غيبت
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 198 تاریخ: 1382/6/22 بسم الله الرحمن الرحيم من مطالعه آن مقدمه كشف الريبه را گذاشتم خود آقايان مطالعه كنند چون هم يك مقدار موعظه و نصيحت بود، وقتى از كتاب خود شهيد نگاه كنند شايد اثرش بيشتر باشد. يكى از حرامهايى كه در مكاسب محرمه مورد تعرض قرار گرفته با اينكه متعارف نيست اكتساب به او، ولو شأنيت اكتساب دارد اما متعارف نيست اكتساب به او، غيبت است و غيبت به كسر غين اين اسم مصدر است و در لغت هم بعض از لغويين هم به كسر غين گفتهاند مثل مصباح المنير[1]، مثل قاموس[2] و بعضيهاى ديگر. الغيبة بكسر الغين كما فى بعض كتب اللغة و عليه صريح شهيد ثانى فى الروضة، روضه يعنى همان شرح لمعه. صحيح شهيد ثانى در لمعه آنجا در مكاسب نگاه كنيد ميفرمايد بكسر الغين. و اسم مصدر است از غاب يغيب به معناى عاب يا از اغتاب يغتاب؛ اسم مصدر است از غاب يغيب به معناى غابه أى عابه. در مفتاح الكرامة در ذيل بحث غيبت دارد «و الغيبة لما كان حرمتها و حرمة التكسب بها من الضروريات خلت ذكرها جملة من العبارات فى الباب و باب الشهادات»[3]. ميفرمايد كه چون حرمت غيبت و حرمت به اكتساب به او روشن بوده، بعضى از عبارتهاى اصحاب نه در اينجا متعرض حرمتش شدهاند و نه در كتاب الشهادات جلد هفتم مفتاح الكرامة بحث تجارتش. ميفرمايد: لما كان حرمتها و حرمة التكسب بها من الضروريات خلط عن ذكرها جملة من العبارات فى الباب [يعنى باب مكاسب محرمه] و باب الشهادات» چون معمولا حرامها را فقها يا در مكاسب محرمه گفتهاند و يا در كتاب الشهادات به اعتبار اينكه شاهد بايد عادل باشد و گناهان مضر به عدالت است. يكى از آن عبارات عبارت شرايع است؛ شرايع محقق كه قرآن الفقه است نه اينجا متعرض حرمت غيبت شده و در نه باب شهادات متعرض شده است. لكن لايخفى كه اين توجيه مفتاح الكرامة تمام نيست، براى اينكه ما غير واحدى از محرماتى كه مورد تعرض قرار گرفته در اينجا و يا در كتاب الشهادات، حرمتش بديهى بوده، مثل قتل نفس، مثل شرب خمر، مثل غناء كه حرمتش ضرورى مذهب است و اصلا جاي بحث نيست حرمت غنا. يا قمار، حرمتش ضرورى بوده است، باز مورد تعرض قرار گرفته است. اين توجيه ايشان تمام نيست، چون غير واحدى از محرماتى كه در مكاسب محرمه و يا در شهادات آمده از آن حرامهايى است كه حرمتش مسلم است. أولى اين است كه گفته بشود عدم تعرض اين عبارات و اين كتب كه متعرض نشدهاند، شايد از اين جهت بوده كه اين را جزء هجاء دانستهاند. هجاء المؤمن را متعرض شدهاند حرمتش را، شرايع در مكاسب هجاء المؤمن را گفته اما غيبت را نگفتهاند؛ احتمال دارد كه اينها غيبت را جزء هجاء المؤمن دانستهاند و به ذكر هجاء اكتفا كردهاند از ذكر غيبت. كيف كان: لااشكال فى حرمة الغيبة فى الجملة و عليه الاجماع من علماء الاسلام بل هو من ضروريات فقه الاسلام ان لم نقل من ضروريات اسلام و بديهيات اسلام. حرمت غيبت اشكالى در آن نيست، اجماع علماء اسلام بر آن قائم است بلكه از ضروريات فقه است ان لم نقل از فقه اسلام، ان لم نقل كه از ضروريات اسلام است منتها فى الجملهاش. و دلالت هم ميكند بر حرمتش كتاب و سنت. لكن شيخ (قدس سره) در مكاسب ميفرمايد كه «و هو محرم بالادلة الاربعة»[4] اين حرام است به ادله اربعه. ظاهراً سيدنا الاستاذ (سلام اللّه عليه) ايشان هم دارد «حرام بالادلة الاربعة»[5]. و شيخ كه فرموده محرم بالادلة الاربعة بعد متذكر حكم عقل نشده، خوب حرام است با كتاب و سنت، آيات و روايات را آورده است اما مسأله دلالت عقل را نياورده است و كان ينبغى كه ذكر كند، وقتى ميفرمايند محرم بالادلة الاربعة كان ينبغى كه عقل را هم ذكر كند همان طرزى كه كتاب و سنت را ذكر كرده است و ظاهراً بلكه قطعاً نظر مباركشان به اين است كه غيبت ظلم به مغتاب بالفتح است. الغيبة ظلم على المغتاب بالفتح براى اينكه تضييع عِرض و آبروى اوست، وقتى ظلم بود ظلم قبيح است به نظر عقل، آن هم قبحى كه مورد مذمت عقلاست و ميتواند طرف از آقاى مغتاب بالكسر مؤاخذه كند. اين هم دليل بر حرمت است، از باب اينكه غيبت ظلم است فان المغتاب بالكسر يضيع عرض مغتاب به فتح را و اين ظلم است و ظلم قبيح است در نظر عقل، از قبحش هم كشف حرمت ميشود. قبيحٌ عقلا فيكون محرماً شرعاً، قاعده ملازمه در مثل قبح ظلم و امثالش جريان دارد. لكن تمسك به اجماع مما لاينبغى است، براى اينكه مسأله بعد از آن كه مسبّ كتاب و سنت است، و حكم عقل، مورد اجتهاد است، اجماع ديگر نميتواند حجت باشد، براى اينكه اين اجماع اجماع مدركى است، مظنون است و بلكه مقطوع است كه اين اجماع ناشى شده از همين آيات و روايات. اگر مقطوع و مظنون هم نباشد حدأقل محتمل كه هست! احتمال دارد كه از آنها باشد و اجماعى كه احتمال بدهيم مستندش همين كتاب و سنت باشد، مستندش اجتهاد باشد آن اجماع حجت نيست. اجماع جايى حجت است كه ليس للعقل اليه سبيل و لا للنقل فيه دليل، نه عقل راهى داشته باشد نه نقل دلالتى، ليس للعقل اليه سبيل و لا للنقل فيه دليل؛ در اينجا كشف ميكند از اين كه از معصوم به دستشان رسيده، چون اينها نميشود كه همينطورى گفته باشند! عقل كه راه ندارد، نقل هم كه راه ندارد، پس اينها از كجا گفتهاند؟ مسلم فقهاى ما (قدس اللّه ارواحهم) قطعاً مطلب را از معصوم يداً به يد به دستشان رسيده است، سينه به سينه. و يا اينكه دليل معتبرى نزد آنها بوده كه آن دليل در اثر طول زمان به دست ما نرسيده كه اگر به دست ما هم ميرسيد ما هم حسب آن دليل و آن نص فتوا ميداديم. «آيات مستدله بر حرمت غيبت» كيف كان: اما كتاب به چهار آيه از كتاب استدلال شده براى حرمة الغيبة. أحـدها آيه 12 سوره حجرات أعوذ بالله من الشيطان الرجيم (و لا يغتب بعضكم بعضاً أيحب احدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه)[6] به اين آيه استدلال شده است. در مصباح الفقاهه[7] آمده يكفى در حرمت غيبت همين آيه. مرحوم ايروانى(قدس سره) در حاشيه بر مكاسب بعد از آنى كه يك مقدارى بحث ميكند در ذيل آيه، از آن بر ميآيد يظهر از ايروانى(قدس سره) در ذيل بحث از آيه كه نه آيه اصلا دلالت بر حرمت ندارد بلكه آيه مبيّن يك حكم ارشادى عقلى است، ميخواهد بگويد آقا همانطورى كه شما أكل لحم برادر ميّتتان را بد ميدانيد و نقص ميبينيد و مذمت ميكنيد غيبت هم همانطور است، اين ارشاد به يك حكم عقلى است فانكم كما ترون اكل لحم الاخ ميتاً و نقصاً مذموماً كذلك اين غيبت هم مذموم است، اين فقط بيان اين است. نميخواهد بگويد عذاب دارد! عذاب را نميخواهد بيان كند تا دليل بر حرمت باشد! نهيش هم نهى مولوى نيست، لايغتب هم مولوى نيست تا شما از آن حرمت بيابيد از باب اينكه اين ذيل به منزله علت است، ذيل كه ارشاد شد لايغتب هم ميشود ارشاد. پس يظهر از ايروانى در ذيل بحث از آيه كه ميفرمايد اين ارشاد به حكم عقل است كه اصلا دلالت بر حرمت ندارد و تقرير حرف ايشان اين است كه اين آيه ناظر است به ارشاد به اينكه غيبت مثل خوردن گوشت ميماند؛ چطور شما خوردن گوشت را بدتان ميآيد، پس از غيبت هم بدتان بيايد. جنبه ارشاد است و نصيحت و عليه لابدّ و أن يقول به اينكه نهى در صدر آيه هم نهى مولوى نيست، نهى ارشادى است به قرينه أيحب أحدكم به قرينه استفهام كه به منزله علت است و علت در معلول مؤثر است العلة تعمم و تخصص و تكون قرينةً براى دلالت معلول هم. اگر علت يك امرى امر استحبابى شد معلوم ميشود كه معلول هم مستحب است. اگر يك امرى را علت آوردند براى يك امر ديگرى ولى اين امر علت امر استحبابى بود معلوم ميشود كه معلول هم امر استحبابى است. وقتى اين استفهام و جمله ذيل ارشاد است، پس صدر هم ارشاد است. امـام در ذيل بحث از اين آيه در مكاسب محرمهشان اينطورى ميفرمايند بعد از آن كه تقريب ميكند دلالت آيه را بر ارشاد و عدم دلالتش را بر حرمت، بعد از آن كه تقريب ميكند دلالت را بر ارشاد و عدم دلالت را بر حرمت، ميفرمايد «و لا يبعد أن يكون الاحتمال الاخير [يعنى همان ارشاد] اقرب الى فهم العرف و إن كان إنكار دلالتها على أصل التحريم مكابرة فدلالتها على الحرمة غير قابلة للإنكار لظهورها و سياقها و عدم فهم مجرّد الإرشاد منها»[8]. اين هم حرف امام. بنده عرض ميكنم در تفسير اين آيه شريفه و بيان اين آيه شريفه احتمالاتى وجود دارد. يك احتمال اين كه آيه در مقام تشبيه در حرمت باشد، تشبيه در حرمت ميگويد «الغيبة حرام كحرمة اكل لحم اخ الميتة» فقط ناظر به تشبيه در حرمت باشد؛ اين يك احتمال. بنابراين دلالتش بر حرمت خيلى روشن است. احتمال دوم اينكه نه فقط بخواهد تشبيه ارشاد كند به منقصت، بيان ارشاد به منقصت باشد اصلا تشبيه نيست ارشاد به منقصت است. همانطورى كه خوردن أكل لحم منقصت دارد غيبت هم منقصت دارد. ارشاد به منقصت است و اصلا دلالتى بر حرمت ندارد، كما يظهر از ذيل عبارت ايروانى. اين هم احتمال دوم. احتمال سوم اينكه نهي آيه بخواهد حرمت را بيان كند و لايغتب بيان حرمت باشد، تشبيه در ذيل هم باب ادعا باشد براى بيان حرمت مثل الفقّاع خمرٌ. و لايغتب بعضكم بعضاً أيحب أحدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه اين لايغتب نهى، نهى تحريمى، أيحب هم ميخواهد بگويد غيبت خوردن لحم است مثل الفقاع خمرٌ، غيبت خوردن لحم است تنزيل موضوعى باشد. بنابراين از چند جهت دلالت بر حرمت ميكند؟ دو جهت: يكى نهى در صدر آيه و يكى هم ادعا و تنزيل در ذيل آيه، ميخواهد بگويد الغيبة أكل لحم ميتة. احتمال چهارم اين است كه نهى، نهى تحريمى، جمله ذيل آمده و تجسم اين عمل را در آخرت بيان كند. نهى نهى تحريمى، جمله ذيل مبين تجسم عمل است در آخرت، ميخواهد بگويد چطور تكبر، تجسمش به اين است كه به شكل مورچه در ميآيد انسان و زير پا له ميشود چون سبك مغز است، اگر آدم سبك مغز نباشد و سنگين مغز باشد كه تكبر نميكند نميگويد من از همه برتر هستم يا از ديگران توقع احترام بخواهد. يا مثلا در باب منافق دارد روز قيامت دو تا زبان دارد، يك زبان از جلوى رو و يك زبان از پشت سر؛ اين تجسم عمل است يعنى پرده ها كنار ميرود حقيقت عمل و لُبِّ عمل آنجا تجسم پيدا ميكند. بگوييم اين آيه مبين تجسم غيبت است، ميگويد غيبت در آخرت تجسمش به اين است كه گوشت مرده برادرش را ميخورد، آنطورى تجسم پيدا ميكند. چگونه نفاق تجسمش به ذى لسانين منافق است؟ تكبر تجسمش به مورچه شدن و نمل شدن انسان و زير دست و پا رفتن است؟يا در بعضى روايات غيبت دارد كه زبانش دراز ميشود از اين طرف دنيا به آن طرف دنيا، چون نشسته اينجا زبانش را دراز ميكند به غرب دنيا؛ در شرق نشسته زبانش را دراز ميكند به غرب دنيا، اين تجسم پيدا ميكند. بگوييم اين هم همين را ميخواهد بگويد، بيان تجسم اين عمل حرام است. يشهد بر اين معنا كه بخواهد تجسم را بفهماند اين روايت 1 باب 132 از ابواب العشره مستدرك كتاب الحج. معمولا روايات غيبت يا در ابواب العشرة آمده است يا در كتاب الحج آداب جهاد نفس. «الإمام أبو محمد العسكرى(ع) فى تفسيره: إعلموا أنّ غيبتكم لأخيكم المؤمن من شيعة آل محمد (عليهمالسلام) أعظم فى التحريم من الميتة، قال اللّه عزوجل (و لايغتب بعضكم بعضا أيحب احدكم أن يأكل لحم اخيه ميتاً)»[9]. اين روايت بر اين معنا دلالت دارد. يا حديث 43 اين باب 132 «القطب الراوندى فى لبّ اللباب: عن النبى(ص) أنه نظر فى النار ليلة الإسراء فاذا قوم يأكلون الجيف، فقال: يا جبرئيل من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الذين يأكلون لحم الناس»[10] اين بخواهد تجسم را بفهماند. يا 31 همين باب ـ «و قال(ص) : كذب من زعم أنه ولد من حلال و هو يأكل لحوم الناس بالغيبة، اجتنبوا الغيبة فانّها إدام كلاب النار»[11] بگوييم تقريباً آن روايت 43 دلالت داشت، اين هم اشعار يا دلالت دارد بر بحث تجسم كه روز قيامت اينطورى است. يا نه، بگوييم نهى تحريمى است اما اين ذيل آمده بيان كند عذاب مغتاب بالكسر را، عذابش اين است كه آنجا وادارش ميكنند كه گوشت برادرش را بخورد. چطور عذاب اين است كه از شراب حميم به آن ميدهند، يك عذاب هم اين است يا يك عذاب تَحيُّر است كه متحيرش ميگذارند؛ يكى از عذابهاى در برزخ روز قيامت تحير است، همينطورى مانده است نميداند الى النار است أو الى الجنة. بگوييم اين هم يك نحو عذاب خواسته برايش بيان كند. اين هم يك احتمال كه باز جمله جمله حكميه باشد نهى مولوى باشد و مبين عذاب. امام اين احتمال ارشاد را تقويت ميكند اول. من عبارت امام را يك مقدارش را ميخوانم كه بگوييم اصلا اين ارشاد است، لايغتب آن حكم ارشادى و ذيلش هم بيان مرشد اليه و اين كه نهى نهى ارشادى است به حكم ما يكون به منزله علتى كه در ذيلش آمده است. عبارت امام اين است كه ميفرمايد «و ان امكنة المناقشة فى الاستدلال بالآية على كونها كبيرة بل على اصل تحريمها [اصلا اشكال كنيم نسبت به اينكه آيه اصلا حرمت را هم نميفهماند چه برسد به اينكه بگوييم كبيره بوده را ميفهماند.] «بأنّ من المحتمل[12] أن يكون المراد بذيلها تنظير الغيبة و التفكّه بأعراض الناس بأكل لحم ميتة الاخ فى تنفّر الطباع السليمة عنه و انتقاص أعراضهم كأكل لحومهم، [بگويد اين مثل آن ميماند كه چطور از او بدتان ميآيد از اين هم قاعدتاً بايد بدتان بيايد.] فيكون إرشاداً إلى حكم العقل [يك امر عقلى را دارد ميگويد، ميگويد چطور آن بد است؟ اين هم بد، آن خوشتان نميآيد از اين هم بايد خوشتان نيايد. از خودش چيزى سرمايه گذارى نميكند، نهيش را هم عرض كردم كه نگوييد نهى مولوى است، نه! آن هم مولوى نيست به قرينه ما هو بمنزلة العلة.] فلا تدل على التحريم فضلا عن كونها كبيرة و تدلّ على هذا الاحتمال أى كونه تنظيراً و تشبيهاً موضوعاً جملة من الروايات [اين اصلا يك تشبيه موضوعى است نه باب ادعاء، تشبيه موضوعى است براى بيان يك امر عقلى، ميگويد اين هم مثل آن است؛ نه باب تشبيه موضوعى از باب جعل حكم كه بشود باب الادعاء. ميگويد اين هم مثل آن است،!] جملة من الروايات، [جمله اى از روايات ايشان ميفرمايد بر اين معنا دلالت ميكند، يكيش را من امروز ميخوانم، يكى از آن روايات آنى است كه مجمع البيان در ذيل اين آيه نقلش كرده است. مستدرك باب 132 از ابواب العشرة حديث40.] الشيخ الطبرسى فى مجمع البيان و الجوامع فى قوله تعالى )و لا يغتب بعضكم بعضاً(: نزل فى رجلين من اصحاب رسول اللّه(ص) اغتابا رفيقهما [اينها رفيقشان را غيبت كرده بودند] و هو سلمان بعثاه الى رسول اللّه(ص) ليأتى لهما بطعام [گفتند برو از پيغمبر يك غذايى بگير و بياور] فبعثه الى أسامة بن زيد، [حضرت اين مرد را فرستاد سراغ اسامة بن زيد] و كان خازن رسول اللّه(ص) على رحله [آن خلاصه تقريباً مواد غذائى در اختيارش بود.] فقال ما عندى شىء [چيزى پهلوى من هم نيست،] فعاد اليهما [مرد برگشت سلمان برگشت سراغ آن دو نفر،] فقالا: بخل أسامة [گفتند اسامة بخل كرده است، داشته و نداده است.] و قالا لسلمان: لو بعثناه الى بئر سميحة لغار ماؤها [اگر يك چاهى باشد كه آبش فوران داشته باشد آب فراوان داشته باشد به محض اينكه سلمان سراغش برود خشك ميشود.] ثم انطلقا يتجسّسان هل عند أسامة ما أمر لهما به رسول اللّه(ص) [رفتند ببينند آيا داشته و نداده است يا نداشته است.] و فى الجوامع [كه جوامع هم مال طبرسى است] ثم انطلقا الى رسول اللّه(ص) فقال رسول اللّه(ص) لهما: «ما لى أرى خضرة اللحم فى افواهكما؟ [من سبزى گوشت را در دهانهاى شما ميبينم.] فقالا: يا رسول اللّه ما تناولنا فى يومنا هذا لحماً [ما امروز گوشت نخوردهايم!] قال: ظللتم تأكلون لحم سلمان و اسامة»[13] شما امروز گوشت سلمان و اسامه را خورده ايد. ايشان ميفرمايد يكى از روايـاتى كه شاهد است و دليل است كه بيش از تنزيل در موضوع و ارشاد به حكم عقل نيست اين روايت است. و روايات ديگر كه حالا فردا آن بقيهاش را ميخوانيم. حالا قبل از آن كه آن روايات را بخوانم همين جا يك نكته بگويم و آن اينكه لقائل أن يقول خوب اين از كجايش در ميآيد كه ارشاد است؟ اين بيش از اين را بيان نكرده است كه اين مثل خوردن لحم ميماند. اما از كجا كه ارشاد باشد؟ شايد لايغتب آن لايغتب تحريمى باشد، اين هم يك بيان مطلبى است يك امرى را دارد بيان ميكند تنزيل موضوع، اما آنش امر مولوى باشد. اين گفته نشود! براى اينكه دو تا جواب دارد: 1ـ وقتى لحن اين لحن ارشاد بود پس لحن لا يغتب هم لحن ارشاد است، براى اينكه اين ذيل به منزله علت است. 2ـ اگر حرام بود خوب بود پيغمبر به آنها بيان كند حرمت را براى آنها و به علاوه از بيان نهيشان هم بكند كه بعداً انجام بدهيد. اگر به علاوه از ارشاد آيه دلالت ميكرد بر حرمت كان عليه(ص) أن يبين الحرمة و يعلمها لهما، بگويد آقا حرام است و بعد هم نهيشان كند كه بعداً انجام بدهيد؛ هيچ نفرمود كه حرام مرتكب شدهايد، هيچ نفرموده بعد از اين هم مرتكب نشويد. از سكوت نبى مكرم برميآيد كه آيه دلالت بر حرمت ندارد و الا كان عليه أن يبين الحرمة و يقول لهما ارتكبتما المحرم و الغيبة حرام و يقول لهما لا تغتبا بعد ذلك اصلا ديگر بعد غيبت نكنيد. حالا روايات ديگر را مطالعه كنيد براى فردا. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- مصباح المنير 2- 1: 458. [2]- قاموس 1: 116. [3]- مفتاح الكرامة 4 : 64. [4]- مكاسب 1: 17. [5]- مكاسب محرمة 1: 370. [6]- حجرات (12) : 49. [7] - مصباح الفقاهة 1: 318. [8] - مكاسب محرمة 1: 372. [9]- مستدرك الوسائل 9 : 113، كتاب الحج، أبواب أحكام العشرة، باب 132، حديث1. [10]- مستدرك الوسائل 9 : 125، كتاب الحج، أبواب أحكام العشرة، باب 132، حديث 43. [11]- مستدرك الوسائل 9 : 121، كتاب الحج، أبواب أحكام العشرة، باب 132، حديث 31. [12]- مكاسب محرّمة 1: 371. [13]- مستدرك الوسائل 9 : 123، كتاب الحج، أبواب أحكام العشرة، باب 132، حديث40.
|