بیان تسرّی یا عدم تسرّی حکم میت به صبی، مجنون و غایب در دعاوی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 175 تاریخ: 1395/2/13 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحيم «بیان تسرّی یا عدم تسرّی حکم میت به صبی، مجنون و غایب در دعاوی» بحث در فروع بینة علی المیت است که علاوه بر یمین، به حلف در باب ادعا علیه میت نیز نیاز است. یکی از فروع این است که آیا صبیّ و مجنون و غایب در حکمِ میت هستند یا نه؟ یعنی اگر کسی علیه صبیّی یا دیوانه یا غایب ادعا کرد، به علاوه از بینه باید قسم هم بخورد یا نه؟ گفته شد ملاک بحث این است که ولو در روایت، میت آمده، اما ملاک بحث این است که مدعی علیه قدرت دفاع از خودش را ندارد، نه می تواند رد کند و نه می تواند قسم بر عدمش بخورد. جهت دیگر این که در روایت آمده بود نمی دانیم این شخص، ابراء ذمه کرده یا نه؟ در باب میت این دو جهت وجود دارد. گفته بشود در صغیر و مجنون و غایب هم این دو جهت موجود است. الآن قدرت دفاع ندارند و نمی دانیم که آیا قبلاً اینها ذمه خودشان را بریء کرده اند یا نه؟ اگر الغای خصوصیت کردیم، نتیجه اش این است که در بینه بر آن سه طایفه هم احتیاج به حلف است. ولی اگر الغای خصوصیت نکردیم و گفتیم اینها با هم فرق دارند، یک فرقش این است که در میت، هیچ وقت قدرت دفاع ندارد، ولی در صبی و مجنون و غایب، صبی اذا بلغ، مجنون اذا أفاق و غایب اذا حضرَ، قدرت دفاع دارند و در روایات غایب دارد: «الغائب علی حجته» و این اشعار دارد بر این که عدم قدرت و نتوانستن باید نتوانستنِ دائمی باشد، مثل میت که دیگر نمی تواند برگردد. اما در اینگونه افراد، عدم قدرت دائمی نیست و ممکن است بعد از بلوغ بتواند دفاع کند و بعد از بلوغ، قدرت دفاع دارد. می گوییم معیار، عدم قدرت الی الابد است و این عدم قدرت الی الابد، در آن سه وجود ندارد. روایاتی که در باب غایب آمده که «یُحکم علی الغائب و الغائب علی حجته»؛ یعنی اگر بعد آمد و مطلب را برخلاف بینه اثبات کرد، او بر حجتش است؛ مثلاً بینه ها را تفسیق کرد، بر حجتش است و حجتش باقی است. بگوییم آنها با اینها فرق دارند، پس الغای خصوصیّت نمی شود، هر چند ظاهر این است که عقلاء و عرف الغای خصوصیّت می کنند؛ یعنی عدم قدرت الی الابد مطرح نیست و همین قدر که الآن نمی تواند، ولی نمی دانیم ابراء کرده یا نه، کفایت می کند و برای میت، خصوصیتی قائل نیست و لذا ادعای علیه آنها احتیاج به حلف دارد و خصوصیتی ندارد. «دلالت روایات بر عدم لزوم حلف در غایب» لکن علی أیّ حالٍ، اگر در باب غایب بگوییم مثل میت احتیاج به حلف دارد، برخلاف روایت است که درباره غایب نمی گوید قسم می خورد، بلکه دربارة غایب فقط دارد «علی حجته». پس اگر بخواهید بگویید در غایب باید مثل میت، مدعی، علیه او قسم بخورد، اجتهاد در مقابل نص است. دو روایت در اینجا نقل شده که یکی مرسله جمیل است: عن جميل بن درّاج عن جماعةٍ من أصحابنا عنهما (علیهما السلام) قالا: «الغائب يُقضَى عليه إذا قامت عليه البينة و يُباع ماله و يُقضَى عنه دينه و هو غائب و يكون الغائبُ على حجته إذا قَدُم [تا بعدش که مسأله دفع مال است. قال:] و لا يدفع المال إلى الذي أقام البينة إلا بكفلاء».[1] این روایت می گوید حلف نمی خواهد و همین قدر که بینه باشد، کفایت می کند و الغائب علی حجته. مثل روایت جمیل، از محمد بن مسلم هم نقل شده منتها در آنجا دارد: «الغائب يُقضَى عليه إذا قامت عليه البينة و يباع ماله و يقضى عنه دينه و هو غائب و يكون الغائبُ على حجته إذا قَدُم و لا يدفع المال إلى الذي أقام البينة إذا لم يكن مَليّاً». اگر مدعی، توانایی ندارد، اموال غایب را به دست او نمی دهند، ولو حجت و بینه دارد. این دو روایت در باب غایب دلالت می کند بر این که بینة تنها کافی است و احتیاج به حلف ندارد. «دیدگاه مقدس اردبیلی (قدس سره) در بارۀ غایب» مقدس اردبیلی حرفی دارد که صاحب جواهر از او نقل کرده و آن این است که در این روایت به هر حال، از مال غایب برمی دارند و به من له الحق می پردازند، منتها او علی حجته، به شرط این که ضامنی بگیرند، «کفلاء» یکی - دو نفر ضامن می گیرند که اگر بعد آمد و فسق بینه را ثابت کرد، مال را به غایب بپردازد. این فرق را دارد که باید ضامن بگیرد، ولی در سایر جاهای دیگر ضمان نمی خواهد، در غایب علی حجّته و مدعی وقتی می خواهد طلبش را بگیرد باید ضامن بگیرد تا ضمانت کند که به عهده من است؛ یعنی ضمّ ذمه به ذمه. منتها مرحوم مقدس اردبیلی اصل دفع به سوی مدعی را انکار کرده و در اصل دفع حاکم از مال غایب، بعد از آن که دلیلش را ذکر کرده که مرسله جمیل باشد، فرموده این ضعف دارد به ارسال و آن روایت دیگر؛ یعنی مرسله جمیل هم ضعف دارد به جعفر بن محمد بن ابراهیم، در سند ابن مسلم، ارسال نیست، لکن جعفر بن محمد بن ابراهیم و عبد الله بن نهیک هستند که ثقه نیستند. یکی دیگر هم این که حدیث، عمومیت ندارد و صورتی را که برای غایب، ضرر داشته باشد، شامل نمی شود. آن که می گوید به مدعی بدهند، شامل صورت ضرر را نمی شود و در اینجا ضرر وجود دارد و ممکن است آن ضامن بمیرد. در اینجا مال که در دستش نیست و دستش هم به جایی بند نیست. مقدس اردبیلی این اشکال را کرده است: «إذ قد يكون له جواب قدحٍ و نحو ذلك و يتعذر ذلك بعد الحكم [بعد از حکم، دیگر مطلب تمام است] و على تقديره فقد يتعذّر استيفاءُ الحقّ بموت الخصم و فقره أو الكفيل أيضاً [آن مدعی، دیگر چیزی ندارد، کفیل هم که باید بدهد، یا مُرده است.] ... أنّه إذا لم يحضر يُحكم عليه و هو غائب لانه يكون أدخل الضرر على نفسه [اگر غایب باشد و مسأله را می داند و حاضر نشده، در اینجا مال را به مدعی می دهند؛ «لانه یکون أخل الضرر علی نفسه» می دانسته که دارند پرونده را تشکیل می دهند و اگر به ضرر تمام شد، پول ها را می گیرند، ولی حاضر نشده تا اشکالش را مطرح کند، او أقدم الضرر علی نفسه. ایشان می فرماید:] إذ هي كما ترى، ضرورةَ عدم الاحتياج إلى المُرسَل في الدفع بعد فرض مشروعية الحكم على الغائب [بعد از آن که حکم مشروع بود و روایت شامل حالش شد که بینه با قسم آمده یا بدون قسم، این دیگر دفعش احتیاج به دلیل ندارد] ضرورةَ كونِه حينئذٍ من مقتضياته [از مقتضیات حکم است، وقتی حکم کرده اند؛ یعنی باید مال را از غایب بردارند و به مدعی بدهند] بل لولا النصّ و الفتوى على التكفيل بالوجه المزبور لكان المتّجه عدم وجوبه».[2] اگر روایت نداشتیم که باید کفیل بگیرند، کفیل لازم نبود؛ چون حکم شده و باید طبق حکم بپردازند. «دفع اشکال از مرسلهی جمیل بن دراج» در اینجا در مرسله جمیل، برخی گفته اند مانعی ندارد؛ چون ارسالش عن جماعۀٍ است و در آنها یک آدم های ثقه بوده اند «عن جمیل بن درّاج عن جماعۀٍ من أصحابنا عنهما» این یک وجه که می تواند مرسله را تقریباً معتبر کند. دیگر این که در مرسله جمیل، دو تن از اصحاب اجماع هستند که یکی ابن ابی عمیر است و دیگری جمیل بن دراج است. در روایت ابن مسلم هم جمیل بن درّاج وجود دارد و وقتی از اصحاب اجماع در روایت بودند، نوبت به حال دیگران نمی رسد. این اشکالی که اصحاب اجماع در اینجا هست، بر فرض این که ما در اصحاب اجماع بگوییم، وقتی در یک روایت بودند، به بعدش نگاه نمی شود، مربوط به راوی های قبل از اوست؛ یعنی ابن ابی عمیر از فلانی، از فلانی، کسانی که قبل از ابن ابی عمیر یا جمیل بن درّاج هستند، طبق اجماع کشّی حکم به صحت آنها می شود. اما اگر بنا شد نرسیده به ابن ابی عمیر، رواتی مثل محمد بن یعقوب باشند عن فلان، عن فلان، عن ابن ابی عمیر، در اینجا دیگر اصحاب اجماع نمی توانند روات قبل از خودشان را تصحیح کنند و عبارت شامل آنها نمی شود. قد أجمع الأصحاب علی تصحیح ما یصحّ منه و دیگر شامل آنها نمی شود و فرض این است که در اینجا عبد الله بن نهیک و جعفر بن محمد بن ابراهیم، قبل از ابن ابی عمیر هستند؛ عن جعفر بن محمد بن ابراهیم عن عبد الله بن نهیک عن ابن أبی عمیر عن جمیل بن درّاج عن جماعۀٍ من اصحابنا. البته این حرفش درست است که اگر ارسال از جماعت بشود، هر کسی باشد، وقتی آدم بزرگی، ثقه ای می گوید عن جماعۀٍ، لابد در این جماعت، آدم ثقه و معتبری وجود دارد. اما مسأله اصحاب اجماع را که برخی گفته اند، در اینجا تمام نیست، بلکه اصحاب اجماع من تأخر عنهم را درست می کند، نه من تقدّم علیهم. «مطالبی به مناسبت شهادت موسی بن جعفر (علیهما السلام)» روز بیست و پنجم ماه رجب علی المعروف، روز شهادت آقا موسی بن جعفر (علیهما الصلاۀ و السلام) است. یکی از باب های حاجت موسی بن جعفر است که به او توجه خاصی برای برآمدن حاجت است. موسی بن جعفر (سلام الله علیه) در مدتی که زندان بود، چندین نوع از مصیبت ها را دید. بیست و پنجم معروف است، شهید در دروس هم دارد: «لستٍّ بقین من رجب».[3] ظاهراً آنجا ستّ و خمسش خیلی فرق نمی کند و اگر به بیست و نه یا سی روز بودن ماه، توجه کنیم درست می شود، اما «لخمس خلون من رجب» که کلینی دارد برخلاف همه که مثلاً امام بیست ششم شهید شده باشد، خلاف معروف است و احتمال دارد یک اشتباهی در نسخه پیش آمده باشد. «لستٍّ بقین» کلمه بقین شده لستٍّ خلونَ و الا بعید است که قول معروف در بیست و پنجم را که شهید هم در دروس می گوید بیست و چهارم یا بیست و پنجم، بگوید روز بیست و ششم. به هر حال معروف، روز بیست و پنجم است و به عزاداری موسی بن جعفر (سلام الله علیه) در قم و مشهد هم عنایت خاصی شده است؛ چون اینجا دختر موسی بن جعفر است و آنجا فرزند بزرگ موسی بن جعفر است. موسی بن جعفر (علیه السلام) در این مدت زندانش آنطور که از زیارتنامه و دعاهای در کنارش برمی آید، برخی مصیبت های بزرگ را تحمل کرده «السلام علی المعذَّب فی قعر السجون»؛ یعنی زندان بوده، اما در زندان در گودالی بوده شبیه زندان انفرادی و آن هم در زیر زمین، «السلام علي المعذب في قعر السجون و ظُلَمِ المطامير [تاریک هم بوده به طوری که می گویند حضرت روز و شب را تشخیص نمی داده. این یک فشار که در زندان بودن با این شرایط بود. فشار دوم:] ذي السّاقِ المَرضوضِ بحلَق القیود [در زندان انفرادی که بود، هیچ، پاهایش را هم کُند و قید گذاشته اند؛ به نحو ی که ساقه های پا کأنه کوبیده شده؛ چون «رضّ»، یعنی کوبیده شدن.] و الجنازة المنادى علیها بِذُلِّ الأِستخفاف»[4] مصیبت ها تنها مربوط زمان حیاتش نبود که می گویند چهارده سال در زندان بوده، بلکه بعد از شهادتش هم مصیبت داشته؛ برای این که «و الجنازة المنادى علیها بِذُلِّ الأِستخفاف». جنازه را می بردند، ولی طوری شعار می دادند که موسی بن جعفر را سبک کنند؛ می گفتند «هذا امام الرافضۀ فاعرفوه»، امام شیعیان همین است. مصیبت بعدی این که هارون الرشید امام را زندان کرده، شهید کرده و الآن صاحب عزا شده. همه جنایت ها را انجام داده الآن صاحب عزا شده. بعد که دید نمی تواند بگوید شهید شده، گفت به مرگ طبیعی از دنیا رفته و چون از مردم قدری حساب می برد، به دروغ و با حرف پزشک های قلابی گفتند به مرگ طبیعی از دنیا رفته، ولی باز فایده نداشت. از این رو، آمدند و یکی از وابستگان به هارون که ظاهراً سلیمان نام داشت، یک کفن قیمتی گرفتند که کل قرآن بر آن نوشته شده بود و با تشییع خیلی دولتی و با حضور مردمی که علاقه داشتند، برگزار شد. یعنی خود هارون الرشید امام را شهید کرد، ولی الآن خودش صاحب عزا و طلبکار است. خودش او را از مدینه آورده و بدون هیچ محاکمه و بازجوییو خودش رو کرد به قبر رسول الل گفته: السلام علیک یا رسول الله، من موسی بن جعفر را می برم، چون آشوب می کند و من برای جلوگیری از آشوب، او را می برم. چرا آشوب می کند، چهارده سال زندانش می کنی؟ تو می گویی آشوب می کند، چه کسی گفته آشوب می کند؟ موسی بن جعفری که وقتی آن مَرد در مدینه هر وقت او را می دید، به او بد و بیراه می گفت، گفتند او را بکشیم که این طور بد و بیراه می گوید و فحاشی می کند. فرمود با او کاری نداشته باشید تا این که یک روز که آن مرد در مزرعه اش کار می کرد، موسی بن جعفر (سلام الله علیهما) به مزرعه اش آمد و پرسید این قطعه زمین چقدر برایت درآمد دارد؟ گفت مثلاً دویست درهم. حضرت سیصد درهم؛ یعنی صد درهم اضافه به او داد. آن مرد هم بنا کرد به استغفار. چنین آدمی اهل آشوب است؟ چه داشته که آشوب بکند؟ اسلحه داشته که آشوب بکند؟ پول داشته که آشوب بکند؟ تو می گویی آشوب کرده؛ درحالی که در هیچ محکمه ای ثابت نشده که او آشوب کرده. اینها فشارهایی بود که به امام موسی کاظم (علیه السلام) آمده. به بقیه ائمه هم فشارها آمده است. بنده فکر می کنم یکی از درس هایی را که فشارهای معصومین به ما می دهد و از حضرت زهرا (سلام الله علیه) شروع شده تا به امام یازدهم می رسد، این است که برای حفظ دین و مذهب و اعتقادات مردم، هر گونه صدمه ای را که شیعیان و افراد دیدند، باید تحمل کنند و به ائمه شان اقتدا کنند. ائمه شان همه گونه محرومیت دیده اند، زندان انفرادی دیده اند، حصر دیده اند؛ حتی اجازه ندادند اینها را در قبرستان دفن کنند. مصیبتی نبوده که به ائمه معصومین نرسد و ائمه معصومین با این حرکت و استقامتشان به افراد یاد داده اند که در راه حفظ مذهب، هر چه بر سرتان آمد، خسته و پشیمان نشوید و بدانید که رضایت خدا و پیغمبر و ائمه معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) در این مصیبت ها و فشارها است و احکام و اعتقادات و دین با این مصیبت ها مانده است؛ شهید اول دارد، شهید ثانی دارد. معلوم نیست جنازه اش کجاست؟ کربلا دارد که سر و دست می بُرّند. این نمی شود جز برای این که تحملش را به دیگران یاد بدهند؛ در حفظ دین، هر مصیبتی که بر انسان وارد میشود، باید صبر کند و به ظلم ظالم و ستمگران کمک نکند؛ کسانی که با عقیده و ایمان مردم بازی می کنند. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» -------------------------------- 1. وسائل الشیعة 27: 294، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 26، حدیث 1. 2. جواهر الکلام 40: 204. 3. دروس الشرعیة فی فقه الامامیة 2: 13. 4. بحار الانوار 99: 17.
|