کلام و دیگاه امام خمینی (قدس سره) در ملحق بودن سنّت به کتاب در مخالفت شرط
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) بحث خیارات درس 97 تاریخ: 1398/1/21 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «کلام و دیگاه امام خمینی (قدس سره) در ملحق بودن سنّت به کتاب در مخالفت شرط» آیا مخالفت کتاب، مضرّ برای شرط و مانع صحت آن است و عدم مخالفت، شرط صحت است یا مخالفت سنت هم مثل مخالفت کتاب، مانع صحت شرط است؟ سیدنا الاستاذ بعد از مطرح کردن مسأله در کتاب البیع، می فرماید که مخالفت کتاب قطعاً مضر به صحت شرط است و شرط با مخالفت کتاب، صحت ندارد، اما آیا مخالفت سنت هم مثل آن و ملحق به آن است یا مثل آن نیست، می فرماید: «الرابع: [شرط چهارم برای صحت شروط] أن لا يكون مخالفاً للكتاب و السنة. أمّا المخالف للكتاب فممّا لا ریب فی بطلانه و لغویّته شرعاً، کما تدلّ علیه الروایات المستفیضة و فیها الصحیحة و الموثّقة و فیها کل شرطٍ خالف کتاب الله فهو ردٌّ أی مردودٌ کما فی نسخةٍ [که در پاورقی می گوید حدائق «مردودٌ» نقل کرده است] و سیأتی التعرّض لتلک الروایات مع بعض روایاتٍ اُخر. و اما مخالف السنة فیمکن أن یُستدلّ علی بطلانه بوجوهٍ [آیا مخالفت سنت هم مبطل است یا نه؟ برای بطلانش به وجوهی می شود استدلال کرد. اما در تقریرات مرحوم آقای خوئی (قدّس سرّه) این طور دارد که آیا مراد از کتاب، همین کتاب الله است یا اعمّ از کتاب الله و سنت است؟ و بعد برای این که اعمّ است، به وجوهی استدلال می فرماید. مِنها این که در برخی از روایات، کلمه «سنت» هم آمده و مخالف سنت را هم مضر قرار داده است. وجه دیگرش این است که با الغای خصوصیت بگوییم سنت هم مضر است. «دیدگاه استاد در بارۀ بیان مرحوم خویی و امام خمینی (قدس سرهما)» شبهه ای که در تعبیر ایشان وجود دارد و نکته ای که در تعبیر سیدنا الاستاذ و ایشان هست، این است که تعبیر سیدنا الاستاذ این است که مخالفت کتاب، مضرّ و شرط مخالف، نادرست است. آیا مخالفت سنت هم مثل آن است یا نه؟ که به وجوهی استدلال شده است. این هم می سازد با این که شما بعد بگویید مراد از کتاب، مطلق است و دلیل بر همین مطلب است و این هم باز مضر است. یا الغای خصوصیت بگویید یا وجوه دیگر، اما آن که آقای خویی تعبیر فرمود و دیگران هم شاید داشته اند که آیا مراد از مخالفة الکتاب، مخالف کتاب الله و قرآن کریم است یا مراد از کتاب، اعمّ است؟ بعد برای آن یکی به روایات استدلال شده که تعبیر «سنت» دارد و یکی به الغای خصوصیت. آن که تعبیر سنت یا الغای خصوصیت دارد، مراد از کتاب الله را معلوم می کند یا سنت را به کتاب الله ملحق می کند؟ الحاق است و لذا این نکته در تعبیر ایشان وجود دارد که در تعبیر آقای خویی به قلم مقرّرش دارد، آیا مراد از کتاب، کتاب الله است یا اعم، و بعد برای اعمیت یکی به روایاتی استدلال شده که مخالف سنت را باطل قرار داده و یکی به الغای خصوصیت، اینها مناسبت با آن مراد بودن ندارد؛ چون معنایش این است که مراد از کتاب الله، همان قرآن است و اینها به آن ملحقند، ولی تعبیر سیدنا الاستاذ که مضریّت مخالفت کتاب را جدا کرده و بعد می فرماید آیا مخالفت سنت هم مضر است یا نه؟ به وجوهی برای آن استدلال فرموده است. «استدلال امام خمینی (قدس سره) در باره مانع و مضر دانستن صحت شرط با مخالفت کتاب از نظر ادله» بعد از این که ایشان بحث را در مخالف سنت قرار می دهد که آیا مخالفت سنت هم مثل مخالفت کتاب الله، مانع از صحت شرط است و عدمش در صحت شرط معتبر است یا نه، استدلال می فرمایند به وجوهی که ینبغی نقل عبارات ایشان. وجه اوّلی که ایشان به آن استدلال می کند، حاصلش این است که این ادلّه ای که مخالفت کتاب را مانع از صحت و مضرّ به صحت شرط قرار دادهاند، ناظر به همانی چیزی است که عند العقلاء است؛ یعنی نمی خواهد با غیر عقلا حرفی زده باشد، بلکه با عقلا دارد صحبت می کند و ناظر به همان است که بنای عقلا بر آن است و بنای عقلا بر این است که در شرط کردن، تصرف در سلطنت غیر و حقّ غیر نکنند و امری را شرط کنند که در اختیارشان نباشد. مثلاً کتابی را بفروشد و مشتری بخرد، به این شرط که کتاب فلانی را به این آقا بدهد. آن مال این نیست و تصرف در کتاب و مال او در اختیار این نیست، این تصرف در سلطنت دیگری است و عقلا شروطی را که در سلطنت دیگری باشد، قبول ندارند و مانع از صحت می دانند و باز شروطی را هم که خلاف شرع باشد، از این جهت مانع از صحت است که دخالت در سلطنت الهیّه است. خداوند خمر را بر شخصی حرام کرده و این می گوید من کتاب را به تو می فروشم، به این شرط که تو شرب خمر کنی (نعوذ بالله). شرط شرب خمر، شرطی در سلطه و دایره حکومت الهی است. البته این معنای عقلایی، در قانونی مدنی هم آمده و شروطی معتبر است که خلاف قانون نباشد؛ یعنی همانی چیزی که تصویب شده مال دیگران. این هم ناظر به همان معناست که ایشان می فرماید. بنابراین، سنت هم محلق می شود.] منها: أن يقال: إنّ الشرط في محيط العقلاء، و هو الذي تنظر إليه روايات الباب [روایات باب هم به همان محیط عقلایی نظر دارند و برای اجنّه صحبت نمی کنند، بلکه برای عقلا صحبت می کنند] إنّما يكون نافذاً و عقلائياً، فيما إذا كان للمشروط عليه سلطنةٌ عليه، و لم يكن ذلك موجباً للتصرف في سلطان الغير، و لهذا لا يكون شرطُ غصب مالِ الغير أو جرحِه و الجناية علیه، من الشروط العقلائية النافذة، [شرط می کند که مال دیگری را غصب کند یا شرط می کند که به دیگری ضربه ای وارد کند. عقلا چنین شرطی ندارند.] و من هذا القبيل الشروطُ التي توجب نقضَ القوانين، [هر چه نزد قوانین بیاورد، نافذ نیست؛ برای این که تصرف در حدود و سلطنت قانون گذاران است که قانون را این طور گذرانده اند، من دارم در حدود و سلطنت آنها دخالت می کنم] و لا سيما الالهيّة؛ [قوانین الهی] فإنّ اشتراطَ مخالفتِها و نقضِها، نحوُ تجاوزٍ في سلطان الغير [یعنی سلطنت ذات باری تعالی] فاشتراط السرقة، و القمار، و شرب الخمر، و ترك الحج، و ترك إتيان الزّكاة، و أمثالها ممّا تعدّ نقضاً للقوانين الشرعية، و تجاوزاً في سلطان الغير، غيرُ عقلائيٍّ [فاشتراط، غیر عقلائیٍّ، این اصلاً عقلایی نیست. بعد می فرماید اگر دلت هم می خواهد، به شکل دیگر بگو. بگو: «المؤمنون عند شروطهم» اصلاً از این شروط غیر عقلایی انصراف دارد.] لا بمعنى گونه سفهیاً، [این که سفه است، نه، ممکن است فایده ای بر آن بار بشود] بل بمعنىً آخر، [یعنی کاری را که در اختیارش نیست، دارد انجام می دهد و سفاهت از آن حیث است، نه سفاهت از این که نفعی برای او ندارد] حتى لو لم تكن في ذلک الباب تلك الروايات التي استُثنيت فيها مخالفة الكتاب، [اگر در روایات هم مخالف کتاب نبود، خود عقلا می فهمیدند که شرط مخالف کتاب، درست نیست؛ چون دخالت در سلطنت ذات باری تعالی و در سلطنت شارع است] لما فَهِم العرفُ أيضاً من قوله (عليه السلام): "المسلمون عند شروطهم" تجويز التجاوز في سلطان الغير و نقض الاحكام الشرعية و مخالفة الحدود الالهية و إن شئتَ قلت: إن أدلة النفوذ [یعنی نفوذ شرط] منصرفةٌ عن مثل ذلك و لم يثبت بناء العقلاء على العمل بالشرط الموجب لمخالفة الحكم العرفيِّ أو الشرعيِّ [چون مخالف حکم عرفی هم دخالت در سلطه قانون گذار است] و عليه فتكون مخالفة السنة و الحكم الشرعي كمخالفة الكتاب في بطلان الاشتراط [چون آن هم دخالت در حدود سلطنت الهی است. بعبارةٍ ثالثة، این «المؤمنون عند شروطهم الا ما خالف الکتاب» یک حکم امضایی است و عقلا هم همین را داشته اند، ولی فقط اینجا نبی مکرم اسلام یک مصداق دیگری به آن اضافه کرد و آن، مخالفت با شرع است؛ یعنی با سلطنت ذات باری تعالی است.] هذا مع الغضّ عن الروايات المشتملة على استثناء مخالفة الكتاب [که آنها هم همین معنای عرفی را می فهمانند] و سيأتي الكلام فيها [این یک وجه استدلال که بسیار متین و مختص به ایشان هم هست] و منها: دعوى الغاء الخصوصية عن الروايات الواردة في مخالفة الكتاب [الغای خصوصیت که قبلاً هم داشتیم و دیگران هم دارند] بأن يقال: إن للكتاب جهاتٌ: مِن كونه كلامَ الله تعالى و أنّه نزل به الروح الامين، و أنّه إعجازٌ، و أنّه كتاب المسلمين، يجب عليهم الايمان به، و أنّه مشتملٌ على أحكام الله تعالى [این خصوصیت ها را قرآن دارد. این که گفته شرط مخالف قرآن نافذ نیست، برای این است که چون معجزه است؟ برای این است که چون روح الامین آورده؟ برای این است که کلام خداوند است؟ نه، خود ایشان می فرماید:] و تلك الخصوصيات سِوى الأخير منها، [که این بود: «أنّه مشتملٌ علی أحکام الله»] لا دخالة لها بنظر العرف في بطلان الاشتراط، فتمام الموضوع لذلك هو كونه مخالفاً للحكم الالهي [تنقیح مناط و الغای خصوصیت] و عليه يكون الميزان هو المخالفة لحكم الله، فخصوصيةُ الكتاب غير دخيلةٍ بل الحكمُ ثابتٌ لمخالف السنّة ايضاً. و هذا الوجه لا يخلو من نظرٍ و إن كان لا يخلو من جودةٍ [احتمال دارد نظر ایشان به این باشد که شاید این که مخالفت قرآن را مطرح کرده، برای این بوده که کتاب الله به لسان امروز، قانون اساسی اسلام است و نمی خواست مخالفتی با قانون اساسی اسلام داشته باشد. به زبان امروز غیر از سنت است که قوانین عادی هستند. یا این بود یا از این جهت که کتاب الله، اصول و کلیات قوانین را دارد و اگر بنا شد مدام با این کلیات مخالفت بشود، از بین می رود. به هر حال، «لا یخلو من نظرٍ و إن کان لا یخلو من جودةٍ». تا اینجا ایشان دو وجه بیان کردند: یکی بنای عقلا و عرف بود و این روایات ناظر به آن است و یکی هم الغای خصوصیت بود. وجه سوم آن است که از مرحوم حاج شیخ محمدحسین کمپانی نقل کرده اند:] و أما ما قيل: مِن أنّ المراد بالكتاب في تلك الروايات، كلُّ ما كتبَ الله على عباده، ولو على قلب نبيّه وحياً أو إلهاماً، فالمراد كتابُه التشريعي في قبال كتابه التكويني ... [خالف کتاب الله؛ یعنی کتاب تشریعی، نه کتاب تکوینی] إلى آخر ما أفاد، [این اشکالش چیست؟ ایشان می فرماید:] فهو بالعرفان أشبهُ من الفقه [این با عرفان بهتر می سازد که بگوییم خالف کتاب الله؛ یعنی کتاب تشریعی در مقابل کتاب تکوینی. وجه چهارم آن است که شیخ فرمود. شیخ فرمود مخالفت با سنت در نبوی که داستان بریره را نقل می کرد، آمده:] كما أنّ ما أفاده الشيخ الاعظم (قدّس سرّه) من أنّ المستفاد من الروايات التي وردت من طرق العامّة، هو أنّ المراد بالكتاب ما كتبَه الله على عباده من احكام الدين، و إن بيّنَه على لسان رسوله (صلى الله عليه و آله) فاشتراط ولاء المملوك لبائعه، إنّما جُعل في النّبويِّ مخالفاً لكتاب الله بهذا المعنى [می گوید در آن نبوی عامّی، ولاء عتق را گفت که اگر برای چه قرار بدهم، خلاف کتاب الله است.] غير وجيهٍ؛ فإنّه مضافاً إلى أن الرواية غير المعتمدة، [یک نبوی عامّی است] لا يصلح ان تُجعل قرينةً على ذلك [بعلاوه از این که سندش مشکل دارد] لم تذكر في تلك الرواية مخالفة الكتاب باللفظ الذي نقلَه عن الشيخ و العلامة (قدّس سرّهما) [روایت که از خلاف و علامه در تذکره نقل شده، در آن مخالفت کتاب نیست] و إنّما الموجود فيها "ما بالُ أقوامٍ يشترطون شروطاً ليست في كتاب الله فما كان من شرطٍ ليس في كتاب الله عزّ و جلّ فهو باطلٌ قضاءُ الله أحقّ، و شرطُه أوثق و الولاء لمن أعتق" [روایت بریریه این است که در تقریرات آمده و جای دیگر هم نقل کرده اند: «أنّ بریرة کانت جاریةً کاتبَها مولاها فلم تقدر علی أداء مال الکتابة فاستعانت بعائشة فی أدائها فقالت عائشة: أعتقُک علی أن یکون به ولائُک لي [من به مکاتبه عمل می کنم، تو آزاد می شوی، ولی ولائت برای من باشد] فمنعَ اقوامُها [اقوام آن جاریه] عن هذا الشرط. ثمّ اشترتها عائشة من اقوامها، [بعد، از اقوامش خرید] و اشترط علیها کونَ ولائها لاقوامها، [گفت ولاء برای شماها باشد؛ یعنی ولاء العتق را برای فروشنده ها قرار داد که این از دستشان با مکاتبه آزاد می شود] فقال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): ما بالُ اقوامٍ یشترطون شروطاً لیست فی کتاب الله. فما کان من شرطٍ لیس فی کتاب الله عزّ و جلّ فهو باطلٌ».[1] شیخ اعظم (قدّس سرّه الشریف) می فرماید در روایت، عنوان بطلان را از باب مخالفت کتاب گرفته؛ در حالی که هیچ مخالفت کتابی در آن نیست، بلکه میگوید چیزی که در کتاب الله نیست، سوی کتاب الله. ایشان می فرماید:] و الظاهر منها: أن كل شرطٍ ليس في كتاب الله فهو باطلٌ و الولاء للبائع ليس فيه [این که ولاء العتق برای بایع باشد، در کتاب الله نیامده] فشرطُه باطلٌ لذلك لا بما أنّه شرطٌ مخالفٌ للکتابه [اصلاً در آن نبوی عامّی، بحث شرط مخالف کتاب نیامده که شیخ می فرماید حضرت قرار دادن ولاء برای بایع را فرمود نادرست است؛ چون مخالف کتاب است. این را ندارد، بلکه نادرست است؛ چون در کتاب نیامده است. البته می شود به ذیلش استدلال کرد که بگوید: «قضاء الله احقّ، و شرطُه أوثق و الولاء لمن أعتق». شرطُه أوثق، قضاء الله؛ احق چه به کتاب ثابت بشود، چه به سنت.] نعم لولا ضعفُها سنداً لأمكنت استفادة بطلان الشرط المخالف للسنّة و للحكم الشرعيِّ مطلقاً، [اشکال در سندش است] من قوله (صلى الله عليه و آله): "قضاءُ الله أحق، و شرطه أوثق" فإنّه بمنزلة كبرىً كليةٍ، يستفاد منها أنّ كلّ شرطٍ يخالف حُكمَ الله فهو باطلٌ [نکته ای که ایشان بعلاوه از نکته فقه الحدیثی دارد، این است که می فرماید نقل این روایت با دعائم، با آن چیزی که در کتب عامه آمده، فرق دارد:] ثم إنّ الرواية المشتملة على قصّة بريرة نُقلَت عن دعائم الاسلام بلفظٍ آخر، و فيها: "ما بال القومٍ يشترطون شروطاً ليست في كتاب الله، يبيع أحدُهم الرقبة، و يشترط الولاءَ، و الولاءُ لمن اعتق و شرطُ الله آكد، و كلُّ شرطٍ خالف كتاب الله فهو ردٌّ"».[2] بنا بر نقل دعائم «خالف کتاب الله» دارد. «و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» --------- [1]. کتاب الاجارة و الغصب و الوصیة: 180. [2]. کتاب البیع 5: 236 تا 239.
|