کلام و دیدگاه مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در بارۀ بینه و علم قاضی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 194 تاریخ: 1395/6/27 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «کلام و دیدگاه مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در بارۀ بینه و علم قاضی» مسأله چهارم: الفصل الخامس فى الحكم بالبينة: «اذا علم عدالتها و جامعيتهما للشرائط لم يحتج الى التزكية [علمش حجت است، هم علمش هم قائم مقام علم، یا یقین پیدا کرده یا بینه آمده و گفته این دو نفر عادلند. علم و قائم مقام علم، هر دو برای قاضی حجت است] لجواز العمل بعلمه [البته بعلمه أو ما قام مقامه کالبینۀ، اینجا یک حاشیه توضیحی می خواهد] خصوصاً في مسألة عدالة الشاهد [برای این که کسانی هم که علم قاضی را حجت نمی دانند، در چند جا استثناء کرده اند؛ یکی عدالت شاهدین است، یکی این که کسی در جلسه محاکمه سر و صدا کند و مانع از بیان حکم بشود، قاضی به محض این که این را فهمید، تعزیرش می کند و آنجا هم علم قاضی حجت است. کسانی که قائل به حجّیّت نیستند، آن موارد را گفته اند و این «خصوصاً» نظر به آن جهت دارد. خصوصاً در مسأله عدالت شاهد «فإنه قال بحجّیّته» حجّیّت علمش، ولو در سایر جاها حجّیّت علم را نگویند] و لا يلزم سؤال المدعى عليه في أنه هل له جارح أم لا؟ [برای این که اگر یقین به عدالت دارد که احتمال خلاف نمی دهد تا از مدعی علیه بپرسد تو جارحی داری یا نداری؟ اگر هم بینه بر عدالت این دو نفر دارد، آن بینه به منزله علم است و احتمال خلاف با آن، ملغی است. بنابر این، لازم نیست از او بپرسد.] نعم يجوز له ذلك [جایز است برای قاضی البته در صورت بینه،] و حينئذٍ فإن قال: لا كلام لي أنفذ حكمه [اگر گفت من حرفی ندارم، حکم خودش را تنفیذ می کند] و إن ادعى أن له الجارح سمعت دعواه، و كذا لو ادعى الجرح من غير سؤال الحاكم فإن أثبت دعواه أسقطهما الحاكم و إلا حكم بشهادتهما [مسأله چهارم:] «و إن کان جامعةً للشرائط قَبِل شهادتهما ان کانت جامعةً لها و إن جَهل حالها استكشف و عمل بما يقتضيه من القبول و الرد [این می رود دنبال این که بفهمد آیا اینها ثقه هستند یا نه؟ ظاهر عبارت این است که فحص بر حاکم است.] «اجرای حد یا تعزیر بر مدعی علیه در صورت عدم اثبات فسق بینهها» مسألة 5: إذا جرح [مدعی علیه] و لم يقدر على إثبات جرحه و كان مما له حدٌّ أو تعزيٌر يُحَدّ أو يعزر [اگر مدعی علیه ادعا کرد که بینه ها فاسق هستند و نتوانست اثبات کند، در اینجا مدعی علیه الآن یک حد یا تعزیری به او متوجه می شود؛ چون به شاهدها تهمت زده است «إذا جرح و لم يقدر على إثبات جرحه و كان مما له حدٌّ أو تعزيٌر يُحَدّ أو يعزر» طبق قواعد، چون مدعی علیه به دو شاهد، تهمت زده و (نعوذ بالله) گفته اینها زنا کرده اند یا (نعوذ بالله) گفته اینها شرب خمر می کنند یا گفته اینها آدم کشته اند یا روزه شان را عمداً و عن علمٍ افطار کرده اند. در اینجا یعزّر یا یُحد طبق قواعد.] «حکم صورت علم حاکم به فسق و فقد بعضی از شرایط شاهدها» مسألة 6: إذا علم الحاكم فسقهما أو فقدهما لبعض الشرائط [اگر فسقشان یا فاقدیت شرایط شاهدها را می داند،] طرحهما و لا يُطلب من المدعي التزكية [وقتی که می داند، دیگر وجهی ندارد که از مدعی بخواهد بیا اینها را توثیق کن. چون یا علم دارد یا قائم مقام علم. وقتی علم دارد، احتمال خلاف نمی دهد و در قائم مقام علم هم احتمال خلاف، ملغی است.] لكن إن ادعى خطأَ الحاكم في اعتقاد فسقهما من حيث اعتماده على الاستصحاب، و لا محل له لتغيّر الحال أو على ظاهر الحال و كان الواقع خلافه سمعت دعواه [اما اگر گفت قاضی در فسق این دو اشتباه کرده، چون به استصحاب اعتماد کرده، با فرض این که حالت سابق تغییر کرده یا اعتماد کرده به ظاهر حال؛ در حالی که واقع بر خلافش است. «سمعت دعواه» یک دعوای جدید است] فحينئذٍ فإن أثبت دعواه [فبها و نعمت] و إلا فعلى الحاكم أن ينفذ شهادتهما [بر حاکم است که شهادت دو شاهد را تنفیذ کند. «إذا علم الحاكم فسقهما أو فقدهما لبعض الشرائط طرحهما و لا يطلب من المدعي التزكية، لكن إن ادعى خطأ الحاكم في اعتقاد فسقهما من حيث اعتماده على الاستصحاب، و لا محل له لتغير الحال أو على ظاهر الحال، و كان الواقع خلافه سمعت دعواه» دعوایش مسموع می شود. «فحينئذٍ فإن أثبت دعواه»، اگر مدعی ثابت کرد که حاکم در علمش به فسق این دو اشتباه کرده، فبها و نعمت «و إلا فعلى الحاكم أن ينفذ شهادتهما»، اگر دعوای خودش را اثبات کرد، مطلب تمام است و الا بر حاکم است که شهادت آن دو نفر را تنفیذ کند. اینها که فاسق بودند!] «اعتماد و اتکای قاضی به حال گذشته شاهدها» مسألة 7: يجوز للحاكم الاعتماد في الفسق و العدالة على الاستصحاب [قضائاً لعموم ادله استصحاب،] و للمدعي و المدعى عليه دعواهما الخلاف [اینها می توانند بگویند نظر او درست نیست] أي تُسمع منهما كما أشرنا إليه [می گوید قبلاً این طور بوده، اما تغیر حال آمده. به ظاهر حال، اعتماد کرده، اما می گویند واقع بر خلافش بوده است.] مسألة 8: [مسأله دوم این بود که حاکم نگاه می کند، «و إن جهل حالهما استکشف و عمل بما یقتضیه من القبول و الرد». استکشف؛ یعنی خودش می رود فحص می کند. شبیه این عبارت در تحریر هم آمده و ما هم قبلاً آن را بیان کردیم.] لو جهل الحاكم حالهما وجب عليه أن يبيّن للمدعي أن له تزكيتهما بالشهود إذا كان جاهلاً بذلك، ثم يطلبها منه [به مدعی بگوید من نمی دانم، شما حق دارید اینها را تزکیه کنید.] ولو قال: لا طريق لي إلى ذلك [من راهی برای تزکیه و اثبات عدالت آنها ندارم] أو قال: يعسر عليّ [مشکل است بروم راه پیدا کنم تا او عدالت این دو را ثابت کند] أو قال: لا أفعل [یا گفت اصلاً این کار را نمی کنم] و طلب من الحاكم الفحص عن ذلك [از حاکم طلب کند] هل يجب عليه أو لا؟ [آیا در این طور مواردی که می گوید حاکم برود فحص کند، یجب بر حاکم، فحص یا واجب نیست؟] قد يقال بوجوبه عليه، بدعوى أنه مقتضى إطلاق الأمر بالحكم بالبينة العادلة المتوقفُ على تحصيل مقدمته [وقتی ذی المقدمة، واجب است، تحصیل مقدمه اش هم واجب است] كما في إطلاق الأمر بالوضوء المقتضي وجوب الفحص عن الماء [در وضو هم که گرفتنش واجب است، واجب است خودش برود فحص و بحث کند و آب پیدا کند] و نحو ذلك [و امثالش. این یکی؛ یعنی از باب وجوب مقدمه و توقف حکمش بر فحص،] و لما حُكي عن النبي (صلى الله عليه وآله) أنه كان يفعل ذلك بإرسال شخصين من قِبَله لا يعلم أحدُهما بالآخر [این یکی، دیگری را نمی شناخت که روایتش را قبلاً خواندیم] يسألان قبيلتهما عن حالهما [بروید از قبیله شان بپرسید که چطور آدمی هستند؟] فإن جائا بمدحٍ و ثناءٍ حكم [اگر اینها گفتند قبیله شان از اینها تعریف می کنند، اینجا قاضی حکم می کند] و إن جائا بشينٍ ستر عليهما [اگر یک بدی از اینها آوردند، این بدی را پیغمبر بر آنها پوشاند] و دعا الخصمين إلى الصلح [به اینها می گوید بیایید بروید اصلاح کنید. سرّ آن آدم را فاش نمی کند] و إن لم يكن لهما قبيلة [اگر هیچ کس ندارد] سأل الخصم عنهما [از خود اینها می پرسد] فإن زكّاهما حكم و إلا طرحهما [اگر هر دو گفتند آدم خوبی است، قاضی حکم می کند و الا این دو شاهد را طرح می کند. این چیزی است که بعضی ها گفته اند واجب است؛ یکی از باب درایت و دیگری از باب روایت. درایت توقف وجوب و حکم بر فحص. روایت، این نبوی که این طور داشت.] و يحتمل الفرق [احتمال دارد که فرق بگذاریم] بینما لو قال: لا طريق لي [یک وقت می گوید من راهی ندارم] أو قال: لا أفعل [یک وقت تنبلی می کند و می گوید من به دنبالش نمی روم، خود تو برو دنبالش، بگوییم بین جایی که می گوید «لا افعل» و بین جایی که می گوید «لا طریق لی» فرق است] فيجب على الحاكم في الأول [جایی که می گوید من راهی ندارم، بگوییم بر حاکم است که برود فحص کند] دون الثاني [دون دومی که می گوید نمی رود و هیچ وقت راحتی را نمی دهم که صدمه و زحمت بگیرم، بگوییم اینجا نه. لابد وجهش این است که اگر گفت من نمی توانم، وظیفه حاکم است که حکم کند و حکمش هم توقف بر فحص دارد، پس باید برود فحص کند. اما اگر گفت من این کار را نمی کنم، اینجا دیگر بر حاکم نیست و ادله وجوب حاکمیت، از جایی که مدعی حاضر نیست کوچک ترین قدمی بردارد، انصراف دارد. می گوید این کار مربوط به غیرآدم است و این کارها کار من نیست، من این کارها را نمی کنم. بگوییم اینجا ادله وجوب قضاء از آن انصراف دارند، ولی در اولی که می گوید راهی ندارم، قاضی خودش فحص و بحث می کند و بعد حکم می کند.] و الاقوی عدم وجوبه علیه [اصلاً فحص بر حاکم و قاضی واجب نیست] لمنع کون الحکم مطلقاً [قبول نداریم که وجوب به طور اطلاق باشد، یجب بر قاضی که حکم کند، ولو عدالت شاهدین را نمی داند و احتیاج به فحص دارد، این را قبول نداریم] و الا لزم علی الحاکم الفحص علی وجود الشاهد و عدمه ایضاً [وقتی پرونده را نزد حاکم آوردند و مدعی و منکر آمدند، برود ببیند شاهدی وجود دارد یا نه؟ چون وجوب حکمش موقوف بر وجود شاهد است. پس باید برود فحص و بحث کند] مع أنه لیس کذلک قطعاً».[1] با این که قطعاً این طور نیست که نسبت به اصل شاهد، بررسی کند. «نقد دیدگاه مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) از طرف استاد» دو نکته در اینجا وجود دارد: یکی این که می فرماید قبول نداریم همه واجب باشد و الا لزم که برود ببیند شاهد دارند یا ندارند. این ملازمه، ممنوعه است. اگر گفتیم فحص از باب وجوب حکم بر او واجب است و فرض این است که مدعی هم اینها را به عنوان عادل آورده، بگوییم این ملازمه دارد با جایی که مدعی، چیزی نگفته است، بر خود قاضی با احتمال وجود شاهد، واجب باشد برود تحقیق و تفحص کند، ملازمه بین این دو ممنوع است، برای فرقی که دارند. آنجا مدعی ادعای عدالت شاهدین را دارد و شاهدین را هم آورده، در فرض وجود شاهد، هیچ بحثی از شاهد نیست؛ نه مدعی بحثی کرده، نه منکر، ولی بگوییم این واجب است که برود با این که طرفین راجع به آن، صحبتی نکرده اند، بگوییم واجب است برود قضاوت کند. این خلاف سیره و خلاف انصراف است. ادله از قضاوت در چنین جایی انصراف داردند. وجوب قضاء دارد، ولی اینجا دیگر وجوب قضاء به این معنا نیست که برود اعلام کند و ببیند شاهدی وجود دارد یا نه و در هیچ یک از روایات هم اشاره به وجود شاهد و فحص از وجود شاهد نشده است. پس این فرق را با هم دارند و ملازمه ندارد و این فرق سبب نشده که ادله قضاء اقتضاء کند که برود شاهدش را هم بگیرد، توقف قضاء بر چنین مقدمه ای نیست و ادله توقف از آن انصراف دارند و بین اینجا و بین محل بحث، فرق است. نکته دوم این است که بین مسأله دوم و بین اینجا - که می گوید منع، اقواست - به ظاهر تعارض است؛ برای این که در مسأله دوم دارد: «و إن جهل حالها استکشف و عمل بما یقتضیه»، ظاهر استکشف؛ یعنی خود قاضی می رود فحص و بحث می کند؛ در حالی که در اینجا داشت اقوی عدم وجوبه علیه. شبیه این دو عبارت در تحریر الوسیلة سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) آمده است و معمولاً این مسائل قضاء به نظر می آید که سیدنا الاستاذ از کتاب القضای ملحقات عروه گرفته باشد و بینشان تعارض است. ولی حق این است که تنافی نیست، چون آنجا که دارد «و ان جهل حالهما» طلب کشف می کند، طلب کشف و طلب ظهور دو حالت دارد: یا خودش می رود فحص می کند و یا به مدعی می گوید شما برو فحص کن. استکشاف قاضی، اعم از فحص خودش است، لازمه اعم برای فحص است. طلب کشف، طلب کشف می شود با فحص خودش باشد و می شود با دستور به مدعی باشد. بنابر این، بین این دو عبارت، تهافتی وجود ندارد و درست است و حق هم این است که این «جهل حالهما»؛ یعنی در اینجا لازم نیست خود حاکم فحص کند. ایشان از توقفش جواب داده، ولی از روایت، جواب نداده. جواب از روایت این است که ضعف سند دارد و سندش تمام نیست و نمی شود به آن اکتفاء و عمل کرد. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ------------------------- 1. عروة الثقی 6: 514 تا 516.
|