احتمالات وارد بر جواز الزام یا عدم الزام حاکم به ذی الید برای معرفی مالک
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 244 تاریخ: 1395/10/19 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «احتمالات وارد بر جواز الزام یا عدم الزام حاکم به ذی الید برای معرفی مالک» صورت چهارم این است که ذی الید بگوید کتابی که دست من است، مال غیر است و لکن من اسم آنها را نمی برم. بحث قضائی آن از نظر مدّعی و منکر در جلسة گذشته بررسی شد. بحث دیگری که اینجا وجود دارد، این که آیا حاکم باید الزامش کند و می تواند الزامش کند به این که اسمشان را ببرد یا نمی تواند الزام کند؟ سه احتمال در مسأله وجود دارد: یکی این که می تواند الزام کند و باید او را الزام کند به این که اسم ها را بگوید؛ چون تسمیه آن افراد، جزء جواب مدّعی علیه است و گذشته است که مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) میفرماید بر مدّعی علیه واجب است جواب بدهد تا خصومت تمام بشود. بنابر این، وقتی اسم ها را نمی برد، حاکم می تواند الزامش کند؛ مضافاً به این که اگر اسم ها را نبرد، باعث تضییع مال مدّعی می شود؛ چون اگر اسم ها را ببرد، مدّعی می رود سراغ آن افراد و دعوا را با آنها قرار می دهد. احتمال دوم این است که بر حاکم لازم نیست این کار را بکند، برای این که هنوز حقی برای مدّعی ثابت نیست؛ چون مال در ید مدّعی علیه است و برای مدّعی حقی نیست تا حاکم او را از باب ولایتش بر ممتنع الزام به جواب کند؛ زیرا حاکم بر ممتنع ولایت دارد. «پاسخ مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) به احتمال دوم» لکن مرحوم سید به این وجه جواب می دهد و می گوید درست است حقی برای مدّعی بر مدّعی علیه ثابت نیست، لکن بر او واجب است جواب بدهد؛ چون ذکر اسامی جزء جواب است و همان طور که باید جواب مدّعی را به لا و نعم بدهد، باید نام این اسامی را هم ببرد؛ چون جزء جواب است. پس از باب وجوب تتمیم جواب، باید مدّعی علیه اسم آن افراد را ببرد. احتمال سوم، تفصیل است؛ به این که اگر مدّعی بینه دارد که این مال، مال اوست، بر مدعی نیست که اسامی را نام ببرد و اما اگر بینه ندارد، بر مدّعی علیه واجب است أن یسمّیهم بأسمائهم و ثمّ در آخر می فرماید آن چیزی که ما گفتیم، اظهر یا اقواست که مدّعی علیه مطلقاً باید جواب بدهد و اسامی آن افراد را ذکر کند تا مدّعی بتواند برای رسیدن به حقش به سراغ آن افراد برود. «و هل للحاكم أن يلزمه ببيان مالكه؟ [حاکم الزامش کند که نام مالک را ببرد؛ یعنی اسماء را ببرد] الظاهر - كما اعترف به جماعةٌ - ذلك [که باید الزامش کند] لانّه من تتمّة جواب المدّعى، و قد مرّ سابقا أن المدّعى عليه يُلزم بالجواب بعد طرح الدعوي معه [باید وقتی دعوا طرح شد، جواب بدهد تا خصومت فصل و تمام بشود و قضا در جای خودش قرار بگیرد] مع أنّ تركه في معرض تفويت حق المدّعى [اگر اسامی افراد را نبرد، در معرض این است که حق مدّعی از بین برود؛ چون اگر آن مال، از مدّعی باشد و این هم اسم ها را نبرد، حقش از بین میرود، پس در معرض تضییع حقش است] خصوصاً إذا لم يدّع علم المدّعى عليه بانه له [خصوصاً جایی که ادّعا نکرده مدّعی علیه عالم است به این که این مال از آن منِ مدّعی است] حتى يتمکّن من تحليفه على عدمه [تا بتواند این را قسم بدهد بر عدم علمش و با این قسم، قضیه را تمام کند] و قد يُحتمل عدم جواز إلزامه لعدم ثبوت حق للمدّعى حتى يكون ترك البيان مفوّتاً له. و فيه: أنه يكفى في جواز الالزام ما ذكرنا من ثبوت حق الجواب خصوصاً إذا لم يكن له بينةٌ على مدّعاه و لم يتمکّن من تحليف المدّعى عليه [باید اسامی آنها را بیاورد تا بتواند با آنها طرح دعوا کند.] و يُحتمل التفصيل بين ما إذا كان له بينةٌ [مدّعی، علیه ذی الید بینه دارد؛ یعنی بینه دارد آنچه در دست ذی الید است، ملک مدّعی است] و بين غيرها [غیر از جایی که بینه داشته باشد] فلا يجوز في الاول لامكان وصوله إلى حقّه بدون البيان [و بدون تسمیه. بینه آمده و حقش روشن شده] و يجوز في الثاني [یعنی جایی که بینه ندارد] و الاظهر ما ذكرنا من جوازه مطلقاً [چه مدّعی بینه داشته باشد، چه بینه نداشته باشد، می تواند این مدّعی علیه را الزام به جواب دادن کند. لا یخفی علیکم که اگر بینه داشته باشد، دیگر وجهی برای الزام او باقی نمی ماند؛ چون دعوا تمام می شود و حقی از مدّعی تضییع نمی گردد. اما در صورتی که بینه نداشته باشد، باید الزامش کند. صورت پنجم: می گوید نخیر، اصلاً این وقف شده، این مالی که اینجاست، وقف بر فقرا یا مسجد و یا غیر آن شده. ظاهر این است که وقتی ادّعای وقف کرد، مدّعی بتواند سراغ متولّی وقف برود و به او بگوید این وقف، وقف نادرستی بوده و فقط مبنی بر ید مدّعی علیه بوده.] «کلام و دیدگاه مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در بیان حکم ادعای مدعی علیه بر وقف بودن مال» الصورة الخامسة: أن يقول: انه وُقف على الفقراء أو العلماء أو على مسجدٍ أو مشهدٍ أو مدرسةٍ أو نحو ذلك، و في هذه الصورة أيضاً يندفع عنه الخصومة إلا إذا ادّعى عليه العلم بانه له [مگر این که مدّعی بگوید این می داند مال من بوده] أو كان له بينةٌ [و بینه هم دارد که این مال مدّعی است که در نتیجه، وقف می شود فی غیر محله، وقف می شود بر مال غیر.] و لا يُنتزع منه [الآن که می گوید این مال، وقف است، از دست او نمیگیریم] لاحتمال كونه متولّياً [احتمال دارد که او متولی باشد.] «بیان حکم ادعای مدعی بر بودن مال برای صبی و مجنون» الصورة الساسة: أن يقول: إنه لصبىٍّ أو مجنونٍ. و قد يقال في هذه الصورة يندفع عنه الخصومة [اینجا خصومت تمام می شود] إلا مع دعوى علمه بانه له [مدّعی بگوید مدّعی علیه می داند مال من بوده و الان به دروغ می گوید مال صبی و مجنون است] أو قيام البينة على ذلك، و أنه ليس له إحلافُ الولىّ [ولیّ را نمی تواند قسم بدهد؛ برای این که گفته اند قسم بر مال غیر جایز نیست، قسم نسبت به غیر جایز نیست] و أنه ليس له إحلافُ الولىّ لعدم جواز الحلف على مال الغير [ولیّ نمی تواند بر مال صبی قسم بخورد] و لكن الاقوى كونه له [اقوا این است که حلف برای او هست و می تواند قسمش بدهد] إذ لا دليل على عدم جواز الحلف و الوليّ مع كونه طرف الدعوي [اگر ولیّ، طرف دعوا باشد می شود قسمش داد یا وکیل طرف دعوا باشد، می شود قَسَمش داد. این که گفته اند، کسی را در مال غیر قسم نمی دهند، برای این است که او یقین و اطلاق ندارد، ولی اگر خودش طرف دعواست و اطلاع دارد، هیچ دلیلی نداریم که نشود قسمش داد.] فيدخل في قوله (صلى الله عليه و آله): البينة للمدّعى و اليمين على من أنكر. بل في الصورة السابقة أيضاً يمكن أن يقال بجواز حلف المتولّي للوقف لانه المدّعى عليه [متولی وقف را می شود قسم داد؛ چون او هم منکر است.] «جواز نقل مال به غیر از طرف مدعی علیه» الصورة السابعة: الظاهر جواز نقل المدّعى عليه ما بيده إلى غيره قبل تمام المرافعة [با این که دعوایی است، اما می تواند این مال را به غیر بدهد؛ چون در دستش است و ید، اماره ملکیّت است] و حينئذٍ فان نَقَلَه إلى صبيٍّ أو مجنونٍ يُلحق بالصورة السادسة [که طرف دعوا می شود، ولیّ صبی و مجنون] و إن وقفَه يُلحق بالصورة الخامسة».[1] «مطالبی در بارۀ شیوۀ نگارش وسائل الشیعه» برای این که تفنّنی در فکرتان بیاید، دو فایده را عرض می کنم. یک فایده این است که صاحب وسائل (قدس سره) روایتی را نقل می کند و می گوید و «نحوها» روایت فلانی یا «و مثلها». بین نحوها و مثلها فرق است، اگر فرمود مثلها؛ یعنی آن روایت با این روایت از نظر لفظ و معنا یکی است و الفاظشان یکی است، مضمونشان هم یکی است. لفظ و معنایشان با هم متحد است، اما اگر فرمود و نحوها روایت فلانی، معلوم می شود در معنا مثل این است، اما ممکن است الفاظش مثلش نباشد. پس کلمه «نحو» در عبارت وسائل، مربوط به جایی است که در مضمون، متّفقند، نه در الفاظ و کلمه «مثل» مربوط به جایی است که هم در مضمون و هم در الفاظ، متّفقند. «مسائلی در بارۀ کتاب رجال کشی» مطلب دوم این که این رجالی که معروف است به نام «رجال کشّی»، این از کشی نیست، بلکه از شیخ الطائفة است که رجال کشّی در دستش بوده و مسائل رجالی را از آن انتخاب و ذکر کرده، سُمّی برجال کشّی. و الا واقعاً رجال کشّی نیست و رجال کشّی قبلاً از بین رفته و غیر از شیخ هم کسی بر آن اطلاع نیافته، بعد هم کسی اطلاع پیدا نکرده الا سید بن طاووس (قدس سره) که آن هم بر رجال کشّی مطلع بوده و مسائلی را از آن انتخاب کرده و لذا ظاهراً به او می گویند منتخب کشّی، ولی هیچ کدامش خود کتاب کشّی نیست، نه اصلش و نه منتخبش و نه فرعش. مطلب سوم که گویای این است که عمر امثال بنده چقدر بی برکت است و از یاد خدا کنار رفته ام، زندگی ام شده زندگی ضنک، (و من اعرض عن ذکری فان له معیشةً ضنکاً)[2] زندگی ضنک، نه این که نان و آب ندارد، چرا نان و آب دارد، ولی باز ناراحتی هایی دارد که زندگی را بر او مشکل می کند. بنده وقتی به حالات بزرگان (قدس الله اسرارهم) مراجعه می کنم می بینم خیلی کم دارم، با این که بنده از 1325 شمسی آمده ام طلبه شده ام تا الآن که هفتاد سال است، 1330 هم به قم آمدم و از همان زمان هم تا الآن مشغول بوده ام جز یک مدتی کوتاهی دیگر خیلی عمرم بی برکت شد و الا تا الآن مشغول بوده ام، می بینم بنده در مقابل آن اقیانوس ها صفر هم نیستم، دون صفرم در مقابل آن همه معلومات، دون شبنم هستم در مقابل آن معلومات. سید بحرالعلوم (قدس سره) در رجال، چند جلد کتاب دارد. مرحوم ممقانی یک فرائدی را در آخر جلد سوم نقل کرده، فایده ششم صفحه 90 اگر خواستید، مراجعه کنید، آنجا می فرماید سی نفر از مشایخ نجاشی را پیدا کردیم تا سی نفر از مشایخ نجاشی را پیدا کرده و بعد، اینها را ذکر کرده و می گوید شش نفر از آنها مسمّی به محمدند، هفت تا اسمشان احمد است و اربعۀٌ مسمّون بعلی، و ثلاثۀٌ بالحسین. این می شود بیست تا. ده تا هم اسمای غیر مشترکه دارند که می شود سی تا. این سی تا را در آن فایده اش نوشته و معرفی کرده است. بعد می گوید گاهی این مشایخ، با کنیه اسم برده شده اند، گاهی با نسبت؛ مثلاً قاسانی و اصبهانی، به یک شهری داده شده اند و ثالثۀً بصفۀٍ مثلاً فاضل ثقۀ الاسلام، و رابعۀ باسمه تنها اسمش را برده یا منسوباً الی الأب أو الجدّ الادنی او الاعلی، اینها سید بحر العلوم (قدس سره) روی کلمه به کلمه زحمت کشیده؛ چون برخی ها به اسم تنها هستند و برخی منسوب به پدر ذکر شده اند؛ مثلاً ابن فلانی، برخی منسوب به جد ذکر شده اند، جد ادنی و جد اعلی که من جد اعلایم مشهدی بوده، علی مشهدی. جد هشتم ما مشهدی بوده که کتابش گم شده بود و من پیدایش کردم، مثلاً ابن المشهدی، به جد اعلی یا جد ادنی. سپس می گوید یک عده ای خیال کرده اند اینها متعددند. گاهی اسمش است، گاهی به اسم پدرش است، گاهی به اسم جد ادنایش و گاهی به اسم جد اعلایش است، گاهی با صفت است، گاهی با نسبت است، گاهی با اسم تنهاست، خیال کرده اند این یک نفر، چند نفر است. اگر اصحاب با کنیه و این گونه چیزها ذکر شدهاند، خیال کرده اند چند نفر هستند. سید بحر العلوم (قدس سره) می فرماید من اینها را بیان کردم تا کسی در اشتباه نیفتد و کسی هم فکر نکند که مشایخش نجاشی مجهولند؛ چون ممکن است یکی از آنها به اسم خودش معرفی شده باشد، ولی به اسم پدر و اسم جد، معرفی نشده باشد؛ برای این که اینها از ارسال و جهالت بیرون بیایند، این سی نفر را با تمام خصوصیات ذکرشان کرده ام. اگر رجال بحر العلوم دارید، مراجعه کنید. اگر کامپیوتر هم باشد، دارد و اگر رجال بحر العلوم ندارید و رجال ممقانی را دارید، در جلد سوم، صفحه 90 بیان شده است. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ------------------- 1. عروة الوثقی 6: 569 و 570. 2. طه (20): 124.
|