بیان شروط موجود در حدیث لا تعاد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب الصّلاة - الخلل درس 16 تاریخ: 1396/10/11 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم «بیان شروط موجود در حدیث لا تعاد» در حدیث لاتعاد آمده است اگر سجده یا رکوع آمد، اگر بقیه اجزا فراموش بشوند، صلات اعاده ندارد. قیود و شروط حدیث لاتعاد مطلق است و در قیود و شروط، سه احتمال وجود دارد: 1. این شروط رکوع و سجود، شرط صحّت صلات هستند، و خلاف حدیث لاتعاد نیست؛ چون رکوع آمده است. این هم رکوع است، اما قیدش نیامده و نیامدن قید، ضرری به رکوع نمیزند. درست است که اگر عمداً باشد، رکوع صحیح نیست، ولی اینجا که فراموش کرده، میگوییم قید نیامده و لاتعاد میگوید لا تعاد الصّلاۀ الا به وسیله فقدان رکوع. میگوییم رکوع هست، اما شرطش نیست و شارع فرمود: «اُسجد مع الطمّأنینة»، سجدهاش هست، ولی طمأنینه نیست. این هم خلاف مستفاد از حدیث رفع نیست و اگر قیود و شروط ثابت بشوند که به صورت مقوّم و به صورت وحدت مطلوب قید هستند؛ یعنی اگر این گونه شرایط نباشند، میشود جزء مستثنی و نمیتوانیم بگوییم رکوع آمده؛ چون رکوع به نحو وحدت مطلوب است و شارع به نحو مقوّم معتبرش کرده است. در رکوعی که شارع صحیح میداند، به نحو مقوّم است؛ یعنی شرط شرعی به نحو مقوّم، شرط شرعی به نحو وحدت مطلوب. در این صورت نسبت به این قید در لارکوع باید بگوییم لا رکوع، اگر همه قیود هم این طور باشد، معنایش این است که اگر قیودش فراموش شد، جزء نسیان مستثناست، نه جزء نسیان مستثنیمنه. چون بحث در این است که آیا از بعضی روایاتی که در سجود یا در رکوع و یا در قیام آمدهاند، میشود از آنها استفاده خلاف آن را کرد؟ یعنی ما از آنها بفهمیم که اگر کسی رکوع را با شرایطش نیاورد، این اصلاً رکوع نیست نه لیس برکوعٍ مقیّد. یا از آن روایات چنین چیزی برنمیآید؟ ظاهر روایات این است که قید هستند، ولی مازاد از آن را ظاهر روایات ندارد و از آنها خلاف آن چیزی را که ما از لاتعاد استظهار کردیم، استفاده نمیشود، ولی آنجا سجدتین است و اینجا سجده واحده است. «استدلال به روایت حسین بن حماد در عدم اعتبار شرعی در صورت عدم تساوی محل سجده با محل قدمین» در روایت حسین بن حمّاد آمده است: قال قلت لأبي عبد الله (علیه السّلام) أسجد فتقع جبهتي على الموضع المرتفع؟ فقال: «إرفَع رأسَك ثم ضعه».[2] معنای این روایت این است که این سجده با شرط شارع واقع نشده. شرعی به معنای حقیقت شرعیّه نیست، بلکه معنای آن این است که شارع آن چیزی را که میخواسته شرط کرده واقع نشده است و اگر سرش را بردارد و دوباره بگذارد لا یلزم زیادی در سجده. از این حدیث استفاده میشود که اگر شرط تساوی محلّ سجده با محل قدمین نبود و بالاتر بود، این سجده معتبر شرعی نیست. «اشکالات وارده بر استدلال به حدیث حسین بن حماد» این حدیث سه اشکال دارد: 1. اشکال سندی به حسین بن حمّاد یا حسن بن حمّاد دارد. که استبصار، حسین بن حمّاد دارد و تهذیب، حسن بن حمّاد دارد، مردّد بین حسن بن حمّاد که مجهول و حسین بن حمّاد است، ولو اینکه بگوییم ممدوح و یا حتی ثقۀٌ است. مضافاً به اینکه حسین بن حمّاد هم وثاقتش ثابت نیست، بلکه ممدوحٌ است. «رفع تعارض بین روایات توسط بعضی از فقهاء» برخی بین روایات جمع کردهاند و گفتهاند تعارضی وجود ندارند. گفتهاند سند روایت با عمل اصحاب جبران میشود. شهرت اصحاب بر رفع است، ولو این حسین بن حمّاد، توثیق نشده، اما با شهرت بین اصحاب، بلکه با آن چیزی که صاحب حدائق فرموده: «بلا خلافٍ یعرف» جبران میشود. اما اینکه گفتید «إرفَع» وجوب دارد و معارض با آنهاست، گفتهاند، معارضهای ندارد؛ چون «إرفَع» حمل بر جواز میشود و «لا ترفع» حمل بر کراهت میشود. «ردّ جمع بین روایات معارض از طرف امام خمینی (قدس سره)» به فرموده سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه)، این جمع ناتمام است. اما شهرت بین اصحاب، در جایی جابر سند است که شهرت عملیّه باشد؛ یعنی استناد ثابت و محرز باشد، ولی اینجا معلوم نیست که اصحاب به این روایت استناد کرده باشند و حکم به وجوب رفع از باب این روایت کرده باشند. ممکن است اینها دیدهاند چون این سجده بر مکان ازید از لبنه واقع شده باطل است؛ چون شرطش نیست و سجدهای را که شارع میخواسته انجام نشده. گفتهاند سرش را بردارد و وقتی این سرش را که برداشت، دوّمی زیاده نیست؛ زیرا در باب زیاده، برخی از محقّقین و فقهای بزرگ فرمودهاند شرط در زیاده که آن قبلی صحیح انجام گرفته باشد؛ مثلاً اگر گفتهاند فلان رکوع زیادی یا سجده زیادی یا تکبیر زیادی، در صورتی است که قبلی درست انجام گرفته باشد، اما اگر قبلی به درستی انجام نشده باشد اصلاً زیاده صدق نمیکند و دلیلی بر باطل بودن آن نداریم. گفتهاند زیاده، در جایی مبطل است که قبلی درست باشد؛ یعنی هر دو زاید و مزیدٌ علیه صحیح باشند. زاید و مزیدٌ علیه هر دو صحیح باشند، ولی در ما نحن فیه، هر دو صحیح نیستند؛ چون اوّلی باطل است. شاید شهرت بین اصحاب که در اینجا گفتهاند رفع رأس میشود، از این جهت بوده که سجده اولی شرط ندارد. پس آن چیزی که شارع میخواسته، انجام نگرفته. سجده دوّمی درست است و این فتوا، از این باب نیست که آوردن اوّلی از باب روایت است، بلکه از این باب آورده که دوّمی زیاده نیست؛ چون زیاده شرطش این است که هم زاید و هم مزیدٌ علیه موافق با شرع باشند. دلیلش این است که گفتهاند آن چیزی که در روایات داریم، «من زاد فی صلاته فعلیه الاعادة»،[5] این است که زیادههای جزء و جزء، دلیلش اجماع است. اجماع است که زیاده هر جزئی، موجب بطلان است و این اجماع - بلکه من زاد هم همین است - قدر متیقّنش در جایی است که هر دو صحیح باشند. پس شهرت نمیتواند ضعف سند را جبران کند. جواب دوّم این است که گفتند این امر حمل بر اباحه میشود؛ برای اینکه امر در مقام توهّم حظر، حمل بر اباحه میشود. امر حجّت است یا ظهور در وجوب دارد، مگر امری که در مقام توهّم حظر باشد. «پاسخ استاد به امر در مقام توهم حظر» این حرف، جوابش این است که ما هم قبول داریم امر در مقام توهّم حظر، دالّ بر اباحه است، لکن در غیر این مورد. اما در جایی که یک امر و یک نهی داریم، یک جا گفته إرفَع و یک جا گفته لا ترفع، عرف در اینجا نمیگوید چون إرفَع در مقام توهّم حظر است، حمل بر جواز میکنیم و این که میگوید لا ترفع، حمل بر کراهت میکنیم. ولو عرف میداند اینجا مقام توهّم حظر است، بلکه عرف در جایی که در کنار امر، یک نهی باشد، حمل بر تعارض و تنافی میکند، میگوید «اختلف عنکم حدیثان»، نه اینکه بگوید آن را بر جواز و این را بر کراهت حمل میکنیم. مثلاً اگر یک جایی گفته: «صلّ فی الحمّام» و یک جای دیگر گفته: «لا تصلّ فی الحمّام»، اگر بگویید این «صلِّ» ظهور در وجوب دارد و «لا تصلِّ» خودش نهی است و ظهور در حرمت دارد. حالا شما بفرمایید «صلِّ» درست است که ظهور در وجوب دارد، ولی میگوییم نصّ در جواز است. وقتی واجب است؛ یعنی جوازش مسلم است. نصّ در جواز و ظاهر در حرمت است. «لا تصلِّ» هم نصّ در کراهت و ظاهر در حرمت است، پس نصّ روایت «صلِّ» در جواز است و ظاهرش در حرمت است. میگوییم از این ظاهر در حرمت، رفع ید میکنیم با آن نصّ. آن نصّ در جواز بود؛ نصّ را مقدّم بر ظاهر میداریم و میگوییم «صلِّ» و «لا تصلِّ»، یعنی کراهت. «صلِّ» نصّ فی الجواز و «لا تصلِّ» ظاهرٌ فی الحرمۀ، آن جواز را مقدّم میداریم، نصّ بر ظاهر مقدّم میشود و میشود کراهت. آیا این جمع عرفی است؟ این جمع عرفی نیست؛ چون نصیت از باب قدر متیقّنگیری بود. این را عرف معارض میبیند. اینجا هم عرض میکنیم شبیه آن است، نه عین آن، امر در مقام توهّم حظر، مفید جواز است، دلیل جواز است، اما در صورتی که در کنارش نهی نباشد. نهی هم دلیل بر حرمت است. پس آن نمیتواند سبب تصرّف بشود و این تصرّف، جمع عرفی نیست. -----------------
|