Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اقوال چهارگانه فقها در بیان حکم مدعی علیه در صورت جواب او به لا ادری
اقوال چهارگانه فقها در بیان حکم مدعی علیه در صورت جواب او به لا ادری
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
کتاب القضاء
درس 239
تاریخ: 1395/10/12

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم

«اقوال چهارگانه فقها در بیان حکم مدعی علیه در صورت جواب او به لا ادری»

اگر مدّعی علیه جواب داد به لا ادری و لا اعلم، در اینجا چهار وجه، بلکه چهار قول وجود دارد: یکی آن که ادّعا شده و در میان متعرّضین به مسأله، معروف است من ردّ الیمین الی المدّعی، إما بنفس منکر و اما اگر رد نکرد، قاضی یمین را رد می کند و با قسم او به نفع مدّعی حکم می شود. گفتیم این تمام نیست؛ چون دلیلی برای رد در جاییکه مدّعی علیه می گوید لا اعلم و لا ادری نداریم و نتیجتاً دعوا موقوف می شود تا مدّعی بتواند بینه ای را احضار و حرفش را با بینه اثبات کند و توهم نشود چنین حکمی و این قول، مستلزم ضرر برای مدّعی است؛ چون همین طور می ماند تا وقتی که بتواند مطلب را اثبات کند؛ برای این که جوابش این است که این ضرر، ضرری است که خود مدّعی برای خودش آورده. مدّعی می توانست مدرک و دلیلی برای طلبش از مدّعی علیه بگیرد و کیف یقال به این که این برای مدّعی ضرر است؛ در حالی که آیه شریفه در باب دین می گوید نویسنده ای مطلب را بنویسد و دو عادل هم بر آن شهادت بدهند؛ آیه سوره بقره که 28 حکم از آن استفاده می شود.

«قول و دیدگاه مرحوم صاحب جواهر (قدس سره) و نقد آن از طرف استاد»

قول دوم در مسأله که به صاحب جواهر نسبت داده شده این است که حلف مدّعی علیه بر نفی علم است، بر همان که نمی داند، قسم می خورد و ادله ای که می گوید «البینة علی المدّعی و الیمین علی المدعی علیه»،[1] می گوید یمین در مقابل کسی که استدلال می کند و در اینجا وقتی که این شخص قسم بر نفی علم می خورد، نفی مسبَّب است و نتیجتاً نفی سبب هم هست؛ یعنی بدهی از بین می رود. این قول هم درست و تمام نیست؛ چون اولاً بحث در جایی است که محض ادّعای بدون ضمّ علم است. آن که در کلمات مقدس اردبیلی و مرحوم سبزواری در مجمع و کفایه آمده، جایی است که مدّعی ادّعا می کند طلب را و مدّعی علیه هم می گوید نمی دانم. پس این که بگویید عمومات «البینة علی المدّعی» شامل چنین جایی می شود، چون دلیل در مقابل ردّ آن چیزی که مدّعی می گوید و فرض این است که اینجا در مفروض مسأله، مدّعی غیر از اصل دعوا چیز دیگری ادّعا نمی کند. این اولاً. ثانیاً این جمله برای بنده معلوم نشد که چون نفی علم می کند، پس نفی سبب است و نفی سبب که شد، حکم می شود علیه مدّعی و به نفع مدّعی علیه. نفی علم، مسبّب از چیست؟ چگونه وقتی می گوید من علم ندارم، این نفی مسبب است و نفی مسبب، نفی سبب است؛ یعنی بدهکاری را نفی می کند. نفی علم، ربطی به سبب ندارد. علم و عدم علم، تابع مبادی خودش است و مورد دعوا تابع مبادی خودش. این که بگویم الآن که می گوید من نمی دانم، پس بدهی را نفی کرده، وقتی قسم می خورد بر آن، نفی کرده بدهی را و حکم می شود به نفع مدّعی علیه و علیه مدّعی، این تمام نیست.

«قول سوم فقهاء در بیان حکم مدعی علیه در صورت جواب او به لا ادری و نقد آن»

قول دیگر این است که اصلاً این شخص قسم می خورد بر نفی استحقاق، اعتماداً به اصل برائت. شک دارد که بدهکار هست یا نه، اصل برائت می گوید بدهکار نیستی و اعتماداً بر آن، قسم می خورد بر نفی استحقاق، این هم کما تری؛ برای این که دعوا در حکم ظاهری نیست، دعوا در موضوع حکم ظاهری نیست، بلکه دعوا در حکم واقعی است، در بدهکاری واقعی و طلبکاری واقعی بحث است، ولی برائت حکم ظاهری درست می کند و با این برائت ظاهری نمی تواند بر نفی استحقاق واقعی قسم بخورد. موضوع برائت، نفی استحقاق است به حسب ظاهر و آن که مورد دعواست و حلف در آن مفید است، نفی استحقاق به حسب واقع است، چه ارتباطی بین حکم ظاهری و حکم واقعی است؟ و اصلاً این شخص که می خواهد به اصل برائت اعتماد کند، موضوع اصل برائت شک است. در اول رسائل دارد: «اعلم ان المکلّف اذا التفت الی حکمٍ شرعیٍ یحصل له اما الشک فیه او القطع أو الظنّ، فان حصل له الشک».[2] اگر قطع باشد، مباحث قطع را تشکیل می دهد و اگر ظن باشد، مباحث ظن را تشکیل می دهد و اگر شک باشد، مباحث اصول عملیه را تشکیل می‌دهد. شک هم یا شک در تکلیف واقعی است، مجریً للبرائة، یا شک در مکلّف به است، مجریً للاحتیاط و یا دوران امر بین محذورین است، مجریً للتخییر، و یا شک است با حالت سابقه، مجریً برای استصحاب، یا احتیاط است یا برائت است یا تخییر و یا استصحاب. پس این حرف هم تمام نیست.
گفته نشود که در باب شهادت، با این که امر شهادت نسبت به علم به مشهود، بیش از علمی است که در یمین می خواهیم، چون آنجا دارد شهادت بده در امری که برای تو مثل کف دست روشن و معلوم باشد. با این وصف در روایت حفص گفته است، اگر چیزی را در دستش دیدم، شهادت بدهم که مال اوست؟ فرمود بله شهادت بده که مال اوست: «لو لم یجز هذا لم یقم للسملین سوقٌ»،[3] آنجا با گمان و اماره می شود شهادت داد، با این که امر شهادت نسبت به علم به مشهودٌ به، خیلی شدیدتر از باب یمین است، پس چطور در باب یمین نشود شهادت داد؟ این حرف توهم نشود؛ چون جوابش از آنچه گفتیم، روشن شد و جوابش این است که آنجا اماره و اینجا اصل است. آنجا کشف از واقع است، ولو کشفاً ظنیاً و اینجا شک در واقع است. بنابر این، نمی شود باب قسم را با شک و اصالۀ البرائة مقایسه کرد با باب ید و شهادت بر طبق ید.

فتلخّص من جمیع ما ذکرنا که حق صناعی در جایی که مدّعی ادّعا دارد بلا ظنّ ظنینۀٍ، و مدّعی علیه که می گوید نمی دانم، از چهار قول، ایقاف الدعوی است؛ چون اقوال دیگر ناتمام و دارای اشکال هستند. دعوا می ماند تا زمانی که مدّعی بتواند بینه بیاورد و مطلب را ثابت کند. این تمام کلام در این باره که مدّعی ادّعایی دارد، بیش از دعوا چیز دیگری نیست، ادّعای طلبی دارد بدون زیاده.

«فرع دیگر در دعوای مدعی و مدعی علیه»

مسأله دیگری که برخی از افاضل تذکر دادند و در تحریر الوسیلة و ملحقات سید در عروه آمده، یک طرح دیگری برای مسأله است؛ یعنی مسأله این است که اگر مدّعی می گوید من از این طلب دارم و این می داند که من طلب دارم و الآن دروغ می گوید. یک قسم دعوا این است که می گوید من از او طلب دارم و می داند که من طلب دارم، اما دروغ می گوید. حکم این واضح است؛ مدّعی، مدّعی است و مدّعی علیه هم قبول ندارد، قسم می خورد که به خدا قسم نمی‌دانم پس دعوای این باطل می شود. این ادّعا می کرد که او می داند و الآن دعوایش باطل می شود.

صورت دیگر این است که مدّعی می گوید من می دانم که این نمی داند. من از او طلب دارم و می دانم که این نمی داند. پس باید بدهی مرا بپردازد. من علم دارم به این که او نمی داند. در اینجایی که می گوید من علم دارم به این که او نمی داند، ممکن است کسی که نمی داند، علمش عین آن چیزی است که او ادّعا می کند و اگر قسم هم بخورد، چیزی اضافه بر ادّعای او را ندارد.

قد یقال در اینجا و شاید در صورت سابق هم که اصلاً این دعوا طرحش صحیح نیست و نمی شود مدّعی علیه را الزام به یمین کرد. خودش که بینه ندارد، مدّعی علیه را نمی شود الزام به یمین کرد؛ چون مدّعی علیه می گوید نمی دانم و این هم قبول دارد که او نمی داند، پس هم خود او اصالۀ البرائة دارد و هم این قبول دارد که اصالۀ البرائة او درست است، اصل بر برائت است و این هم قبول دارد، نمی شود الزامش کرد؛ چون ظاهراً ذمه او بریء است و لا یجوز الزامه و طرح دعوا فی غیر محلش است.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین»

--------------------------
1. وسائِل الشیعة 27: 233 و 234، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 3، حدیث 2 و 3.
2. فرائد الاصول 1: 5.
3. وسائِل الشیعة 27: 292، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 25، حدیث 2.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org