه خوب کن. روایت دیگر:] و فیه ایضاً: ما أخذ الله علی أهل الجهل أن یتعلموا حتی أخذ علی اهل العلم أن یعلّموا ... [قبل از آنکه از آنها معاهده بگیرد که شما بروید یاد بگیرید، از این دانایان معاهده گرفته که شما به آنها یاد بدهید. باز در یک روایت دیگر دارد:] و فیه ایضاً: و کلّف یسیراً و لم یکلّف عسیراً ... [پرسید بول کردن رو به قبله چه حکمی دارد؟ گفت حرام است. پرسید پشت به قبله؟ گفت حرام است. پرسید رو به خورشید؟ گفت مکروه است. پرسید رو به ماه؟ گفت مکروه است. پرسید پس چطور بول کنم؟ گفت بچرخ و بول کن! روایت دیگر:] و فیه ایضاً: لا عبادة کأداء الفرائض و فیه ایضاً: الصلاة قربانُ کلّ تقیّ [نماز، مقرِّب هر پرهیزکار است] و الحج جهاد کل ضعیف».[2] حج هم، جهاد هر آدم بینوایی است. همه این مطالب از شیخ است؛ یعنی گوینده آن شیخ است و دهان دیگران میچاید از اینکه چنین حرفهایی بزنند. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ----------------------------- 1. تحریر الوسیلة 2: 413 و 414. 2. القضاء و الشهادت، ص 318 و 319.
|