ادامه کلام بر حرمت اصوات لهويه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 176 تاریخ: 1382/1/25 بسم الله الرحمن الرحيم وجه دومى كه امام استدلال فرمودند براى اينكه اصوات لهويه ولو صدق غنا بر آن نكند حرام است، اين بود كه بگوييم اينطور اصوات لهوٌ و كل لهو باطلٌ حرام، اينطور اصوات لهو است و كل لهو باطل و كل باطل حرام. براى اين به وجوهى امام استدلال فرمودند كه يكى از آنها آن روايت عبد الاعلى بود كه در آن روايت عبد الاعلى سه تا آيه مورد بحث قرار گرفته است و وجوه ديگر كه حالا يكى يكى مىخوانيم. امام بعد همه اين وجوه را مورد مناقشه قرار داده است، اما در روايت عبد الاعلى و استدلال به آيات ثلاث، حاصل اشكال امام اين است كه ميفرمايد اين روايت در مقام بيان استدلال به ظاهر آيه شريفه است و بعبارت منى براى اقناع سائل است بالكتاب، ميخواهد سائل را به وسيله كتاب قانع كند. و در اين آيات كتاب هيچ اشارهاى به حرمت باطل نشده است. سه تا آيه است و سه تا موضوع را تذكر داده، آيه اول اين است (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين)[1]، دلالت ميكند بر اينكه كار خدا لعب نيست و خدا هم ليس بلاعب. آيه اول ظاهرش اين است كه خلق خدا ليس بلعب و ليس بلاعب؛ (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين). آيه دوم دلالت ميكند بر اينكه كار ما لهو نيست و ما هم لاهى نيستيم (لو اردنا ان نتخذ لهواً لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلين)[2] بله، لهو به فرزند و زن و آنطور چيزها هم تفسير شده است، ولى به هر حال آيه ميخواهد بگويد كار ما لهو نيست ما هم لاهى نيستيم. آيه سوم دلالت ميكند بر يك مرتبه بالاتر و امر بالاترى و آن اينكه ما به وسيله حق باطل را از بين ميبريم بل كنا نقذف بالحق على الباطل اى نقذف بالحجة على الباطل و على ما ليس له حجة، ما با حجت و با دليل و برهان باطل را از بين ميبريم و رواياتى هم بر اين معنا دلالت ميكند كه امام به آن روايات اشاره كرده است. ايشان ميفرمايد در تفسير برهان اين نحو آمده: «عن يونس بن عبدالرحمن رفعه قال: قال ابو عبدالله(ع) ليس من باطل يقوم بازاء الحق الا غلب الحق الباطل و ذلك قوله تعالي بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق»[3] يا در روايت ديگرى كه باز برهان نقل كرده است از ايوب بن حر «قال: قال لى ابو عبدالله(ع) يا ايوب ما من احد إلا و قد يرد عليه الحق حتي يصدع قلبه، قبله أم تركه و ذلك قول الله عزوجل في كتابه بل نقذف بالحق علي الباطل»[4]. حاصل فرمايش ايشان پس اين شد كه اين آيات ثلاثه آورده شده تا به ظاهرش استدلال بشود و بعبارت منى استدلال به اين آيات براى اقناع سائل است بالكتاب، اگر يادتان باشد شبيهش را من در چه عرض كردم؟ در خمر عرض كردم، گفتم (يسئلونك عن الخمر قل فيهما اثم كبير)[5] ، اين اثم به معناى معصيت نيست لغة بلكه تأييد ميشود به اينكه قرآن ميخواهد آنها را قانع كند با توجه آنها به دركشان و به عقلشان، ميخواهد آنها را با توجه به دركشان و عقلشان قانعشان كند بنابراين نميشود بگويد حرام است، آن كه ميشود جواب تعبدى نه جواب اقناعى! از قضا امروز مفردات راغب را نگاه كردم، ديدم اصلا مفردات راغب اثم را به معناى گناه نميداند، ميگويد «الاثم المبطئة»[6] از اينكه انسان به راههاى نفع و سعادتش برسد. خوب آيات براى اين است و ظاهر اين آيات هم اين مطالب است ليس خلقنا باللعب و لسنا بلاعبين ليس عملنا لهواً و لسنا بلاهين بل نقذف بالحق على الباطل فكيف نكون لاعباً و لاهياً؟ ما اصلا با دليل باطل را ميكوبيم، اهل منطق و حجتيم، اهل دليل هستيم بنابراين نميشود همينطورى بازيگر باشيم و لاهى باشيم، بل نقذف بالحجة على الباطل فكيف نكون لاهياً و لاعباً؟ اين چيزى است كه اين آيات ميفهماند، هيچ در ظاهر اين آيات حرمت لهوى استفاده نميشود و اين كه در روايت به اين آيات استدلال شده وجه تناسب استدلال به اين آيات اين است كه حضرت ميخواهد بفرمايد وقتى خداوند لعب و لهو انجام نميدهد بلكه با حجت باطل را ميبرد كيف رسول او ترخيص داده در لعب و لهو؟ كيف رسول او رخص فى اللعب و اللهو؟ كدام لعب؟ يا بيا بريم به خونمون يا منو ببر به خونتون، جئناكم جئناكم حيونا حيونا نحييكم. در روايت استدلال به آيه به اين تناسب است كه ميخواهد بگويد وقتى خداوند اهل لعب و لهو نيست، پس چگونه پيغمبرش در لهو و لعب رخصت ميدهد؟ بنابراين استدلال به اين آيات مناقشه اش اين است. و اما آن روايت ابن مغيره كه گفت «قال: قال رسول الله(ص) في حديث كل لهو المؤمن باطل الا في ثلاث: في تأديبه الفرس و رميه عن قوسه و ملاعبته امرأته فانهن حق»[7]. ايشان ميفرمايد اين روايت از قضا دلالت ميكند بر اينكه هر باطلى حرام نيست و هر لهوى حرام نيست، اين دلالت ميكند بر اينكه هر باطلى حرام نيست، براى اينكه حضرت فرموده است هر لهو مؤمنى باطل است از مستثنايى كه دارد معلوم ميشود اين لهو أعم است از آنى كه غرض عقلائى داشته باشد يا غرض عقلائى نداشته باشد چون فرض اين است كه تأديب الفرس را جزء اينها قرار داده است. خوب وقتى از مستثنا معلوم ميشود آن لهو مستثنى منه، و باطل مستثنى منه، أعم است خوب مسلم همه باطلهايى كه اغراض عقلائى دارند حرام نيست. پس ايـن روايـت چـون باطلش أعـم است از آنى كه غرض عقلائى دارد و ندارد به قرينه مستثنى كه دليل بر عموم مستثنى منه است و روشن است كه هر باطلى حرام نيست، پس اين روايت نه تنها دلالت نميكند برحرمت باطل، بلكه دلالت ميكند بر عدم حرمت باطل به طور كلى. اين ميفرمايد ادل الدليل براى اينكه مطلق الباطل ليس بحرام ؛ اين هم مناقشه در اين روايت. و اما استدلال به اين كه براى بيان حرامها ائمه ارجاع ميدادند طرف را به اينكه فلان امر باطل است. تمسك شد براى حرمت باطل به اينكه حرمت باطل معروف بوده و لذا مواردى به عنوان باطل چه ميشد؟ ارجاع ميشد؛ اذا ميز الله بين الحق و الباطل مثلا غنا با كدام است؟ قال مع الباطل. يا الشطرنج من الباطل يا لعبة الامير من الباطل. آن رواياتى كه ايشان به آن استدلال فرمودهاند، فرمودند از ارجاع به باطل و از رواياتى كه آمده مثل شطرنج و لعبة الامير را باطل قرار داده ما مىفهميم كه هر باطلى معروف بوده كه چطور است؟ حرام است. ايشان مىفرمايد بر فرض كه قبول كنيم اين روايات دلالت ميكند كه باطل حرام است، ارجاع به باطل براى بيان حرمت بوده بر فرض اين را كه قبول كنيم، مسلم اينطور نبوده كه هر باطلى حرام باشد! چون معهود در بين مسلمين اين نبوده كه هر باطلى حرام است، بعضى از باطلها حرام بوده و بعضى از باطلها حلال بوده است. پس اين روايات اشاره دارد به آن قسم باطل، يعنى بعبارت اخرى الف و لامِ الباطل، الف و لام عهد است. عبارت ايشان اين است «و أما ما ذكرناه من دلالة الروايات علي مفروغية حرمة الباطل و لهذا استشهد لحرمة الشطرنج و غيره من أنحاء القمار و الغناء بكونها باطلا فبعد فرض التسليم لابد من حملها علي معهوديّة حرمة قسم خاصّ من الباطل و إلا فمطلقه لم يكن معهوداً حرمتها بل كثير منه معهود حليته بلا شبهة»[8]؛ اين يك جواب كه ميفرمايد بر فرض اينكه دلالت بكند بر اينكه باطل در نظرشان بوده حرام است، اما نميتواند دلالت كند كه در نظرشان بوده هر باطلى حرام است بلكه غاية الامر اين است كه ميفهماند يك قسم باطل حرام بوده است چون مسلم است همه باطلها حرام نبوده و معهود است كه بعضيش حلال است و بعضيش حرام. پس الف و لام را به قرينه حاليه بتقرير منى حملش ميكنيم بر عهد و بر جنس حملش نميكنيم. اين يك شبهه. شبهه ديگرى كه ايشان ميفرمايد، ميفرمود ممكن است آن باطلى كه در رابطه با مثل شطرنج و لعبة الامير آمده كه يك قمار است و ميسر است ممكن است بگوييم اصلا آن باطل اشاره به باطل در آيه شريفه است و لاتأكلوا اموالكم بينكم بالباطل، يعنى اين روايات ميخواهد حرمت وضعى را بفهماند نه حرمت تكليفى. شاهدش هم ميفرمايد بعض از روايات است كه اين روايات ميسر و قمار را جزء اكل مال به باطل قرار داده است و لاخير فيه ناظر به همين است يعنى مال مردم است و فايدهاى ندارد؛ اين هم يك شبههاى كه در اين روايات هست، بنابراين اين هم دلالت نميكند. اين شد نسبت به اين معهوديت هم سه تا اشكال، يكى اينكه اولا از اين روايات معلوم نيست بر بيايد كه ميخواسته بگويد باطل حرام است ثانياً اگر ميخواسته است بفهماند مراد مطلقش نيست چون مطلق معهود نبوده، مراد قسم خاص است به قرينه اينكه يك سرى از باطلها حلال بوده و ثالثاً اين كه اين باطل ممكن است ناظر به آيه شريفه لا تأكلوا باشد و ناظر به حكم وضعى. برگرديم به اصل مطلب، پس بنابراين مستثنى يك لهو مع غرض عقلائى است، مستثنى منه هم يك لهو مع غرض عقلائى است. شبهه ديگرى كه ايشان در كل اين استدلالها دارد اين است ميگويد ما بر فرض قبول كنيم هر باطلى حرام است و هر لهوى هم باطل است هر لهو باطل و هر باطل حرام، اما در عين حال استدلال تمام نيست چون معلوم نيست هر صوت غير غنائى لهو باشد. شما دو بيتى ميخوانيد براى اينكه مردم را تشویق كنيد به اينكه پرداخت وجوهات كنند، اين لهو است؟! يك دو بيتى قشنگي خوانى براى اينكه مرجع تقليد خودت را جا بياندازى، اين لهو است؟! يك سرود قشنگى ميخوانى با اين سرود قشنگش او را جا بياندازد كه مثلا اين وجوهات بدهد زكات بدهد، نماز بخواند. يك دو بيتى قشنگ برايش ميخواند جوان كه نماز نميخواند نماز شب هم ميخواند، اين لهو است؟! ايشان ميفرمايد بر فرض ما بگوييم هر لهوى باطل است، هر باطلى حرام است، باز نميتوانيم بگوييم هر صوت لهوى غير غنا مثل دو بيتى و سرود و اينها هم لهو است، نه ممكن است اينها لهو نباشد. اين هم اشكال به اين روايت. بنابراين ايشان به همه اين وجوه اشكال كردهاند و ميفرمايد تمام نيست. يكى دو تا مطلب در فرمايشات ايشان هست، يكى اينكه يك اشكال چهارمى هست به روايات مستدله على أن كل باطل حرام و آن اين است كه از آن روايت و اذا مروا باللغو مرّوا كراماً روايت محمد بن ابى عباد. در اين روايت دارد كه «قال سألت الرضا(ع) عن السماع فقال لاهل الحجاز فيه رأي و هو في حيز الباطل و اللهو اما سمعت الله يقول و اذا مروا باللغو كراماً؟»[9] از اين برميآيد كه باطل و لهو حرام نيست. پس يك اشكال چهارم به استدلال به روايات براى اينكه هر باطل حرام است اينكه اصلا بر فرض اين روايات دلالت كند معارض است با ظاهر روايت محمد بن أبى عباد و چون روايت محمد بن ابى عباد اظهر است بر آن روايات مقدم ميشود، ميگوييم نخير هر باطلى حرام نيست. اين يك مطلبى كه كان بر امام(ع) اين كه او را تذكر بدهد و نفرمودند. مطلب ديگر اينكه باز در اين روايات شطرنج و لعبة الامير كه آمده گفته اينها باطلند امام فرمود در اين روايات چيزى نيست كه حرمت را بفهماند و لاخير فى باطل را هم حمل كرد بر آن باطل در آيه شريفه و حكم وضعى، منتها قبلا فرمودند اينها قمار است و قمار كه نميشود لاخير فيه الا به معناى حرمت باشد. فرمودند آن روايتى كه از لعبة الامير دارد موثقه زراره «سئل عن الشطرنج و عن لعبة شبيب الّتى يقال لها لعبة الاميرو عن لعبة الثلث [يا ثلاث]: فقال أرأيتك اذا ميز الله»[10] تا آخر كه فرمود لاخير فيه. امام ميفرمايد و لاريب فى أن قوله فلا خير فيه يراد به الحرمة لقيام الضرورة على حرمة الشطرنج و القمار و اقسامه، امام اين را داشت مضافاً به اينكه اصلا استدلال به اين روايات به اين است كه خوب شطرنج و اينها حرام است، پس وقتى ميگويد باطل است ميخواهد بگويد حرام است. لكن شبهه ای كه اينجا وجود دارد اينكه از كجا كه در اين روايات سؤال از شطرنج مع الميسر باشد، لعل سؤال در روايات شطرنج و لعبة الثلاث كه گفته باطل اصلا سؤال از ميسر با اينها نبوده، سؤال از بازى و سرگرمى با اينها بوده است. سؤال بوده از لعبه به اينها بلارهان. زیرا همین که حضرت نفرموده ميسرٌ، ارجاع نداده بأنه ميسر انما الخمرو الميسر و الانصاب... ارجاعش داده به باطل، از ارجاع به باطل و از عدم ارجاع به ميسر، اين قرينه است بر اينكه از خود بازى بلا رهان سؤال كرده است. اگر بنا بود بحث آن شطرنجى بود كه بُرد و باخت در آن هست كه پادشاهان با زنهايشان مينشستند برد و باخت ميكردند اگر از او سؤال بود، جايش بود حضرت ارجاعش بدهد به چه؟ به ميسر، قمار بازى است ديگر! ارجاعش بدهد به قرآن. اين كه حضرت ارجاع به ميسر نداده است، ارجاع به باطل داده است اين قرينه بر اين است كه مورد سؤال، سؤال از لعبه به شطرنج و از ثلث و اينطور چيزها بوده بلا رهان فرموده يك كار باطلى است، آخر حالا ديگر بازى هم قحطى بوده كه حالا تو ميخواهى تو با شطرنج بازى كنى؟! باطل است، تركش بهتر است. از كجا كه اين را نميخواهد بگويد؟! بنده احتمال ميدهم از ارجاع امام به مسأله به عنوان باطل، عدم ارجاع به ميسر و سائل هم ميگويد عن لعبه، بازيش را ميگويد! عن لعبة الثلاث، ما چه ميدانيم اين كه شما ميفرماييد انصراف دارد اين اگر ما آن وقت بوديم لعبة الثلاث موارد زيادش مع الرهان بوده است شما ميتوانستى بگويى كه كثرت وجود دليل بر چيست؟ دليل بر انصراف است، ما چه ميدانيم لعبة الثلاث آنجا چطور بوده است؟! من هستم و ظاهر سؤال، عن لعبة الثلاث عن لعبة الشطرنج عن لعبة... سؤال از لعبه هست. حضرت هم ارجاع به ميسر نفرمودهاند، بنده احتمال ميدهم كه اينها مربوط به لعبه با اين امور باشد بلا رهان و جواب به باطل هم درست است براى اينكه لعبه به آن امور بلا رهان حرام نيست على قول خيلى از اصحاب، لعبه به آنها حرام نيست بلا رهان. شما از كجا ميگوييد كه مع الرهان مورد بحث بوده تا بگوييد حرمتشان چطور است؟ مسلم است. پس اين هم يك نكته اى كه خوب بود امام ميفرمودند، امام (سلام الله عليه) خوب بود تذكر ميدادند كه به علاوه از اشكالهاى سه گانه اى كه در باطل داشتند اشكال چهـارم به اين روايات اين است، معلوم نيست اين روايات مربوط به لعبه اى باشد مع الرهان و ميسر بودن، لعل مربوط به لعبه بلا رهان است بنابراين باطل بودن قطعاً دليل بر حرمت نيست. بله يك روايت راجع به غنا دارد، سألت الرضا عن السماع براى اينكه ما سماع را غنا بدانيم. لكن آن هم از ذيلش ما توجيه ميكنيم ميگوييم آن هم مربوط به غنايى است كه حرام همراهش نباشد اين باطل، اين اذا مروا باللغوا مروا كراماً حالا دارد چه چه ميخواند و هيمنطورى دارد ميخواند و هيچ چيزى هم در كنارش نيست، نه اينكه چَه چَه ميخواند براى اينكه زن عاشقش بشود يا زن ميخواند كه جوآنها عاشقش بشود، همينطورى دارد كوچه باغى ميخواند براى خودش براى اينكه خوابش ببرد. لعل سؤال در آن روايات هم از سماع بدون اقتران به حرام باشد. اين تمام كلام تا اينجا. تا حالا چند وجه امام فرمودند و استدلال فرمودند؟ دو وجه، يكى به روايات وارده در سفره لصيد لهوى و يكى به قاعده كليه اى كه بگوييم كل لهو باطل و كل باطل حرام و اصوات غير غنائى لهوى دو بيتى و چهار بيتى اينها هم لهوٌ؛ اين دو وجه را امام اشكال كرده است. وجه سومى كه امام استدلال فرموده براى حرمت لهو بما هو لهو؛ اصلا نه اينكه لهو باطلٌ و باطل هم حرامٌ، نه اينكه از لابلاى روايات سفر صيد لهو در بياوريم... اصلا وجوهى كه دلالت ميكند بر اينكه اللهو حرام و اصوات غير غنائيه لهويه آنها هم حرام از باب اللهو حرام. وجه سوم اين است: و استدل استدلال كنيم به آن رواياتى كه بر حرمت مطلق لهو به آن استدلال شده است بجملة من الروايات، يكى روايت «سماعه قال قال ابو عبدالله(ع) لما مات آدم شمت به ابليس و قابيل [اينها خيلى خوشحال شدند هم ابليس خوشحال شد و هم ابليس خوشحال شد.] فاجتمعا في الارض [يك جا گفتند حالا جلسه بگيريم خوشحالى كنيم،] فجعل ابليس و قابيل المعازف و الملاهي شماتة بآدم(ع) فكل ما كان في الارض من هذا الضرب الذي يتلذذ به الناس فانما هو من ذلك»[11]، ميگويد كه اينها اين كار را كردهاند، پس هر چيزى كه اينطور باشد اين از كارهاى ابليس است. اينجا امام يك اشكال دارد ميفرمايد «فان قوله: من هذا الضرب إشارة الي المعازف و الملاهي، فكأنه ضروب الملاهى والمعازف التي يتلذذ به الناس من ذلك و الملاهي جمع الملهاة (اسم آلت) فلا تدلّ علي حرمة مطلق اللهو و لا الغناء»[12] اين اشاره دارد به حرف شيخ. شيخ(قدس سره) در باب حرمت لهو ميخواهد بگويد كه ملاهى جمع ملهات به معناى اسم آلت نيست بلكه مصدر است، به هر حال ايشان ميفرمايد اين آلتهاى لهو را حرام ميكند. ايشان ملاهى را جمع ملهاى مصدر گرفته يعنى لهو، امام به معناى جمع اسم آلت گرفته است. پس اين دلالت ميكند آلات اللهو هر چه بوده از اوست نه خود لهو اگر بلا آلة باشد و بلاوسيلة باشد. اين يك شبهه. شبهه ديگر: اين از كجايش درميآيد حرام است؟! غلط كرد ابليس اين كار را كرد. حالا ابليس اين كار را كرد ما هم اين كار را بكنيم كتك ميخوريم؟ خوب بله، ابليس خيلى كارهاى مكروه را هم انجام ميدهد خيلى كارهاى خلاف را هم انجام ميدهد اين دليل بر حرمت نميشود. و ثالثاً شايد حيث شماتتش بوده است. شماتت كردن بد است، بدترين چيز شماتت است. اللهم لاتشمت من الاعداء، از سفارشهاى خيلى قوى ابيعبدالله(ع) به زن و بچه اش اين بود كه بلند گريه نكنيد سر و صدايتان را به گريه بلند نكنيد دشمن مرا شماتت ميكند. شماتت خيلى بد است، آزادمردان و جوانمردان از شماتت خيلى بدشان ميآيد، خوب لعل از باب شماتش بوده كه حرام شده است. رابـعاً اصلا مـا اين روايت را نميفـهميم، ما كه غيب نميخواهيم بخوانيم! امام ميگويد كه آنها معازف داشتند، چطورى آنها معازف داشتند اين تنبور و اينها را چطورى آنها درست كرده بودند اول خلقت؟ دو نفر و نصفى آدم در دنيا بودند اينها حالا فورى رفتند يك تنبور درست كردند يك نى درست كردند يك دمبك درست كردند، اصلا ما صدر روايت را نميفهميم. ميگويد كه وقتى آدم مُرد اينها آمدند فجعل ابليس و قابيل المعازف و الملاهى شماتة بآدم از كجا آوردند اين مقاذف و ملاهى را؟! اينها اصلا آن روز براى مرده دفن كردن هنوز بلد نبودند، كلاغ آمد ياد داد. حالا چطور اينها بلد شدند كه درست كنند؟! حالا بگوييم شيطان بلد بود، اين قابيل ديگر از كجا بلد شد؟! ميگويد ابليس و قابيل اين كار را كردند، شما هم اگر دنبالهاش برويد حرام است. خوب ما بايد اول صدر را بفهميم تا ذيل را بفهميم. ما مىگوييم اين ذيل چيزى است كه ما نميفهميم براى اينكه صدر را هم نميفهميم. حضرت تشبيه به صدر ميكند، ما وقتى صدر را نميفهميم ذيل را هم نميفهميم بعبارت اخرى يرد علم ذيل هم به اهلش. بعبارت ثالثة ذيل حجت نيست. يك روايت به ما ميگويد ابليس تنبور داشته و نِى داشته و اينطور چيزها داشت، بعد هم آمدند به قابيل گفت تو بزن من ميرقصم من ميزنم تو برقصى، حالا ببينيم كداممان چطورى است. اين چطورى ابليس و قابيل رقاص شدند و آلت لهو پيدا كردند با اينكه اوائل خلقت بوده است؟! اين را نميفهميم. وقتى كه نميفهميم اينكه حضرت دارد به او اشاره ميكند ما احتمال ميدهيم در اين اشاره حضرت هم يك چيزى افتاده است، يك چيزى در روايت بوده افتاده است و الا من آخر چطورى باور كنم؟! من صدر روايت را باور نميكنم چطور ذيلش را باور كنم؟ گفت راه ده بهش نميدادند سراغ خانه كدخدا را ميگرفت. من اصلا صدر روايت را نميفهمم، ذيل روايت را چطور حضرت يك مطلبى را كه من نميفهمم مستند قرار داده است؟! حضرت بايد يك مطلبى را كه من ميفهمم مستند قرار بدهد، من سر در نميآورم از اينكه چطورى بوده است. در روايات انگور هم همينطورى است، ميگويد چرا شراب حرام شده است؟ ميگويد براى اينكه درخت انگور را كه كاشتند شيطان آمد پاى همه درختهاى انگور بول كرد، نتيجهاش اين شد گفتند دو سومش مال تو، بعد نتيجه اش اين شد كه ما ميخواهيم شيره درست كنيم دو سومش تا نرود بقيه اش حلال نميشود. آخر چه ارتباطى دارد ما نميفهميم. خوب او آمده بول كرده، دو سوم آن از مال من؟! فتوا را نميگويم، فتوا از مسلمات فقه است كه عصير عنبى قبل از ذهاب ثلثين حرام است، من فتوا را نميگويم من آن روايات را ميگويم كه چطوريش كنيد، خوب غلط كرد كه بول كرد بى جا كرد كه بول كرد. حالا بول كرده او، حالا بنده با چه زحمتى رفتم چهار من انگور گرفتم ميخواهم مرباى انگور درست كنم، فشردم اينها را ريختم در ديگ مرباى انگور درست كنم. به محض اينكه جوش آمد حسب فتواى مسلم شيعه اين حرام ميشود وقتى جوشانديش، مگر دو سومش از بين برود. ميگويم چرا؟ خوب اين ميگويد من نميفهمم، ميگويد آره شيطان آمد بول كرده و براى اينكه بول كرده دو سومش بايد برود تا شيطان ببرد، دو سومش بخار بشود چه ربطى دارد به شيطان؟! اينطور رواياتى را كه ما نميفهميم نميتوانيم مستند حكم شرعى قرار بدهيم بايد مستند را چيز ديگرى قرار بدهيم. بقيه بحث براى فردا. (و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- الانبياء (21) : 16- 18. [2]- الانبياء (21) : 16- 18. [3]- كافي 8 : 242، حديث 334. [4]- تفسير البرهان 3 : 54. [5] - بقره (2) : 219. [6]- مفردات راغب : 63. [7]- وسائل الشيعة 19 : 250، كتاب السبق والرمايه، باب1، حديث5. [8]- مكاسب محرّمة 1: 365. [9]- وسائل الشيعة 17 : 308، كتاب التجاره، أبواب ما يكتسب به، باب 99، حديث 19. [10]- وسائل الشيعة 17 : 319، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 102، حديث 5. [11]- وسائل الشيعة 17 : 313، كتاب التجارة، ابواب ما يكتسب به، باب 10، حديث5. [12]- مكاسب محرّمة 1 : 367.
|