قول به تفصیل بین اصول و امارات در اجزاء
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب الصّلاة - الخلل درس 2 تاریخ: 1396/9/20 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «قول به تفصیل بین اصول و امارات در اجزاء» قاعده اجزاء علی القول بها، اقتضا میکند صحّت صلات را با تخلّف از راه نسیان یا سهو یا خطا و جهل مرکّب. در این گونه موارد قاعده اجزاء، صحت را اقتضا میکند. عرض کردیم که در اجزاء، سه قول وجود دارد: یک قول، اجزاء است مطلقاً؛ چه در امارات و چه در اصول و این از سیّد الاعظم، مرحوم آقای بروجردی (قدّس سرّه)، فقیه محقّق و متتبّع و دقیق و متّقی است و همین طور از سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) در نظر اخیرشان که هم در اصول، اجزاء است و هم در امارات. وجه اصولش گفته شد و وجه امارات را هم بر مبنای ایشان عرض کردیم. قول دوّم، تفصیل بین اصول و امارات است؛ یعنی بگوییم مقتضای اصول، اجزاء است و مقتضای امارات، عدم اجزاء. در اصول قائل به اجزاء بشویم و در امارات قائل به عدم اجزاء، کما علیه صاحب الکفایة (قدّس سرّه). وجه تفصیل هم این است که در باب اصول، شارع حکمی را در مقابل واقع جعل کرده و ادلّه اصول بر ادلّه واقعیّه حاکم میشود. مثلاً دلیل گفته «لا صلاة الاّ بطهورٍ»[1] و حکم اصلی این است که «کلُّ شیءٍ طاهر» و مشکوک الطّهارة را حکم به طهارتش کرده است. یا در باب حدیث رفع فرمود: «رفع عن امّتی ... و ما لا یَعلمون»[2] و آن غیر معلوم و مجهول را رفع کرده و مقتضای ادلّه اصول این است که این ادلّه بر ادلّه اولیه حاکم است، بنابر این، اجزاء است. آن یکی گفته بود «لا صلاة الاّ بطهورٍ» و این میگوید هذا طاهر، دیگر وجهی برای عدم اجزاء وجود ندارد. یا دلیل واقعی گفته بود سوره جزء صلات است و به حسب واقع، سوره جزء صلات بوده، لکن فقیه شک میکند که سوره جزء صلات است یا جزء صلات نیست. طبق حدیث رفع میگوید جزء صلات نیست و بعد از مدتی ملتفت میشود که جزئیّت دارد و دلیلی بر جزئیّت قائم میشود. آن اعمال گذشتهاش درست و مجزی است و کفایت میکند، نه قضا میخواهد و نه اعاده؛ برای اینکه حاکمیت حدیث رفع بر دلیل اول. سوره جزء است الا برای من لا یُعلَم الجزئیّۀ. و همین طور موضوعات که بحثش را بعداً در حدیث رفع عرض میکنم. پس گفتهاند در اصول، اجزاء است؛ برای اینکه جعل حکمی در مقابل واقع است یا رفعی است در مقابل واقع و ادلّه اصول بر ادلّه واقعیه حاکم هستند. وقتی حاکم شدند، دیگر لا وجه برای اینکه بگوییم اجزاء نیست؛ تمام اَجزا آورده شده است. اما در باب امارات این طور نیست؛ چون امارات، چه اماره عقلائیه باشد که امضاه الشارع، چه امارهای باشد که اسّسه الشارع، به هر حال، در امارات گفته اند نظر فقط به سوی واقع و ارائه واقع است و وقتی نظر به ارائه واقع است، اجزاء وجهی پیدا نمیکند. میگوید بنای عقلا بر عمل به خبر واحد است برای ارائه واقع. اگر واقع را اراده کرد، فبها و نعمت و اگر واقع را اراده نکرد، این آدم معذور است، اما دیگر واقع تغییر نمیکند تا شما قائل به اجزاء بشوید. سوره هنوز به جزئیّت خودش باقی است و تغییری پیدا نمیکند. اما در باب اماره شرعیه هم همین را که عند العقلاء است جعل میکند؛ یعنی آن هم اماره را حجّت میکند برای ارائه واقع. این هم دلیل تفصیل که جواب نسبت به اماراتش از آنچه دیروز عرض کردیم، روشن شد. کسانی که قائل به اجزاء هستند مطلقاً، در اصول برای آن جهت است و در امارات برای آنکه به قول آقای بروجردی (رضوان الله تعالی علیه)، شارع حکم به ترتیب اثر کرده و وقتی حکم به ترتیب اثر کرده، لذا اگر تخلّف کرد، نمیشود گفت باز اعاده و قضا دارد. یا وقتی حکم کرد که این حجّت است و به دنبالش رفت، ارتکاز عقلایی بر این است که اگر تخلّف شد، قضا و اعاده ندارد و الا کان علیه ایجاب الاحتیاط، به من میگفت احتیاط کن، نه اینکه برو تا سرت به سنگ بخورد. وقتی میگوید برو تا سرت به سنگ بخورد؛ یعنی اگر به سنگ خورد، چه کسی ضامنش است؟ من که گفتهام برو و لذا خوب بود میگفت احتیاط کن و مواظب باش پیشانیات به سنگ نخورد، یک جا احتیاط کن. در اجزای امارات به دنبال فرمایش امام عرض کنم که ایشان نظر اخیرش بر این بود که در امارات قائل به اجزاء شدهاند، لکن نه برای آن جهتی که آقای بروجردی فرموده است یا شبیه آن را که بنده عرض کردم. «دیدگاه امام خمینی (قدس سره) در اجزای در امارات» امام (سلام الله علیه) وجه دیگری برای اجزاء فرمودهاند و آن تمسک به حدیث رفع است. فرمودند اگر امارهای قائم شد بر اینکه هذا مذکّا، این گوسفند تذکیهشده است و پشم و مو و پوستش از مذکّاست، با این اماره نماز خواند، ثمّ انکشف که این مذکّا نبوده و از سوق مسلم گرفته بوده، از ید مسلم گرفته بوده، خودش ذبح کرده بوده و برای خودش مذکّا بوده، ثمّ انکشف که میته و غیر مذکّا بوده. استدلال ایشان این است که فرمودند این آدم، میته بودن را نمیدانسته و وقتی نمیدانسته، مانعیّت میته یا شرطیّت تذکیه از بین رفته، رُفع مانعیّت میته؛ چون میته بودن ممّا لا یُعلَم است، فیکون مرفوعاً. به فرموده ایشان همه جا در باب امارات، اجزاء به درست میشود، منتها از باب حدیث رفع. حدیث رفع آمده چون چیزی که این میداند، بعد، تخلّف شده. مورد تخلّف را نمیدانسته. سوره آمده جزء صلات بوده، خبر ثقه قائم شده که سوره جزء صلات است. اینکه سوره جزء صلات است، عدم جزئیّتش که الآن ثابت شده، این طرف، سوره جزء صلات نیست و این هم نماز را بدون سوره خوانده بعد انکشف که سوره جزء صلات است. جزئیّۀ السّورة برای این آدمغیر معلوم بوده، «رفع ما لا یَعلمون». لمتوهّمٍ أن یتوهّم که اجزاء در امارات و در خلل صلات را، نمیتوانید با حدیث رفع درست کنید، بخاطر وجود موثّقه عبد الله بن بکیر: محمّد بن یعقوب، عن علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن ابن ابی عمیر، عن عبد الله بن بکیر، قال: سأل زرارۀ ابا عبد الله. در اینجا سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) یک نکتهای میفرمایند که چه شده زراره در اینجا روایت را نقل نمیکند، بلکه عبد الله بن بکیر است که میگوید «سأل زرارۀ»، ایشان میفرماید زراره از اصحاب بزرگ امام صادق (سلام الله علیه) بوده و این درست است، و این محدّثین بزرگ در سفر حج و مدینه میرفتند سه ماه یا شش ماه در آنجا میماندند و روایات را از امام صادق( سلام الله علیه) میگرفتند و ثبت میکردند، مینوشتند و نقل میکردند، ولی اینجا روایت را خود زراره نقل نکرده، بلکه عبد الله بن بکیر نقل کرده. ایشان میفرماید اشکالی در این نیست، البته خیلی روایات را مینوشته و این یک روایت را ننوشته، عبد الله بن بکیر میگوید: «سأل زرارۀ» آنجا بوده که زراره سؤال کرده، میگوید «سأل زرارۀ». اسم زرارۀ بن اعین، عبد ربّه است و خدمت امام صادق (سلام الله علیه) میرسد، حضرت میفرماید من اسامی اصحاب بهشت را دیدم و شما از آنانید، ولی در اسم شما الف نیست؛ در حالی که به شما زراره میگویند؟ اسمت چیست؟ زراره میگوید اسم من عبد ربّه است. لقبش زراره بوده؛ زرارۀ بن اعین شیبانی و هر کسی که در رجال چیزی نوشته، او را توثیق کرده و زراره و غیر زراره از اصحاب امام صادق (سلام الله علیه) این قدر در فشار بودند که حق نداشتند بگویند با امام صادق ارتباط داریم، لذا روایات زیادی در ذمّ زراره آمده و فوق العادة مذمّت کرده و روایات مادحه هم خیلی فراوان داریم. یک وقت پسر زراره خدمت امام صادق میرسد و حضرت ابتدائأ یا جواباً از سؤال او میفرماید اینکه من درباره پدرت چیزهایی میگویم –به ترجمه آزاد- برای حفظ جانش است تا نفهمند با من ارتباط دارد؛ چون اگر بفهمند با من ارتباط دارد، فردا پوست از سر زراره کنده میشود و همه چیز او به خطر میافتد. برای اینکه اینها نفهمند زراره دوست من است، من مدام از او بدی میگویم تا آنان خیال نکنند که با من ارتباط دارد. عبد الله بن بکیر ثقۀٌ فطحیّ المذهب؛ یعنی قائل به امامت عبد الله افطح بود، بین امام صادق و موسی بن جعفر (علیهما السّلام)، نه تنها او، بلکه برخی دیگر از بزرگان محدّثین هم بودهاند. بعد که عبد الله افطح فوت میکند، به امامت موسی بن جعفر (سلام الله علیهما) معتقد میشود. این نکتهای که ایشان توجه داده، خارج از بحث، توجه خوبی بود. در اینجا روایت دارد و مفصل است، میگوید: «سأل زرارة أبا عبد الله (علیه السّلام) عن الصّلاة في الثّعالب و الفنك ... ثمّ قال: امام صادق (علیه السّلام) «يا زرارة، هذا عن رسول الله (صلّی الله علیه و آله)، فاحفظ ذلك يا زرارة، فإن كان ممّا يؤكل لحمُه فالّصلاة في وَبَره و بوله و شَعره و رَوثه و ألبانه و كلِّ شيءٍ منه جائزٌ إذا علمتَ أنّه ذكيٌّ قد ذكّاه الذّبح».[3] هر چیزی که یؤکل لحمُه است، صلات در شَعر و وَبَرش و ... جایز است، وقتی بدانی که «إذا علمتَ أنّه ذكيٌّ قد ذكّاه الذّبح»، مفهومش این میشود که اذا لم تعلم أنه ذکیٌّ، نماز در آن شَعر و وَبَر مأکول اللحم جایز نیست. بنابر این، اگر امارهای قائم شد بر اینکه این مذکّاست و شما بعد کشف کردید که این مذکّا نبوده، عدم التذکیة ممّا لم یُعلَم است به استدلال شما و وقتی ممّا لم یُعلَم است، اینجا میگوید نماز در آن جایز نیست. شما فرمودید که با حدیث رفع، اجزاء را در اماره درست میکند؛ چون مقابل مؤدّای اماره، ممّا لا یُعلَم است. یکی از ممّا لا یُعلَمها بودن، این غیر مذکّا و میته بودن است. اگر امارهای قائم شد بر مذکّا، ثمّ انکشف که این مذکّا نبوده، فرمود: «إذا علمتَ أنّه ذكيٌّ قد ذكّاه الذّبح»، نماز درست است و ان لم یُعلَم، نماز باطل است؛ یعنی اگر امارهای قائم شد، الآن که کشف خلاف شده، این خلاف ممّا لم یُعلَم است. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سیّدنا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» -------------- [1]. عوالی اللئالی 3: 8. [2]. وسائل الشیعه 8: 249، کتاب الصلاة، ابواب الخلل الواقع فی الصلاة، باب 30، حدیث 2. [3]. وسائل الشیعه 4: 345 ،کتاب الصلاة،ابواب لباس المصلی، باب 2، حدیث 1.
|