نقد وجوه مستدله بر كبيره بودن غيبت
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 203 تاریخ: 1382/7/5 بسم الله الرحمن الرحيم وجوهى كه به آن استدلال شده بود براى كبيره بودن غيبت گفته شد و عرض كرديم ظاهراً هيچ يك از اين وجوه تمام نيست و خالى از خدشه نيست. وجه اول تمسّك به ظاهر روايات بود؛ عرض كرديم بعضى از روايات باب بر كبيره بودن دلالت دارد، لكن چون روايات حجّيتش با تواتر اجمالى است و در بين اين روايات، رواياتى وجود دارد كه عذاب بر استمرار غيبت است نه بر اصل غيبت و در تواتر اجمالى بايد أخذ كرد به أخص مضموناً ؛ بنابراين، اين روايات نميتواند دليل بر كبيره بودن غيبت بما هى هى باشد بلكه لعل استمرارش جزء كبائر است. «وجه اول: خبر حسين بن خالد» از رواياتى كه بر كبيره بودن استمرار دلالت ميكند خبر 17 باب 152 از ابواب العشرة، خبر حسين بن خالد است. «عن الرضا، عن أبيه، عن الصادق(ع) قال : ان اللّه يبغض البيت اللحم و اللحم السمين قال: فقيل له: انّا لنحب اللّحم، و ما تخلوا بيوتنا منه، فقال : ليس حيث تذهب، انّما البيت اللّحم البيت الذى تؤكل فيه لحوم الناس بالغيبة»[1] آن خانهاى كه در آن خانه لحوم مردم با غيبت خورده ميشود. خوب اين اصل الغيبة را كه نميگويد! اين ميگويد خداوند يك نحو استمرار و دوام در غيبت را دشمن ميدارد؛ اين يك روايت. روايت ديگر حديث 5 باب 164 از همين ابواب العشرة است كه ديروز هم ظاهراً خوانديم. «فيقال: ما بال الابعد قد آذانا على ما بنا من الأذى؟ فيقول: ان الابعد كان يأكل لحوم الناس بالغيبة و يمشى بالنميمة»[2] يأكل فعل مضارع است، يك نحو استمرارى از آن استفاده ميشود. يا بگوييم أخصّ مضموناً اين سرى از روايات است، يا أخص مضموناً آن رواياتى است كه ظهور دارد در غيبت نسبت به امور عِرضيه خاصة، امور عرضيه ناموسيه؛ مثل اينكه ميگويد بدترين غيبت از بين بردن آبروى برادر مسلمانش است، يا آن روايت ابن أبى عمير كه ميگويد «من قال ما رأته عيناه و سمعته اذناه»[3] اين جزء (ان الذين يحبّون ان تشيع الفاحشة)[4] است، بگوييم غيبت در امور عرضيهاى كه سترش واجب است و سه تا شاهد عادل هم اگر چهارمى نيامد مصلحتاً آن سه شاهد را حدّ ميزنند و جلد ميكنند، شايد آنها صادر شده باشد. به هر حال با اين روايات با فرض اينكه تواتر اجمالى دارد و أخصّ مضموناً از مطلق الغيبة در روايات دالّه بر كبيره بودن وجود دارد، تمسّك ناتمام است؛ اين يك وجه. «وجه دوم: روايتي كه غيبت را اشدّ از زنا ميداند» وجه دوّمى كه به آن استدلال شده بود اين بود كه گفته بشود (كه شيخ در عبارتش داشت) «الغيبة خيانة» و خيانت جزء معاصى كبيره است، پس غيبت هم جزء معاصى كبيره است. بعضيها به شيخ (قدس سره) اشكال كردهاند كه اولا غيبت از خيانت نيست و ثانياً ما در روايات نداريم كه خيانت من الكبائر باشد. شيخ ميفرمايد «الغيبة من الخيانة» ـ در مكاسب دارد، ميگويد: چه خيانتى بالاتر از اين است كه انسان آبروى برادر مسلمانش را بريزد ـ و غيبت از خيانت است و در روايت داريم كه خيانت من الكبائر «فالغيبة من الكبائر». بعض از محشّين دو تا اشكال به شيخ وارد كردهاند، ظاهراً مرحوم ايروانى است: اوّل اينكه غيبت از خيانت نيست و دوّم اينكه ما روايتى نداريم كه بگويد خيانت من الكبائر. هيچ يك از اشكالهاى ايشان تمام نيست. اشكال اوّل تمام نيست، براى اينكه اين صرف ادّعاست. شيخ ميفرمايد غيبت من الخيانة و أى خيانة أعظم از اينكه آدم آبروى برادر مسلمانش را بريزد؟ خوب شيخ اينطورى ميگويد، شما ميگوييد نيست؛ اين ليس بأزيد من الادّعا، ادعاى بى دليل. شيخ ميفرمايد من الخيانة، توجيهش هم اين است كه چه خيانتى بالاتر از آبروى مردم را ريختن و با آبروى مردم بازى كردن وجود دارد؟ شما هم ميفرماييد ليست من الخيانة، خوب اين محض ادّعاست؛ اين اولا. ثانياً اين كه شما ميفرماييد در روايات خيانت جزء كبائر نيامده اين تمام نيست؛ در روايات ما داريم، در دو روايت كه وسائل در باب تعيين كبائر[5] آورده باب 46 از ابواب جهاد النفس در وسائل، دو تا روايت آنجا وجود دارد كه خيانت من الكبائر است. يكى از آنها خبر فضل بن شاذان حديث 33 و يكى هم خبر اعمش حديث 36 از همان باب 46 است. يك بابى دارد صاحب وسائل به نام باب تعيين الكبائر كه همين باب 46 است. اين كه ميگويم ظاهراً، چون من اين وسائلهاى قديم را كه دارم در فهرستش 46 است دقيقاً هم ميشود 46، امّا در خود متن 45 آمده، اين كه من ميگويم ظاهراً آقايان اگر وسائلهايشان را نگاه كردند برايشان اشتباهى پيش نيايد. پس اين دو تا شبهه هيچ كدامش وارد نيست. لكن حق اين است كه اين استدلال تمام نيست، نه از باب اينكه خيانت ليست من الكبائر، نه از باب منع كبرى! بلكه از باب منع صغرى. و ذلك براى اينكه اولا عرف بين خيانت و بين غيبت تفاوت قائل است «الخيانة شىء منوطة بوجود الامانة و الغيبة شىء آخَر منوطة بالانتقاص بـظََهَر غِيبه» انتقاص و انتقاد از ديگرى به ظهر غيبه. اينها دو تا عنوان هستند و در باب غيبت اصلا امانتى نيست! آبروى ديگرى را دارد با غيبت ميبرد؛ كجا آمده كه آبروى ديگرى امانت است نزد شما؟! هيچ تعبير امانتى از او نه در عرف است و نه در لسان شرع، نه در عرف عرض او امانت است و نه در لسان شرع ادعا شده كه عرض او امانت است. بله، المجالس بالامانات در جملات موجزه نبىّ مكرم اسلام(ص) كه شيخ صدوق در نوادر من لايحضر آن را نقل كرده آنجا آمده است كه المجالس بالامانات، امّا عِرض برادر مؤمن امانت است پهلوى اين آدم، اين را ما در روايات نداريم؛ عرفاً هم امانت و خيانتى مطرح نيست. پس از نظر عرف «الخيانة شىء و الغيبة شىء آخر، الغيبة منوطة بالانتقاص بظهر الغيب و الخيانة منوطة بوجود الامانة» و عِرض ديگرى امانت نيست نه عرفاً و نه ادعاءً و شرعاً «لا امانة موضوعاً و لا امانة حكماً»؛ ايـن اولا. ثـانياً در بعضى از روايـات غيبت قسيم خيانت قرار گرفته است! وقتى غيبت قسيم خيانت قرار گرفته ما ديگر نميتوانيم ادعا كنيم كه الغيبة خيانة. يكى از آن روايات اين حديث 4 از باب 152 ابواب العشرة خبر حرث بن مغيره «قال: قال ابوعبداللّه(ع) المسلم أخو المسلم هو عينه و مرآته و دليله، لايخونه و لايخدعه و لايظلمه و لايكذبه و لايغتابه»[6] اينجا ببينيد لايخونه در مقابل لايغتابه آمده. در اين حديث 4 غيبت قسيم خيانت قرار گرفته و غير اين حديث كه شما ميتوانيد پيدا كنيد. وقتى قسيم قرار گرفته ما نميتوانيم بگوييم الغيبة خيانة و الخيانة كبيرة فالغيبة كبيرة؛ صغرى محل اشكال است و ممنوع است و بالجمله الصغرى ممنوعة درايةً و روايةً، هم از نظر درايتى و هم از نظر روايت عرض كردم. اين وجه هم كه استدلال به آن شده تمام نيست. «وجه سوم: اشديّت غيبت از زنا» وجه ديگرى كه شيخ به آن تمسّك فرموده اشديّت است، به اينكه در بعضى از روايات غيبت دارد «الغيبة اشدّ من الزنا»[7] و وقتى زنا از معاصى كبيره است غيبت هم به طريق اولى از معاصى كبيره است. جواب از اين استدلال هم واضح است كه مسأله أشدّيت در خود روايات بيان شده، اشدّيت من حيث التوبة و احتياج به رضايت مغتاب بالفتح، نه اينكه اشديت در عذاب! اشديت در رواياتى كه آمده تفسير شد به اشديت در توبه من حيث احتياج توبه غيبت به رضايت مغتاب، امّا در زنا ديگر حتى احتياج به اجازه (زانيه كه اجازه داده بوده است) يا مثلا در اكراهش هم احتياج به اجازه شوهر هم ندارد، چون حق الناس نيست بلكه حق اللّه است و اصلا گفتنش خودش معصيت است و حدّ افتراء دارد. يكى از روايات اشديت حديث 9 از باب 152 است. «عن ابى ذر عن النبى(ص) فى وصية له قال: يا اباذرايّاك و الغيبة [آيا ميدانيد در انموذج، ايّاك را چطور معنا ميكنند؟ بعِّد نفسك. من يادم است در انموذج ميگفتند برايمان مرحوم آقا ميرزا سيد على ابطحى بود (خدا رحمتش كند) ما انموذج پهلوى ايشان خوانديم، ميگفتند بعّد نفسك. «ايـاك و الغيبة» يعنى بعُّد نفسك الغيبـة] فـان الغيـبة اشد من الزنا. قلت : و لم ذاك يا رسول اللّه؟ قال: لان الرجل يزنى [اينجا در اين نوشته ها دارد قلت و لم ذاك يا رسول اللّه(ص)، اگر در كلام او نبوده كه ما نبايد اضافهاش كنيم در نقل روايت، اگر در كلام او بوده كه ميگفت صلى اللّه عليك يا رسول اللّه و على آلك! اين صلى اللّه عليه و آله و سلم اگر اضافه باشد كه اضافه كردنش درست نيست، اگر از خود ابيذر باشد كه ابيذر عرب بوده و بلد بوده، سلمان فارسى كه نبود بلد نباشد! ميگفت صلى اللّه عليك و على اهلبيتك يا رسول اللّه.] قال : لان الرّجل يزنى فيتوب الى اللّه، فيتوب اللّه عليه [ديگر رضايت شوهر و ديگرى در آن مطرح نيست.] و الغيبة لا تغفر حتى يغفرها صاحبها»[8] اين يك روايت. حديث 18 همين باب مرفوعه اسباط بن محمد «برفعه الى النبى(ص) قال : الغيبة اشدّ من الزنا، فقيل: يا رسول اللّه و لم ذلك؟ قال : امّا صاحب الزنا فيتوب فيتوب اللّه عليه، و امّا صاحب الغيبة فيتوب فلا يتوب اللّه عليه، حتى يكون صاحبه الذى يحله»[9] صاحب غيبت حلالش كند. پس اين استدلال به اشدّيت هم تمام نيست. استدلال به اينكه غيبت ظلم است از نظر عقل، براى اينكه تنقيص آبروى ديگرى و ظلم به ديگرى است، دارد آبرويش را ميريزد؛ اين به نظر عقل قبيح است و از قبحش كشف حرمت ميشود. خوب، وقتى ظلم كبيره است اين غيبت را هم كه عقل جزء مصاديق ظلم ميداند اين هم ميشود كبيره. اين هم يك وجه بود كه ما عرض كرديم. اين هم تمام نيست! براى اينكه ملازمه عقليّه اصل الحرمة را ثابت ميكند امّا اينكه اين ظلمها همه در قبح با هم مساوى هستند اين را عقل ديگر اثبات نميكند، بلكه بينشان فرق ميگذارد. عقل فرق ميگذارد بين ظلم به يك كودك بيپناهی كه گرفتار ظالم شده و با يك آدم قُلدرى كه گرفتار ظالم شده، يكى او ميگويد يكى هم اين ميگويد (اگر اصفهانى باشد بگويد تو اونطرف جوب من اينطرف جوی) ولى يكى او ميزند يكى هم اين ميزند. خوب در اينجا كه يكى او ميزند يكى هم اين ميزند ميگويد تو اينطرف جوی من اينطرف جوی كه لباسهايمان پاره نشود تو يكى بگو من هم يكى ميگويم، خوب اينجا هم ظلم محقّق است «البادى اظلم» امّا فرق است بين ظلم به او و ظلم به يك آدم بينوايى كه دستش به هيچ كجا نميرسد، به هر كجا ميرود در به رويش بسته است! ميگويند بكش، بسوز و بساز؛ خوب عقل بين اينها فرق ميبيند. پس اينكه شما بگوييد «الغيبة ظلمٌ عقلا و كل ظلم عقلا قبيح و حرامٌ شرعاً بالملازمه» و چون ظلم است و ظلم كبيره است پس غيبت هم كبيره است، ميگوييم عقل اصل حرمت را ثابت ميكند، امّا كبيره بودن غيبت به طور مطلق را ثابت نميكند، بلكه عقل بين انواع ظلمهاى ديگر و بين انواع ظلم الغيبة فرق ميگذارد. يك وقت يك غيبت است كه او را از هستى ساقطش ميكند؛ خدا رحمت كند مرحوم آقاى فلسفى در كاشان منبر بوده، من نوارش را گوش ميدادم، ميگويد (در باب دروغ حرف ميزد حالا من مرتبطش ميكنم با غيبت) ميگويد آمده ميگويد دختر همسايه را ميگويند با پسر فلانى ارتباط دارد؛ حالا دختر بيچاره هنوز هم شوهر نكرده است در خانه است، دختر با پسر فلانى ارتباط دارد، «العهدة على الراوي» من كه غيبت نميكنم اين «العهدة على الراوي». خوب پدر آن بيچاره و دختر و خانواده را در آورده، العهدة على الراوى! ايشان تشبيه قشنگى داشت، ميفرمود: مثل اينكه موشى را بردارد يك تكه اى از بدن موش را بردارد بخورد بگويد بله من كه دست موش نميخورم، من ماهيچه دست گوسفند و بره ميخورم ؛ خوب آن كه گوسفند و بره نميشود! حالا فرق است بين انواع ظلمى كه در غيبت هست، يكى از آنها را عقل ممكن است او را از ديگرى اعظم بداند. پس نميتوانيم بگوييم كل غيبة كبيرة، اين را ديگر عقل درك نميكند بلكه درك ميكند غيبتها با هم اختلاف دارند در عظمت، همانطورى كه ظلم هم در نظر عقل اختلاف دارد در عظمت. اين يك جواب. جواب دوم اينكه در روايات غيبت و ظلم قسيم همديگر قرار گرفتهاند؛ اين هم باز اگر شما بگوييد «الغيبة من الظلم» اين اجتهاد فى مقابل النص است، براى اينكه در همان روايت 3 كه خوانديم گفت «لايظلمه و لا يغتابه» ظلم و غيبت در كنار هم قرار گرفتهاند. پس اين هم تمام نيست كه ما بياييم بگوييم عقل او را ظلم ميداند و بعد بگوييم ظلم از نظر عقل قبيح است. بنابراين اينكه بگوييم عقل او را ظلم ميداند، ظلم هم كه حرام است ظلم هم كبيره است پس اين هم كبيره است اين تمام نيست، حالا چه كبيره بودن ظلم را از راه عقل بخواهيد درست كنيد و چه كبيره بودن ظلم را از راه نقل بخواهيد درستش كنيد. به هر حال هر دو وجهى كه گفته شد نا تمام است، چون در روايات ظلم در مقابل غيبت آمده است. شما نگوييد ما به اطلاق روايات الظلم كبيرة تمسك ميكنيم، براى اينكه فرض اين است كه شارع ظلم و غيبت را دو چيز قرار داده قسيم هم قرار داده، بنابراين نميشود از روايات مطلقه كبيره بودن ظلم، شما ولو حالا غيبت را هم ظلم بدانيد استفاده كنيد كبيره بودن غيبت را. اين جهت هم نا تمام است. «وجه چهارم: استدلال به آيه شريفه براي كبيره بودن» و امّا استدلال به آيه شريفه (ويلٌ لكل همزة لمزة) براى كبيره بودن، خوب اين جوابش گذشت ؛ ما استدلال به آن آيه را براى حرمت قبول نداشتيم فضلا براى كبيره بودن. آن آيه حرمت همز و لمزى را ميرساند كه در رابطه با شكستن قلوب فقراء و توهين به ديگران باشد و غرور به غنا، آنجا را حرام ميكند. (ويلٌ لكل همزة لمزة * الذى جمع مالا و عدده)[10] امّا اگر حتى همز و لمز از غنى براى شكستن قلب فقير نباشد، آنجا را اين آيه شامل نميشود، بايد رفت سراغ ادله ديگر. پس ما گذشتيم كه اين آيه حرمت غيبت را على الاطلاق نميفهماند، اگر هم همز و لمز شامل غيبت باشد غيبت خاصّه و همز و لمز خاص را ميگويد حرام است؛ ميگويد: به قدر وزنت ديشب پول چلوكباب دادم، تو چه ميگويى! همه وزنت را طلا ميگيريم و مثلا ميريزم توى جوى آب ... «وجه پنجم: مرسله ابن عمير» وجه ديگرى كه به آن استدلال شده و امام (سلام اللّه عليه) به او عنايت دارد و به آن استدلال كرده است، مرسله ابن أبى عمير است (حديث 6 باب 152). «من قال فى مؤمن ما رأته عيناه و سمعته اذناه فهو من الذين قال اللّه عزوجل: ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب أليم»[11]. اين روايت دلالتش به كبيره بودن موردى را كه امام او را ذكر كرده و الحاقاً جزء آيه قرار داده كه ظاهرش هم اين است كه الحاق الحاق حكمى است نه الحاق موضوعى، اين دلالتش نسبت به مورد روايت تام است، براى اينكه ميگويد اين جزء آيه است آيه هم عذاب أليم قرار داده است. انّما الكلام در اين است كه مورد كجاست؟ امام چه چيزى را ميخواهد جزء آيه قرار بدهد؟ بنده عرض ميكنم ظاهر خود آيه و ظاهر كلام معصوم اين است كه غيبت در امور عِرضيهاى كه سترش واجب است و اظهارش موجب حدّ قذف است، مورد مال آنجاست. مورد روايت به قرينه موجوده در خود كلام معصوم(ع) و به قرينه آيهاى كه در ذيل آورده، مربوط به غيبت در امور عِرضيهاى است كه سترش واجب و اظهارش قذف است و موجب حدّ؛ امور عرضيه، نسبت زنا، نسبت لواط، اينجا را ميگويد؛ امّا حالا غيبتش ميكند كه فلانى خيلى بخيل است يا فلانى به مردم ظلم ميكند حالا براى دين هم نباشد براى دنياى خودش باشد، يا فلانى خيلى وضعش خوب است به عنوان اينكه ميخواهد لهش كند ميگويد خيلى فلانى وضعش خوب است، فكر ميكند كه حالا وقتى بگويد وضعش خوب است اگر كسى چهار شاهى به او ميداد ديگر به او ندهد، بدهد به خودش. فلانى خيلى وضعش خوب است از وجوهات خيلى چنين و چنان است، يا فلانى خيلى وضعش بد است تا اگر چيزى هست بدهند به او، منتها اين را به عنوان تنقيصش ميگويند، اينها را شامل نميشود؛ مخصوص يك جاست ،غيبت در امور عِرضيهاى كه اظهارش موجب حدّ قذف و تعزير است. امّا آيه روشن است، آيه اين است (ان الذين يحبون أن تشيع الفاحشة)[12] فاحشه در لسان قرآن ظاهراً مسأله زنا و ملحقات به زناست و ما يلحق به است، و الا هر گناهى كه فاحشه نيست مثلا سبّ كه فاحشه نيست يك دشنام كه داده فاحشه نيست! يا مثلا داشته ميرفته با پايش زده پشت پايش اذيتاً، اين كه فاحشه نيست! يا چاقو دستش بوده ميخواسته ميوه را پاره كند نوبت او بوده اين نوبتش را زورى گرفته اول خودش ميوه را خورده، يا در صف نانوايى قبل از او رفته نان گرفته، درست است ظلم است و معصيت است اما حالا ميگويند بله فلانى قبل از او نان گرفته است. اينها فاحشه نيست! اينها معصيت است امّا فاحشه نيست؛ اين اولا. ظاهر از فاحشه در لسان كتاب اللّه بلكه سنت (سنت را من نميدانم) عبارت است از زنا و ما يلحق به. در ذيل اين آيه اين آيه را تفسير به افك و افترا هم كردهاند، تفسير به افك هم شده است. و امّا شاهد در خود كلام امام (سلام اللّه عليه): «من قال فى مؤمن ما رأته عيناه و سمعته اذناه» آن كسى كه درباره مؤمن چيزى بگويد كه چشمش ديده و گوشش شنيده؛ اين تأكيد مال چيست؟ چرا اين تأكيد در اينجا آمده و در روايات ديگر غيبت نيامده است؟ در روايات ديگر غيبت دارد «ان كان فيه فهو غيبة و الا فهو بهتان» خوب اين روايات اين را دارد، در روايات غيبت ما هيچ اين تعبير را نداريم، اينجا اين تعبير آمده است. اين كه در روايات غيبت نداريم و در اينجا بالخصوص آمده، با توجه به آن فرهنگ اسلامى كه ميگويد ديده را نگو چه برسد به نديده. اين را كجا ميگويد ديده را نگو چه برسد به نديده؟ در امور عرضيه ميگويد ديده را نگو، چه برسد به آنى كه نديده اى! امّا هيچ وقت نميآيد اگر ميگويد آقا فلانى پايش را زد كف پاى فلانى پايش را زخم كرد، ميگويد ديده را نگو چه برسد به نديده. اين معلوم است اين «ما رأته عيناه و سمعته اذناه» به قرينه اينكه در بقيه روايات غيبت نيامده و اينجايى آمده كه ميخواهد مصداق فاحشه قرار بگيرد و به كمك آن چيزى كه در بين مسلمانها يك فرهنگ است شايد بين انسانها هم يك فرهنگ باشد آنجايى كه خلاف عفّت ميدانند كه ميگويد ديده را نگو، چه برسد به نديده؛ خوب اين معلوم است چه را ميخواهد بگويد! «ما رأته عيناه و سمعته اذناه فهو من الذين ...» يعنى غيبت در امور عِرضيه .بنابراين، دليلى بر اينكه «الغيبة بما هى من الكبائر» است ما نداريم. يؤيد اين معنا و يشهد عليه كه در روايات كبائر على كثرتها هيچ كدامش غيبت را در آنجا نياورده است، جزء كبائر در روايات غيبت نيامده است. و باز يشهد و يؤيد ذلك اينكه برخى از فقهاى ما غيبت را نه در مكاسب محرمه آوردهاند و نه در كتاب الشهادة براى گناهانى كه مضرّ به عدالت است. گناهان آنجا ذكر شده ـ البته حالا ريش تراشى آنجا نيامده البته آن خودش بحث دارد، يكى از حرفهاى ما كه ريش تراشى حرام نيست اين است كه فقها اين را ذكرش نكردهاند، نه در كتاب الشهادات و نه در كتاب مكاسب؛ حالا ديگر اخيراً بعضى آقايان دنجشان گرفته حالا بحث كردهاند، ولى آنچه كه روال بحث بزرگان بوده (بزرگان قبلى) نميخواهم حالا نفى بزرگى از كسى كنم بزرگان قبلى را ميگويم، آنها هيچ بحثى نكردهاند. اصلا حلق اللحية اينطورى كه شما بعضيهايتان ميگوييد يا بعضى از كتابها در حاشيههايش نوشته نميدانم از هفتاد تا صد و پنجاه تا زناى با كى آن هم كجا بدتر است، خوب اگر اين از كشتن هفتاد پيغمبر بدتر است، اگر بود كه يك جا در كتب فقهى يا در كتاب الشهادات ميآوردند يا در كتاب المكاسب المحرمه ـ اين را هم كه نياورده اند باز تأييد ميكند كه غيبت بما هى جزء معاصى كبيره نيست. يك نكته ديگرى را عرض كنم و آن اينكه در تهذيب و استبصار و من لايحضر، اگر از غيبت فراوان بحث نشده اشكالى ندارد و مهم نيست، براى اينكه اينها روايات فروع را ميخواستهاند بگويند مسأله حرمت غيبت را از مسائل اخلاقى دانستهاند و لذا آنجا متعرضش نشدهاند. امّا در اصول كافى كه در كتاب الايمان و كفرش مسائل اخلاقى را بيان كرده و گناهان را آنجا بيان كرده و مقدّس اردبيلى (قدس سره) هم مستوفى آن گناهان را نقل كرده از كافى در كتاب الشهادات و جمع كرده بما لا مزيد عليه در آن باب هم يك باب دارد، آن باب هم باب دوقلو است، باب الغيبة و البهتان. اولا غيبت خودش يك باب مستقل ندارد و اگر جزء معاصى كبيره است كان ينبغى كه يك باب مستقلّى داشته باشد، نه اينكه غيبت را كنار بهتان بياوريم! بعد هم آنجا شما مراجعه كنيد شش هفت تا روايت دارد، در اين روايتها شايد يكى باشد كه بر حرمتش دلالت كند، بقيه روايات، مربوط به فروعش است. مثلا غيبت كجا جائز است كجا جائز نيست ... يك سرى فروع را من حالا زود رد شدم ولى حالا شما مراجعه كنيد. خوب چه شده كه در اين كتب معتبره نيامده است؟ چه شده غيبتى كه در كلام اللّه آمده، در بعض از كتب فقهيه هم اصلا حرمتش نيامده مثل شرايع كه قرآن الفقه است؟ نه در كتاب الشهادات آمده نه در كتاب المكاسب محرمه! چرا غيبتى كه شهيد ثانى(قدس سره) يك رساله برايش مينويسد و ناراحت هم بوده حق هم داشته ناراحت باشد از اينكه غيبت زياد است در جامعه، خوب چه شده كه در اصول كافى روايات شديده و كثيره نيامده است؟ اين روايات شديده و كثيره در خصال و علل الشرايع و مجالس و اين كتابهايى كه جزء كتب معتبره نيستند آمده. حالا اين را شما فكر كنيد كه چه چيزى باعث شده كه با اين وضع روبرو هستيم و بنابراين حق با آن كسى است كه وسوسه كرده در كبيره بودن، البته شيخ ميفرمايد أظن كه وسوسهاش فى غير محل باشد امّا بنده عرض ميكنم كه بنده در محل ميدانم وسوسهاش را، اظن كه وسوسهاش در محل است و بلكه حق هم اين است كه الغيبة بما هى غيبت جزء معصيت كبيره ... بله يك وقت غيبت برميگردد به قذف، غيبت بر ميگردد به هجاء، غيبت بر ميگردد به تضييع آبرو و شخصيتش را به طور كلى از بين بردن، خوب آنجا من الكبيره؛ امّا حالا يك غيبت كوچولو ميكند، براى بدگوئيش ميگويد سرش كچل است مثلا، يا قيافهاش خيلى زيبا نيست كه اگر بنا شد در امام جماعت خشگل را انتخاب كنند اين را انتخاب نميكنند؛ ولو به قصد انتقاص، ولو به قصد حسد اين هم من المعاصى الكبيره به نظر من مشكل است بلكه ممنوع است. بقيه بحث براى فردا انشاء اللّه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - وسائل الشيعة 12: 284، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 17. [2]- وسائل الشيعة 12: 307، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 164، حديث 5. [3]- وسائل الشيعة 12: 280، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 6. [4]- نور (24) : 19. [5]- وسائل الشيعة 15: 318، باب 46. [6]- وسائل الشيعة 12: 204، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 4. [7]- كتاب المكاسب 1: 315. [8]- وسائل الشيعة 12: 281، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 9. [9]- وسائل الشيعة 12: 284، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 18. [10]- همزة (104) : 1 و 2. [11]- وسائل الشيعة 12: 28، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 152، حديث 6. [12]- نور (24) : 19.
|