دیدگاه فقها در بطلان یا عدم بطلان زیاده در صلات مکتوبه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب الصّلاة - الخلل درس 45 تاریخ: 1396/11/25 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «دیدگاه فقها در بطلان یا عدم بطلان زیاده در صلات مکتوبه» آیا قاعده در زیاده صلات مکتوبه، بطلان است الاّ ما خرج بالدّلیل یا عدم بطلان است الا ما خرج بالدّلیل؟ فقها برای هر یک از دو طرف قضیّه و قاعده، استدلال کرده اند. ممکن است گفته بشود قاعده، عدم بطلان است الا ما خرج بالدّلیل و ذلک لوجوهٍ و ممکن است گفته بشود قاعده، عدم بطلان در زیاده سهویه و نسیان در صلات مکتوبه است لوجوهٍ: یکی از آنها حدیث رفع است که بحث از آن گذشت. دوّم حدیث لاتعاد است که ممکن است کسی بگوید حدیث لاتعاد شامل قواطع و موانع نمیشود؛ برای اینکه آنها عدمشان معتبر است و مستثنیمنه، در حدیث لاتعاد مستثنای مفرّغ است، مستثنیمنه «شیء» است؛ یعنی لا تعاد الصّلاۀ الا من شیء و این مستثنیمنه، شامل عدم نمیشود. از این جواب می دهیم که وقتی شرطیّت عدم شد، خود شرطیّت مانعی ندارد که شرطیّت شیءٌ باشد و لاتعاد میگوید آن شرطیّتش مضرّ نیست. لا تعاد الصّلاۀ من شیءٍ, چه اجزا باشد، چه شرایط باشد، چه قواطع و موانع باشد، به اعتبار اینکه شرط عدم آنها شده و شرط، خودش یک امر وجودی اعتباری است، لذا حدیث شاملش میشود و اشکالی ندارد. «شبهه و اشکال در قواطع و موانع در صلات» شبهه دیگری که درباره عدم شمول حدیث لا تعاد در قواطع و موانع شده است، این است که در حدیث لاتعاد دارد: «لَا تُعَادُ الصّلاةُ إِلَّا مِنْ خَمْسَةٍ: الطّهور، وَ الْوَقْتِ، وَ الْقِبْلَةِ، وَ الرُّكُوعِ، وَ السّجود، [ثم قال:] الْقِرَاءَةُ سُنَّةٌ وَ التَّشَهُّدُ سُنَّةٌ، وَ لَا تَنْقُضُ السُّنَّةُ الْفَرِيضَةَ».[1] واجب به جعلِ الهی فرض الله است و واجب به جعل نبی که با امضای خدا باشد، سنّت است. سنّت؛ یعنی واجب با امضای ذات باری که پیغمبر قرار داده و ذات باری وجوبش را امضا کرده است و فرض؛ یعنی آنکه ذات باری وجوب آن را قرار داده و در کتاب الله آمده است، مثل رکوع (وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعينَ)[2] یا سجود یا قبله (فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرام)[3] و بقیّهای که در قرآن آمده، و قواطع و موانع اصلاً جزء واجبات نیستند، نه سنّتند و نه فریضه؛ چون واجب نشدهاند، بلکه نباید انجام بگیرند، نه اینکه واجب شدهاند تا شما بگویید، اگر وجوبش از طرف پیامبر است، بإمضاءٍ من الله تعالی سنّت است و اگر وجوبش از کتاب الله باشد، فریضه است. اینها اصلاً وجوب ندارند، موانع و قواطع، نه سنّتند، نه فریضه و حدیث میگویید: «و لَا تَنْقُضُ السُّنَّةُ الْفَرِيضَةَ»، سنّت فریضه را نقض نمیکند. جواب دیگری که در اینجا داده میشود، عموم علّت است که اقتضا میکند حدیث لاتعاد، شامل قواطع هم بشود؛ لا تعاد الصّلاۀ الا من شیءٍ، قواطع را با عموم علّت، درست میکنیم. «پاسخ استاد به شبهه و اشکال در قواطع و موانع در صلات» جوابی که میشود از این اشکال داد، این است که اصلاً ما در این حدیث و در سایر جاهایی که به اجزای کلمه «فرض» اطلاق شده، این فرض، معنای حقیقی واجب نیست، بلکه یک اطلاق مجازی است؛ چون در باب مرکّب اعتباری، مثل نماز، یک وجوب و یک واجب است. وجوب، با امر الهی است و واجب هم آن مرکّب است که اعتبار واحد شده. اجزا را واجب نکرده، با «أقِمِ الصَّلاۀَ»، صلات را واجب کرده و این واحد اعتباری را واجب کرده است. مثل اینکه اگر به شما گفتند شما به مسجد نروید، مسجد اجزایی دارد، ایوان دارد؛ اطاق دارد؛ حیاط دارد، وقتی که از ورود به مسجد، نهی میکنید، اجزا در نظر نیست، بلکه چیزی که در نظر است، همان معنای واحد اعتباری است. پس متعلّق امر در مثل صلات، یک امر واحد اعتباری است و امر هم واحد است. البته اجزا و شرایط و موانع و قواطع، در یک لحاظ دیگری لحاظ میشوند. در لحاظ مرکّب که این نماز از چه چیزی درست بشود، مسجد از چه چیزی درست بشود، در این لحاظی که لحاظ تشکیل و لحاظ اجزائش است، اجزا و شرایط لحاظ میشود، ولی در مقام امر و در مقام جعل وجوب، نه اجزا لحاظ میشود، نه شرایط، نه قواطع و نه موانع، بلکه آن چیزی که ملحوظ است، بیش از یک امر و یک متعلّق نیست. یک وجوب است که متعلّقش هم همان امر واحد اعتباری است و این امر، نه ضمناً به اجزا متوجه است؛ چون اجزا در آنجا لحاظ نشدهاند، نه وجوب به نحو انبساط دارد که بگویید صلات را که واجب کرده، صلات روی همه اینها را گرفته، پس وقتی این را واجب میکند، اجزا هم واجب شده است، اجزا و شرایط، نه وجوب ضمنی دارند - چون لحاظ نشدهاند - و نه وجوب انبساطی دارند، چون باز لحاظ نشدهاند. آنها هیچ ربطی به وجوب نفسی ندارند. و اگر بخواهید بفرمایید اجزا و شرایط هم وجوب دارند، مثل وجوب صلات، یکی به مرکّب و چند تا هم به اجزا است، در این صورت، اگر کسی نماز را ترک کرد، به عدد اجزا و شرایط باید عذاب بشود؛ چون همان طور که وجوب، به صلات تعلّق گرفت، شما میخواهید بفرمایید به اجزا و شرایط هم تعلّق گرفته است. پس اجزا و شرایط اصلاً وجوب ندارند. اگر گاهی هم گفته میشود جزء، واجب است، یعنی وجوب شرطی؛ مثلاً اگر بگوید شرط واجب است، وجوب شرطی است: (إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِق).[4] این «فَاغْسِلُوا» این طور نیست که یک امر نفسی داشته باشد که از امر به صلات سرچشمه گرفته باشد، بلکه این یک امر غیری است؛ یک امر شرطی است؛ یک امر مقدّمی است. میگویم اگر میخواهی نمازت درست باشد، این کار را انجام بده و این امر از صلات به اینها تعلّق نگرفت. پس اجزا و شرایط، آن امر متعلّق به مرکّب را ندارند، بلکه اصلاً امر ندارند، مگر یک امر غیری؛ یعنی امر شرطی؛ یعنی وجوب شرطی. آنگونه امر و وجوب شرطی را دارند که آن، ربطی به امر به مرکّب ندارد، خودش فی حدّ نفسه ثوابی هم ندارد، خودش فی حدّ نفسه عذابی هم ندارد. وقتی این طور شد، کلمه فرض و سنّت در این روایت، به معنای واجب مِن الله، واجب مِن النّبی هست یا نه؟ «الْقِرَاءَةُ سُنَّةٌ وَ التَّشَهُّدُ سُنَّةٌ وَ لَا تَنْقُضُ السُّنَّةُ الْفَرِيضَةَ». این «الْقِرَاءَةُ سُنَّةٌ»، به معنای این نیست که واجب نفسی است که پیغمبر واجبش کرده است، اصلاً آن امر صلاتی به این ربطی ندارد. البته اینجا اتّفاقاً فریضه به معنای صلات است. «لَا تَنْقُضُ السُّنَّةُ الْفَرِيضَةَ»؛ یعنی صلات که خودش در اینجا امر نفسی دارد، پس این فرض به معنای وجوب نیست، بلکه به معنای تحدید، تقدیر و اندازهگیری است. اگر صلات نبود، فرض در این روایت که میگوید سنّت و فرضُ النّبی است؛ یعنی آن را که پیامبر تحدیدش کرده است. اگر تحدیدها، تقدیرها و اندازهگیریها، فی کتاب الله باشد، فرض است و اگر در سخنان پیامبر اسلام باشد، من السّنّۀ است. این میشود تحدید و این تحدید، شامل جزء می شود و جزء، تحدید دارد؛ حدّی است برای او؛ شرط، حدّی است؛ قاطع، حدّی است؛ مانع، حدّی است. اینها حدود هستند. فرض در اینجا به معنای حدّ تقدیر است و در آیات قرآنیه زیاد آمده است. مثلاً در باب ارث، وقتی سهام را تعیین میکند، میگوید این «فَريضَةً مِنَ اللَّهِ» تعالی است. معنای این «فَريضَةً مِنَ اللَّهِ» این نیست که یک واجبی از طرف خدا است، بلکه یعنی یک حدّ و اندازهگیری از طرف خداست. استعمالاتش در قرآن زیاد است که «فرض» به معنای حدّ است و فریضه، یعنی آن صاحب حدّ، آنکه حدّ دارد. بنابر این، این اشکال هم به صحیحه لاتعاد وارده نیست. «شبهه و اشکال بعضی از فقها به شمول حدیث لا تعاد شرایط رکوع، سجود، وقت، طهور و قبله» یک شبهه دیگر اینکه برخی خواستهاند بگویند اصلاً حدیث لاتعاد شامل شرایط رکوع و سجود و وقت و طهور و قبله نمیشود، خصوصیّات آنها را شامل نمیشود؛ شامل طمأنینه نمی شود؛ شامل ذکر رکوع نمی شود، شامل رو به قبله بودن و عدم انحراف نمیشود؛ شامل قرار گرفتن مواضع سبعه بر روی زمین در سجده نمی شود. گفتهاند احتمال دارد لقائلٍ أن یقول - حاج آقا رضا (قدّس سرّه) این حرف را دارد - که اصلاً حدیث لاتعاد شامل اجزا و شرایط و موانع و قواطع و خصوصیّات این پنج تایی که مستثنیمنه است، نمیشود. «لا تعاد الصّلاۀ الا من خمسة»، این «خمسة»؛ یعنی با تمام جزئیّاتش؛ یعنی با تمام شرایط و حدودش. بنابر این، میشود جزء مستثنی، نه جزء مستثنیمنه. گفتهاند بگوییم اصلاً شرایط و خصوصیّات خمسه، جزء مستثناست؛ یعنی اگر اینها را فراموش کرد و نیاورد، نمازش باطل است. پس گفتهاند آنها هم میشود جزء چیزهایی که صلات را باطل میکند. منشأ این شبهه و اشکال این است که بگوییم رکوع و سجود، یعنی رکوع و سجود صحیح. لا تعاد الصّلاۀ الا من خمسة: الرّکوع و السّجود صحیح، و قبله درست با شرایط، طهور با شرایط، وقت با شرایط. بگوییم مراد از این پنج تا، پنج تای صحیح است، اگر گفتیم صحیحه، شرایط و خصوصیّات میشود جزء مستثنی، نه جزء مستثنیمنه. بنابر این، اگر کسی طمأنینه رکوع را فراموش کرد، نمازش باطل است؛ چون رکوع صحیح نیامده است. «ردّ شبهه و اشکال بعضی از فقها به شمول حدیث لا تعاد در شرایط رکوع، سجود، وقت، طهور و قبله از طرف استاد» لکن این اشکال وارد نیست؛ چون هر لفظی از معنای عرفی خودش حکایت میکند. رکوع؛ یعنی آن چیزی که عرفاً رکوع است. رکوع یک حقیقت شرعیّه نیست. بنابر این، رکوع، یعنی رکوع عرفی، سجود، یعنی سجود عرفی. شرایط از آن بیرون است، جزء مستثنیمنه است. لا تعاد الصّلاۀ از آنها، نتیجتاً اصل، عدم بطلان است. پس حدیث لاتعاد هم در غیر این پنج تا میگوید اصل، عدم بطلان است. اگر مسمّای این پنج تا حاصل نشد، یکون الصّلاۀ باطلۀ. حتی در سجده هم برخی خواستهاند بگویند اگر شما گفتید وضعُ الجبهۀ در سجده عرفاً دخالت دارد، اگر کسی رفت وضع جبهه کند و خدّش را روی خاک گذاشت، اگر گفتید عرفاً دخالت دارد، صلاتش باطل است و جزء مستثنی است. اگر گفتید عرفاً دخالت ندارد، بلکه سجده، یعنی روی خاک افتادن برای دیگری، یک وقت انسان با تملّق و دینفروشی و شرکت در گناه دیگران روی خاک می افتد، یک وقت هم در مقابل خداوند تبارک و تعالی روی خاک ظاهری میافتد، اینجا اگر شما سجده را عبارت از روی خاک افتادن گرفتید که پیشانی روی خاک قرار بگیرد، اگر پیشانی قرار داده نشد، جزء مستثنی است. این تمام کلام در این دو حدیث. اینها دلیل بر صحّت بود، دلیل بر این بود که قاعده در زیاده، عدم بطلان است؛ هم حدیث لاتعاد و هم حدیث رفع. «دلالت روایات بر صحت نماز در صورت زیاده» روایت دیگر صحیحه زراره و بکیر بن اعین، بنا بر نقلی است که «رکعۀ» در آن باشد که تهذیب و استبصار و در یک نقل کلینی در کافی «رکعۀ» را ندارند. اصل میشود صحّت؛ صحیح است، مگر جایی که رکوع اضافه بشود، «رکعۀ» اضافه بشود و بنا بر نقلی که «رکعۀ» نداشته باشد، دلیل بر بطلان است. پس آن هم روی یک نقل، جزء ادلّه صحّت است و قاعده صحّت را در زیاده درست میکند و بر اساس نقل دیگر، قاعده بطلان است. روایات دیگری که صحّت را درست میکنند؛ یعنی میگویند قاعده در زیاده صحّت است، یکی صحیحه منصور بن حازم است: محمّد بن الحسن، بإسناده عن سعد، سعد بن عبد الله اشعری قمّی، عن أبي جعفر، عن عليّ بن الحكم، عن أبان بن عثمان، عن منصور بن حازم، عن أبي عبد الله (علیه السّلام) که روایتش را بعد میخوانم. «و رواه الصّدوق بإسناده عن منصور بن حازم». سیّدنا الاستاذ از این روایت به صحیحه تعبیر کرده با اینکه در سلسله سند این روایت، علی بن حکم وجود دارد که معلوم نیست و وثاقتش خیلی روشن نیست، یکی هم ابی جعفر که معلوم نیست چه کسی است. یکی هم ابان بن عثمان که موثّق است؛ چون در مورد ابان بن عثمان، احتمال ناووسی بودن داده شده است. البته به سند شیخ صدوق، صحیحه است، سند شیخ صدوق به منصور بن حازم صحیح است، خود منصور بن حازم هم ثقه است و نجاشی توثیقش کرده و کتب زیادی هم دارد. در صحیحه منصور بن حازم آمده است: قال: سألته عن رجلٍ صلّى فذكرَ أنّه زاد سجدةً. نمازش را خواند، بعد یادش آمد که یک سجده را زیاد انجام داده است. قال: «لا يعيد صلاةً من سجدةٍ، و يعيدها من ركعة».[5] فقط از رکعت اعاده دارد، اما از سجده، اعاده ندارد. این اقتضا میکند که قاعده، عدم بطلان است. روایت دیگر، روایت عبید بن زراره است: قال: سألت أبا عبد الله (علیه السّلام) عن رجلٍ شَكَّ فلم يدرِ أ سجدَ ثنتين أم واحدةً فسجدَ أخرى، نمیداند که دو تاست یا یکی، گفت احتیاطاً یک سجده دیگر میآوریم. ثمّ استيقنَ أنه قد زاد سجدةً. بعد یقین کرد که یک سجده اضافه شده. فقال: «لا و الله، لا تُفسد الصّلاةُ بزيادة سجدةٍ، [و قال:] لا يعيد صلاتَه من سجدةٍ، و يعيدها من ركعةٍ».[6] میگوید از سجده اعاده نمیشود و از رکعت اعاده میشود. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سیّدنا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ------------- [1]. وسائل الشیعة 6: 91، کتاب الصلاة، ابواب القراءة فی الصلاة، باب 29، حدیث 5. [2]. بقرة (2): 43. [3]. بقرة (2): 144، 149 و 150. [4]. مائدة (5): 6. [5]. وسائل الشیعة 6: 319، کتاب الصلاة، ابواب الرکوع، باب 14، حدیث 2. [6]. وسائل الشیعة 6: 319، کتاب الصلاة، ابواب الرکوع، باب 14، حدیث 3.
|